Sunday, June 26, 2005

نتایج انتخابات ریاست جمهوری در رژیم اسلامی


انتخابات رژیم اسلامی برای تعیین رئیس جمهور جدید آن به پایان رسید. نتایج حقیقی کم و بیش، همان است که اعلام شده است؛ از آنجا که توازن قوای واقعی میان جناح های حکومتی در این مقطع، و لزوم یکدست شدن نهاد های تصمیم گیری در شرایط بحرانی موجودیت رژیم را، منعکس می کند. بر زمینۀ شکست و ناتوانی جناحهای دیگر از پاسخگویی به بحران کنونی رژیم اسلامی، قدرت اجرایی نیز به دست جناح مسلط رژیم افتاد؛ که قدرت قضایی را همواره و نهاد قانون گذاری آن را نیزچندی پیش قبضه کرده بود. در جامعۀ سرمایه داری در هرکشوری، و درهر انتخاباتی در شرایط بحرانهای جدی، در اساس همین اتفاق می افتد؛ اشکال بروز، زمختی ویا ظرافت آنرا، ساختار های سیاسی مسلط بر جامعه، تعیین می کنند. اما این انتخابات و تبعات آن تحت شرایط یک رژیم ترور، که در بحرانهای داخلی و بین المللی دست وپا می زند، در عین حال یک تحول سیاسی عینی در جامعه، آنجا که به توده های مردم مربوط می شود را نیز، بازتاب می دهد؛ صرفنظر از اینکه چه میزان تقلبات انتخاباتی صورت گرفته، کدام تبهکار "مظلوم" واقع شده، و کدام جنایتکار، از " حق " رئیس جمهور شدن، محروم گشته است. انتخابات انجام شدۀ رژیم، انعکاس رویداد های پایه ای تری در جامعۀ ایران بود، که تقلبات و رأی سازیهای میلیونی آن هم، یعنی اعمال قدرت علنی نیروهای شریک در قدرت، نه اموری خلاف قانون، آنطور که هیاهو می شود، بلکه فاکتورهایی واقعی، و جزئی از همان روندها بوده، به همان ضرورت ها پاسخ دادند. انتخابات اخیر حکومت اسلامی، به عنوان یک اقدام تهاجمی ( کم و بیش مسلحانۀ) بورژوازی بزرگ از سوی هار ترین ترین جناح آن، بر سرنوشت کشمکش های قدرت میان دسته جات حاکم در این دوره، خط پایان کشید و قدرت سیاسی را متمرکز ساخت؛ اما در کنار و همزمان با آن، تلاشی و فروپاشی هرچه بیشتر باند های حاکم، و روند تحولات سیاسی آتی در کشور را، بطور اجتناب ناپذیری سرعت بخشید.
اصلاح طلبی حکومتی بانماینده گان تاکنونی آن، به طور کامل شکست خورد و به یک نیروی غیر جدی در مناسبات قدرت تبدیل گردید. این جناح، دیگر فرصت و امکان ابراز وجود سیاسی مستقل و مؤثر را پیدا نخواهد کرد؛ سرنوشت بعدی آن را، تجزیه ها و انشعابات آن رقم خواهد زد. اما این لزوماً سرنوشت اصلاح طلبی در جامعۀ سرمایه داری ایران نیست. اصلاح طلبی به عنوان یک جنبش بورژوایی، حتی تقویت گردید و گرایشهای گوناگونی از درون و بیرون حاکمیت، به یکدیگر نزدیک شده، و آن را وارد دور تازه ای از حیات خود خواهند ساخت. این گروهبندی باعناصر وگرایشهایی که باز هم به آن خواهند پیوست، هرچه بیشتر بر ضرورت رفرم های بنیادی در ساختارهای سیاسی رژم تأکید نموده، تلاش خواهد کرد، زمینۀ یک انقلاب توده ای در ایران را کور کند. این است آنچه که جوهر سیاسی جریان اصلاح طلبی در ایران را تشکیل می دهد، و نه دموکراتیسم ادعایی ودروغین اصلاح طلبان حکومتی و غیر حکومتی. بخش بزرگی از طبقۀ متوسط شهری، امید خود به حفظ ثروتها، نان خوردن از مدارک دانشگاهی ناشی از جنایت " انقلاب فرهنگی"، و موقعیت های اداری کسب شده در شرایط جنگ وترور را، با وجود رژیم کنونی از دست داده و به رفرم روی آورده است. این یک پروسۀ واقعی است، و با رفتن آن تبهکار و آمدن این جنایتکار، تغییر نمی کند. این نیروی اجتماعی مطمئن است، با تداوم سرکوب و ترورحاکم، وقوع یک انقلاب برای سرنگونی رژیم، همواره یک احتمال جدی است. در عین حال طبقۀ متوسط ، در شرایط کنونی ایران وجهان، بیشترین شانس را برای حفظ دستگاه دولتی و مالکیت سرمایه داری، در مؤثر بودن آلترناتیو اصلاح طلبی بورژوایی در مقابله با یک انقلاب توده ای می بیند. اصلاح طلبی حکومتی تاکنونی، فقط گرایش فوق ارتجاعی، راست و اسلامی، این جنبش حقیقی را منعکس می کرد. اصلاح طلبان حکومتی، در دوران شکل گیری اولیۀ این جریان، بر امواج ترس ونارضایتی و کوفتگی و پشیمانی لایه های نزدیک به خود در میان طبقۀ متوسط شهری، سوار شدند. آنها، قادر شدند اصلاح طلبی در حکومت سرکوب و ترور را، به عنوان " جنبش " دروغ و ریاکاری تثبیت کنند؛ بی زیان بودن آن برای موجودیت رژیم را اثبات کنند؛ جناح مسلط حکومت اسلامی را به برداشتن همین پرچم مجاب نموده؛ خود از میدان خارج شده؛ با حقوق های سنگین بعنوان رئیس جمهور، نمایندۀ مجلس، وزیر ومدیر و رئیس اداره، به دنبال زندگی شخصی خود بروند. این همۀ آن اتفاقی بود که در انتخابات اخیر، تا آنجا که به اصلاح طلبان حکومتی مربوط می شود، افتاد.
در شرایط پس از جنگ ارتجاعی، تیرباران های دسته جمعی و فقر و فلاکت عظیم ناشی از سالهای دهۀ 60، جامعۀ فرسوده از این همه درنده خویی، به این لایه از طبقۀ متوسط و ناراضی از جناح مسلط رژیم امید بست. اما اصلاح طلبان دروغین وقتی به پست ومقام چنگ انداختند، به سینۀ مردم له شده از تبهکاریها و جنایات رژیم خود کوبیدند، و وظیفۀ اصلی خود را همدستی در سرکوب وتحمیل فقر بیشتر به همان مردم، و جلوگیری از خیزش های آنان قرار دادند. اصلاح طلبان ریاکار، مقام وموقعیت به دست آورده را، به امکانی برای تضمین هر چه بیشتر بقاء رژیم و تحکیم موقعیت عناصر خود، در دستگاههای دولتی مبدل ساختند. آنها همواره تلاش کردند این حقیقت را کتمان کنند، که با وعده های اصلاح طلبی به میدان آمده و بخشی ازمردم به جان آمده از سلطۀ رژیم پلید آنها، از سر ناچاری، به تخته پارۀ اصلاح طلبی آنها چنگ زده بودند. اصلاح طلبان حکومتی، 8 سال به معنی واقعی کلمه از دست زدن به کمترین اقدام اصلاحی وعملی پرهیز کردند. مبادا از این طریق، مخالفین"نظام" عرصۀ عمل پیدا کنند و خطری از این ناحیه متوجه موجودیت رژیم اسلامی آنها شود. آنها در سفرهای خارجی خود، از رعایت حقوق بشر، تمدن و گفتگوی تمدن ها دم می زدند، و در دفاع از جامعۀ مدنی، پزهای پوچ روشنفکرانه می گرفتند. اما به خود اجازه ندادند، حتی یکبار به سنگسار زنان و دار زدن انسانها بر بالای جرثقیل های درکنار هم پارک شده، قطع هر دو دست جوان 18 ساله در روز روشن در مرکز پایتخت و در قرن بیست و یکم، کمترین اعتراضی کنند. اصلاح طلبان حکومتی، همۀ عوامفریبی، دروغ و ریاکاری فرهنگ اسلامی را، در آنجا که فرصت داشتند طور دیگری وانمود کنند، به همگان اثبات کردند. این به اصطلاح اپوزیسیون رژیمی، به عینه نشان داد، حکومت اسلامی نه توانایی کمترین رفرم در ساختار تروریستی – بورژوایی خود را دارد، و نه امکان رشد یک جریان حقیقی اصلاح طلبی، با حد اقلی از تکیه بر نظامات دموکراتیک در چهار چوب آن وجود دارد. این جریان در روزهای آخر قبل از انتخابات اخیر، به استخوان های پوسیدۀ نهضت آزادی متوسل شد. در حالیکه همین اصلاح طلبان حکومتی امروزی، خود در دورۀ دانشجوی خط امامی و پاسدار بودن شان، نهضت آزادی را از قدرت به زیر کشیده بودند. جریان ملی – مذهبی، نمایندۀ هیچ سطحی از شور و کار وتلاش و مبارزه جویی در این جامعه نیست. نهضت آزادی خود از تشکیل دهنده گان این ماشین آدم کشی و امتحان پس داده گان این رژیم جنایتکار است. این جریان حاشیه ای، نا امیدی و له شده گی روحی لایه ای از حامیان رژیم از جناح راست بورژوازی متوسط شهری را نماینده گی می کند و کار سیاسی آن، چیزی جز گلایه از ناشکری های جناح حاکم، از خدمات گذشتۀ آنها به این رژیم نیست. سنجاق کردن اصلاح طلبان دروغین قدیم به اصلاح طلبان دروغین جدید، دردی از اصلاح طلبی در حکومت اسلامی را درمان نخواهد کرد؛ از این رو آویزان شدن به آن هم، نه از جدیت جریان اصلاح طلبی حکومتی، بلکه از تلاش آن در ادامۀ اصلاح طلبی به شیوۀ تاکنونی، پرده بر می دارد. حمایت این جناح از رفسنجانی برای دور دوم نمایش انتخاباتی اخیر نیز، برای حفظ امتیازات تحکیم شدۀ وابستگان آن، در دستگاههای دولتی بود. نه اینکه در چهرۀ کریه رفسنجانی کسی را می بینند، که اصلاح طلبی را از فاز "گفتمانی" که خود در آن در جا زدند، به فاز " عمل گرایی " سوق دهد، و یا قادر و مایل به مقابله با جریان " اقتدار گرایان" باشد. بخش اعظم حمایت از رفسنجانی، کروبی و معین (با هرمیزان از تقلب و تهدید و تطمیع)، در واقع هستۀ اصلی از گرایش اصلاح طلبی تاکنونی ( متوهم شده گان و یا اعتماد کرده گان) در جامعه را، منعکس می کند. این آن بخشی در طبقۀ متوسط است که کیسه های خود را در پناه اصلاح طلبی "گفتمانی" و گرسنگی دادن به کارگران، انباشته کرد واز رفسنجانی و کروبی و معین، لیبرالیسم بیشتر، برای لذت بردن بیشتر از زندگی را طلب می کرد. اینکه چرا آراء جریان اصلاح طلبی تاکنونی، در میان چهار کاندیدا تقسیم شد، دلایل خود را دارد؛ بطور کلی اما، از یکطرف ورشکستگی اصلاح طلبی حکومتی و از سوی دیگر، ناروشنی در استراتژی تضمین حیات رژیم با ادامۀ اصلاح طلبی به شیوۀ تاکنونی، و همچنین آغاز تجزیه گرایشات درونی این بخش از حاکمیت اسلامی، دلایل عمده را تشکیل می دادند.
مردم به خوبی تفاوت لبخندهای عوامفریبانه و اداهای روشنفکرانه، با اقدامات عملی که بر زندگی سیاسی- اقتصادی آنها تأثیر بگذارند را، درک می کنند. این واقعیتی است که بخشی از جامعه، به علت نابودی سازمانهای سیاسی طبقۀ کارگر و نهاد های مستقل زنان ودانشجویان، به دارودستۀ جبهۀ مشارکت و نظایر آن توهم پیداکرد یا امید بست؛ هرچند جز سرخورده گی از امید کاذب خود به این ماشین آدم کشی، نصیبی نبرد: سرکوب و درنده خویی در رژیم " اصلاحات" تشدید شد، معضلات اجتماعی انبوه تر شد، و سطح زندگی تودۀ کارگران در این دوره نیز، با سرعت بیشتری به وخامت گرایید. اما بیشترین عواقب مهلک اصلاح طلبی دروغین در آنجا بود که، نیروی بزرگی در جامعه را که به سوی حمایت از رادیکالیسم سیاسی گرایش داشت، به اصلاحات از طریق رژیم امیدوار ساخت، و حیات کریه رژیم اسلامی را برای چندین دوره، حتی با چهره ای بزک کرده و بدون هیچ هزینه ای، تضمین کرد. در واقع یک جریان جدی اصلاح طلبی در شرایط یک سیستم پارلمانی، قادر بود به راحتی نتایج انتخابات را، حتی با جلوگیری علنی از اعمال نفوذ جناح مسلط،، به نفع خود تمام کند. اما وقایعی که گذشت به عینه نشان داد، جریان اصلاح طلبی حکومتی (وغیر حکومتی )، فاقد کمترین ظرفیت ایجاد اعتماد دوباره در میان مردم است؛ توهمی که یکبار از سر ناچاری، گسیختگی و کوفتگی روحی - سیاسی جامعۀ ایران، به این جریان ریاکار و همدست ولی فقیه، شکل گرفته بود.
اصلاح طلبی وغرب گرایی در دوره دو رئیس جمهور قبلی رژیم، فقط به پر کردن جیب صاحبان قدرت و ثروت و ایجاد یک شبکۀ مافیایی از صاحبان امتیازات منجر شد؛ در کنار آن، زندگی آزادتری از محدودیت های اسلامی را هم برای آنها تضمین کرد. اما آنها، همچنین روشنفکران و هنرمندان و بخش مهمی از دانشجویان وزنان طبقۀ متوسط ، این حقیقت را فراموش کردند که ثروت و لیبرالیسم برای بخش ناچیزی از جامعه، برای اکثریت مردم، جهنمی بمراتب غیر انسانی تر ازدورۀ رژیم گذشته ایجاد کرده است. قشر کوچکی از بورژوازی متوسط ، این میزان از لیبرالیسمی را که به آنها ارزانی شده بود، به وسیله ای برای اعتراض به جنایات روزمرۀ رژیم وتبهکاری تحمیل شده برزندگی توده های مردم، تبدیل نکردند. برای آنها چاپ کتابشان و شرکت در مهمانی های فرهنگ سراهای قشر روشنفکر، معیار وجود آزادی واصلاحات گردید. اما اینکه اصلاح طلبی با این سطح از لیبرالیسم برای آنها، در مقابل برای توده های زحمتکش مرگ تدریجی را به دنبال آورده است، برایشان مهم نبود. اینکه با اینهمه قوانین ضد کارگری، اصلاح طلبی برای توده های زحمتکش مردم، فقط به بدبختی و بی حقوقی هر چه بیشتر منجر شد، در دنیای مدرنیسم بورژوازی متوسط تازه به دوران رسیده، قابل درک ولمس نبود. بدتر اینکه، از یک جنایتکار و راهزن حرفه ای نظیر رفسنجانی هم، که برای توده های زحمتکش رسوا شده و یکی از عوامل اصلی مصائب کنونی محسوب می شود، حمایت می کنند. روشنفکر اشراف منش، خود ستا و غریبه با مردم، تصور می کند، مردم فوراً به رهنمود او گوش کرده و به رفسنجانی پلید رأی خواهند داد، تا او از موج بعدی لیبرالیسم لذت ببرد، و مردم از موج بعدی بیکاری و فقر و گرسنگی!. اصلاح طلبان به قشر کوچکی از طبقۀ متوسط وعدۀ آزادی های لیبرالی دادند، اما نان را و حق نفس کشیدن را از زحمتکشان دریغ کردند، و آنها را نظیر برده گان بی حقوق، نظیر یک طعمه به سوی سرمایه داران پرتاب کردند. انتخابات اخیر، همچنین نوعی بی اعتنایی مردم به اصلاح طلبی روشنفکرانه را هم به نمایش گذاشت. حتی اگر درصد شرکت کننده گان در انتخابات، به میزان نصف سطح فعلی باشد و حتی اگر چندین میلیون رأی برای احمدی نژاد ساخته شده، و انتخاب او از مدتها قبل، طراحی شده باشد، همۀ اینها در اصل یک چنین واقعیتی تغییری نمی دهد. برای مردم، اصلاح طلبی قبل از هر چیزی، می باید به تغییر شرایط زندگی اقتصادی آنها و گسترش حقوق سیاسی آنها منجر می گردید؛ مردمی که دورۀ 8 سالۀ "سازنده گی" رفسنجانی، آنها را به فقر وفلاکت کامل کشانده بود. اما دولت خاتمی، دلالان و بورس بازان و شرکت های پیمانکاری او، زندگی در سایۀ اصلاح طلبی را، بازهم به جهنم بی سابقه ای برای توده های مردم مبدل ساختند؛ در عوض مردم را با اندکی عقب بردن روسری و نصایح روشنفکرانۀ پوچ وتوخالی مشغول کردند. برای توده های مردم، اصلاح طلبی یعنی گرسنگی و بیکاری، کلیه فروشی و تن فروشی اجباری، چوبه های دار دروسط خیابان، اعتیاد و دزدی و جنایت، اصلاح طلبی یعنی قرارداد های موقت و سفید، و سلب امنیت شغلی!. در چنین شرایطی روی آوری به مخالفین اصلاح طلبان، یک واکنش محتمل خواهد بود. به ویژه اینکه کمونیستها بدلیل ضربات مهلک از سوی رژیم ترور، و تسلط فرقه گرایی مزمن، پاسیویسم، انحلال طلبی وخصومت ورزی علیه یکدیگر، در شرایط کنونی، یک نیروی سازمانده، و متحد کننده نیستند. از این رو برای بخشی از مردم، مکانیزمی جز صندوق رأی و امید بستن به انتخاب میان چنگیز و تیمور باقی نماند؛ و ترس از ادامۀ شرایط تا چهار سال دیگر به همین شیوه، بخشی از آنها را ناچار کرد با سرعت تصمیم گرفته در آخرین لحظات، آراء خود را به صندوقها بریزند.
بخشهایی از رژیم اسلامی نظیر اصلاح طلبان حکومتی (همچنین جناح رفسنجانی)، بدنبال راههایی برای خروج از بحران کنونی رِژیم در داخل ودر عرصۀ جهانی هستند؛ آنها می دانند، در شرایط کنونی جهان، باید بر برخی از الزامات بین المللی تسلیم شوند و غرب در این زمینه ها، دیگر شوخی نمی کند. اما آنها به شرطی در پیشبرد این سیاست می توانند بر حد اقلی از موفقیت حساب کنند، که بر نیروی اجتماعی رژیم، یعنی همان هیولایی که خود با تکیه بر درنده خویی آن به قدرت رسیده و تا کنون نیز با ترور خیابانی آن بر سر قدرت باقی مانده اند، افسار بزنند. اما این کار ساده ای نیست. برای اینکه حکومت اسلامی نه فقط یک ماشین آدم کشی، بلکه در عین حال یک ائتلاف سیاسی از جناحهای مختلف بورژوازی و خرده بورژوازی مرفه است، و فقط با همین ساختار هم می تواند ادامۀ حیات دهد. این را آنها که که در رأس هرم قدرت نشسته اند و یا تیر خلاص می زدند، بهتر می دانند؛ از این رو دست بردن در این تابو، یعنی گذار از اصلاح طلبی " گفتمانی" به سوی اصلاح طلبی"عملی "، همۀ قرارهای بازی در حکومت اسلامی را بر هم می زند. در حکومت اسلامی همواره همین نیرویی که پشت سر شورای نگهبان و رهبر و امثال آن ایستاده است، راز بقای رژیم اسلامی را بهتر تشخیص می دادند. اینکه جناح خاتمی 8 سال از اصلاحات صحبت کرد، اما کمترین گامی برنداشت، نه فقط از ترس و بزدلی و دروغ وریاکاری، که قبل از همه، از شناخت او از قاعدۀ بازی نیز ناشی می شد: این قاعده، که در رژیم اسلامی هیچگونه رفرمی در هیچ سطحی امکانپذیر نیست و اصلاح طلبی نمی تواند و نباید از مرحلۀ " گفتمان " فراتر برود؛ واگر سطحی از عقب نشینی هم اجباری شود، باید میزان وشرایط آن را، جناح مسلط تعیین کند. اصلاح طلبان دروغین از جبهۀ مشارکت و مجاهدین انقلاب اسلامی تا کروبی و رفسنجانی ، خود می دانند، هر گونه رقابت جدی با جناح مسلط و نیروی اجتماعی مسلح رژیم، کل سیستم را به بحران مرگ قطعی سوق خواهد داد. نیازی به اثبات نیست که هیچ یک از باندهای " اصلاح طلب "، کمترین منافعی در تضعیف رژیم اسلامی ندارند.
در جامعۀ ایران نظیر هر جامعۀ سرمایه داری، یک جنبش حقیقی اصلاح طلبی وجود دارد؛ اصلاح طلبی در ایران کنونی، جنبش سیاسی حقیقی طبقۀ متوسط است. این یک نیروی کم وبیش مدرن در جامعۀ سرمایه داری، و در رأس آن، جناح راست بورژوازی متوسط قرار دارد. برای این نیرو، اصلاح طلبی تنها راه تضمین حیات نظام سرمایه داری، دستگاه دولتی آن و جلوگیری از یک انقلاب توده ای است. هم اینک احزاب و سازمانهای متعدد ایرانی، هم در داخل و هم در خارج، در چهارچوب این نیروی اصلاح طلب قرار دارند: جریاناتی نظیرجمهوری خواهان ملی، سازمان اکثریت، حزب توده، نهضت آزادی، سازمان مجاهدین خلق، حزب دموکراتیک مردم ایران، حزب دمکرات کردستان، سازمانهای چپ میانه رو " چپگرا" ( اتحاد فداییان خلق ونظایر آن )، احزاب متعدد سوسیالیست و سوسیال- دموکرات، همۀ احزاب قومی – ملی جدید، دفتر تحکیم وحدت دانشجویان، کانون نویسنده گان در داخل و خارج، گروههای متعدد دانشجویی در داخل که خود را جمهوریخواه و دمکرات معرفی می کنند، بخش اعظم سازمان های غیر دولتی، بویژه سازمانهای زنان و روشنفکران، اکثریت قریب به اتفاق نشریات، روزنامه ها و ارگانهای اینترنتی و چاپی در داخل و خارج، جناح محافظه کار در جنبش کارگری، نهادهای معلمان و پرستاران و بخشها و گروههای شغلی - اجتماعی نظیر آن. در این میان اتحاد جمهوریخواهان ایران (برلین) گرایش میانه و راست، و جمهوری خواهان لائیک ((پاریس) گرایش میانه و چپ در طبقۀ متوسط را، به بهترین شکلی بازتاب می دهند. سازمان مجاهدین خلق و دفتر تحکیم وحدت دانشجویان، به گرایش سنتی راست طبقۀ متوسط ( متمایل به بخش های مذهبی مدافع رژیم دردرون بورژوازی متوسط )، نزدیک هستند. این آن اردوی سیاسی کم و بیش متحد اصلاح طلبی حقیقی بورژوایی در ایران کنونی است. اشکال قدرت گیری و سلطۀ این نیرو قبل از همه، چانه زدن با طبقات حاکم، قدرتهای امپریالیستی، سازمانهای بین المللی، پارلمانها، احزاب، رسانه های غربی و بویژه شرکت در انتخابات و تأثیر گذاری از این طریق است.
انتخابات در یک جامعۀ سرمایه داری قبل از همه، بیان رقابتهای سیاسی جناحهای متعدد سرمایه است و ربطی به رعایت حقوق دموکراتیک مردم از سوی طبقات حاکم ندارد. همین که رژیم اسلامی، ابتدایی ترین حقوق دموکراتیک مردم را لگد مال میکند، اما انتخاباتش را همواره به موقع برگذار می کند، دلیلی بر این واقعیت است. با مکانیزم انتخابات نه فقط توازن قوای موجود میان دسته جات حاکم در اقتصاد و سیاست، در نتایج انتخابات منعکس می شود، بلکه قواعد حقوقی – سیاسی ناظر بر مناسبات این جناح بندیها تا دور بعدی تشدید رقابتها نیز، مکتوب می شود. قرار نیست بورژوازی انتخابات برگذار کند و از درون صندوقها، سوسیالیسم سر بیرون آورد. انتخابات بورژوازی یک پروسۀ کاملاً واقعی و ابداً مضحکه و مسخره نیست. بورژوازی بزرگ و همۀ دستگاه بوروکراتیک – نظامی موجود، بویژه نیروی اجتماعی عظیم آن یعنی طبقۀ متوسط، همچنین بخشی از کارگران، انتخابات را کاملاً جدی می گیرند. حال در انتخابات شرکت می کنند و یا آن را تحریم می کنند، در اصل اهمیت انتخابات خللی وارد نمی شود. هیچ میزانی از تقلب و تهدید وتطمیع، از " مشروعیت " انتخابات، به عنوان یک مکانیزم تجدید تقسیم شرایط قدرت، ایجاد مشروعیت، همچنین مکانیزم باز تولید شرایط قدرت بطور سیستماتیک، قانونی و دائمی از طریق کشمکش های پارلمانی، کم نمی کند. اینکه یک انتخابات تا چه حد زمخت و یا با ظرافت برگذار می شود، به شرایط مشخص و موقتی برمیگردد، و در اصل موضوع که مناسبات قدرت در بالا را صراحت داده و بر بی حقوقی توده های کارگر، مهر تأکید می کوبد، تغییری نمی دهد. میزان و شکل تقلب و تهدید و تطمیع را، شکل سیاسی حاکم تعیین می کند، خود به بخشی از انتخابات در چنین مناسباتی تعلق داشته و میزان قدرت واقعی هر جناح را به نمایش می گذارد: آنها که قدرت دارند، آن را پنهان نمی کنند، بلکه در هر موقعیتی برای مرعوب ساختن دیگران، در کمال صراحت و شهامت، از آن استفاده می کنند. گذشته از این، بورژوازی بنا به انبوه تجارب تاریخی از جمله در ایران، خود را به طور " طبیعی" ملزم به برگذاری انتخابات نمی داند. به کشور همسایه نگاه کنید: در مقابل چشمان تمام دولتهای دمکرات و مدافع پارلمانتاریسم، ارتش پاکستان، یکشبه دولت و حقوق شهروندی و پارلمان "منتخب" را منحل کرد، قدرت را به دست یک ژنرال سپرد و همۀ جناحهای بورژوازی، از خرده بورژوازی تا بورژوازی بزرگ را موظف ساخت، فعالانه از او حمایت کنند. خواست انتخابات در شرایط سلطۀ بورژوازی، در دورانی که بورژوازی یک طبقۀ ارتجاعی است، هرگز نه خواست طبقۀ کارگر، که خواست لایه هایی از طبقات حاکم بوده است. جنبش های کارگری همواره برای تحقق دموکراسی مستقیم و شرکت حقیقی طبقۀ کارگر در تصمیم گیری های سیاسی به میدان آمده اند؛ برای بخشهای میانی بورژوازی اما، انتخابات همچنین تنها امکان و ابزار جلوگیری از وقوع انقلاب گرسنگان نیز محسوب می شود. بورژوازی برای اثبات مشروعیت حاکمیت خود، برای قانونی ومشروع جلوه دادن استثمار و بی حقوقی توده های کارگر، به انتخابات هم متوسل می شود. اما کودتاهای نظامی بهترین شاهد این مدعا هستند، که طبقۀ سرمایه دار، مشروعیت خود را قبل از هر چیزی، از طریق تسلط سنتی دستگاه دولتی خود بر جامعه کسب می کند، و نه لزوماً از طریق صندوق های رأی گیری.
جناح راست افراطی که در چهرۀ احمدی نژاد به قدرت رسید، نه فقط نمایندۀ اصلی رژیم بلکه اساساً بنیانگذار رژیم اسلامی است. همۀ سران رژیم از جمله خمینی جنایتکار، خود سخنگویان منافع همین نیرو نیز هستند. این خامنه ای است که از این نیروی ترور و آدم کشی حرف شنوی دارد و کار به دست و مزدور آن است و نه بر عکس. این نیرو فقط مشتی پاسدار و بسیجی وآخوند و دلال و محتکر نیست. نیروی مخوفی است که همواره از طریق گرسنگی دادن به مردم، و توسری زدن به دیگران زندگی کرده است و طیف وسیعی از لایه های گوناگون، از خرده بورژوازی مرفه تا لایه هایی از بورژوازی متوسط و بورژوازی بزرگ را در بر می گیرد. آنها چیزی جز له کردن وتحقیر دیگران نمی شناسند، تجسم کامل یک جریان فاشیستی و رژیم اسلامی کنونی، رژیم پس از سلطنت آنها است. این دارودسته امروز بازهم در شرایط قدرت گیری جنبش های اعتراضی به وسط صحنه می آید، تا از نظامی که با خون و خشونت بر پا کرده است، حفاظت کند. این نیرو از معامله بر سر سرنوشت خود از طریق باند های دیگر به وحشت افتاده است و با تمام توان و با تقلب های وسیع و ارعاب آشکار رأی دهنده گان، تلاش می کند ابتکار عمل نجات رژیم را خود به دست بگیرد. جناح حزب اللهی- خط امامی، پیش برنده گان جنگ ارتجاعی 8 ساله، ترور کننده گان و تیر خلاص زنان، امروز به طور کامل در مجلس رژیم و دستگاه دولتی آن، دست بالا را پیدا کرده اند. احمدی نژاد با وعده های دروغین مبنی بر مبارزه با فقر، مبارزه با فساد اداری صاحبان قدرت و باند های وابسته به احزاب رقیب در ادارات و مراکز اقتصادی، مخالفت با اقتصاد دلالی و متکی بر امتیازات (رانت خواری)، پایان دادن به بلاتکلیفی در مراکز تصمیم گیری، جلوگیری از امتیاز دادن به آمریکا در مسئلۀ منازعات هسته ای و به ویژه جلوگیری از قربانی شدن پایگاه اجتماعی رژیم( لایه هایی از خرده بورژوازی و طبقۀ متوسط) در جریان عقب نشینی شتابزدۀ جناحهای دیگر، در برابر فشارهای داخلی وخارجی به میدان آمده است: انتخابات شوراهای شهرها ، انتخابات مجلس هفتم و حال انتخابات ریاست جمهوری. این آن نیرویی است که همیشه، قدرت اصلی را در عمل اعمال کرده و حاضر نیست به این ساده گی، میدان را به دست عناصری از گروهبندی های دیگر، واگذار کند. در این موارد اصلی، شرایط قدرت گیری این نیروی اجتماعی، با شرایط قدرت گیری جریانات راست افراطی در اروپا در چند سال اخیر، کاملاً قابل مقایسه است: در دورۀ پس از پایان جنگ سرد، فشار بر توده های زحمتکش و بویژه بیکاران و کمک شونده گان از طریق دولت در اروپا شدت گرفت. این امر باعث روی آوری بخشی از اقشار محروم و تحت فشار جامعه، به احزاب راست افراطی و فاشیستی گردید. این احزاب با تبلیغات کلاسیک فاشیستی ( ضدیت با خارجیان و یهودیان، ضدیت با اقشار تحت تبعیض، حمله به سرمایۀ بزرگ و دفاع از ملت خودی) قادر شد بخشی از مردم را بدنبال خود بکشد. در بعضی از ایالات آلمان، چنین احزابی حتی تا 20% آراء پارلمان های محلی را کسب کرده اند. انتخاب احمدی نژاد بر زمینه ای نظیر شرایط کنونی در اروپا هم قابل تفسیر است و از این رو دولتهای غربی قادر نخواهند بود، به طور جدی در مقابل آن، موضع گیری کنند؛ از آنجا که آنها در کشورهای خود، با چرخیدن مدام به راست و اعمال تبعیض علیه خارجیان و ضعیف ترین اقشار جامعه، تلاش می کنند حتی با این نیروی فوق ارتجاعی رقابت کنند.
با برسرکار آمدن احمدی نژاد نیروی اصلی بنیانگذار حکومت اسلامی، ولی فقیه و آدم کشان خیابانی آن، بعد از 16 سال قدرت خود را باز هم متمرکز ساختند. هدف از این تمرکز، چاره اندیشی در مقابل معضلاتی است که هم اینک کل موجودیت رژیم را تهدید می کنند. ازمیان همۀ این معضلات، فقر و فلاکت گسترده و خطر انقلاب توده های زحمتکش در درجۀ اول اهمیت قرار دارد. در مرحلۀ بعد ایجاد یک نظام یکدست سیاسی، کنترل عواقب جریان اصلاح طلبی و هدایت این جریان از طریق خود، یعنی از طریق "اصول گرایان اصلاح طلب"، قرار دارد. سوم، ایجاد استحکام و اعتماد به نفس در مناسبات بین المللی حکومت اسلامی و پرهیز از امتیاز دادن ناشیانه به آمریکا و آماده سازی نظامی و سیاسی رژیم برای مقابله با ضربات نظامی احتمالی از سوی آمریکا. چهارم، تضمین نقش و منافع نیروی اجتماعی رژیم (لایه هایی از خرده بورژوازی و بورژوازی متوسط) و جلوگیری از قربانی شدن آن از سوی جناحهای دیگر. این نیرو که با جنگ و کشتار های دسته جمعی، حیات رژیم را تضمین کرد، به دلیل نقش مستقیم درترور و آدم کشی، خود را به صورت طعمۀ ساده ای در دست"بزرگان" می بیند، تا با انداختن بار همۀ جنایات و تبهکاریها بر دوش آن، سران رژیم خود را از زیر فشار خرد کنندۀ مردم به خشم آمده، نجات دهند.
انتخاب احمدی نژاد، بیان غلبۀ نوعی بناپارتیسم در صحنۀ کشمکشهای قدرت، میان باندهای صاحب نفوذ در حکومت اسلامی نیز هست: وجود رقابت های نزدیک به هم در درون دسته جات حکومتی، تماماً فریب و نقشه های پشت پرده نبود؛ بلکه در عین حال بیان ناتوانی رژیم اسلامی و نوعی توازن قوای جناح بندیهای کنونی رژیم هم محسوب می شود. جریانی که حول شورای نگهبان و رهبر رژیم قرار داشت، حقیقتًاً قادر به " اجماع " نبود؛ همان طور که همین معضل را، جناح اصلاح طلب هم داشت. هر چند درمیان کاندیداهای جناح رهبر، از همان آغاز این احمدی نژاد بود، که بدلیل تجربۀ کار سیاسی( نظامی)، اداری و اجرایی، ظاهراً عدم وابستگی به هیچ گروهی، آکنده از تعصب کور مذهبی، سرکوبگری و همچنین نزدیکی ( دروغین) به " پابرهنه گان" از یکطرف، و اطاعت محض از شورای نگهبان ورهبر رژیم از طرف دیگر، بیشترین شانس را در آن سو داشت. اما این می بایستی طی یک سری اقدامات عملی، به یک واقعیت قابل پذیرش از سوی سایر کاندیداهای این جناح نیز تبدیل می گردید. کشمکش ها و ارعاب ورأی سازی، آن پروسۀ عملی بود، که احمدی نژاد را عملاً به کاندیدای همۀ نیروهای حول رهبر رژیم، مبدل کرد. ادامۀ رقابت ها در روزهای آخر، و حمایت فعال نیروی سرکوب خیابانی ( سپاه پاسداران، بسیج، نیروی انتظامی، حزب الله، "لباس شخصی" ها) از قهرمان تازه کشف کردۀ خود، توانایی او را در مقابل سایر عناصر جناح رهبری رژیم (اصول گرایان و آباد گران) به سایرین در این اردو اثبات، و قادر به جلب اعتماد آنها از خود گردید. جناح احمدی نژاد با اعمال قدرت علنی، رأی سازی و ایجاد جو ارعاب، همۀ گرایشها و عناصر رقیب در جناح خود را، از سر راه برداشت و استعداد خود را، بعنوان نیروی قادر به اعمال قدرت در شرایط حساس کنونی، به پایگاه اجتماعی و رهبری رژیم( گرایش راست افراطی بورژوازی بزرگ) نشان داد. روشن است همۀ رویداد هایی که طی ماهها، هفته ها و روزهای اخیر گذشت، همچنین با انبوهی از توطئه گری، نقشه های پشت پرده، بده بستان های مافیایی، محاسبات قدرت، عوامفریبی، و تهدید و تطمیع همراه بوده است. اما همۀ اینها خود، به اجزاء حکومت گری در یک رژیم ترور تعلق دارند؛ بنابراین فاکتورهای واقعی و نه استثنائات، محسوب می شوند. احمدی نژاد به نیروی بسیج ونظامیان دیگر رقیب او، عمدتاً به سپاه پاسداران و نیروی انتظامی (کمیته های انقلاب اسلامی سابق) نزدیک هستند. سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که از نظر استعداد های سرکوب و آدم کشی، از بسیج تا سپاه پاسداران امتداد می یابد؛ جناح " چپ" آن در آستانۀ انتخابات در اعتراض به راست روی رهبری خود انشعاب کرد. انشعاب در این سازمان در عین حال به معنی تقویت موضع بسیج در مقابل سپاه پاسداران و به این طریق پیوستن بخش طرفدار" مستضعفان" در میان اصلاح طلبان حکومتی به اردوی احمدی نژاد بود. انتخاب احمدی نژاد، تا آنجا که به جناح بندی های درونی ماشین نظامی رژیم مربوط است، قدرت بسیج را نسبت به سپاه پاسداران و نیروی انتظامی، در این دوره تثبیت کرد. اما این نه یک برتری فنی، بلکه بر بستر شرایط سیاسی و تشدید اعتراضات علنی توده های زحمتکش، آشکارا نیاز رژیم اسلامی به قابلیت های بسیج سنتی را نشان می دهد؛ و نه فقط نیروی سرکوب اسلامی- بوروکراتیک یعنی نیروی انتظامی و سپاه پاسداران.
محمود احمدی نژاد به همان گونه رئیس جمهور شد، که خمینی به عنوان امام بر سر کار آمد: با تکیه بر فقر و فلاکت موجود در جامعه، با شعار استقلال و مقابله با آمریکا، با وعدۀ عدالت و مبارزه با صاحبان قدرت وثروت، به عنوان یک "پابرهنه" که گویا از میان مردم محروم برخاسته؛ و وابسته به هیچ حزب و گروهی نیست و قصد دارد، کشور را از وضعیت بحرانی خارج سازد. بورژوازی بزرگ ایران طی سالهای ترور تا کنون و بویژه در 16 سال حکومت رفسنجانی و خاتمی، کشور را برای توده های زحمتکش به محیط مرگ روزمره تبدیل کرد، که بخشی از جامعه باز هم از سر استیصال و درمانده گی، از دست افعی سرمایۀ بزرگ به دست اژدهای جناح اسلامی بورژوازی متوسط،، خرده بورژوازی مرفه و شعارهای پوچ عدالت خواهی اسلامی آخوند های آدم کش آن پناه برد. با وجود همۀ تقلبات( و رأی سازیهایی که هنوز کاملاً روشن نشده است)، اما این یک واقعیت مسلم است، که احمدی نژاد بر مبنای عملکرد یک رشته عوامل عینی، به قدرت رسیده است. برای همۀ آنهایی که از اشتباه مردم در روی آوری به خمینی پلید سخن می گفتند، باید قدرت گیری احمدی نژاد پاسخ دهد که مردم، بر اساس کدام زمینه های عینی اشتباه می کنند؟ بورژوازی بزرگ و بخش مدرن طبقۀ متوسط، و" روشنفکر " و لیبرال، اصلاح طلبی را به فرصتی برای گرسنگی دادن به توده های مردم تبدیل کردند. از طرف دیگر آنها مدام به آمریکا چشم دوخته و در جامعه ای که از درو دیوارش بدبختی می بارید، "مزایای" سرسپرده گی به دولتهای امپریالیستی را جار زده، شرایط روحی حملۀ احتمالی آمریکا را آماده نموده، و حمایت ضمنی خود را از آن، مستقیم وغیر مسقتیم بروز می دادند. این دو عامل بویژه، بخشی از مردم له شده توسط این رژیم پلید را وادار کرد، در آخرین روزها و ساعات، به پای صندوق های رأی گیری رفته، و احمدی نژاد را انتخاب کنند. در واقع جناح مسلط بورژوازی در اقتصاد، بهترین شرایط را برای یکدست ساختن جناح مسلط در رژیم اسلامی فراهم کرد. بورژوازی " مدرن" ایران، در سالهای پس از کودتای امپریالیستی هم، با سرکوب وترور و سپردن کشور به دست انحصارات امپریالیستی و تحمیل فقر و فلاکت بر مردم، درست به همین شکل، مردم مستأصل را به آغوش جریان اسلامی- تروریستی خمینی سپرد. احمدی نژاد از امتیاز بزرگی دیگری هم در انتخابات رژیم برخوردار بود: مخالفین سرسخت او جناح رفسنجانی، سلطنت طلبان، اصلاح طلبان حکومتی و دولتهای غربی بودند. از آنجایی که برای مردم، این گروه، خود عامل اصلی برسرکار آمدن رژیم اسلامی و فقر و فلاکت کنونی هستند، در روزها وساعات آخر انتخابات وبویژه دور دوم، به مخالف جدی آنان و حریص برای رسیدن به قدرت، یعنی احمدی نژاد روی آوردند.
برخورد جناحهای شکست خورده به رئیس جمهور جدید خود، خلاف واقعیت، ریاکاری و هوچی گری آشکار است. جناح رفسنجانی، سلطنت طلبان و بخش های مدرن طبقۀ متوسط، شهری، احمدی نژاد را به عنوان یک فرد ناشناس، احمق وبی سواد معرفی می کنند. این خود برخوردی از موضعی ارتجاعی و اشراف منشانه است. احمدی نژاد از هیچیک از نماینده گان کنونی بورژوازی درنده خوی ایران، ازخاتمی و کروبی و رفسنجانی تا سازگارا و رجوی و فرخ نگهدار و داریوش همایون، احمق تر و بی سوادتر نیست. او حتی در تشخیص تاکتیک های سیاسی، به مراتب از همپالگی های خود در اپوزیسیون بورژوایی داخل و خارج، زرنگ تر و سیاسی تر عمل کرد. رقیبان او، مردم را با ادعا های توخالی اصلاح طلبی و زندگی " شاد" برای بخش شمال شهر مشغول کردند، اما او و شورای نگهبان و رهبرش در رأس رژیم، خود را بر استفاده از تبعات این نوع اصلاح طلبی بر زندگی اقتصادی مردم متمرکز کرده؛ با انگشت گذاشتن بر آن، به قدرت دولتی رسمی دست یافتند. حال چه کسی احمق تر وبی سواد تر و عقب مانده تر است؟ حتی چه بسا در جناح مسلط بر شورای نگهبان و رهبری رژِیم، به حریف میدان دادن و سپس بر زمینۀ تبعات سیاست های آنان، قدرت دولتی را در اختیار گرفتن، بخشی از استراتژی سیاسی آنها را تشکیل می داد. جناح احمدی نژاد حتی نه پایان دهندۀ اصلاح طلبی حکومتی، بلکه ادامه دهندۀ آن به شیوه ای کنترل شده و مؤثرتر برای حفظ رژیم است. اصلاح طلبی دروغین، به تازه گی حتی از سوی سایر جناحهای حاکم نیز کشف شده، و فعالانه از آن برای تحکیم رژیم اسلامی استفاده خواهد شد.
این جریان که مدت 16 سال در عرصه های قانونی اعمال قدرت( مجلس و دولت) نیروی مغلوب بود، امروز با ایجاد یکدستی هر چند شکننده در میان خود، برقدرت رسمی نیز چنگ انداخته است. به قدرت رسیدن جریان حزب الله، همچنین بیان این حقیقت است که تعمیق بحران سیاسی، جایی برای میانه روی باقی نگذاشته؛ طبقات حاکم با صراحت به آشکار ترین شکل اعمال قدرت متوسل شده؛ و راه حل قطعی خود را برای حل بحران حاکم، ارائه می دهند.
احمدی نژاد نه از طریق انتخاباتی به اصطلاح معمولی، بلکه با تکیۀ آشکار بر نیروی نظامی، بند وبستهای علنی با رهبر وشورای نگهبان، و ارعاب و رأی سازیهای گسترده، از صندوق بیرون آمده است. همین زمینه، " مشروعیت" کسب شده از طریق چنین انتخاباتی را در مورد او، به حداقل رسانده است. از این رو جناح او پس از انتخابات برای جبران این کمبود جدی، به عوامفریبی و مراجعه به توده های مردم، اقدامات جنجال برانگیز ظاهراً علیه ثروتمندان، و از این طریق ایجاد توهم نسبت به " عدالتخواهی" خود در میان توده های زحمتکش روی خواهد آورد. از سوی دیگر حمایت آشکار نیروهای سرکوب و شورای نگهبان از او، او را وسیعاً به این نیروها وامدار کرده و موظف است، مدام عرصه های سرکوبگری برای آنها را بازتر کند. در کنار آن، او نه یک رئیس جمهور انتخاب شده ودارای استقلال رأی نسبی، بلکه نظیر یک زیر دست و مطیع فرامین رهبر جلوه خواهد کرد. این عوامل و عوامل متعدد دیگر، تماماً حاکی از آن هستند که بحران سیاسی و تضاد های باند های درونی رژیم پس از انتخابات، بمراتب بیش از گذشته تشدید شده و کشور را بسوی شرایط سیاسی حادتری سوق خواهد داد. این واقعیت مطمئناً نمی تواند برای جنبش کارگری روبه رشد ایران، بی اهمیت باشد
جناح افراطی رژیم اسلامی با تسلط خود بر شوراهای شهرها، مجلس رژیم و هم اینک بر دستگاه دولتی، بر سیاست سرکوب اعتراضات کارگری و توده ای، شدت خواهد بخشید. همانگونه که پیش از این نیز، جناح نزدیک به همین جریان، یعنی شوراهای اسلامی کار، سرکوب و اعمال فشار نسبت به فعالین مستقل کارگری را تشدید نموده و عناصر وابسته به آن، حتی تجمع فعالین کارگری شرکت واحد در تهران را، با اقدامات آشکارا تروریستی مورد تهاجم قراردادند. این جناح همچنین تلاش خواهد کرد با اقدامات ناچیز و غیر جدی، خود را قهرمان مبارزه با فقر نشان دهد، و با تکرار شعارهای پوچ حمایت از " مستضعفان"، و با نوع جدیدی از اصلاح طلبی دروغین، دست به عوامفریبی در میان کارگران بزند. برای جنبش کارگری شعار های دفاع از حقوق کارگران، آنهم از سوی هارترین نماینده گان سرمایه داری، فاقد کمترین ارزشی است. از این گذشته، ماههای اخیر و گسترش هرروزۀ مبارزات کارگری نشان می دهد؛ تمرکز قدرت کنونی در سطح رهبری رژیم، قادر به عقب راندن مبارزات کارگری نخواهد شد. مبارزات کارگران و اقشار دموکراتیک جامعه در شرایط کنونی، بطور اجتناب ناپذیری با هر اقدام سرکوبگرانۀ رژِیم، باز هم گسترش خواهد یافت. رژیم اسلامی بعد از تهاجمات اولیۀ خود، بناچار باید بر واقعیت وجود یک جنبش نیرومند کارگری و دموکراتیک مدام در حال رشد، گردن بگذارد و عقب بنشیند. برای جنبش کارگری نه روزهای عقب نشینی، که روزهای قدرت گیری بیشتر، پس از مقاومت های آتی و از این طریق تقویت موقعیت سیاسی آن، پیش روی آن قرار دارد. جابجایی قدرت در میان جناحهای مختلف سرمایه، اما در عین حال، می تواند پی آمد های منفی نیز برای جنبش کارگری بدنبال آورد.
با تحکیم قدرت جناح راست افراطی در رأس رژیم، بخش های جدید تری از جناحهای سرمایه، به موضع نارضایتی با سیاست های جناح حاکم کشیده می شوند: حتی بورس بازان و دلالان حرفه ای که خود به لحاظ سیاسی، راست ترین و هارترین جناح سرمایه را تشکیل می دهند، شروع به اعلام نارضایتی کرده و از امکان ضربه خوردن به اقتصاد کشور دم می زنند. آنها بر سر سرکوب کمونیستها و کارگران، و گرسنگی دادن به توده های زحمتکش، هیچ اختلافی با یکدیگر ندارند؛ و یکی از دیگری، وحشی تر وضد انسانی تر عمل می کند. از این رو دموکرات منشی ریاکارانۀ این دسته جات، نباید در جنبش کارگری به ایجاد سرگیجه در شناخت دوستان ودشمنان طبقۀ کارگر، منجر شود. معیار دموکرات بودن و یا نبودن یک جریان در آنجاست، که آیا حقوق سیاسی طبقۀ کارگر را بعنوان تولید کنندۀ اصلی ثروتهای جامعه، از طریق شرکت عملی و برابر حقوق آن در مناسبات قدرت و قانون گذاری و سهم حقیقی آن از ثروتهای جامعه را می پذیرد یا خیر؟. کلی گویی پیرامون آزادی، حکومت قانون و انتخابات، دلیلی بر اعتقاد به دموکراسی از سوی هیچ فرد، نیروی اجتماعی ویا حزبی نیست.
takdehghan2@arcor.de

Tuesday, June 21, 2005

درحمایت از زندانی سیاسی ناصر زرافشان و خواست آزادی فوری او


سلامتی جسمی ناصر زرافشان، وکیل ترور شده گان در رژیم اسلامی، روز به روز وخیم تر می شود. زرافشان که به اتهامات واهی، بازداشت و تحت شکنجه قرار گرفته است، طی سه سال اخیر در زندان اوین بسر می برد. او در اعتراض به عدم موافقت مسئولین زندان برای انتقال به بیمارستان جهت انجام عمل جراحی، از روز 17 خرداد دست به یک اعتصاب غذای نامحدود زده است. با شروع "ماراتن مرگ"، گروههای بسیاری از خانواده های زندانیان سیاسی، و برخی فعالین فرهنگی- اجتماعی در مقابل زندان اوین حضور یافته، و از خواست برحق ناصر زرافشان حمایت نمودند. مآمورین شکنجه و ترور در زندان، در مقابل اعتصاب غذای او، چندین بار حتی دست به اقدامات سرکوبگرانه زده، و زرافشان را به بند انفرادی زندان اوین منتقل ساختند. مأمورین سرکوبگر رژیم حتی به تحصن کننده گان به حمایت از زرافشان در مقابل زندان اوین حمله کرده، و آنها را از جمله کودکان خردسال را، مورد ضرب وشتم وحشیانه قراردادند.عوامل رژیم اما نه فقط در زندان، بلکه همچنین خانوادۀ او را نیز با تهدید به بمب گذاری در خانۀ محل سکونت خود، دچار وحشت ساخته و آنها را وادار نمودند، محل زندگی خود را ترک کنند. در روزهای اخیر با انتقال زرافشان به بیمارستان و انجام عمل جراحی، او را مجددا به زندان اوین منتقل نموده اند. طبق اخبار موجود، بر وخامت جسمی زرافشان پس از عمل جراحی نیز، افزوده شده است.
باید رژیم ترور اسلامی را برای آزادی ناصر زرافشان وهمۀ زندانیان سیاسی، تحت فشار قرار داد، تا قربانیان جدیدی بر انبوه قتل عام شده گان در این رژیم جنایتکارافزوده نشود.
takdehghan2@arcor.de

Tuesday, June 14, 2005

پیرامون انفجارهای اخیر در شهرهای کشور

در روز های اخیر، انفجارهای پی در پی، چندین شهر کشور را به لرزه در آورد. در این میان، انفجار چهار بمب به فاصلۀ کوتاهی از یکدیگر، در درون و در مقابل ساختمان های دولتی رژیم اسلامی در اهواز، بیشترین صدمات از توده های مردم را بدنبال داشت. در انفجارات روز یکشنبه در شهراهواز، طبق آمارهای منتشره، 8 نفر از مردم کشته و 75 نفر دیگر زخمی گردیده اند. انفجار یک بمب در تهران نیز، دو کشته و چندین مجروح برجای گذاشت. یک گروه سیاسی- نظامی در خوزستان، که ظاهراً از حقوق ملی شهروندان عرب در ایران دفاع می کند، مسئولیت انفجار های اهواز را بعهده گرفته است. این گروه در اطلاعیۀ خود از مردم خواسته است، از رفتن به پای صندوق های رأی گیری انتخابات ریاست جمهوری رژیم در 27 خرداد، خود داری کنند. اطلاعات موثق دیگری، که اهداف دقیق عاملین انفجار ها را روشن کند، منتشر نشده است. انفجارهای اهواز که ظاهراً به تلاش برای به شکست کشاندن انتخابات رژیم، مربوط است، اما از یک گذشته و زمینۀ قبلی نیز برخوردار است.
مأموران رژیم سرکوبگر اسلامی در ماههای اخیر، تظاهرات صلح آمیز شهروندان عرب ایرانی در اهواز را، با توسل به بهانه های پوچ به گلوله بستند. در ادامۀ اعتراضات بحق مردم به جنایات رژیم، باز هم سرکوب و اعمال تضییقات، نسبت به توده های معترض افزایش یافت. در نتیجۀ سرکوبگری رژیم و مقاومت مردم، دهها نفر از تظاهر کننده گان در اهواز، کشته و زخمی شده و دهها نفر دیگر نیز بازداشت و درزندانها، تحت فشار های طاقت فرسا و شکنجه های ضد انسانی قرار گرفتند. هم اینک بسیاری از بازداشت شده گان حوادث ذکر شده، هنوز در زندان رژیم اسلامی بسر می برند. حتی یکی از منتقدین سیاسی عرب ساکن تهران، یوسف عزیز بنی طرف نیز، صرفاً بدلیل محکوم ساختن جنایات رژیم در اهواز، بازداشت شده و از سرنوشت او اطلاع دقیقی در دست نیست.
به این ترتیب متهم اصلی اقدامات تروریستی اخیر در اهواز، کاملاً روشن است. این، رژیم جنایتکار اسلامی است، که شرایط کشور را از طریق سیاست های سرکوبگرانۀ خود، به سمت وقوع حوادثی نظیر انفجارات اهواز سوق می دهد. رژیم اسلامی، نه فقط وقوع یک چنین رویدادهایی را، زمینه سازی می کند، بلکه حتی از آن استفاده کرده و به بهانۀ مبارزه با تروریسم، که خود تجسم ضد انسانی ترین نوع آن است، سرکوب و اختناق در کشور را تشدید می کند. حکومت اسلامی که بخش اعظم اقدامات تاکنونی آن، به جنگ و ویرانی و آدم کشی بر میگردد، آن نیروی مخربی است، که با ادامۀ حیات آن، هرچه بیشتر، جریانات سیاسی- قومی، از روش سرکوب و ترور آن در برخورد به حقوق مردم، تأثیر می گیرند. فضای ترور و خشونت ناشی از سلطۀ این رژیم پلید، میدان را برای تبدیل احساسات قومی و یا مذهبی، به اقدامات سازمانیافتۀ تروریستی بازتر کرده، و حتی گسترش خواهد داد. اقداماتی که قبل از همه و معمولاً، دامن توده های مردم را می گیرد. مردمی که خود از حیات این رژیم تبهکار نفرت دارند، و برای نابودی ماشین جنایت آن، لحظه شماری می کنند.
عاملین انفجارهای اهواز، که مردم تحت سرکوب این رژیم ضد انسانی را، به قتل رسانده ومجروح ساختند، به انتخابات آتی رژیم اشاره، و خواستار عدم شرکت مردم در آن گشته اند. اینکه انتخابات در حکومت اسلامی، عمیقاً ضد دموکراتیک است، شکی در آن نیست. اما اینکه ترساندن و کشتار مردم، برای ممانعت از شرکت آنها در انتخابات هم، عمیقاً ضد دموکراتیک است، شکی در آن هم نیست. احزاب سیاسی کشور، حال سراسری و یا منطقه ای، چپ و یا راست، قیم و مالک مردم نیستند. آنها باید فقط مواضع سیاسی خود را اعلام، و تلاش کنند از طریق کارتوضیحی، مردم را به درستی سیاست های خود، مجاب کنند. اما مجبور کردن مردم به پذیرش سیاست های آنان و بدتر از آن، ارعاب و کشتار مردم، خود ضد دموکراتیک ترین نوع برخورد به حقوق توده های مردم است. اگر چنین سازمان هایی در خوزستان، حقیقتاً از حقوق ملی شهروندان عرب دفاع می کنند، اگر آنها حقیقتاً خواهان به شکست کشاندن انتخابات رژیم هستند، باید امروز به نتایج مخرب اقدامات خود نگاه کنند: تکه پاره های جنازه های انسان هایی که حق داشتند زندگی کنند، به همه طرف پرتاب شده است؛ دهها نفر مجروح و برای همیشه معلول شده اند و چه بسا هیچ یک از آنان، مایل به شرکت درانتخابات این رژیم جنایتکار هم نبودند. از این گذشته، رژیم اسلامی هم، بهانه های محکمتری برای تشدید شرایط سرکوب علیه مردم، به ویژه علیه شهروندان عرب بدست آورده است. آیا این نتیجۀ دردناک، می تواند یک دست آورد سیاسی مثبت و یک اقدام مبارزاتی، در جهت مقابله با سیاست سرکوب رژیم، و یا حل مسئلۀ ملی در ایران محسوب شود؟ مطمئناً خیر!
مسئلۀ ملی در ایران، یک مسئلۀ واقعی و عمر آن به درازای عمر سرمایه داری در ایران است. این معضلی نیست که به یکباره، و آنهم فقط درایران پدید آمده باشد. در انگلستان که اولین کشور سرمایه داری در جهان است، هنوز مسئلۀ ملی پاسخ نگرفته است و مسئلۀ ایرلند، در مقابل چشمان ما قرار دارد. در بسیاری از کشور های صنعتی بزرگ در اروپا و امریکا، هنوز تبعیض ملی، در اشکال گوناگون وجود دارد. آیا خود ایرانیان مقیم اروپا وآمریکا، از نوعی تبعیض بدلیل خارجی بودن رنج نمی برند؟ در کشورهایی با سطح توسعۀ ایران، تبعیض ملی چه بسا بیش از آن است که هم اینک در ایران وجود دارد. رفع عواقب ستم ملی، جزء حقوق معوقۀ دموکراتیک، نظیر برابری زن و مرد، حق آزادی بیان و تشکل و بسیاری مطالبات شهروندی دیگر مردم است، که در حکومت های دیکتاتوری- تروریستی، سلطنتی واسلامی، با بی رحمی تمام لگدمال شده اند. اما اگریک سازمان سیاسی، برای رفع آثار تبعیض ملی، به شیوه های غیر انسانی متوسل شود، در این صورت نه در جهت رفع ستم ملی، بلکه در جهت طولانی تر ساختن ستم ملی، اقدام کرده است.
طبقۀ کارگر ایران به عنوان پیشرو ترین نیروی اجتماعی در جامعۀ ایران، نه فقط در حل مسئلۀ ملی ذینفع است، بلکه اساساً تنها نیرویی است که برای حل قطعی و دموکراتیک آن مبارزه می کند. حمایت از مبارزات کارگران ایران، به ویژه در این شرایط حمایت از حق سازمانیابی مستقل آن، هم مبارزه برای سرنگونی این رژیم جنایتکار را تسریع می کند، و هم بهترین شرایط ممکن را برای کسب حقوق دموکراتیک مردم، از جمله حل مسئلۀ ملی در ایران را، فراهم می سازد.

Wednesday, June 08, 2005

علیه صدور حکم برای وبلاگ نویس زندانی مجتبی سمیعی نژاد

بر اساس اخباری که از سوی کانون وبلاگ نویسان ایران- پنلاگ منتشر شده، وبلاگ نویس زندانی مجتبی سمیعی نژاد، در یکی از بیداد گاههای رژیم اسلامی به دو سال زندان محکوم شده است. این نه فقط دشمنی رژیم اسلامی با حقوق دموکراتیک و اولیۀ شهروند ایرانی را، بلکه خصومت آن را با ابزار های مدرن ارتباطی، آنجا که درخدمت مردم قرار می گیرند نیز، به عینه نشان می دهد. این همه در شرایط رخ می دهد، که هشت سال است که در کشور، یک رژیم " اصلاح طلب" حکومت می کند، و باند های حاکم، در شرایط انتخابات ریاست جمهوری، برای کشاندن مردم به پای صندوق های رأی گیری، حتی بیش از همیشه ، پز اصلاح طلبی به خود میگیرند.
مجتبی سمیعی نژاد، دانشجوی رشتۀ ارتباطات فقط به دلیل ابراز نظر، آنهم در محیط اینترنت، بازداشت، مورد شکنجه، برخورد های تحقیر آمیز وهم اینک نیز، صدور حکم زندان قرار می گیرد. این تمام آن ظرفیت و توانانی اصلاح طلبی در رژیم اسلامی سرمایه داران است. آیا این مورد ودهها مورد دیگر از ارعاب و سرکوب روزمرۀ مردم در کوچه و خیابان، آنهم در این شریط نشان نمی دهد، ادعای اصلاح طلبی در حکومت اسلامی، خود شکلی از سرکوب و یک عوامفریبی محض بیش نیست؟ هم اینک چندین وبلاگ نویس، دانشجو، روزنامه نگار، منتقد سیاسی و وکلای مدافع ترور شده گان دراین رژیم، به دلیل اتهامات پوچ در زندان های رژیم اسلامی، تحت شرایط عمیقاً غیر انسانی به بند کشیده شده اند.
هر گونه بهبودی در رعایت حقوق بشر در ایران تحت شرایط رژیم اسلامی، به معنی واقعی کلمه، مطلقاً غیر ممکن و تبلیغات تاکنونی مبنی برتغییر صلح آمیز حکومت اسلامی نیز، فقط حیات نفرت انگیز آن را، طولانی تر ساخته است. برای اطلاعات بیشتر

Friday, June 03, 2005

اصلاح طلبی و انتخابات ریاست جمهوری در رژیم اسلامی

مأموران حکومت اسلامی، خود را برای انتخاب نهمین رئیس جمهور رژیم، آماده می کنند. این انتخابات با شرکت هشت کاندیدای دست چین شده از سوی سران رژیم، در بیست وهفتم ماه جاری، برگزار می شود. با انتخاب رئیس جمهور جدید، رژیم در پی آن است برای یک دور دیگر، سرکوب و فقر هر دم فزاینده بر علیه توده های کارگر و زحمتکش را، قانونی سازد. هیچیک از کاندیداهای ریاست جمهوری، که عمدتاً از جنایتکاران سابقه دار رژیم اسلامی هستند، کمترین شکی در وابستگی خود به طبقۀ سرمایه دار و سیاست سرکوب و گرسنگی دادن به توده های کارگر، باقی نگذاشته اند. کاندیداهای وابسته به رژیم همچنین با صراحت، بر اجرای قانون اساسی فوق ارتجاعی کنونی، تأکید می کنند. به این ترتیب آنها، بر سرکوب و ترور و بی حقوقی محض توده های مردم، مهر تأیید کوبیده، عملاً بر تداوم این سیاست تبهکارانه، صحه گذارده اند.
حکومت اسلامی در دوره ای به پای انتخاب رئیس جمهور جدید خود میرود، که شرایط داخلی وبین المللی، تماماً به زیان آن ورق خورده است. از یک طرف، شکوفایی اقتصادی ادعایی سران رژیم، جای خود را به فقر و فلاکت بی حد و حساب توده های زحمتکش، بدهی خارجی سنگین ونرخ تورم وبیکاری غیر قابل تحمل سپرده است؛ فرهنگ واخلاق و شور زندگی و توسعۀ اجتماعی وعده داده شدۀ سردمداران آن، از پدیده های عمومی نظیر دزدی و قاچاق و جنایت و اعتیاد واجباربه تن فروشی، خیل انبوه زندانیان و فساد اداری عریان، سر درآورده است. از سوی دیگر اما، سرکوب و کشتار مبارزین و خفقان اسلامی در جامعه، به اعتلای جنبش کارگری و مقاومت مداوماً گسترش یابنده وسازمانیافتۀ توده های مردم، منجر شده است؛ عوامفریبی های اصلاح طلبانه آن برای تداوم حاکمیت ضد انسانی خود، به رسوایی و فروریزی هر چه بیشتر توهمات توده های مردم نسبت به آن، انجامیده است؛ "وحدت کلمه" جناح های درونی آن، به گسیختگی غیر قابل انکار و کشمکش های هر چه بیشتر باند های تبهکار حاکم، مبدل شده وحمایت پنهان و آشکار قدرتهای امپریالیستی و سکوت در برابر جنایات آن، به تلاش علنی حامیان دیروزی، برای خلاص شدن از شر آن، تغییر کرده است. بر بستر چنین شرایطی، برگزاری انتخابات ریاست جمهوری رژیم ونتایج آن، یک نقطۀ عطف برای حکومت اسلامی و همچنین سمت گیری تحولات سیاسی در جامعه ایران، محسوب می شود.
رژیم اسلامی سرمایه داران با سوار شدن بر امواج انقلاب بهمن، بر سرکار آمد. این رژیم از سوی امپریالیسم، به ویژه جناح مالی – نظامی آن و بورژوازی عمیقاً ضد دموکراتیک وارتجاعی ایران، به عنوان بهترین کاندیدا، برای در هم شکستن انقلاب اوج یابندۀ کارگران و زحمتکشان ایران، مورد حمایت قرار گرفت. حکومت اسلامی از فردای استقرار بدون لحظه ای تعلل، علناً سیاست سرکوب وترور مردم مبارز ایران را، نظیر یک امر بدیهی، در دستور کار خود گذاشت. همۀ دستاوردها و آزادی های دموکراتیک ناشی از انقلاب و ثمرِۀ 75 سال مبارزه مردم پس از انقلاب مشروطیت را، یکی پس از دیگری، با کشتار های دسته جمعی، از طریق ادامه و تشدید جنگ ارتجاعی، ترور وارعاب روزمره در کوچه و خیابان و با بیرحمی غیر قابل توصیفی، از چنگ مردم ایران بیرون آورد. حکومت اسلامی در جنبه های اصلی ماهیت خود، هم در بافت طبقاتی نیروهای حاکم و هم اشکال ترور مردم، تجسم تمام عیار و نوع کلاسیک فاشیسم هیتلری را به نمایش گذاشت. جنایات و ویرانگری های این رژیم در تاریخ قرن بیستم در ابعاد عمیقاً ضد انسانی آن، فقط با ترور فاشیستی در آلمان و اروپای دورۀ جنگ، قابل مقایسه است. در تاریخ ایران چنین بیرحمی، درنده خویی و بربریت سازمانیافتۀ دولتی، تنها در دورۀ هجوم لشگر مغول در قرن سیزدهم میلادی، به ثبت رسیده است. بورژوازی بزرگ ایران به ویژه، همچنین بخشی از طبقۀ متوسط و خرده بورژوازی مرفه ایران، فعال و نیمه فعال از آن حمایت کرده و برای جنایات آن علیه توده های مردم، مبارزین و انقلابیون هلهله کشیدند و یا در بهترین حالت نظاره کردند. به این امید که در شرایط اختناق مطلق، عدم وجود نیروهای انقلابی ونسل جوان و پرشور و خواهان تغییر، با به برده گی کشیدن کارگران در شرایط ترور وجنگ و هرج ومرج، ترقی شغلی کرده، پست و مقام بدست آورده، ثروت اندوخته و سرمایه به هم بزنند. این همان نیروی اجتماعی است، که امروز بر ثروت و قدرت چنگ انداخته و با همۀ جناح بندی های اسلامی وسلطنت طلب آن، "اصلاح طلب" شده و ریا کارانه، دم از آشتی با ملت می زند. حکومت اسلامی در 26 سال حیات چندش آور خود، شکنجه و اعدام و سنگسار و تبعیض وبی حقوقی محض مردم و تحقیر بدیهی ترین ارزشهای انسان متمدن را، نفرت و خشونت و دروغ و رذالت را، به درجۀ فضیلت ارتقاء داد. این رژیم ضد انسانی، نیروی اجتماعی خود را، با روح لذت بردن از بی رحمی و خشونت و آزار دیگران، تربیت کرد و آن را به این صفات نفرت انگیز عادت داد. همین نیرو امروز، افراطی ترین پشتیبان آن است.
اما این همه درنده خویی طبقۀ سرمایه دار ایران که هم اینک نیز علناً از جنایتکار حرفه ای، رفسنجانی حمایت می کند، از سر عدم درک سیاسی، اشتباه محاسبه و یا حماقت آن نبود. طبقۀ سرمایه دار ایران، در کشتار مردم مبارز و نابودی دست آوردهای انقلاب بهمن، با همان هدف و چشم اندازی عمل می کرد، که رژیم هیتلر و فرانکو و پینوشه، عمل کردند. اینکه امروز چهره های دغلکار و شریک همۀ جنایات حکومت اسلامی، نظیر محمد رضا خاتمی( رئیس حزب مشارکت اسلامی رژیم) با وقاحت از " مدل اسپانیا" صحبت می کنند، نه فقط از کشف یک راه نجات برای رژیم خود، بلکه قبل از همه، از اهداف وانگیزه های اولیه آنها، در ارتکاب همۀ جنایات تاکنونی، پرده برمیدارد. طبقۀ سرمایه دار ایران و رژیم اسلامی آن، با بکار گیری حداکثر سرکوب در فردای انقلاب بهمن، اجرای سناریوی فرانکو در اسپانیای دورۀ جنگ داخلی را، در پیش گرفتند.
از اوائل دهۀ سی قرن گذشته، انقلابات و جنبش های توده ای وسیعی در اسپانیا، سر برآوردند. کارگران و توده های زحمتکش، نیرو گرفته از شرایط انقلابات کارگری در اروپا به ویژه در شوروی، برای تغییر شرایط زندگی غیر انسانی خود، دست به یک تعرض انقلابی، بر علیه نظم موجود زدند. کشمکش انقلاب و ضد انقلاب، بروز جنگ داخلی، و قهرمانی کارگران اسپانیای انقلابی، دهها هزار نفر از مبارزین ضد فاشیست را از سراسر جهان به اسپانیا کشاند، تا از آزادی و جمهوری دفاع نموده، و در مقابل پیشروی فاشیسم در اسپانیا و اروپا، سدی ایجاد کنند. با کمک نظامی گستردۀ آلمان هیتلری و همدستی کامل سرمایه داران، ملاکین و کلیسا، انقلاب اسپانیا در اواخر دهۀسی میلادی، شکست خورد و دارو دستۀ فاشیستی فرانکو بر سرنوشت توده های زحمتکش، مسلط شد. فاشیستهای به قدرت رسیده، با بی رحمی تمام، دست به انتقام کشی و کشتار دهها هزارنفر از کارگران، کمونیستها، و جمهوریخواهان زدند. سلطۀ فاشیستی رژیم فرانکو، تا اواسط دهۀ هفتاد ادامه، و هر گونه فعالیت مخالفین رژیم و مبارزات کارگری، با شدت سرکوب گردید. در این فاصله اما بورژوازی اسپانیا، حامی اصلی رژیم فرانکو، در ارتباط با شرکای اروپایی خود بتدریج، با ایجاد شرایط یک سلطۀ پارلمانی و تضمین برده گی کارگران، و سازماندهی یک دستگاه دولتی با ثبات از طریق بهره گیری از شرایط سلطۀ فاشیستی، خود را آمادۀ برچیدن شکل دیکتاتوری تروریستی سلطۀ سرمایه ساخت. با مرگ فرانکو و تعیین فردی از اعضای خانوادۀ سابق سلطنتی به عنوان پادشاه اسپانیا از جانب او، نظام پارلمانی سرمایه داری، بر جای رژیم فاشیستی سرمایه داری نشست. همۀ جنایات رژیم فاشیستی سابق، مشمول مرور زمان و یا بخشوده گی گشت و طبقۀ سرمایه دار اسپانیا و دستگاه دولتی سرکوبگر آن، به کارگران و سرکوب شده گان تحت سلطۀ خود، حسابی پس نداد. اصلاح طلبی حکومتی در ایران کنونی، که هم اینک همۀ جناح های بورژوازی را در برگرفته، با امید به خشکاندن کامل ریشه های انقلاب بهمن، به دنبال اجرای این سناریو و تحکیم قطعی سلطۀ خود بر تودۀ کارگران است. اعمال قدرتی که از انقلاب مشروطیت تا کنون، به دلیل ضد دموکراتیسم ذاتی بورژوازی ایران، و نقش رهبری کنندۀ جنبش کارگری- کمونیستی ایران در مبارزه برای مطالبات دموکراتیک مردم، برای بورژوازی ایران، امکان پذیر نبوده است.
اصلاح طلبی در حکومت اسلامی، تماماً دروغ، ریاکاری محض و مطلقاً فاقد کمترین محتوای دموکراتیک است. اصلاح طلب بودن یک جریان شبه فاشیستی، و عامل اصلی در سرکوب هر فعالیت دموکراتیک در اوائل انقلاب به ویژه در کردستان، یعنی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، خود مؤید این حقیقت است. این سازمان عمیقاً ارتجاعی که در قرن بیست و یکم، هنوز نیروهای اپوزیسیون رژیم را، با عناوین مشمئز کننده ای، نظیر "گروهک" و" منافق" خطاب نموده، به خط امامی بودن خود می بالد و به مبارزه برای نابودی سازمان های سیاسی در اوائل انقلاب، افتخارمی کند، یک پایۀ اصلی اصلاح طلبی در حکومت اسلامی است. اصلاح طلبی در حکومت اسلامی، یک جریان اجتماعی است، بر منافع بخش های معینی از بورژوازی ایران متکی بوده و تاریخ شکل گیری و گسترش آن را باید در دو عرصۀ اصلی دنبال کرد.
پیدایش اطلاح طلبی دولتی در حکومت اسلامی از یک طرف به شرایط شکست انقلاب، و لطمات سنگین به مردم ایران، در این دوره مربوط است. کشتار بزرگ زندانیان مقاوم درتابستان سال 1367، آخرین شعله های بجای مانده از انقلاب بهمن را، خاموش ساخت؛ رِژیم اسلامی با برچیدن شوراهای کارگری وتثبیت شوراهای اسلامی، به ویژه از سال 1363 به بعد، موقعیت سیاسی کسب شدۀ طبقۀ کارگر ازطریق انقلاب بهمن را، از کارگران باز پس گرفت؛ با پایان جنگ ارتجاعی در سال 1368 وآزاد شدن نیروی نظامی، رژیم اسلامی آن را باز هم در خدمت سرکوب هر چه بیشتر اعتراضات مردمی، متمرکز ساخت؛ تخریب بخش مهمی از صنایع نفت و گاز و پتروشیمی در طول جنگ، و از این طریق تضعیف شرایط عینی طبقۀ کارگر، بر موقعیت جنبش کارگری و پیوند آن با سنت های گذشتۀ بخشهای پیشرو آن، اثرات منفی انکار ناپذیر باقی گذاشت؛ از دست رفتن پایگاههای نیروی های مبارز ایرانی درکردستان عراق، به یک امکان بزرگ سازماندهی، آموزش و فعالیت عملی- تبلیغی، ضربات جدی وارد ساخت؛ شکست عملیات نظامی بزرگ مجاهدین و آثار مهلک آن، به زیان مردم ایران و تحکیم قدرت رژیم منجر شد. این عوامل وعوامل بازهم مؤثر دیگر، سرانجام امکان برآمد دوبارۀ انقلاب ایران در دورۀ مورد بحث را، به صفر رساند. این رویدادها درعین حال، با بروز تحولات جدی در درون احزاب سیاسی مبارز همزمان است، که قدرت اپوزیسیون ضد رژیم را، به طور جبران ناپذیری کاهش دادند؛ جنگ داخلی میان حزب دموکرات کردستان و کومله، پس از چندین سال، با برجای گذاشتن خسارات سنگین انسانی، فرسوده گی نیروی نظامی و تضعیف اعتماد خلق کرد به هر دو حزب، به پایان میرسد و بعد ها نیز جبران نمی شود؛ حزب دموکرات کردستان دچار انشعاب شده، به دو پاره تقسیم میگردد؛ انشعابات متعدد در سازمان چریکهای فدایی خلق ایران( اقلیت) پس از انشعاب خونین چهارم بهمن1364، این سازمان را به تجزیه کامل و به حد اقل رساندن توان مبارزاتی آن، سوق می دهد؛ انشعاب در حزب کمونیست ایران، و خروج جناح کمونیسم کارگری از آن، آغاز می شود. همچنین چندین عملیات تروریستی مأموران رژیم در خارج از کشور، بویژه قتل رهبران حزب دموکرات کردستان دراواخر دهۀ 80 و اوائل دهۀ 90 میلادی در اتریش و آلمان، شرایط فعالیت سیاسی برای ایرانیان مبارز در خارج را، بسیار ناامن می سازد. خروج اجباری هزاران نفر از وابستگان سازمان های مبارز ایرانی از ایران و کردستان عراق، پناهنده شدن آنها به دولت های غربی و مدت نسبتاً طولانی وابستگی به ادارات دولتی، قرار گرفتن در شرایط یک زندگی نا خواسته، محیط نا آشنا و بعضاً تحقیر آمیز، توان باقی ماندۀ انقلاب ایران را، باز هم کاهش می دهد؛ فروپاشی شوروی و تسلط کامل امپریالیسم بر جهان همچنین، شرایط بین المللی انقلاب ایران را، تخریب کرده، موجی از آشفتگی نظری و تضعیف هر چه بیشتر احزاب سیاسی مبارز ایرانی را به دنبال می آورد. این دوره همچنین، شرایط ظهور نسل جدیدی در جامعۀ ایران است، که مستقیماً با انقلاب بهمن در تماس نبوده است؛ این نسل، از تاریخ اخیر جامعۀ خود، تصویری ناروشن و بعضاً تحریف شده، بدست آورده و یک ارتباط ارگانیک با سازمان های سیاسی، وتجارب مبارزاتی نسل پیش از خود نداشت. تحلیل رفتن نیروی آزاد شده از طریق انقلاب بهمن، برای بورژوازی و رژیم اسلامی آن، علامتی بود که امکان سطحی از عقب نشینی و سردادن داعیه های اصلاح طلبی، تهدیدی را متوجه موجودیت آن نکرده ومی توانست حتی سلطۀ آن را، تحکیم سازد.
پیدایش اطلاح طلبی دولتی از سوی دیگر، بر زمینه های اقتصادی شرایط جنگ، سیاست اقتصادی گرسنگی دادن به توده های کارگر، مقابلۀ کارگران با آن و شکل گیری تدریجی سایر جنبش های اعتراضی، استوار است.
رژیم اسلامی در طول 8 سال دهۀ 60 وتا مرگ بنیانگذارآن، به معنی واقعی کلمه، از طریق تروریسم آشکار، جنگ و توحش افسار گسیخته، پایه های قدرت خود را مستحکم ساخت. طبقۀ سرمایه دار ایران، که از قلع وقمع سازمان های سیاسی، شوراهای کارگری و نابودی دست آورد های انقلاب بهمن مطمئن شده بود، با انتخاب رفسنجانی و دادن چراغ سبز به قدرت های امپریالیستی، دور جدید حیات خود را، آغاز کرد. این شرایط، دورۀ اجرای فرامین صندوق بین المللی پول، حراج شرکت های دولتی تحت عنوان خصوصی سازی، اخراجهای دسته جمعی کارگران و تشدید فقر و بیکاری و معضلات اجتماعی است. این شرایط اما در عین حال، آغاز فعال شدن تدریجی نسل جدید در کشمکش های سیاسی است. در این مقطع، قدرت بورژوازی و لایه های جدیدی از آن، در اقتصاد و در دستگاه دولتی، تحکیم می شود. بورژوازی ایران، به کمک جنگ و ویرانی ناشی از آن، اقتصاد کشور را به شبکه ای تو درتو از دلالی ارز حاصل از نفت، قاچاق وسیع کالا های وارداتی، و تقسیم ثروت کشور میان دسته جات مذهبی- مافیایی خود، تبدیل ساخت. این نیروی اجتماعی که از این طریق و تحت این شرایط،، سرمایۀ هنگفتی به هم زده بود، با شعار سازنده گی رفسنجانی، به تثبیت هر چه بیشتر موقعیت خود پرداخت. دو دورۀ ریاست جمهوری رفسنجانی از 1368 تا 1376، بتدریج به طبقۀ سرمایه دار ایران امکان می دهد، شعار اصلاح طلبی را، که بر زمینۀ خواست لایه هایی از جناحهای میانی و راست طبقۀ متوسط حامی رژیم متکی بود، بدون وحشت از عواقب آن، بپذیرد. امروز دیگر همۀ جناحهای بورژوازی ایران، طرفدار شعارجامعۀ مدنی، و اصلاح طلب شده اند. برخی از آنها حتی در تبلیغات انتخاباتی خود، خاتمی را به محافظه کاری در پیشبرد اصلاحات متهم می کنند. در انتخابات آتی رژیم، هم اصلاحات و هم سرعت و عرصه های اصلاحات، به موضوع اصلی انتخابات تبدیل شده است.
اصلاح طلبی در دو دورۀ ریاست جمهوری خاتمی اما در عمل، از حرف و " گفتمان" فرا تر نرفت، و به این اعتبار هم، به قول نظریه پردازان آن، " اصلاحات مرد !". برخلاف وعده های اولیۀ این گروه مبنی بر محدود ساختن شورای نگهبان و نهاد های قدرت موازی، این ارگان حتی صلاحیت کاندیدای اصلاح طلبان را رد کرد و بعد به در خواست رهبر رژیم، در تصمیم خود تجدید نظر کرد. بنابر این با اطمینان می توان اعلام کرد، جریان اصلاح طلبی بجز اعمال قدرت وتضمین امتیازاتی از طریق دستگاه دولتی برای این گروه، در هیچ عرصه ای بطور واقعی، تغییراتی به دنبال نیاورده است. جریان اصلاح طلبی در تکامل خود، عمدتاً بر تقویت نهاد های دولتی وغیر دولتی وابسته به خود متمرکزگردیده، تا احتمال یک انقلاب را که از دید آنها غیر " مدنی" است، غیر ممکن سازد و این، بخش اعظم محتوای فعالیت عملی اصلاح طلبان دولتی را، تشکیل داده است. اصلاح طلبی امروز، بیان منافع کل بورژوازی ایران برای جلوگیری از یک انقلاب، و قبل از همه قدرت گیری طبقۀ کارگر است. با خاتمۀ ریاست جمهوری خاتمی که با وعده های بزرگ و عوامفریبی ها بزرگتر همراه بود، اصلاح طلبی اما، به پایان نمی رسد. این سیاست حتی از سوی سایر دسته بندی های شریک در قدرت، به عنوان راهی برای طولانی تر ساختن حیات رژیم، کشف شده و وارد دور تازه ا ی از ادامۀ خود می شود.
اصلاح طلبان حکومتی طی 8 سال اخیر، عمدتاً به تحکیم قدرت خود در چهارچوب دستگاه دولتی رسمی پرداختند. درست همان عرصه ای که دولت های بازرگان و بنی صدر هم، بر آن اتکاء داشتند. در میان نهاد های قدرت غیر دولتی، مجلس و شورای نگهبان اما، همچنان حریفان مکتبی ترآنها، حرف آخر را می زنند. جریان خاتمی به خود اجازه نداد، یک بار به جنایات روزمرۀ جناح دیگر، در کوچه و خیابان اشاره کند. حتی معاون خاتمی، حدود یک سال پیش، اجرای حکم ضد انسانی سنگسار را ضرورت حفظ خانواده معرفی کرد و اجرای این احکام، فقط زیر فشار های نهاد های بین المللی دفاع از حقوق بشر، موقتاً متوقف شده است. جریان خاتمی در عمل نشان داد، در ادعا های اصلاح طلبانۀ خود تماما بر دروغ، عوامفریبی، ایجاد توهم درمیان مردم و تلاش برای تداوم حیات رژیم متکی بوده است. اما اصلاح طلبی به عنوان یک جنبش بورژوایی، تماماً از طریق جریان دوم خرداد، منعکس نمی شود. در جامعۀ سرمایه داری کنونی ایران، یک جریان واقعی اصلاح طلبی وجود دارد، که جبهۀ دوم خرداد، جناح راست و اسلامی آن را تشکیل می دهد.
اصلاح طلبی در ایران کنونی، جنبش سیاسی حقیقی طبقۀ متوسط است. این نیروی اجتماعی با همۀ گرایشهای درونی آن و به عنوان یک نیروی کم وبیش مدرن در جامعۀ سرمایه داری، خواهان اصلاحات در سیستم سیاسی کنونی، انطباق آن با موازین بین المللی و مقابله با " خطر" یک انقلاب توده ای است. حتی جناح چپ این نیرو، که خود در مقاطعی با جنبش کارگری در ائتلافی نانوشته قرار داشت و از سرکوب وترور رژیم نیز در امان نماند، با اندکی تزلزل به این جریان تعلق دارد. در عرصۀ داخلی، عدم وجود یک حزب بزرگ کارگری، غلبه فرقه گرایی وانفعال مفرط بر سازمان های کمونیستی، و در عرصۀ بین المللی، قدرت امپریالیسم همچنین شکل گیری اروپای متحد، زمینه ساز تاثیرگذاری وفعال شدن کنونی این نیروی اجتماعی هستند. این جریان در سیستم های مدرن انتقال اطلاعات( اینترنت،سایت ها، وبلاگ های شخصی) وارائۀ خدمات، در دستگاه های دولتی کشور، در سازمان های غیردولتی(ان-جی-او ها) در میان زنان و جوانان، در جناح راست جنبش کارگری وفعالین سندیکایی ودرمیان اکثریت ایرانیان مقیم خارج که در شرایط نظامات پارلمانی زندگی کرده اند، دارای نفوذ است. اصلاح طلبان حکومتی با جناحهای راست و "چپ" آن، تلاش می کنند، بیشترین طرفدار را از میان این نیرو، با خود همراه سازند. شعار تغییرات ناچیزدر قانون اساسی رژیم، خواست جناح حکومتی این جریان و شعار رفراندوم قانون اساسی و تأسیس جمهوری پارلمانی، خواست جناح غیرحکومتی آن را تشکیل می دهد. در تبلیغات انتخاباتی کنونی، کاندیدای اصلی اصلاح طلبان حکومتی حتی به امکان برگزاری رفراندوم، اشاره می کند. این نشان می دهد که جریان اصلاح طلبی در درون و بیرون حاکمیت به یکدیگر نزدیک شده و این، تفاوت اصلی اصلاح طلبی پیش از انتخابات با شرایط آن، پس از انتخابات خواهد بود. همۀ شواهد نشان می دهد، ادامۀ اصلاح طلبی، و کشیده شدن آن به عرصه های واقعی تغییر در مناسبات قدرت، جهت گیری عمدۀ سیاسی پس از انتخابات ریاست جمهوری رژیم خواهد بود. . کشمکش های بعدی قاعدتاً به موقعیت و امتیازات مذهب کشیده شده و جریان اصلاح طلبی را وارد فاز جدیدی خواهد ساخت. حکومت اسلامی در شرایط کنونی کشور وجهان راهی جز ادامۀ اصلاح طلبی ندارد. صرفنظر از اینکه که تنها همین سیاست، در چهارچوب " مدل اسپانیا" ی اصلاح طلبان دولتی و غیر دولتی قرار دارد. در این میان تهاجم ارتشهای امپریالیستی به عراق وافغانستان و استقرار رژیم های کم و بیش پارلمانی در هر دو کشور، آیینه ای تمام نما از آیندۀ رژیم اسلامی را در مقابل آن قرار داده است که در توسعۀ بعدی جریان اصلاح طلبی، تأثیری کاملاً جدی خواهد داشت.
شرایط بین المللی موجودیت رژیم اسلامی، به زیان آن تغییر کرده واین بر روند اصلاح طلبی، تأثیری انکار ناپذیر گذارده است. استراتژی امپریالیسم آمریکا برای تسلط کامل بر خاورمیانه و منابع انرژی آن در رقابت با اروپا، چین و ژاپن، برقراری صلح و ثبات سیاسی در خاورمیانه را، الزامی ساخته است؛ با عدم نیاز به جنبشهای ارتجاعی- اسلامی برای مقابله با کمونیسم، وجود رژیم اسلامی در چهارچوب منافع امپریالیسم، غیر ضروری گشته است؛ پایان جنگ ارتجاعی و خاتمۀ وابستگی صنایع نظامی غرب به رژیم اسلامی، جنگ طلبی و بحران سازی های آن، اهمیت آن را در محاسبات انحصارات امپریالیستی، تنزل داده است. از این گذشته، رژیم اسلامی با دامن زدن به ماجراجویی هسته ای، و اقدامات غیرقابل پیش بینی در رابطه با اسرائیل، به مشکلی در مناسبات امپریالیستی در منطقه، تبدیل شده است. علاوه بر همۀ اینها و شاید مهمتر از همه، گسترش مبارزات توده ای، امکان انقلاب در ایران را، به یک واقعیت محتمل مبدل ساخته و این در شرایط کنونی جهان، بد ترین سناریوی ممکن، برای قدرت های امپریالیستی محسوب می شود.
مبارزات کارگری در تمام دوران سلطۀ رژیم اسلامی علیرغم بازداشت و اعدام صدها نفر از فعالین جنبش کارگری، نه فقط جریان داشته، بلکه در سالهای اخیر، جریان اصلی مبارزات اقتصادی و هم اینک بتدریج اقتصادی – سیاسی را، تشکیل می دهد. قدرت گیری مداوم جنبش کارگری، هم در تسریع شکل گیری جریان اصلاح طلبی در همان حد غیرمؤثر آن، و هم در تلاش طبقۀ متوسط برای تعمیق آن، تأثیر گذارده است. طبقۀ کارگر ایران که یکبار با قدرت اعتصابات سیاسی بزرگ و شوراهای خود، بورژوازی ایران را به هراسی هولناک انداخته بود، هم اینک باز هم فعال ترین نیروی اجتماعی، برای تحولات بنیادی در جامعۀ ایران است. این حقیقت را مبارزات کارگران ایران در جریان برگزاری مراسمهای اول ماه مه امسال، به همگان نشان داد. از این گذشته، فعالین مستقل کارگری با تلاشهای بی وقفه و علیرغم تهاجم دسته جات تروریستی به تجمعات آنان، در پی ایجاد سازمان های مستقل کارگری هستند. اصلاح طلبی بورژوازی ایران، میرود تا به تدریج به تابعی از مبارزات کارگری، و از این طریق به عقب نشینی های واقعی، تبدیل شود. هر چه طبقۀ کارگر متشکل تر شده و برای پیشبرد خواسته ها ی خود به ابتکارات مستقل خود روی آورد، به همان میزان رژیم اسلامی را در عرصه های اقتصادی و سیاسی، بطور واقعی به عقب نشینی وادار می سازد. این امر به ویژه در شرایط انتخابات ریاست جمهوری رژیم، برجستگی خاصی می یابد.
رژیم اسلامی از طریق عوامل خود تلاش می کند، تودۀ کارگران را به شرکت در انتخابات ضد دموکراتیک و ضد کارگری کنونی تشویق کند. روشن است که رژیم به ویژه در این شرایط،، به آراء کارگران نیاز دارد. هر چه آراء بیشتری ازمیان کارگران به صندوقها ریخته شود، این به معنی تأیید سیاست های ضد کارگری و ضد دموکراتیک رژیم اسلامی، و در این شرایط به طور خاص، تأیید سطح دستمزد های تعیین شده برای سال 1384 خواهد بود. هیچیک از کاندیدا های ریاست جمهوری رژیم، کمترین اشاره ای به اقدامات عملی فوری برای افزایش دستمزدها و یا برچیدن شرکتهای پیمانکاری نکرده است. حتی آنها به خود زحمت نداده و به ضرورت پرداخت به موقع دستمزدهای کارگران، وارائۀ تضمین های لازم در این مورد هم، اشاره ای نمی کنند. این نشان می دهد، همۀ کاندیداهای ریاست جمهوری، در سیاست سرکوب اعتراضات کارگری و تحمیل فقر بیشتر بر تودۀ کارگران، کاملاً متفق القول هستند. شرکت در انتخابات ریاست جمهوری رژیم اسلامی، نه فقط بر جنایات و تبهکاریهای تاکنونی آن، مهر تأیید می کوبد، بلکه به ایجاد توهم در میان توده های کارگر، مبنی بر اصلاح پذیر بودن آن هم، منجر می شود. کارگران با تحریم فعال این انتخابات، قادر خواهند شد، ماهیت ضد دموکراتیک آنرا برای سایر توده های مردم، هر چه بیشتر افشاء نموده، وبعنوان پیشروترین نیروی اجتماعی در جامعۀ ایران، راه تحولات بنیادی در کشور را، هموارکنند. روی آوری به سازماندهی و ابتکارات مستقل خود همچنین، به کارگران امکان می دهد، خواسته های خود را عملاً به سرمایه داران و رژیم اسلامی آنان تحمیل کنند؛ صرف نظر ازاینکه کدام جناح رژیم، انتخابات ریاست جمهوری آتی را به نفع خود تمام کند.
جنبش کارگری و انقلابی ایران، شرایط رکود را پشت سر گذاشته و به دورۀ اعتلاء و گسترش خود، گام گذارده است. سیاست تحریم فعال انتخابات ریاست جمهوری آتی رژیم، به رشد و قدرت گیری هر چه بیشتر مبارزات کارگری دامن زده، وموقعیت سیاسی طبقۀ کارگر را در جامعه، باز هم تقویت خواهد کرد.
13,03,1384/03,06,2005
takdehghan2@arcor.de