Monday, July 31, 2006

سایه ای که همراه ما است


از کشتار بزرگ زندانیان سیاسی، این آخرین بازمانده گان پیشروترین نسل تاریخ نیم قرن اخیر این کشور، 18 سال دیگر گذشت؛ نسلی که از فردای کودتای جنایتکارانه 28 مرداد سال 32، شوق یک انقلاب بزرگ را در سر پرورانده، آن را تا سرنگونی سرکوبگرترین رژیم جهان پس از جنگ دوم، در 22 بهمن سال 57 به پیش برد. این نسل آگاه و نماینده گان حقیقی یک جامعه انسانی و آزاد از سلطه سرمایه و سلطنت و مذهب، تلاش بزرگ خود را علیرغم درنده خویی رژیم ترور، خیانتهای برخی و اشتباهات مهلک برخی دیگر از مسئولین سازمانهای سیاسی، تا تابستان سال 67 با شور و استواری، ادامه داد. با قتل عام کامل زندانیان سیاسی مقاوم، که خود به فعالترین عناصر انقلاب بهمن تعلق داشتند، آخرین سنگر باقی مانده از این انقلاب بزرگ نیز فرو ریخت.

کشتار زندانیان سیاسی از روز استقرار رژیم اسلامی، جزء اصلی موجودیت نفرت انگیز آن را شکل داده است. دهه 60 و نسل کشی تابستان 67، تنها اشکال افراطی ددمنشی این ماشین آدم کشی را به نمایش گذاشت؛ اما اولین و آخرین جنایات این رژیم پلید نبودند.

شرایط سالهای 60 تا 67، دوره تهاجم فاشیستی و تروریسم عریان رژیم اسلامی، برای تثبیت آن را در بر میگیرد. این مقطع از طریق نابودی سازمانهای سیاسی و تشکلهای کارگری و اعدام دهها هزار نفر از فعالین سیاسی، تشدید جنگ، ویرانی و کشتار صدها هزار نفر از مردم در آن، تثبیت شرایط نظامی - مذهبی در محیط کارخانجات و سلطه عمیقاً ضد انسانی رژیم اسلامی بر زندگی اجتماعی مردم، مشخص میگردد. این شرایط همچنین دوران درهم شکستن نقش کارگران صنعت نفت، بدلیل ویرانی پالایشگاههای نفتی جنوب، آواره گی صدها هزار نفر از مردم، و وابستگی کشور به واردات نفت را شامل شده، دوره ای است که طبقه کارگر نه فقط از فعالین کمونیست، بلکه بویژه، از تآثیر پیشروترین بخش جنبش کارگری نیز محروم گشته است.

سال 1364، سال آخرین ضربات پلیسی به سازمانهای سیاسی است. در آبان ماه این سال، بخش داخل سازمان چریکهای فدایی خلق ایران- اقلیت بطور کامل زیر ضرب قرار گرفته، دهها نفر بازداشت شدند. از سال 65 رژیم اسلامی، کم وبیش از عدم وجود نیروی مبارز تشکیلاتی در جامعه مطمئن شده، تمرکز بر زندانها برای سرکوب قطعی و درهم شکستن آخرین سنگر مقاومت عمده میگردد. فاصله سالهای 64 تا 67، برای سرنوشت زندانیان سیاسی، تعیین کننده است. طی این دوره، مبارزات و مقاومت زندانیان سیاسی شدت گرفته، در انتهای آن، شرایط زندانهای تهران بطور کامل، از کنترل توابین خارج میگردد.

جنگ ارتجاعی ایران و عراق از اواخر فروردین سال 67، وارد دوره عقب نشینی و شکست رژیم اسلامی میگردد. ارتش عراق در چندین عملیات، نیروهای رژیم را از خاک آن کشور بیرون رانده، پیشروی به خاک ایران را آغاز میکند. نتیجه این حملات و استقرار ارتش عراق در نزدیکی شهر اهواز، پذیرش شکست و قطعنامه 598 سازمان ملل متحد، از سوی خمینی جنایتکار در روز 27 تیر همان سال است. سازمان مجاهدین بتصور خود تغییر شرایط را درک کرده، در عصر روز 3 مرداد ( " عید قربان" این سازمان مدعی مدرنیسم!)، با آغاز عملیاتی تحت عنوان " فروغ جاویدان"، بقصد سرنگونی رژیم اسلامی، بخش اعظم نیروی خود را به صحنه های جنگ با پاسداران اعزام میکند. درگیری میان مجاهدین و مأمورین سرکوب اعزامی رژیم، تا بامداد روز 6 مرداد ادامه یافته، به شکست کامل نیروهای سازمان مجاهدین، منجر میگردد. روز 7 مرداد، جنایتکار موسوی اردبیلی، قصد رژیم به کشتار همه زندانیان سیاسی را، ظاهراً به بهانه انتقام گیری از عملیات مجاهدین، در ملاء عام، در مراسم نماز جمعه تهران، اعلام میکند. از فردای آن روز، 8 مرداد، کشتار سیستماتیک زندانیان سیاسی آغاز میگردد. بر اساس قرائن، رژیم اسلامی با وجود غلبه برعملیات مجاهدین، دیگر نیازی به کشتار زندانیان سیاسی نداشت؛ اما چرا دست به این جنایت بیسابقه زد؟

شروع جنگ ارتجاعی در شهریور سال 59، بخش مهمی از استراتژی نابودی دست آوردهای انقلاب بهمن، قبل از همه، درهم شکستن سازمانهای انقلابی و تشکلهای کارگری را، دنبال میکرد. رژیم اسلامی، خود از مدتها قبل برای آغاز جنگ، دست به تحریکات متقابل زده، از این رو، از وقوع جنگ بمثابه " نعمت الهی" یاد میکرد. در چهارچوب این هدف جنایتکارانه، پایان جنگ تنها میتوانست با تثبیت رژیم اسلامی، و نابودی همه امکانات شکل گیری یک مقاومت آتی تأمین گردد. رژیم اسلامی اما، قادر به ختم جنگ از طریق یک پیروزی نظامی تعیین کننده نگشت، بلکه این ارتش عراق بود که همه پیروزیهای نظامی حکومت اسلامی را طی مدتی کوتاه پس گرفته، حتی بیش از آغاز جنگ، دست به پیشروی در داخل خاک ایران زد. به این ترتیب، پایان جنگ در چنین حالتی، به نتیجه دلخواه رژیم منجر نشده، بلکه به اعتبار و اتوریته سیاسی آن نیز لطمه زد. از این طریق برای رژیم اسلامی، " خطر" شکل گیری اعتراضات توده ای، به محتمل ترین عرصه کشمکشهای بعدی و تهدیدی برای آن، مبدل شد؛ همانگونه که بعدها شورشهای شهری اوایل دهه 70، آن را آشکار ساخت. شکست در جنگ برای رژیم اسلامی، بخودی خود، امکان کشتار زندانیان سیاسی را در خود داشت. بدون تردید بر سر آن، توافقات لازم میان همه سردسته گان جانیان حاکم صورت گرفته بود. اگر نه چه دلیلی وجود دارد، که علیرغم اینهمه تضادها و کشمکشهای روزمره باندهای حاکم، هیچیک از آنها، موضوع کشتار زندانیان سیاسی را حداقل به یکی از موضوعات مربوط به افشاگریهای روزمره خود علیه دیگری، بدل نمی کند؟ حتی یکی از عاملین اصلی این جنایات بزرگ، بدون هیچ مانعی و بساده گی از سوی همه باندهای حاکم، بعنوان وزیر کشور تعیین میگردد.

رژیم اسلامی اما نه فقط بدلیل شکست در جنگ، بلکه همچنین بمنظور تضمین زمینه تهاجم آتی به زندگی اقتصادی مردم نیز، دست به ارتکاب این جنایت بزرگ زد. دولت پس از جنگ، در پناه ویرانی، گسیختگی جامعه، استیصال و فرسوده گی توده های مردم، قصد تهاجمی همه جانبه به سطح زندگی مردم را داشت. حراج مؤسسات دولتی، اجرای تام و تمام سیاستهای صندوق بین المللی پول، اخراجهای دسته جمعی و استثمار فوق تصور نیروی کار کشور، خود یکی از اهداف اصلی بر سر کار آمدن و توسل به اینهمه بربرمنشی از سوی آن بود. از این رو، انتظار اولیه حامیان جهانی و سپس تأمین کننده گان سلاح و پشتیبانان بعدی آن، که چندین هزار میلیارد دلار سود از نتایج جنگ، و بحران جنگی در خاورمیانه نصیب خود ساخته بودند، باید پاسخ میگرفت. رژیمی که در مقابله با جنبشهای انقلابی، کمونیستها و مبارزین، اینهمه ددمنشانه عمل مینمود، به نان مردم و دستمزد ناچیز کارگران، آنهم پس از شکست در جنگ، رحم نمیکرد.

توضیح اهمیت زمینه های موجود که به زیان زندانیان سیاسی عمل میکرد، اما بمعنی اجتناب ناپذیری توسل رژیم به این ددمنشی، در شکل انجام یافته آن نیست. برای تحقق این نقشه فاشیستی و نسل کشی آشکار، باید رژیم اسلامی قادر میشد " خطر " اپوزیسیون برای شرایط پس از شکست در جنگ را، برای نیروی اجتماعی و جناحبندی های درونی خود، اثبات کند. آدم کشان خیابانی، بسیجیان و پاسداران و اصلاح طلبان کنونی آن، نظیر خاتمی و حجاریان و گنجی، تنها در صورت احساس چنین خطری، از انگیزه های کافی برای همکاری فعالانه با اهداف هولناک رژیم برخوردار میشدند. اثبات وجود این " خطر" فرضی فوری برای موجودیت این رژیم پلید را، مسعود رجوی و همدستان مرتجع او بر عهده گرفتند. شروع عملیات مجاهدین، که علیرغم حماسه سازیهای مبلغین دروغ پرداز آن، بدون ایجاد معضلی جدی برای نیروی نظامی رژیم اسلامی درهم شکست، فرصتی بود که همه جناحهای باندهای حاکم را برای توسل به نسل کشی بزرگ سال 67، متحد ساخت. حتی اصلاح طلبان کنونی تا به امروز، به این تبهکاری بزرگ اشاره ای نکرده اند؛ از آنجا که در مقطع فوق، آگاهانه و فعالانه در انجام و یا پوشاندن آن، سهیم بودند. این جناح اما نمیتوانست به این گردونه آدمکشی کشیده شود، اگر شرکت در آن را در شرایط فوق، بنفع حفظ رژیم خود نمی دید. عملیات جنایتکارانه*1 " فروغ جاویدان" مجاهدین، نه فقط دسته جات رژیمی را برای ارتکاب توحش سال 67 متحد نمود، بلکه به سکوت 18 ساله جامعه نیز، منجر گشت. اینکه درست یک روز پس از این خودکشی قطعی سازمان مجاهدین، آغاز کشتار زندانیان سیاسی اعلام شد، از یک طرف نشاندهنده وجود نقشه آماده برای نسل کشی صورت گرفته، از سوی دیگر، اهمیت عملیات مجاهدین در عملی ساختن هر چه سریعتر این طرح ضد انسانی را اثبات میکند. بدون عملیات مجاهدین، دست رژیم اسلامی، برای توسل فوری به بربریت علنی باز نبوده، چه بسا گرگهای حاکم در شروع آن، به ساده گی به توافق کامل نمی رسیدند؛ به این موضوع اضافه کنیم، هر چه آغاز این جنایت بزرگ به داراز میکشید، بهمان میزان فرصت برای مردم و فعالین سیاسی مقیم خارج از کشور، برای جلوگیری از وقوع آن نیز طولانی تر میگشت.

رهبری ارتجاعی سازمان مجاهدین، با تحلیلی دروغین و بکلی پوچ و بی اساس، مبنی بر قرار گرفتن رژیم در آستانه سقوط، دست به این عملیات نظامی زد. این سازمان اما بر خلاف تصور برخی، نه حقیقتاً به قصد سرنگونی رژیم اسلامی، بلکه برای تحکیم موقعیت رهبری این جریان، در شرایطی مساعد به این منظور، همچنین خلاص شدن از خیل مزاحمین ناراضی خود، این ریسک بزرگ را به هزاران نفر از فعالین این سازمان و زندانیان سیاسی، تحمیل نمود؛ بویژه اینکه کشمکشهای خصمانه آن با سازمانهای کمونیستی*2 وعدم دنباله روی این سازمانها از آن، رهبری مجاهدین را نسبت به سرنوشت زندانیان غیر مجاهد نیز، بی تفاوت نموده، تبدیل آنها به گوشت دم توپ را، برای خود مجاز میدید. نتیجه این تبهکاری علنی، کشتار نزدیک به 1500 نفر از فعالین این سازمان در اثر درگیری نظامی، و قطعی شدن قتل عام کامل زندانیان سیاسی در روزهای پس از آن بود.

اما این تصوری کاملاً نادرست است، هر آینه تنها سازمان مجاهدین مسئول و سهیم در ایجاد زمینه مناسب برای قتل عام زندانیان سیاسی، محسوب گردد. جنایت بزرگ سال 67 درعین حال از آنجا امکانپذیر شد، که عناصر دارای موقعیت در اپوزیسیون چپ و مبارز نیز، مشغول تیشه زنی به ریشه سازمانهای سیاسی و تضعیف ابزارهای مقاومت مردم، علیه کشتارهای آتی رژیم اسلامی بودند. اینکه رژیم جنایتکاران حرفه ای، دست به قتل عام کامل زندانیان سیاسی زد، تنها یک روی سکه است؛ روی دیگر سکه، عدم وجود امکان مقاومت و بسیج نیرو در مقابل آن بود. همه آنها که هم اکنون در جریانات سیاسی، عنوان عضو و کادر را یدک کشیده، در موقعیت تصمیم گیری قرار دارند، بطور غیر مستقیم در تسهیل شرایط وقوع این جنایت بیسابقه در قرن بیستم، تا آنجا که به سازماندهی نیروی مقابله با آن برمیگردد، گناهکارند. رهبری و عناصر مسئول در سازمان فدایی- اقلیت، جریان حزب "کمونیست" کومله، حزب دموکرات کردستان و سازمان راه کارگر نیز، با ارتکاب سیستماتیک اشتباهات مهلک در اشکال مختلف، شرایط برای وقوع این بربریت عریان علیه زندانیان بی دفاع را، مساعد ساختند.

در سال 1364 با شکل گیری یک دسته بندی ارتجاعی در سازمان چریکهای فدایی خلق ایران- اقلیت، سرنوشت آتی این سازمان سراسری و مؤثر در دفاع از زندانیان نیز، رقم خورد. جناح عباس توکل- حسین زهری و عناصر منفعل در مبارزه اما افراطی در دفاع از این جناح انحلال طلب( بعدها تحت عنوان عوامفریبانه: "هسته اقلیت")، به جان سازمان فدایی افتادند. در مقابل این گروهبندی، یک باند ارتجاعی و سردسته توطئه گر آن مصطفی مدنی، با همدستانی نظیر حماد شیبانی، یدی شیشوانی و فرید، با هزار و یک رشته مرئی و نامرئی متصل به جریان " اکثریت" و چپ اپورتونیست، سربلند کرد. کشمکش این دو باند مخرب و بیگانه با بدیهی ترین سنتهای مبارزاتی در جامعه ایران، به یک درگیری مسلحانه در 4 بهمن سال 64 در مقابل مقر رادیو صدای فدایی در روستای گاپیلون در کردستان عراق، منجر گردید. در این جنایت آشکار عناصر نامبرده در هر دو جناح، 5 نفر از اعضاء و فعالین سازمان کشته، 6 نفر دیگر زخمی شدند. این درگیری به تجزیه کامل سازمان فدایی و حذف آن از عرصه سیاست بمثابه یک جریان قادر به بسیج نیرو، در برابر نقشه های ضد انسانی آتی رژیم اسلامی انجامید. درگیری مسلحانه در مقر سازمان فدایی اما، نه فقط بر زمینه شکست انقلاب بهمن، ضربات سنگین به تشکیلات سازمان و تهاجم خصمانه جریانات ضد فدایی برای ایجاد انشعاب در آن، بلکه همچنین بر زمینه وجود شرایط جنگی در مناسبات دو حزب اصلی در کردستان ایران، ممکن گشت.

در این مقطع، یک جنگ داخلی درکردستان ایران جریان دارد. سازمان کومله( تحت عنوان: حزب " کمونیست " ایران) و حزب دموکرات، که کردستان را حیات خلوت خود و مردم کرد را نظیر رعیت خود محسوب میکردند، به یک تقابل مسلحانه کشیده شده، مردم تحت ستم را به بازیچه تمایلات سلطه طلبانه خود، مبدل ساختند. این جنگ، یک سال پس از اتحاد کومله و گروه سهند*3 تحت عنوان تشکیل حزب " کمونیست " ایران*4 آغاز گردیده، خود، محتوای غیرکمونیستی و غیر دموکراتیک این ائتلاف بوروکراتیک را به نمایش گذاشت. درگیری سراسری دو جریان، بمثابه یک جنگ ارتجاعی، بمدت 4 سال ادامه یافت و با سقوط کامل سطح اعتماد خلق کرد به هر دو حزب و همه جریانات فعال در کردستان، اضمحلال نیروی نظامی آنها، وقوع انشعاب بزرگ در هر دو جریان، و قطع کامل مبارزه مسلحانه در کردستان به انتها رسید. این جنگ، فضای سیاسی برای حل اختلافات درون سازمانی در این منطقه را نیز بشدت مسموم ساخته، در زمینه سازی درگیری مسلحانه 4 بهمن سال 64 در مقر سازمان فدایی، آشکارا نقشی مؤثر ایفا کرد؛ نه فقط نقش آفرینان اصلی و بحران سازمان ناشی از شکست انقلاب، بلکه شرایط مشخص منطقه نیز، در شکل بروز و حل این بحران، سهمی جدی بعهده داشت. جنگ میان کومله و دموکرات، امکانات عظیمی را برای سازماندهی یک مقاومت بزرگ در خارج از کشور، در شرایط نزدیک شدن پایان جنگ، و خطر کشتار زندانیان سیاسی، از بین برد؛ بویژه اینکه مأمورین رژیم بارها در فرصتهای مختلف، به سرانجام هولناک زندانیان سیاسی اشاره کرده بودند.

عناصر حاکم در جریانات دیگر، نظیر راه کارگر*5 و جناحبندی های ناشی از انشعاب خونین فدایی- اقلیت در این مقطع نیز، مشغول تخریب باقی مانده انرژی و توان مردم ایران در احزاب سیاسی بوده، فرصتهای مقابله با قتل عام زندانیان سیاسی را به نابودی سوق دادند. این جریانات نیز با توسل به تسویه عناصر منتفد سیاستهای سرکوبگرانه حاکم، با هدف تعطیل امکانات مبارزه در کردستان و اقامت در خارج از کشور، شرایط مقاومت در برابر توحش آتی رژیم اسلامی را تخریب نمودند.

کشتار زندانیان سیاسی در تابستان سال 67، نه فقط بر بستر عملکرد عوامل نامبرده، بلکه همچنین بر زمینه شرایط بین المللی مساعد برای ارتکاب این جنایت بزرگ، شکل گرفت. رژیم اسلامی از این موضوع که بدلیل کشتار کمونیستها و مبارزین، مورد اعتراض جدی دولتهای امپریالیستی واقع نخواهد گشت، کاملاً مطمئن بود. برای دولتهای امپریالیستی، از هر نوع آن، کشتار کمونیستها در شرایط پس از پایان جنگ، ادامه استراتژی جنگی رژیم اسلامی برای تثبیت مناسبات ضربه خورده سرمایه داری در ایران بود. عدم انجام اعتراضی جدی از سوی دولتهای غربی، انجام هیچ اقدامی برای محکومیت فوری رژیم در سازمان ملل متحد و خواست توقف فوری کشتارها، از وجود یک توافق نانوشته در میان محافل غربی، برای کشتار زندانیان در ایران حکایت میکند. از این گذشته، قدرتهای امپریالیستی، خود مبتکر کودتای 28 مرداد سال 32 بوده، از فردای آن، کشتار کمونیستها و مبارزین رادیکال را در دستور کار دولت سرسپرده خود قرار میدهند. دولتهای غربی، بویژه دولت آمریکا، در سرکوب کمونیستها و جنبش کارگری، و تضمین شرایط غارت کشور از سوی کمپانیهای بین المللی، هیچ اختلافی با رژیم اسلامی نداشتند. در همان حال، برای طراحان سیاستهای امپریالیستی، نباید موضوعی پنهان تلقی گردد، که پایان جنگ و احتمال تثبیت قطعی رژیم اسلامی، بمعنای فرا رسیدن دوره سهیم شدن آنها، در پروسه بازسازی خرابیهای ناشی از جنگ از یک طرف و صدور وسیع کالا و سرمایه به ایران از سوی دیگر بود. این اما عملی نمی بود، اگر هنوز هزاران مبارز پر شور و فعال در جامعه و زندانها، فرصت پایان جنگ را به امکانی برای تشدید مبارزه علیه رژیم اسلامی مبدل میساختند. اینکه حکومت اسلامی، هرگز از فشار غرب برای رعایت حقوق بشر نگران نیست، چیزی جز همین حقیقت را که کشتار زندانیان سیاسی، از طرف رقیبان بین المللی آن نیز تأیید شده بود، بیان نمیکند. دولتهای غربی از نقش جنایتکارانه خود در این زمینه بخوبی آگاه بوده، از این رو بر موضوع اعمال فشار حول مسئله رعایت حقوق بشر، تأکید نمیکنند. صرفنظر از اینکه پرونده رعایت حقوق بشر از سوی ارتشهای غربی و اسرائیلی در عراق و افغانستان، فلسطین و لبنان، سند آشکار پوچ بودن ادعاهای کشورهای غربی در این زمینه بوده، قادر به کشاندن رژیم اسلامی به مواضع دلخواه غرب نیست.

در بررسی قتل عام زندانیان سیاسی در سال 67، پاسخ به یک سوال همواره ناگفته باقی مانده است. چرا زندانیان سیاسی، علیرغم اطلاع تدریجی بخش بزرگی از آنها از سرنوشتی که در انتظارشان بود، دست به یک شورش بزرگ نزدند؟ بحثی که در زیر ارائه میگردد، باید مقدمه ای برای بحثهای بعدی تلقی گشته، تلاش فکری در این زمینه را تسهیل سازد.

1- توسل به یک شورش بزرگ در میان زندانیان سیاسی، به عوامل و زمینه های متعددی مربوط بوده، نمی توانست بمثابه اقدامی ابتداء به ساکن و کور، شکل بگیرد. زندانیان سیاسی این دوره از یک طرف بسیار جوان و از سوی دیگر اما، در سرنگونی رژیم سلطنتی دخالت داشته، دارای خط سیاسی و وابستگی تشکیلاتی بودند. این به معنای انجام محاسبات دقیق در اتخاذ هر تاکتیک سیاسی در زندان، همچنین در نظر گرفتن تمایل و " خط" احتمالی سازمان خود بود.

2- برای اقدام به یک شورش بزرگ، باید فرهنگ تعرض رادیکال و نه فقط مقاومت و پذیرش مرگ به جای تسلیم شدن، رواج میداشت. اما در ایران پس از سرنگونی رژیم سلطنتی، بدلایل متعددی این روحیه رواج نیافته، چه بسا بطور سازمانیافته، تضعیف گردید.

سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، بمثابه سنت دار رادیکالیسم در جامعه، از فردای قیام بهمن، بشدت تحت تهاجم جریانات محافظه کار از درون و بیرون قرار گرفت. دفاع از مبارزات فداییان در دوران رژیم سلطنتی، نوعی عقب مانده گی و رد آن، نوعی افتخار و "کارگری" شدن تلقی میگشت. این شرایط که عمدتاً از سوی حزب توده و جریانات موسوم به خط 3 و خط 4 ایجاد شد، به حفظ و ترویج روحیه تعرض انقلابی در جامعه لطمه زد. ادامه این وضعیت بشدت زیانبار، به وقوع انشعاب بزرگ در خرداد سال 59 منجر شده، جریان اکثریت از موضعی افراطی حتی، مبارزات نسل گذشته را بطور کامل نفی و انکار نمود. نسل پیش از انقلاب بهمن، با روحیه تعرضی دست به مبارزه با رژیم سلطنتی زده، در اوایل ورود به زندانهای رژیم شاه، با قدرت و اعتراضات هر روزه، جو خمود و ساکت زندانها را تغییر داده بود. نسل پس از سرنگونی رژیم سلطنتی، از طریق بحثها و تحلیلهای ضد مبارزه مسلحانه، از کسب روحیات تعرضی باز مانده، با ورود به زندانها، عمدتاً مقاومت در برابر مصاحبه و عدم تسلیم شدن بطور کلی را در پیش گرفت. زندانهای رژیم اسلامی، علیرغم وجود ورزش جمعی، سرود خوانی و مناسبات کم و بیش سازمانیافته تا خرداد 60 اما، به محیط تعرض جدی و طرح خواستهای بیش از امکانات قانونی فرا نروئیدند. برای اینکه زندانی سیاسی دست به شورشی بزرگ میزد، باید به عادات و آموزشهای رادیکال، و فراتر رفتن از وضع موجود مسلح میبود. در حالیکه جریانات به اصطلاح نقد کننده مبارزه مسلحانه، درست همین سنتهای مبارزاتی را زیر ضرب گرفته، روشهای محافظه کارانه در مبارزه سیاسی را ترویج کرده، نسل جدید را از کسب عادات خاص شرایط بمراتب مشکل تر مبارزه، محروم ساختند. تأثیر این روند معکوس و در اساس ضد انقلابی، بویژه در شرایط خارج از زندان محسوس بود. حملات هر روزه عوامل رژیم به تجمعات، روزنامه فروشیها و راهپیماییهای نیروهای مبارز، معمولاً بندرت با مقابله، پاسخ میگرفت. قشرعظیم خرده بورژوازی محافظه کار و لایه های محافظه کار تر از میان طبقه متوسط شهری، تمایلی به شرکت در تجمعاتی که احتمال درگیری در آنها میرفت، نداشت. توده کارگران نیز بدلیل عدم توانایی جریانات چپ در ایجاد اتحاد سیاسی در صفوف طبقه کارگر، قادر به دخالت فعالانه در کشمکشهای سیاسی روز نبود. نتیجه اینکه هر روز توسل به اقدامات تعرضی از سوی مبارزین برای دفاع از خود کمتر شده، گستاخی عوامل حزب اللهی، در کوچه و خیابان افزایش مییافت. این دوره از این طریق، به دوره ای از کسب آموزش سیاسی برای حفظ خود، و نه تعرض به طرف مقابل مبدل شد. انعکاس روحیات و عادت کسب شده در این دوره، تآثیرات مخرب خود را، در زندان نیز برجای گذاشت.

3- نقش سازمان مجاهدین در این دوره و در زمینه موضوع مورد بحث، علیرغم فداکاری و مقاومت تحسین برانگیز زندانیان مجاهد، نقشی منفی است. این سازمان در شرایط داخلی زندانها دخالت کرده، کم و بیش مجاهدین اسیر، میبایست منتظر " خط سازمان" از بیرون میماندند. این امر باعث عدم رشد اتکاء بخود در میان زندانیان سیاسی تا سالهای 60، بویژه اینکه مجاهدین هنوز اکثریت زندانیان را تشکیل میدادند، گردید. زندانیان چپ قادر به یک اقدام مؤثر نبودند، اگر همراهی و حداقل توافق نسبی مجاهدین وجود نمی داشت. صرفنظر از اینکه که اساساً توسل به یک اقدام رادیکال، شرایط زندان را برای همگان دشوار میساخت و این خود توافق همگانی را، پیشاپیش الزامی مینمود.

نقش منفی سازمان مجاهدین در تأثیر بر شرایط زندانها، بازهم از آنجا روشن تر میشود، که این جریان تا روزهای خرداد 60، هنوز رژیم اسلامی و حتی خمینی را تأیید نموده، تلاش میکرد از نظامات قانونی- اسلامی فراتر نرود. از این طریق درعمل، سهمی جدی در پرورش روحیات تعرضی در میان اعضاء خود نداشته، در بهترین حالت آنها را با کاراکتر عبودیت مذهبی نسبت به شخص رجوی، پذیرش قربانی شدن و کسب جایگاه یک مظلوم، آموزش میداد.

نتیجه روحیات و عادات ترویج شده از سوی مجاهدین، از پاییز سال 60 با رواج خط " توبه تاکتیکی" از سوی بخش بزرگی از زندانیان، به شکلی بسیار ویرانگرانه ظاهر گردید. بر اساس این " خط سازمان" که مصاحبه تلویزیونی، ارائه اطلاعات واقعی و همدستی با زندانبانان علیه زندانیان در چهارچوب آن ممنوع بود، فضای زندانها به سمت انحلال موقعیت زندانی سیاسی، جهت گیری کرد. زندانی سیاسی بودن، آداب و مراسم و شرایط خاص آن تضعیف شده، فضایی غیر سیاسی، تسلیم طلبانه و مساعد برای فروپاشی ارزشهای انقلابی، رواج یافت. دوره غلبه " توبه تاکتیکی" تا سال 64 کم و بیش ادامه یافته، خود نقشی جدی در دامن زدن به فضای توبه واقعی نیز، ایفا کرد. سال 64 به بعد، مقطع بیرون آمدن از زیر آوار توبه تاکتیکی و کنار زدن فشار فصای ناشی از سلطه توابین است.از این سال بتدریج با گسترش مقاومت، زندانی سیاسی و بازیابی هویت آن مطرح شده، جریان مقاومت، جریان توبه را به عقب میراند. به این ترتیب میتوان سالهای 64 به بعد را، آغاز شکل گیری هویت مستقل زندانی سیاسی، و اینبار نه بر اساس " خط " این یا آن سازمان از بیرون، بلکه متکی بر منافع و موقعیت زندانیان بحساب آورد. خود- آگاهی زندانی سیاسی بودن، بمعنی حقیقی و مستقل آن در این دوره بتدریج رشد کرده، تحکیم میگردد. فاصله سه سال پس از آن، هنوز فرصت کافی برای زندانیان، برای کسب و تمرین روحیات تعرضی در زندان را ایجاد نکرد؛ هر چند سال 66 را، با چندین اعتصاب غذا و بعضاً مقابله فیزیکی با پاسداران، باید سرآغاز تجدید سازمان سیاسی و فردی زندانیان، برای تمرین توسل به یک مقاومت بزرگ محسوب نمود.

4- زندانیان فدایی- اقلیت بنا به شواهد بسیار، دومین نیروی تأثیرگذار بر شرایط سیاسی و مقاومت در زندانها محسوب میشدند. اما این نیروی مقاوم، خود در اثر اقدام جنایتکارانه 4 بهمن 64 از سوی مسئولین آن در کردستان عراق و تحمیل 4 انشعاب به سازمان طی یک سال، تحت فشار بلاتکلیفی سیاسی، تئوریک و تشکیلاتی قرار داشت. درگیری مسلحانه 4 بهمن در کردستان، بدون هیچ تردیدی به روحیه مبارزاتی و اعتماد بنفس رفقای فدایی در زندانها لطمه زده، جایگاه سیاسی شناخته شده و نقش تأثیر گذار آنان را در میان زندانیان سیاسی تنزل داد. از این رو آنها قادر به استفاده از ظرفیتهای موجود، برای بسیج نیرو در زندان نبوده، باید عمدتاً خود را با کشمکشهای درونی، مشغول میکردند. سازماندهی یک مقاومت بزرگ در زندان باید از مدتها پیش، حد اقل از سال 64 بطور سازمانیافته در دستور کار زندانیان قرار میگرفت. این اما مستلزم سطحی از وحدت و ثبات درونی در میان زندانیان چپ، بویژه زندانیان فدایی بود. تبهکارانی که درگیری مسلحانه سال 64 را موجب شدند، این فرصت استثنایی برای بکارگیری پتانسیل مبارزاتی زندانیان سیاسی فدایی را نیز، نابود ساختند. بویژه اینکه مأمورین رژیم در برخی زندانها، اطلاعات مفصلی پیرامون این درگیری، بصورت روزنامه دیواری و نظایر آن در میان زندانیان توزیع نموده، تلاش کردند از آن برای درهم شکستن روحیه مقاومت در میان زندانیان فدایی، استفاده نمایند. امروز دیگر نمی توان ادعا کرد، این اقدام زندانبانان در تخریب شرایط مقاومت در زندان، بی تأثیر بوده است.

روشن است میتوان از احتمالات متعدی دیگری، در توضیح علل عدم وقوع دفاع فعالانه از خود از سوی زندانیان سیاسی، در جریان کشتارهای سال 67 نام برد. برای مثال، زندانیان سیاسی در صورت توسل به تعرض بزرگ، دست به یک ریسک کامل زده، احتمال قتل عامهای بیشتری را میدادند. در صورتی که مطمئناً از دید برخی از آنها، برخورد حسابگرانه میتوانست برای بخشی از زندانیان، سطحی از احتمال زنده ماندن را ممکن سازد. همچنین وجود مرزبندیهای فرقه ای و عدم وجود روابط کاملاً درهم تنیده و درک همه جانبه از منافع مشترک نیز، میتواند یکی از دلایل دشواری تصمیم گیری توسل به یک اقدام همگانی بحساب آید. از این رو موارد بر شمرده در بالا، هنوز حکم یک بررسی همه جانبه را نداشته، تنها، قوی ترین احتمالات را به بحث گذارده است
.
--------------------
توضیحات از وبلاگ جمهوری شورایی

*1 " قیام بی موقع، جنایت است"- لنین
----------------------
*2 سازمان مجاهدین خلق در دوره مورد بحث، گروهی تحت عنوان " سازمان چریکهای فدایی خلق ایران ( پیرو برنامه هویت) را سرهم بندی کرده بود. این جریان تحت مسئولیت مهدی سامع قرار داشت که تا مقطع اوایل سال 1362، عضو کمیته مرکزی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران- اقلیت و مسئول کمیته کردستان سازمان بود. فرد مزبور فضای کار و تلاش در محیط کمیته کردستان را به چنان درجه ای ناسالم و غیر انقلابی میسازد، که سلب مسئولیت از او، یکی از خواستهای اصلی پیشمرگان و اعضاء این کمیته را تشکیل میداد. شدت مخالفت با روشهای تماماً انحلال طلبانه مهدی سامع، پیشمرگان سازمان را حتی به سرافت مبارزه مرگ و زندگی، برای برکناری فرد مزبور انداخت. این کشمکشها، با طراحی یک عملیات نظامی در کردستان، همزمان میگردد. یک گروه 11 نفری از پیشمرگان سازمان، تحت مسئولیت مسئول نظامی کمیته کردستان، رفیق مسعود رحمتی( برادر کاک خلیل رحمتی)، علیرغم عدم وجود آماده گی کافی، اقدام به برنامه ریزی یک مأموریت نظامی مینماید. در این گروه حتی 4 نفر از زبده ترین فرماندهان نظامی کمیته کردستان نیز حضور داشتند. بنا به روایتی کاملاً موثق و مطمئن، رفیق مسعود رحمتی، پیش از حرکت تیم پیشمرگه در اوایل بهمن 1361، به رفقای بدرقه کننده صریح و روشن اعلام میکند: " اگر از این عملیات سالم برگردم، مهدی سامع را بیرون خواهم انداخت. اگر کشته شوم، خون من او را بیرون خواهد انداخت". متعاقب آن، در یک درگیری نظامی بزرگ که در روز 19 بهمن 1361 در جاده بوکان- سقز روی داد، همه اعضای تیم پیشمرگه، پس از نبردی نابرابر با پاسداران رژیم اسلامی جان باختند. مهدی سامع نیز در فاصله سه تا 4 ماه، از سازمان فدایی اخراج گردید. او در افسانه سازی پیرامون " خط اصولی" ادعایی و رقابتهای بوروکراتیک با عباس توکل، همواره نقش منفی و تخریب کننده خود در کمیته کردستان سازمان را لاپوشانی میکند. مهدی سامع در سازمان فدایی جایی نداشت، از آنجا که صریح و روشن برای تبدیل یک سازمان کمونیستی، به دنبالچه " مسعود و مریم"، تلاش میکرد. فرد مزبور، نماینده بدترین گرایش انحلال طلبی در سازمان، بلافاصله به سوی مجاهدین شتافته، با استفاده از کمکهای مالی و تبلیغی آن، گروه یاد شده در بالا را به راه انداخت. سازمان مجاهدین و گروه مزبور بشدت نسبت به سازمان فدایی- اقلیت مواضع خصمانه اتخاذ نموده، دست به تهاجم تبلیغی وسیع، برای ایجاد انشعاب در سازمان و تضعیف آن زدند. این تهاجم ارتجاعی به سازمان، بویژه پس از وقوع درگیری 4 بهمن سال 64، به اوج خود رسیده، هر روز چندین ساعت از برنامه های رادیویی مجاهدین را به خود اختصاص میداد. جناح خارج از کشور جریان توکل- زهری نیز با توسل به اقدامات نمایشی و نقض حد و مرزهای کشمکشهای سیاسی با مخالفین خود، دست به ایجاد مزاحمت برای مسئولین این جریان در کشور فرانسه زد. از این طریق بتدریج بخش بزرگی از ظرفیتهای سازمان فدایی در خارج از کشور و پراکنده در جناحهای مختلف آن، برای مقابله پیشاپیش با کشتار زندانیان سیاسی در سال 67، آسیب دید. آنچه مسلم است، سرکوبگری و کینه توزی سازمان مجاهدین و گروه مهدی سامع، برای لطمه زدن به سازمان فدایی، در تخریب شرایط بنفع رژیم اسلامی و به زیان بسیج نیرو برای دفاع از زندانیان سیاسی، نقش مهمی ایفا نمود.
------------------------
*3 " اتحاد مبارزان کمونیست ( سهند)". محفلی روشنفکری، فاقد پیشینه مبارزاتی در رژیم سلطنتی و عناصر بعدی آن، تا اواسط سال 57 در خارج از کشور. بنا به اعلام و اشارات مداوم مسئولین و اعضاء کنونی آن، این جریان هیچگونه پیوندی با سنتها و تاریخ جنبشهای انقلابی در تاریخ معاصر ایران نداشته، تاکنون حتی، کودتای جنایتکارانه 28 مرداد سال 32 را محکوم نکرده است.

برای شناخت انگیزه های برخورد این جریان به سازمان فدایی، همچنین دلایل اصلی در اتحاد آن با کومله، جمله زیر باید کفایت کند. این عبارت، دیدگاه یکی از تشکیل دهنده گان اصلی گروه " اتحاد مبارزان کمونیست( سهند)"، پیرامون مبارزه انقلابی، در ایران تحت شرایط ترور و دیکتاتوری را منعکس میسازد:

" ما هیچگاه معتقد به فداکاری و از خود گذشتگی و یا قربانی کردن زندگی شخصی در فعالیتهای سیاسی و حزبی افراد نبوده ایم. " حمید تقوایی ( از حزب " کمونیست" کارگری)
نشانی:
http://www.rowzane.com/0000_m_e/0m_e_2006/2607/M28-HamidT.html

قطعه بالا بخشی از متن یک نامه، به یکی از همکاران سابق گوینده عبارت فوق است. نقل آن در این شکل، مچ گیری از صاحب نقل قول و یا انتخاب تکه ای گسیخته از یک متن نیست؛ این روش را به اهل آن واگذار کنیم. خواننده علاقمند، خود با مراجعه به منبع اصلی، بر بی غرضی انتقال دهنده نقل قول، گواهی خواهد داد.

به این ترتیب کشف اینکه این جریان و گروههای مشابه آن، از چه موضعی، سازمان فدایی و مبارزه مسلحانه علیه رژیم سلطنتی را به اصطلاح " نقد " میکردند، چندان مشکل نیست. این برای فعالین فدایی نه تنها از سال 58، بلکه از سال تشکیل سازمان، امری بدیهی و روشن بود که مخالفین سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، نه همه آنها، اما عمدتاً، از موضعی فرصت طلبانه، ناصادقانه و در اساس بر زمینه منافع شخصی و مخالفت با هر تلاش انقلابی، تهاجم سیاسی به سازمان فدایی را در پیش گرفته اند؛ ادعای کارگری بودن و "کار سیاسی" در میان کارگران هم، کما بیش، پوششی برای پنهان ساختن ماهیت منفعل این عناصر و جریانات بود. از آنجا که هر تلاشی در شرایط یک دیکتاتوری تروریستی، به سطحی از فداکاری و نفی منافع شخصی در قبال منافع اجتماعی نیاز دارد. سازمانده کارگری، جعفر پیشه وری هم، باید بیش از 10 سال از زندگی خود را صرفاً به دلیل " کار سیاسی" در میان کارگران، در شکنجه گاه رضا خان سپری ساخته، " از خود گذشتگی" بخرج میداد. این حقیقت باید امروز برای فعالین فدایی، بویژه منفردین و فعالین مستقل کاملاً روشن باشد، که تهاجم به جریان فدایی تحت عنوان " نقد مشی چریکی" ، " نقد پوپولیسم" و نظایر آن، نه از موضعی انقلابی، بلکه غالباً از موضعی ارتجاعی صورت گرفته، فاقد حقانیت سیاسی و ارزش علمی بود. مبتکران چنین برخوردهایی به سازمان فدایی، در همان دوره نقد به اصطلاح تئوریک خود، دارای انگیزه های پیشرو نبوده، در چهارچوب پراتیک انقلابی عمل نمیکردند.
در این رابطه باید بصراحت، حساب زندانیان سیاسی و بویژه جانباختگان مبارزات مردم ایران را از افراد مورد بحث در موضوع بالا، کاملاً جدا نمود. آنها با " فداکاری" بزرگ خود، چه در مقاومت علیه شرایط زندان، و این یعنی شرکت فعال در پراتیک انقلابی، و چه پذیرش مرگ در قبال تسلیم شدن، برای جامعه و انسان، سنت مقاومت و کار وتلاش را برجای گذاشته، بسهم خود، نظیر دورانهای گذشته، تکامل اجتماعی جامعه خود را به جلو سوق دادند؛ همان فداکاری و از خود گذشتگی، که عنصر جدایی ناپذیر مبارزه طبقاتی، در طول تاریخ بشر محسوب میگردد. این خود نشان میدهد که بخشی از شهروندان آگاه و مبارز این کشور، علیرغم محاصره شدن از طریق نظریات نادرست در حزب و گروه خود اما، تأثیری جدی از این دیدگاهها در رد پراتیک انقلابی نگرفته، در شرایط حساس مبارزه، به رادیکالیسم و انقلابی گری وفادار ماندند.
-------------------------
*4 جریان حزب " کمونیست " ایران، در شهریور سال 1362 با برگزاری یک کنگره مشترک در روستایی در کردستان ایران، تشکیل گردید. در تشکیل این حزب، سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران- کومه له، و اتحاد مبارزان کمونیست ( سهند )، شرکت نمودند. علیرغم ادعاهای به اصطلاح تئوریک گرداننده گان آن، هدف اصلی از این اتحاد اما، تجمع نیرو در صف جریانات سنتی ضد شوروی و ضد فدایی، با هدف انحلال مبارزه انقلابی و تبدیل ذخایر چپ مبارز، به پشتوانه ایجاد یک نیروی جدید سوسیال دموکراتیک در ایران بود. تشکیل این حزب، بازتاب غلبه کامل گرایش انحلال طلبی در میان روشنفکران سابقاً مائوئیست در شرایط شکست انقلاب بهمن، و تلاش برای تسویه حساب قطعی با سنتهای انقلابی در جامعه بود. تجارب بعدی و نزدیکی بخش بزرگی از جناحهای انشعابی این حزب به سلطنت طلبان و جریانات راست در کشورهای امپریالیستی، ناموفق بودن این اتحاد در تحقق اهداف اولیه آن را، به روشنی به اثبات رساند. این جریان به کمترین سطحی از اعتماد در جامعه ایران دست نیافته، تأثیرگذاری آن در عرصه سیاست کشور، مطلقاً با نقش جریان فدایی در سالهای قبل و پس از قیام، قابل مقایسه نبود؛ اساساً یکی از دلایل اصلی انشعابات بعدی از سوی عناصر اصلی آن، همین ناکامی آن در مقبول شدن در جامعه، اعلام گردید. عدم حمایت لایه های به اصطلاح مدرن بورژوازی از این جریان، که نقطه امید آن را تشکیل میدادند، فقدان ظرفیت بورژوازی متوسط ایران، به تشکل حزبی مستقل و مطرح شدن در کشمکشهای قدرت را، برای چندمین بار آشکار ساخت؛ بویژه اینکه چنین اتحادی، باید انقلابیگری و تلاش بزرگ نسل گذشته را دفن کرده، بر ویرانه های آن بنا میگردید. مدعیان تازه از راه رسیده کمونیسم و کارگر در شرایط سرکوب هولناک، این حقیقت بدیهی را که " تاریخ همه جوامع تاکنونی، تاریخ مبارزه طبقاتی است" و تاریخ معاصر ایران، تاریخ جنبشهای انقلابی است، یکسره فراموش کرده بودند. طبقه متوسط و بورژوازی " شاد و مدرن" تجریش و نیاوران، به چیزی کمتر از سلطه بیرحمانه بر طبقه کارگر راضی نبوده، و تبدیل تمایلات آن به برنامه هر گروه سیاسی، جز اضمحلال کامل آن جریان را بدنبال نمی داشت؛ حتی اگر چنین جریاناتی در استفاده از کلمات " کمونیسم" و " کارگر"، علیرغم بی روح بودن خود بخودی آنها در این نوع ادبیات سیاسی، مرزهای افراط را پشت سر گذاشته، مخاطبین خود را از بی خطر بودن " کمونیسم" و " کارگر" ادعایی، کاملاً مطمئن میساختند. البته جریان باقی مانده از این اتحاد تحت عنوان قدیمی خود ( حزب "کمونیست" ایران )، در محتوای سیاستها و اقدامات عملی، تفاوت کیفی با دو گرایش بالا نداشته، حتی عناصر آن در محیط محفلیسم اینترنتی، نزدیکی به جریانات انشعابی را، پنهان نمیکنند؛ صرفنظر از اینکه در ادبیات رسمی آن نیز، هیچگونه نقدی از تاریخ گذشته اتحاد کومله با جریانات غیر کمونیست وجود ندارد. این حزب اما با ایجاد چهره ای معصوم و آرام برای خود، هر از گاهی در این یا آن تجمع محفلی، بقصد اعلام حضور و رعایت تشریفات حاضر شده، برای جبران کمبود جمله سازان خنثی و بی خط و بی آزار برای پر کردن صفحات نشریه خود، دست به جمع آوری تئوریسینهای سرگردان و عبارت پردازان بی سازمان میزند. ظاهراً مسئولین خارج از کشور این حزب، عاقبت، راه جلوگیری از انشعابات بعدی در این جریان را کشف کردند: از آنجا که انشعاب، ناشی از وجود نظر مخالف است، محض محکم کاری بهتر است، اصلاً نظر وجود نداشته باشد؛ چه موافق، چه مخالف
---------------------------
*5 سازمان کارگران انقلابی ایران( راه کارگر) نیز در این میان، بخشی از استراتژی خود برای جذب نیرو را، بر ایجاد انشعاب در سازمان فدایی قرار داده بود. مبارزه به اصطلاح " ضد پوپولیستی " آن، قرض گرفته از جریانات مدافع بورژوازی امپریالیستی، چیزی جز پوششی ظاهراً تئوریک برای این هدف نبود. جریانی که امروزه رهبر آن با مدافع علنی جنایتکاران، داریوش همایون، مناظره رادیویی ترتیب میدهد، اگر حقیقت بالا را انکار کند، با صدای رسا، آن را وارونه ساخته است. بدون یک اقدام جدی و گسترده در خارج از کشور، امکان ممانعت از شروع کشتارهای دسته جمعی زندانیان وجود نداشت. برای به میدان آوردن یک نیروی تأثیر گذار، باید سازمانی نظیر فدایی، نه به طعمه ای برای تکه پاره شدن، بلکه بمثابه یک ارگان بسیج حداقل نیرو، باقی میماند؛ در اینصورت چه بسا، جریانات دیگر نیز، موضوع را جدی گرفته، از این طریق از اوائل سال 67، سدی در برابر توحش آتی رژیم علیه زندانیان بی دفاع، ایجاد میگردید.
---------------------------------------
www.j-shoraii.blogspot.com damawand58@yahoo.com
اکبر تک دهقان، 9 مرداد 1385- 31 ژوئیه 2006

سرنگونی رژیم ترور اسلامی - اعلام آزادیهای عمومی - فراخوان کنگره شوراها

کنگره شوراها یک کنگره عمومی است که در لحظات سرنگونی رژیم اسلامی، از تجمع نماینده گان شوراها، سندیکاها و اتحادیه ها، کمیته ها، نهادها و ارگانهای صنفی و دموکراتیک همه اقشار و طبقات سهیم در سرنگونی رژیم اسلامی، در داخل کشور تشکیل میگردد. این کنگره، از قدرت گیری سازمان مجاهدین و سلطنت طلبان، بمثابه جریانات ارتجاعی و سرکوبگر ممانعت بعمل آورده، راه سوء استفاده از خلاء قدرت برای شروع کشمکشهای قومی، توسل به تخریب و انتقام جویی را سد نموده، خطوط کلی نظام سیاسی آتی را روشن ساخته، موعد انتخابات ارگانهای دائمی در کشور را معین میکند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

Saturday, July 22, 2006

! چراغ سبز" برای جنایت


لبنان در دهمین روز تجاوز جنایتکارانه ارتش اسرائیل، همچنان مورد اصابت بمب و موشک و توپ باران قرار گرفت. بگفته یکی از مقامات این کشور، تا امروز بیش از 300 نفر از مردم غیرنظامی، قربانی توحش ارتش اسرائیل شده اند. از سوی دیگر ارتش مهاجم نیز، مردم جنوب لبنان را به تخلیه کامل این منطقه فراخوانده است. این درحالی است که منابع متعددی از جمله اسرائیلی، از ضرورت و احتمال حمله گسترده زمینی آتی به جنوب لبنان، برای تسویه حساب کامل با جریان حزب الله، سخن میگویند.

نخست وزیر اسرائیل در آخرین اظهار نظر پیرامون جنگ کنونی، بازهم تصویری واقعی تر از اوضاع و دلایل شروع جنگ بدست داد. بگفته او، سران بسیاری از کشورها، از جمله در میان کشورهای عربی، برای انجام و ادامه تهاجم کنونی علیه حزب الله، به دولت اسرائیل "چراغ سبز" داده اند. این احتمال از سوی دیگر نیز تأیید میشود، از آنجا که تلاش برای برگزاری اجلاس فوق العاده سران کشورهای عربی، با شکست مواجه شده است. مخالفت برخی " اعضای مهم " با حملات موشکی حزب الله به اسرائیل، دلیل شکست فراخوان این کنفرانس، اعلام گردیده است. در لبنان نیز، مخالفتهای عمومی علیه حزب الله گسترش یافته، از سوی مفسرین و نماینده گان احزاب سیاسی، این جریان، مسئول به خطر افتادن کشور و مردم معرفی شده است. به این ترتیب روشن است، جریان حزب الله آشکارا از همه طرف مورد تهاجم است و این نه صرفاً از اهمیت این جریان، بلکه از نقش رژیم حامی آن یعنی رژیم اسلامی در ایران ناشی شده، با تلاشهای آن در رقابتهای منطقه ای تا مرز " محو اسرائیل از روی نقشه جهان"، در ارتباط قرار دارد.

دولت اسرائیل، تهاجم کنونی را نه فقط به فرصتی برای نابودی نیروی نظامی وابسته به حریف منطقه ای خود، رژیم اسلامی، بلکه به امکانی برای التیام بخشیدن به زخم ناشی از تبلیغات ضد یهودی رژیم اسلامی نیز، مبدل ساخته است. تبلیغات احمدی نژاد برای دولت و جامعه اسرائیل تنها یک تهدید نظامی نبوده، بلکه با انکار هولوکاست و خواست نابودی این کشور، یک تحقیر ملی علنی و حکم نمک پاشیدن بر زخم مردمی را داشت، که کابوس کشتار یهودیان در جنگ دوم، هسته اصلی خود-آگاهی ملی آنان را تشکیل داده است. دولت جنایتکار اسرائیل از این برخورد آشکارا فاشیستی احمدی نژاد، سرمایه ای اخلاقی و سیاسی برای خود ساخته، جنایت کنونی علیه مردم بی دفاع لبنان و فلسطین را توجیه میکند. با اطمینان میتوان ادعا نمود، " چراغ سبز " کنونی برای آدم کشی در لبنان و فلسطین، تا حد معینی به موضوع تبلغیات ضد یهودی رژیم اسلامی بر میگردد.

بحران کنونی خاورمیانه، مستقیماً به مردم و سرنوشت جنبشهای اجتماعی در ایران مربوط است. جنگ کنونی در لبنان، نتیجه منطقی رقابتهای ارتجاعی رژیم اسلامی، دولت اسرائیل و امپریالیسم آمریکا است. از این رو نتایج آن نیز، بحران هسته ای رژیم اسلامی را شدت بخشیده، جریانات جنگ طلب در هر دو طرف این کشمکش را تقویت خواهد کرد؛ بویژه اینکه، بدون هیچ تردیدی، بازنده سیاسی جنگ کنونی، رژیم اسلامی است؛ هر چند قرائن موجود، از شکل گیری تصور آتی قدرتهای امپریالیستی و منطقه ای مبنی بر تسریع عقب نشینی کامل رژیم در مسئله هسته ای، پس از پایان این جنگ، حکایت میکنند. اما این فرضیه، هنوز نیاز این رژیم جنایتکار به بقای خود به هر بهایی را، در محاسبات خود وارد نمیکند.

تهاجم نظامی اسرائیل، زندگی صدها هزار نفر از مردم لبنان و فلسطین را به نابودی سوق میدهد، در همان حال تضادهای منطقه ای را دامن زده، زندگی میلیونها نفر مردم ایران را هم، با خطرات بزرگتری مواجه خواهد ساخت
.
*** *** ***
www.j-shoraii.blogspot.com damawand58@yahoo.com
اکبر تک دهقان، 31 مرداد 1384- 22 ژوئیه 2006

Thursday, July 20, 2006

شرایط بن بست و استفاده اسرائیل از آن


1- در روابط میان اسرائیل و فلسطین، در معضل شرایط عراق، حول موضوع پرونده هسته ای رژیم اسلامی و در مناسبات قدرتهای بین المللی پیرامون مسائل بالا، نوعی حالت بن بست و درمانده گی، و فقدان راه حل و چشم انداز روشن حکومت میکند. دولت اسرائیل با آگاهی بر این زمینه بلاتکلیفی همگانی، دست به حملات گسترده کنونی در لبنان زده است. تهاجم نظامی اسرائیل، مستقل از محاسبات دقیق و یا کلی دولت آن، باید خطر دائمی حزب الله در مرزهای شمالی آن را نابود کرده، بعنوان تأثیر جدی بین المللی، از موضع تقویت موقعیت دولت آمریکا، به بن بست موجود بویژه در موضوع پرونده هسته ای، خاتمه دهد. دولت اسرائیل قادر به حمله نظامی به ایران نیست، اما قادر است از " فرصت طلایی " کنونی استفاده کرده، به درهم شکستن کم و بیش کامل پایگاه سیاسی- نظامی رژیم اسلامی در کنار مرزهای خود، اقدام کند. این بویژه اهمیت دارد، از آنجا که هیچ اعتراض جدی نیز نمی تواند از سوی غرب علیه آن صورت بگیرد؛ همچنانکه تاکنون نیز شکل نگرفته است. تلاشهای رژیم اسلامی در استفاده از وقت کشی برای تسلط کامل بر تکنولوژی غنی سازی اورانیوم، و بی اعتنایی مداوم به پیشنهادات غرب، یک فاکتور مثبت برای دولت اسرائیل، در سیاست تهاجم نظامی آن محسوب میگردد. در کنار آن، تبلیغات ضد یهودی سران رژیم در ماههای گذشته، آشکارا نوعی حقانیت سیاسی و حمایت اخلاقی، از دولت اسرائیل را موجب شده است. از این گذشته، رژیم اسلامی با رد مداوم درخواستهای اروپا و آمریکا و استفاده کامل از ظرفیت صبر و حوصله حریفان خود، در عین حال دست خود را برای یک رقابت جدی با اسرائیل، در جنگ کنونی هم بسته است. توانایی رژیم اسلامی در شرایط فعلی نه بطور مستقیم و نه از طریق اتکاء به کشورهای عربی برای مقابله با فروپاشی نظامی حزب الله، با امکانات سیاسی، نظامی و بین المللی اسرائیل، قابل مقایسه نیست.

2- کشمکشهای قدرتهای بین المللی و رژیم اسلامی حول پرونده هسته ای آن، هنوز به نتایج روشنی در زمینه های اصلی مورد اختلاف نرسیده است. دولتهای غربی قادر نشدند، حکومت اسلامی را در دور کنونی، به پذیرش شرایط خود مجاب کنند. کنفرانس سران 8 کشور صنعتی در روسیه، نه فقط در این زمینه بجایی نرسید، بلکه بر اساس اطلاعات جسته و گریخته، حتی به ایجاد فاصله بیشتر میان روسیه و آمریکا در برخی زمینه ها، منجر گردید. رژیم اسلامی پیش از گشایش این کنفرانس، در دیدار نماینده آن با مسئول سیاست خارجی اروپا، از ارائه پاسخ به بسته پیشنهادی غرب طفره رفته بود. ارجاع مجدد پرونده هسته ای رژیم به شورای امنیت سازمان ملل هم، هنوز با کسب اطمینان از نتیجه بخش بودن فوری آن همراه نیست.

3- دولتهای غربی به دلایل متعددی، هم اینک در موقعیت تهاجم نظامی به مراکز هسته ای در ایران نیستند؛ هر چند امکان توسل به راه حل نظامی در دوره ریاست جمهوری جرج بوش، هنوز منتفی نشده است. رژیم اسلامی با آگاهی به این واقعیت، تلاش میکند حداکثر استفاده را از آن نموده، سلطه بربرمنشانه خود علیه مردم ایران را تحکیم ساخته، از دید خود، همه آثار " شل شدن" سرکوب کور گذشته، در نتیجه سالهای حکومت " اصلاح طلبان" را از بین ببرد. حکومت اسلامی در همان حال به حریفان خود، هر میزان از باج دهی غیر مستقیم، از جمله حراج 80% از مؤسسات بزرگ دولتی را اطمینان میدهد، بشرطی که تضمین امنیتی روشنی از غرب دریافت نماید. این یعنی عدم دخالت دولتها و نهادهای بین المللی در شیوه سلطه گری آن در داخل، نوع برخورد آن به مسائل خاورمیانه، سیاست آن در عراق و اقدامات اسلامی- تروریستی آن در جهان.

4- رژیم اسلامی از یکطرف در منگنه فشارها و التیماتومهای مکرر حریفان بین المللی خود قرار دارد، از سوی دیگر با استفاده از داشتن " امتیاز" آدمکشی عوامل آن در عراق، " لذت " اشغال عراق را بکام غرب، تلخ کرده است. از این طریق نوعی شرایط پات شکل گرفته است: دولت آمریکا در موقعیت اعمال فشار به رژیم اسلامی قرار داشته، اما " حل" قطعی " مسئله ایران"، عجالتاً برای آن ممکن نیست. در کنار آن، غرب در حل مسائل داخلی عراق، ناچار به پذیرفتن سهم رژیم اسلامی در تأثیر گذاری بر امور است؛ از سوی دیگر اما، باید نقش حکومت اسلامی، در تخریب شرایط سیاسی دلخواه غرب در عراق را هم نظاره کند. در حالیکه، ثبات سیاسی در عراق و خاتمه حمله به سربازان آمریکایی و ترورهای روزمره، یک برگ برنده سیاسی برای دولت آمریکا محسوب میگردد؛ درست همان موقعیتی که رژیم اسلامی هر زمان که خود بخواهد، تحقق آن را با تأخیر مواجه میکند. عراق دیگر کشوری معمولی و محدود به دنیای مردم آن نیست. عراق در مرکز منطقه ای است، که طی 26 سال اخیر 3 جنگ بزرگ را از سر گذرانده است. عراق امروز، جامعه ای گسیخته، بیمار و سوت و کور است که بخش مهمی از فعالیت مردم، جستجوی جسد بستگان ربوده شده و مشغولیت کارمندان دولت آن، شمردن جنازه ها است. مناسبات دولت آمریکا در این کشور، بیش از آنکه به دولت عراق مربوط باشد، با رژیم اسلامی ربط پیدا میکند. عراق کنونی کلاف سردرگمی است که همه تناقضات سیاسی، فرقه ای و مذهبی خاورمیانه در آن سرباز کرده است. در عراق، نقش حکومت اسلامی، موقعیت دولت و ارتش آمریکا و منافع دولتهای رقیب و دوست هر دو، در یکدیگر تنیده شده است. هر راه حل و یا روند کور حوادث که برای عراق قابل تصور گردد، بطور اجتناب ناپذیری، همه عوامل درگیر در آن را به درون خود میکشد. این، هم بمعنای تغییر شرایط به وضعیت صلح آمیز و هم بمعنای امکان تشدید درگیریهای فعلی، تا حد دخالت نظامی کشورهای همسایه و یا حتی تهاجم نظامی به ایران است. عراق امروز، نه فقط به باتلاقی برای قدرتهای امپریالیستی دخالتگر، بلکه به تله ای برای همه کشورهای درگیر در آن هم مبدل شده، سرنوشت آنها را به سرانجام این کشور، پیوند زده است.

5- دولت اسرائیل خود را از تسلیح رژیم اسلامی به سلاحهای هسته ای، در معرض خطر جدی احساس میکند؛ از این رو در تقویت موضع آمریکا در قبال اروپا و روسیه و چین، ذینفع است. حتی میتوان با اندکی چشم پوشی، از نوعی توافق نانوشته میان آمریکا و اسرائیل در این زمینه سخن گفته، فرصت برگزاری نشست اجلاس سران 8 کشور صنعتی در روسیه را، استفاده اسرائیل از امکانی برای تضعیف مخالفین سیاست آمریکا، بحساب آورد. شتاب کنونی دولت اسرائیل در تعیین تکلیف با مسئله هسته ای رژیم اسلامی اهمیت دارد، از آنجا که نه فقط قادر به شروع و ادامه یک جنگ با رژیم اسلامی نیست، بلکه حتی در نتیجه تبلیغات ضد اسرائیلی احمدی نژاد، به موقعیت سیاسی ضعیف تری نسبت به رژیم اسلامی و اپوزییسون وابسته به آن در فلسطین و لبنان، رانده شده است. تبلیغات احمدی نژاد، بدون تردید، باعث تقویت مواضع جریانات اسلامی در فلسطین و لبنان علیه دولت اسرائیل گشت. برای دولت اسرائیل، مقابله با موقعیت کسب شده رژیم اسلامی در منطقه و جبران ترس ناشی از آن در جامعه اسرائیل، بویژه در میان بخش محافظه کار، دارای اهمیت سیاسی داخلی و بین المللی است. از این رو توسل این دولت به اقدامات تهاجمی علیه دسته جات اسلامی، حتی بدون درگیریهای ظاهراً زمینه ساز جنگ فعلی هم، میتوانست قابل پیش بینی تلقی گردد.

6- بسته بودن دست غرب برای حمله نظامی به مراکز هسته ای رژیم اسلامی، در عین حال با بسته بودن دست حکومت اسلامی بمنظور کمک نظامی به گروههای اسلامی در فلسطین و لبنان نیز توأم است. جریان حزب الله که در سالهای گذشته با دریافت کمکهای مالی و نظامی از رژیم اسلامی، در موقعیت پرتاب موشکهای دور برد ( در مقیاس منطقه بحرانی )، قرار گرفته است، از وضعیت موجود در میان طرفین رقیب، بیشترین زیان را میبیند. رژیمهای حامی و مسلح کننده آن، یعنی ایران و سوریه، خود در موقعیت دفاعی نسبت به قدرتهای بین المللی قرار داشته، قادر به حمایت عملی جدی از آن در این لحظه نیستند.

7- رژیم اسلامی از ناتوانی حریفان خود در حمله نظامی به ایران، استفاده میکند. دولت اسرائیل هم با آگاهی به ناتوانی رژیم اسلامی از حمایت عملی از حزب الله، حداکثر استفاده را از شرایط کنونی نموده است.

8- حمله سنگین ارتش اسرائیل و نظاره غرب دراین میان، باید نوعی تهدید مستقیم و عقب راندن واقعی رژیمهای سوریه و ایران نیز تلقی شود. با پایان جنگ کنونی، موقعیت سوریه و رژیم اسلامی در خاورمیانه تضعیف شده، اقدامات بعدی دولت آمریکا علیه دو رژیم، با مخالفت جدی در میان متحدین و رقیبان آن، مواجه نخواهد گشت.

9- تهاجم گسترده ارتش اسرائیل به لبنان، در چهارچوب توازن قوای فعلی میان آمریکا، اروپا، روسیه و چین، تغییراتی مشهود به نفع دولت آمریکا، بدنبال خواهد آورد؛ حتی این میتواند به حضور نیروهای ارتش آمریکا در مرزهای لبنان و اسرائیل، و لبنان و سوریه نیز منجر گردد. از این رو، دولت بوش، نه فقط علیه آن مزاحمتی ایجاد نخواهد کرد، بلکه خود به حامیان نابودی قدرت حزب الله پیوسته، دست اسرائیل را باز گذارده است. تهاجم نظامی اسرائیل بمثابه جناح مدافع سیاست آمریکا در قبال حکومت اسلامی، بازهم جدی بودن سیاستهای امپریالیسم در مقابل این رژیم را آشکار ساخته، حاوی نوعی پیام غیر مستقیم آمریکا به آن است: رئیس جمهور آمریکا، حتی خواستار انزوای هر چه بیشتر رژیم اسلامی گردیده است. جنگ کنونی خاورمیانه به روشنی اثبات کرد، که مسئله هسته ای حکومت اسلامی و کشمکشهای حول آن، بر خلاف تصور برخی، نوعی سرگرم کردن مردم، " سیاه بازی "، و " جار و جنجال" نبوده، بلکه نمایش عملکرد عناصری از دایره گسترده تر بحران واقعی ناشی از رقابتهای حقیقی منطقه ای و بین المللی، محسوب میگردد.

10- مردم محروم و تحت ستم در فلسطین و لبنان و عراق و افغانستان و ایران، بیشترین صدمات را از توحش دسته جات ارتجاعی متحمل میشوند. تا روز 19 ژوئیه، بیش از 243 نفر، تنها از طرفین لبنانی و اسرائیلی کشته شده، بیش از 750 نفر زخمی، به اعلام برخی منابع، نزدیک به نیم میلیون نفر آواره شده اند. جنگ کنونی، به تشدید خشونتهای هر روزه در عراق و افغانستان منجر گشته، قربانیان بیشتری از مردم بیگناه را طلب خواهد کرد. همچنین رژیم اسلامی در ایران، آن را به فرصتی برای تهاجم وسیع تر به بدیهی ترین حقوق دموکراتیک مردم، قرار خواهد داد. سرنوشت مردم خاورمیانه دهه هاست که بازیچه دست کنسرنهای غربی تولید سلاح، کمپانیهای تولید و صدور انرژی، شرکتهای بزرگ بیمه، بورسها و بانکهای بین المللی، و قدرتهای امپریالیستی مدافع آنها است، که مستقیماً در آفریدن شرایط غیر انسانی حاکم، ذینفع هستند.

11- برای پایان دادن به اینهمه درنده خویی قدرتهای سلطه گر و دسته جات آدمکش، و به انتها رسیدن رنج و آلام مردم این منطقه، همه راهها به انقلاب ایران ختم میشود. بدون یک انقلاب توده ای و تسویه حساب کامل با رژیم ترور اسلامی، سهم مردم از زندگی، در ایران و عراق و لبنان و فلسطین و افغانستان، در بهترن حالت، همین جهنم کنونی است
.
*** *** ***
http://www.j-shoraii.blogspot.com/ damawand58@yahoo.com
اکبر تک دهقان 29 تیر 1384- 20 ژوئیه 2006

سرنگونی رژیم ترور اسلامی - اعلام آزادیهای عمومی - فراخوان کنگره شوراها

کنگره شوراها یک کنگره عمومی است که در لحظات سرنگونی رژیم اسلامی، از تجمع نماینده گان شوراها، سندیکاها و اتحادیه ها، کمیته ها، نهادها و ارگانهای صنفی و دموکراتیک همه اقشار و طبقات سهیم در سرنگونی رژیم اسلامی، در داخل کشور تشکیل میگردد. این کنگره، از قدرت گیری سازمان مجاهدین و سلطنت طلبان، بمثابه جریانات ارتجاعی و سرکوبگر ممانعت بعمل آورده، راه سوء استفاده از خلاء قدرت برای شروع کشمکشهای قومی، توسل به تخریب و انتقام جویی را سد نموده، خطوط کلی نظام سیاسی آتی را روشن ساخته، موعد انتخابات ارگانهای دائمی در کشور را معین میکند
.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

Monday, July 17, 2006

!مردم محروم در چنبره رقابتهای ارتجاعی

از تهاجم بیسابقه ارتش اسرائیل به مردم محروم و آواره فلسطین ( نوار غزه ) و لبنان، سه هفته گذشت. ارتش جنایتکار اسرائیل پس از یک سال خروج از نوار غزه، در بامداد روز 27 ژوئن بدون اعلام قبلی، با یورشی ویرانگرانه به این منطقه بازگشته، همه امکانات اولیه زندگی را که مردم طی یک سال ایجاد کرده بودند، ویران کرده، دهها نفر را به قتل رسانده، صدها نفر را مجروح و بیخانمان نمود. توحش ارتش اسرائیل از زمین و هوا و دریا، زندگی را برای مردمی که از " تمدن " سرمایه داری، جز تحقیر و فقر و جنگ و مرگ نصیبشان نشده است، به جهنمی غیر قابل تحمل مبدل ساخته است. در حملات ارتش اسرائیل که با بیرحمی و شقاوت فوق تصوری صورت میگیرد، همه امکانات اولیه زندگی مردم، نظیر تأسیسات برق و آب، بیمارستانها، مدارس، مراکز مسکونی و راهها، بر سر توده های محروم ویران میشود. اقدامات جنگی ارتش اسرائیل ظاهراً پس از حمله یک گروه اسلامی- فلسطینی به یک ایستگاه بازرسی مأمورین اسرائیلی در مرز نوار غزه، در روز 25 ژوئن صورت گرفت. در این حمله، دو سرباز اسرائیلی کشته، یک نفر دیگر به اسارت دسته جات اسلامی در آمدند. تهاجم ارتش اسرائیل در فلسطین و لبنان تاکنون، حداقل 150 کشته از غیر نظامیان، برجای گذاشته است؛ تحمیل این همه خسارت، نمیتواند تنها با آزادی 3 سرباز اسیر اسرائیلی توجیه گردد.

جنگ آغاز شده در خاورمیانه، با حوادث مشخص زمینه ساز آن، تناسبی ندارد؛ این نشان میدهد، بحران جنگی فعلی باید با دینامیزم بحران منطقه، که قبل از همه از کشمکشهای رژیم اسلامی، دولت آمریکا، و اسرائیل ناشی میشود، توضیح داده شود. این بویژه اهمیت دارد که تهاجم اسرائیل به لبنان، درست در روزهای برگزاری نشست سران 8 کشور صنعتی در روسیه، و موضوع پاسخ رژیم اسلامی به بسته پیشنهادی غرب، همزمان میشود. به این موضوع، اگر آزمایشات موشکی جدید کره شمالی را اضافه کنیم، در اینصورت زمینه بین المللی جنگ کنونی در خاورمیانه، هر چه بیشتر برجسته تر میگردد.

تهاجم ارتش اسرائیل به فلسطین و لبنان، حتی اگر همین امروز هم متوقف شود، تأثیر خود را در تشدید بحران هسته ای رژیم اسلامی و رقیبان غربی و منطقه ای آن، باقی گذارده است. فراموش نکنیم که دولت آمریکا و مصوبه شورای امنیت سازمان ملل در این زمینه، بطور سربسته جانب دولت اسرائیل را گرفته، حتی خواست قطع حملات بیرحمانه علیه غیرنظامیان را نیز مطرح نکرده اند.

دولت اسرائیل در عین حال فرصت را برای جبران تحریکات ضد اسرائیلی دولت احمدی نژاد در ماههای اخیر مغتنم شمرده، همچنین تلاش میکند از دید خود، سازشکاری و یا بی عملی دولتهای غربی را در قبال مسئله هسته ای رژیم اسلامی، تلافی کند. از این رو باید از تحرکات کنونی، بمثابه بخشی از استراتژی جنگ طلبی همه طرفهای پرونده هسته ای رژیم اسلامی نیز نام برد. نخست وزیر اسرائیل خود با اعلام اینکه، موضوع بر سر" جنگ علیه محور شرارت است"، شکی در علل و انگیزه های بحران کنونی در خاورمیانه باقی نگذارده است. جنگ کنونی در خاورمیانه را باید بدون تردید، به زمینه های فعلی بحران رژیم اسلامی اضافه نموده، به انتظار تآثیر نتایج آن در مناسبات این رژیم با حریفان بین المللی آن، همچنین عواقب آن در تشدید هر چه بیشتر سرکوب مبارزات مردم در ایران نشست.

تهاجم ارتش اسرائیل و تهدیدات بعدی این کشور، مبنی بر حمله به سوریه در عمل اما، قادر به تداوم و تشدید اقدامات غیر قابل پیش بینی نیست. دولت اسرائیل یک دولت ائتلافی از دو حزب محافظه کار و حزب کارگر است. تحمیل یکباره جنگی بزرگ و منطقه ای به چنین دولتی، ساده نیست. از این گذشته، باتلاق عراق برای دولتهای امپریالیستی و عدم حمایت چین و روسیه از اقدامات نظامی علیه رژیم اسلامی، دست دولت اسرائیل را نیز برای یک اقدام استراتژیک تا کشاندن کامل آمریکا به جنگ با رژیم اسلامی بسته است. حتی میتوان با اندکی احتیاط، از ناتوانی دولت اسرائیل در ایجاد یک جنگ بزرگ منطقه ای، هم بلحاط بافت سیاسی کنونی آن و هم بدلیل امکان واکنش شدید دولت سوریه نیز، نام برد. عوامل نامبرده در مجموع، این احتمال را ممکن میسازند، که دولت اسرائیل با پشتیبانی ضمنی آمریکا، به نوعی به تقویت موضع آمریکا در قبال اروپا، روسیه و چین دست زده است. از دید دولت اسرائیل باید از این طریق، زمینه برای اعمال فشارهای هر چه بیشتر به رژیم اسلامی، مساعدتر گردد
.
*** *** ***
http://www.j-shoraii.blogspot.com/ damawand58@yahoo.com
اکبر تک دهقان، 26 تیر 1385- 17 ژوئیه 2006

Friday, July 14, 2006

موج دوم طرح رفراندوم

اصلاح طلب و زندانی سیاسی سابق در رژیم اسلامی، اکبر گنجی، فراخوانی بمنظور برگزاری تحصن و اعتصاب غذای 3 روزه در مقابل مقر سازمان ملل متحد در نیویورک، برای آزادی زندانیان سیاسی در ایران، صادر نموده است. بدنبال آن، اطلاعیه های متعددی از سوی جناحهای مختلف اپوزیسیون اصلاح طلب در داخل و خارج، در دفاع از این اقدام انتشار یافته است. اعتصاب غذای اعلام شده، در روزهای 24، 25، و 26 تیرماه( 14، 15، و 16 ژوئیه)، انجام خواهد گرفت.

از نقطه نظر موقعیت زندانیان سیاسی دربند و تحت بازجویی، مطمئناً طرح خواست آزادی زندانیان از سوی هر کسی، نمی تواند اقدامی مفید تلقی نگردد. امروزه صدها نفر از زندانیان سیاسی در زندانهای این رژیم وحشی، تحت ضد انسانی ترین شرایط عذاب میکشند؛ برخی از آنها حتی در معرض خطر اعدام قرار دارند. آنها که در شرایطی کم و بیش آزاد در بیرون از زندان زندگی میکنند، مجاز نیستند انتظار تحمل ابدی این شرایط را از زندانیان داشته باشند. بویژه اینکه اکثریت مخالفین رژیم اسلامی در خارج از کشور، حاضر به انجام کمترین ریسک و پذیرش هیچ سطحی از محدودیت حقوق اجتماعی خود نیستند. زندانی سیاسی باید فوراً و بدون قید وشرط، آزاد گردد. وقتی دشمنان قسم خورده مردم نظیر سلطنت طلبان هم، چنین خواستی را طرح کنند، این خود قبل از هر چیز، بیان قدرت مردم در تحمیل پذیرش این خواست از سوی آنان است. روشن است هر فرد و جریانی از طرح و تبلیغ خواست آزادی زندانیان، اهداف سیاسی خود را دنبال میکند. اما این خطاست، اگر همه موضوع به افشاگری از مقاصد پشت پرده چنین جریاناتی خلاصه شده، اصل مسئله، یعنی یکی از خواستهای محوری جنبش انقلابی- دموکراتیک، به حاشیه رانده شود. هدف آزادی زندانیان سیاسی، یکی از اهداف فوری مبارزات مردم ایران است. طرح آن از سوی اصلاح طلبان و اپوزیسیون بورژوایی، قبل از همه، ضرورت بسیج نیرو و پیگیری آن را از سوی نیروهای انقلابی، دوچندان میسازد.

برای احزاب و عناصر وابسته به طبقه سرمایه دار، هرگز زندگی مردم و بویژه مخالفین دستگاه دولتی بورژوایی، موضوعی جدی و تأمل برانگیز نیست؛ آنها خود از سازماندهنده گان این ماشین چپاول و آدمکشی، در دوره های گذشته هستند. یک دلال و سرمایه دار، کسب ثروت به هزینه رنج و کار دیگران، و تحمیل بدبختی و فقر به اکثریت مردم را، بعنوان وضعیتی کاملاً " عادی"، درک میکند؛ برای نماینده سیاسی او هم، همین تصور، در عرصه اعمال قدرت و سلطه بر مردم، مفهوم دارد. حتی دروس دانشگاهی رسمی اقتصادی در جامعه سرمایه داری، چیزی جز این، یعنی کسب ثروت، به هر شکل ممکن را طلب نمیکنند. از این رو، ادعای انسانیت و دلسوزی دسته جات بورژوایی برای زندانیان سیاسی، فریبی بیش نیست. شیوه زندگی و سلطه گری یک دزد و سرکوبگر، قادر به بازتولید خود- آگاهی پیشرو و انگیزه های انسانی در او نیست. ادعای افرادی که خود از حامیان و همدستان رژیمهای سلطنتی و اسلامی، در برافروختن آتش جنگ و کشتارهای دسته جمعی زندانیان سیاسی بودند، هرگز برای توده های تحت ستم، اعتماد برانگیز نیست؛ نظیر مشروطه خواهان، اصلاح طلبان، " اکثریتیها " و جمهوریخواهان. تلاش کنیم، تصویری از محتوای واقعی تحرکات کنونی اصلاح طلبان در داخل و خارج که حول موضوع آزادی زندانیان سیاسی به راه افتاده است، بدست دهیم.

با اعلام قرار اعتصاب غذای 3 روزه از سوی گنجی، موج وسیعی از پشتیبانی جریانات اپوزیسیون بورژوایی به راه افتاد. حجم حمایت اعلام شده روشن میسازد که موضوع برای این طیف، فقط آزادی زندانیان سیاسی نیست؛ از آنجا که زندانیان سیاسی و ضرورت آزادی آنها، موضوعی بتازه گی کشف شده نیست. اپوزیسیون در حال بسیج کنونی، طی 18 سال پس از قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان 67، هرگز زحمت یک اعتراض جدی و در سطح واکنش به پیام گنجی را بخود نداد. هیاهوی کنونی حول پیشنهاد گنجی، روزها و هفته های اول طرح بیانیه رفراندوم قانون اساسی رژیم اسلامی در بهمن ماه سال گذشته را بیاد میاورد. برای اپوزیسیون بورژوایی که از جنجال رفراندوم خود نصیب زیادی نبرد، طرح یک خواست مشخص و ظاهراً عملی تر از خواست رفراندوم قانون اساسی، رشته جدید پیوند برای ایجاد اتحاد در صفوف همچنان گسیخته آن را فراهم میسازد. دسته جات مدافع حفظ ماشین سرکوب دولتی، از فراخوان گنجی حمایت میکنند، از آنجا که اهداف فراخوان رفراندوم را از طریق تعقیب اشکال مشخص تر، قابل قبول تر و ظاهراً مردمی تاکتیکهای سیاسی، ممکن میسازد. از دید آنها، دفاع از فراخوان گنجی، نه فقط یک تاکتیک سیاسی مناسب برای متحد شدن، بلکه سیاست مناسبی برای مردم پسند ساختن اهداف استراتژیک این اتحاد نیز محسوب میگردد. برای هر یک از مدافعین و مبلغین فراخوان گنجی روشن است، که آنها از این پس بیشتر و بهتر با یکدیگر در ارتباط قرار گرفته، امکانات ایجاد یک جبهه سیاسی حول رهبری اکبر گنجی را افزایش خواهند داد. این بویژه به دسته جات اکثریتی- توده ای و اتحاد جمهوریخواهان سنبل شده برای پوشاندن گذشته چندش آور آنها، برمیگردد.

در متن اولیه طرح رفراندوم که معلوم نیست، امروز در کدام گوشه آرشیو روزنامه ها خاک میخورد، کمترین اشاره ای به خواستها و شرایط زندگی طبقه کارگر نشده بود. در تحرک جدید اصلاح طلبان داخل و خارج، آزادی منصور اسانلو یکی از مواد درخواستی مطرح شده است. جنب و جوش کنونی بمثابه دومین خیز استراتژی رفراندوم، که باید جای ابتکارات مستقیم توده ای را پر کند، قرار است با مراجعه ظاهرسازانه به خواستهای مشخص مردم، کمبودهای اقدام اول در این زمینه را جبران کند.

نیروی اجتماعی محرک موج دوم رفراندوم خواهی، همچنان، طبقه متوسط شکل گرفته و یا ذینفع در کشتارهای دسته جمعی زندانیان سیاسی و جنگ ارتجاعی است. بورژوازی متوسط اسلامی – سلطنتی، در همدستی با تروریسم افسار گسیخته سرمایه بزرگ مالی- تجاری، از شر"خطر" کمونیستها و جنبش کارگری خلاص شده، بار خود را بسته، پستها و مقامات اداری – آکادمیک را به انحصار خود در آورد. این جریان متحد ماشین ترور، میلیونها نفر از مردم، از آن میان، بخشی از حریفان احتمالی خود در بازار داخلی را، وادار به ترک کشور ساخت. این نیرو که اصلاً هم ناآگاه و بی سواد نیست، بلکه بقدر کافی دکتر و مهندس و "فیلسوف" همکار بی بی سی، تربیت کرده است، به چیزی جز ممانعت از خطر وقوع یک انقلاب فکر نمیکند. کابوس بزرگ این نیروی ارتجاعی، برخاستن دوباره ققنوس از خاکستر است. مقاله جدید اکبر گنجی هم، تحت عنوان" مبانی جنبش تحول دموکراتیک در ایران"، چیزی جز این نمی گوید. در همه بحثها و توجیهات مدافعین طرحهای ارتجاعی، ضد کمونیسم افراطی و خصومت با ابتکارات انقلابی مردم، جوهر اصلی تلاشهای اپوزیسیون بورژوایی را میسازد. جریانات ملی- اسلامی سلف آنها در دوران انقلاب بهمن، درست با همین انگیزه های ضد دموکراتیک، به جریان خمینی پیوسته، آن را به جان توده های مردم ایران انداختند.*1

در دوره انتشار طرح رفراندوم قانون اساسی رژیم اسلامی، درست همین جنجال کنونی در داخل و خارج به راه افتاد. جبهه ای از متوهمین و مرتجعین دست به انتشار بیانیه ای زده، دزدان ثروتهای مردم، میلیونرها و چاپلوسان دستگاههای دولتی در غرب هم، آن را در بوق و کرنا کرده، راه نجات 70 میلیون مردم جان به لب آمده را اعلام نمودند. این راه حل آنچنان ساده بود که کاشفان آن، از کم عقلی تاکنونی خود در یافتن آن به تعجب افتادند. راه نجات مردم ایران اینطور اعلام شد که یک طومار، آنهم از سوی دارنده گان ارتباط اینترنتی، امضاء گردد. سپس درخواست امضاء شده، در کمال ادب و نزاکت، به گرداننده کوره آدم سوزی اسلامی " آیت الله خامنه ای"، تقدیم گشته، از حکومت اسلامی تمنا شود، لطفاً "رفع " گردد! هر انسان عادی از خود سوال خواهد کرد، آیا صاحبان پول و خیز برداشته برای قدرت، اینهمه احمق هستند؟ آیا میتوان اینهمه پرت بود، اما به موقعیت های ثروت و قدرت، حال در اپوزیسیون، دست یافت؟ روشن است پاسخ به این سوال منفی است. اپوزیسیون اصلاح طلب داخل و خارج، با امضاء بیانیه رفراندوم، نه تحقق نقشه ساده بالا، که دستیابی به اهداف بزرگتری را بویژه در آینده، مد نظر داشت. این طرح باید در وحله اول، توده های مردم را از فکر توسل به ابتکارات انقلابی برای سرنگونی رژیم اسلامی، منصرف میساخت. استراتژی رفراندوم همچنین باید به ایجاد یک ائتلاف محکم حول یک برنامه سیاسی میان جمهوریخواهان و سلطنت طلبان، دو گرایش سرمایه صنعتی و مالی منجر شده، خود را بمثابه آلترناتیو سیاسی، نزد قدرتهای امپریالیستی، اروپا و آمریکا، مقبول میساخت. طرح رفراندوم علاوه بر این، با تبلیغ مداوم راه حلهای غیر انقلابی، باید در شرایط اجتناب ناپذیر شدن یک انقلاب، نهادهای توده ای نظیر شوراها را از تصمیم گیری پیرامون سرنوشت کشور منع کرده، توسل به هر اقدام فوری را تحت عنوان مغایرت آن با اصول دموکراسی، به ارگانهای ساخته و پرداخته آتی خود، موکول مینمود. مدافعین طرح ارتجاعی رفراندوم، نه فقط در رسیدن به حداقلی از اهداف بالا موفق نبودند، بلکه به سوی تفرقه در میان جمهوریخواهان و مشروطه خواهان کشیده شده، هر چه بیشتر در میان مردم مبارز، بویژه کارگران، دانشجویان و زنان، بی اعتبار گشتند؛ صرفنظر از اینکه این جریان، اساساً از سوی قدرتهای بین المللی جدی گرفته نشد.

طرح رفراندوم قانون اساسی رژیم، عمدتاً از سوی محسن سازگارا، یکی از طراحان اصلی کشتارهای دسته جمعی دهه 60 نماینده گی میشد. فرد مزبور که جناح آمریکایی این طرح را میساخت، در عین حال از مدافعین اعاده حیثیت از سلطنت طلبان جنایتکار، برای تضمین حفظ " دموکراسی" آینده خود، از " خطر" تعرض طبقه کارگر بود. در جنجال کنونی به اصطلاح آزادی زندانیان سیاسی، جای فرد مزبور را اکبر گنجی گرفته است، که ظاهراً از جمهوری خواهی دفاع نموده، تمایلی به همکاری با سلطنت طلبان نشان نمی دهد. گنجی که خود از سازماندهان ماشین ترور و شریک در بربرمنشی سالهای 60 این رژیم است، تنها با برخوردی بسیار سطحی و غیر جدی، به کشتارهای تابستان 67 اشاره کرده است؛ هرچند در این زمینه او، یک گام از سلطنت طلبانی نظیر داریوش همایون، این مدافع آشکار کشتار کمونیستها در رژیمهای ساواک و اسلامی، جلوتر است.*2 این میزان تغییر در سطح مواضع سیاسی جریان رفراندوم اما، قبل از اینکه بر رشد یافته گی سیاسی بورژوازی اپوزیسیون دلالت کند، واقعیت قدرت گرفتن جنبشهای اجتماعی، قبل از همه، مبارزات کارگری را منعکس میسازد. در نگاه اول، بهم خوردن تعادل گذشته میان مشروطه خواهان و جمهوریخواهان به نفع دومی در درون اپوزیسیون ارتجاعی، خود نمایش سطحی از تأثیرات رادیکالیسم رشد یافته در جامعه، ناشی از مبارزات کارگری و دانشجویی است.

طرح اعتصاب غذا برای به اصطلاح آزادی زندانیان سیاسی، درست از سوی همان نیروهایی در خارج پشتیبانی میشود، که مدافعین افراطی طرح رفراندوم را تشکیل میدادند. این گروه قبل از همه، جریان شریک در جنایات رژیمهای اسلامی و سلطنتی است؛ همان نیرویی که حسابرسی نسبت به تبهکاریهای آن طی نیم قرن اخیر، شرط بازسازی دموکراتیک جامعه ایران است. از این میان بویژه باید از دسته جات پیرو " خط امام " اکثریتی- توده ای و مدافعین آنان( " اتحاد فداییان خلق ایران")، " اتحاد جمهوریخواهان ایران" و بخش بزرگی از جریان ملی- اسلامی در خارج از کشور( جبهه ملی و نزدیک به آن) نام برد. سلطنت طلبان اینبار، تحت پوشش نارضایتی از رد ائتلاف با آنان، اما در اساس برای عدم انتساب این اقدام به خود نظیر طرح رفراندوم، و از این طریق برای جلوگیری از شکست آن، ظاهراً به مدافعین فعال آن تعلق ندارند. گروهبندی بالا در مجموع، نماینده فکری لایه هایی از بورژوازی بزرگ(سرمایه صنعتی، سرمایه خدماتی جدید، گرایش سرمایه مالی ناراضی از تقسیم نامساوی قدرت میان باندهای حاکم، بورژوازی بزرگ شکل گرفته در نتیجه شرایط ترور اسلامی و جنگ و بوروکراسی اسلامی- سلطنتی)، بورژوازی متوسط ارتجاعی و خرده بورژوازی مرفه است، که امروزه از وحشت یک انقلاب توده ای، به هر تخته پاره ای چنگ میزنند. جناح خارج از کشور این نیرو، از طریق انحلال سازمانهای انقلابی، چاپلوسی برای احزاب پارلمانی درغرب، بعضاً جذب شدن در محیطهای آکادمیک، کسب و کار و واردات و صادرات، به موقعیت و قدرت دست یافته است. این نیرو در خارج، از تعهدات متقابل نانوشته خود در قبال احزاب غربی آگاه بوده، خود را به آنها مقید میداند. نقش آنها در دوران همدستی با رژیم اسلامی و ترس از اقدامات دستگاه قضایی دموکراتیک آتی، آنها را به دنبال هر طرح ارتجاعی برای تضمین حفظ موقعیت کنونی خود، وادار میسازد. علیرغم موضع گیریهای ریاکارانه و کج دار و مریض اخیر این دسته جات، مبنی بر مخالفت با تهاجم نظامی به کشور، این نیرو بموقع خود، حتی تهاجم هسته ای به کشور را نیز، توجیه خواهد کرد. جریانات نامبرده در بالا، از مدافعین افراطی جنگ 8 ساله بوده، هنوز به این سیاست ضد انسانی خود، افتخار میکنند. یک ضربه نظامی محدود، حتی هسته ای، نمی تواند در مراحل اولیه آن، خساراتی بیش از جنگ 8 ساله رژیم اسلامی ببار آورد. از این رو، ادعاهای دسته جات فوق در مخالفت با تهاجم نظامی به کشور نیز، که در ماههای گذشته نمایش یک تهدید واقعی بود، دروغی بیش نیست. برای جنبش انقلابی- دموکراتیک، هر میزان دخالت جریانات مذکور در یک طرح سیاسی، باید بمعنای قطب نمایی برای تشخیص ماهیت و جهت سیاسی آن محسوب گردد. این نیرو، عمیقاً ضد کمونیست و مخالف هر سطحی از دخالتگری حقیقی توده های مردم، در تعیین سرنوشت خویش و کشور است. جریان بالا حتی طی دوره اخیر، به گرایشهای فاشیستی و ایدوئولوژی حکومت " نخبگان " متمایل گشته، همکاری علنی آنها با سلطنت طلبان، تشدید روحیات و انگیزه های سرکوبگرانه را در آنها بیان میکند.

چپ انقلابی ایران، هم اینک، دارای امکانات سازماندهی یک مبارزه متحد و تآثیر گذار در خارج از کشور نیست؛ این قبل از همه به تجزیه و انحلال سازمان چریکهای فدایی خلق ایران- اقلیت از سوی محافل درونی این سازمان، مربوط میگردد. بخش بزرگی از انحلال طلبان در سازمان فدایی در دوره های مختلف، امروزه استخوانبندی اصلی این یا آن اتحاد ارتجاعی را تشکیل داده اند. این شرایط، بهترین امکان را در اختیار بورژوازی اپوزیسیون قرار میدهد، تا به " پرچمدار" بدیهی ترین خواسته های مردم، از آن میان، آزادی زندانیان سیاسی، مبدل شود.

بورژوازی ایران، علیرغم زمینگیر بودن چپ انقلابی اما، هرگز قادر نیست، به نماینده گی ملت ارتقاء پیدا کند. تاریخ گذشته آن، جز جنایت و کشورفروشی و خیانت به مردم نیست. حتی جناح " چپ " آن، نظیر حزب توده، دارودسته راهزن " اکثریت " و سازمان فاشیستی مجاهدین انقلاب اسلامی، در تبهکاری و ضدیت با حقوق ملت، افراطی تر از راست ترین جناح رژیم ساواک و لاجوردی عمل کردند. احزاب سلطنت طلب آن، در قرن بیست و یکم، هنوز به برده داران و سمبلهای توحش عصر حجر دخیل بسته، مردم مستأصل و درمانده از بربریت جامعه سرمایه داری را، اضافه بر جهنم اسلامی، به اتخاذ روشهای سلطه کورش و چنگیز و نادرشاه هم، تهدید میکنند. این، همه میزان شعور سیاسی، محتوای ملت دوستی و دامنه مدرنیسم طبقه سرمایه دار ایران است. این نیروی باند سیاهی و " شخصیتهای" بی شخصیت آن، حتی دست به یک حمایت جدی از دولت محمد مصدق، در اوج قدرت جنبشهای بورژوا- دموکراتیک در ایران نزدند. برای این دسته جات دزد و دلال و ریاکار، دولت مصدق باید تنها بمثابه وسیله ای علیه شوروی و برای توقف رشد کمونیسم در ایران، بکار میرفت. آنها وقتی از ابزار شدن محمد مصدق و حسین فاطمی در دست خود ناامید شدند، بسوی شاه و آخوند و سفارتخانه های غربی شتافته، تعیین سرنوشت مردم را به دربار جنایتکار، دستگاه پلید مذهب و قدرتهای امپریالیستی سپردند.
--------------
توضیحات از وبلاگ جمهوری شورایی

*1 "...من‌ هم‌ وقتي‌ به‌ فرانسه‌ رفتم‌ تا امام‌ خميني‌ را ببينم‌، در اولين‌ جلسه‌اي‌ كه‌ پيش‌ امام‌ خميني‌ رفتم‌، پس از احساسات‌ و تشريفات‌ و ديده‌بوسي‌ چون‌ امام‌ خميني‌ من‌ را در زندان‌ عشرت‌آباد ديده‌ بود و سابقه‌ من‌ را داشت‌، غير از معرفي‌ آقاي‌ مطهري‌ و بازرگان‌، به‌ ما محبت‌ كرد. بعد گفتم‌ ما اميدواريم‌ كه‌ انقلاب‌ با رهبري‌ شما پيروز شود... ولي‌ ما دو نگراني‌ داريم‌؛ يكي‌ اين كه‌ چرا آقاي‌ طالقاني‌، جزو شوراي‌ انقلاب‌ نباشد، و دوم‌ آن كه‌ ما آن‌قدرها تشكيلاتي‌ نيستيم‌، ولي‌ نيروهاي‌ چپ‌ و ماركسيستي،‌ سابقه‌ تشكيلاتي‌ و حمايت‌هاي‌ جهاني‌ دارند و شاه‌ نيز پشت‌ آنان است‌؛ بنابراين،‌ احتمال‌ دارد كارهايي‌ بكنند و بخواهند، جريانات‌ را از دست‌ شما بگيرند و..." [ تأکید از: وبلاگ جمهوری شورایی]

به نقل از: شوراي‌ انقلاب،‌ از تولد تا انحلال‌، گفت‌وگو با عزت‌الله سحابي، ۲۰ ارديبهشت ۱۳۸۵،
http://www.baztab.com/news/38908.php

عزت الله سحابی، سیاستمدار ملی- اسلامی، حتی امروز به صراحت اعلام میکند که او خمینی را در پاریس و پیش از سرنگونی رژیم سلطنتی، به اقدامات ضد کمونیستی تشویق میکرده است. موارد متعددی از این نوع روشن میسازند، که دستگاه روحانیت اسلامی نه فقط بدلیل ماهیت عمیقاً ارتجاعی خود، بلکه از طریق بقایای رژیم سلطنتی و احزاب بورژوازی لیبرال ایران، بازهم و هرچه بیشتر به آموزشهای ضد دموکراتیک- ضد کمونیستی، و زمینه سازی کشتارهای دسته جمعی، مسلح گردید.
-----------------
*2 تئوریسین رژیم ساواک، " دکتر" داریوش همایون در مقاله ای در منبع زیر، آشکار میسازد، که سلطنت طلب ایرانی، صد سال پس از مشروطیت و 27 سال پس از برچیدن سلطنت، تا چه میزان به حقوق بشر و دموکراسی دست یافته است؟ فراموش نکنیم تبهکار مورد اشاره، از مصاحبه شونده گان دائمی رادیوهای وابسته به چپ اپورتونیست، نظیر" رادیو برابری" [ راه کارگر] است. مقالات این تجسم رژیم سلطنتی در سایت اینترنتی " ایران تریبون"[ حزب " کمونیست کارگری"- " حکمتیست"]، منظماً منتشر گشته، و جزء اولین مصاحبه شونده گان در شماره اول مجله به اصطلاح تئوریک چپ " نگاه " [ جداشده گان از حزب " کمونیست" کومه له و حزب " کمونیست کارگری" در سال 1990] میباشد. جناح دیگر جریان موسوم به " کمونیسم کارگری" هم، چندی پیش با داریوش همایون، مناظره و بحث تلویزیونی ترتیب میدهد، تا افراد حزب مزبور هر چه بیشتر با نظریات علمی یک " لاشه" ضد کمونیست افراطی آشنا شده، در کسب آموزش سیاسی مدرن، دچار کمبود نشوند.

جریاناتی که نانشان به قیمت تهاجم به جریان فدایی و به اصطلاح " نقد سوسیالیسم خلقی"، تأمین میگشت، سرانجامی جز نزدیکی به قاتلین فداییان در رژیم سلطنتی و حامیان همین سیاست در رژیم اسلامی، پیدا نکردند.

در روزنامه کیهان لندن، شماره‌ي ۱۰۲۲ شهریور ۱۳۸۳ در مقاله‌ای با عنوان " ‌پیروزی خشم و کین"، مطلبی در سالگرد کشتار زندانیان سیاسی در تابستان 67، از داریوش همایون بچاپ رسیده است. فرد مزبور برای اولین بار، پس از 16 سال درتاریخ فوق، که از نسل کشی بیسابقه در قرن بیستم از شهروندان مبارز " ملت ایران " گذشته است، اینگونه اظهار نظر میکند:

به نقل از مقاله بالا: " شهريور 67 حقيقت انقلاب 57 بوده است"

به نقل از مقاله بالا: " هزاران جوان در خون تعميد يافته، از دم شمشير انقلاب خويش، گذشته اند."

به زبان ساده، این رژیم ددمنش اسلامی که هر ندای آزادیخواهی و حتی حقوق اولیه زنان را انکار میکرد، مسئول نسل کشی تابستان 67 نیست؛ بلکه زندانیان سیاسی، خود، خود را نابود کردند.
--------------
به نقل از مقاله بالا: " شهريور 67 زورآزمايي نابرابر دو نيروي سياسي بود که اگر چه ماموريتشان متفاوت بود، در خصلت انقلابي خود تفاوتي با هم نداشتند- جامعه بی طبقه توحیدی در برابر جامعه بی طبقه سوسیالیستی - دژخيم و قرباني به آساني مي توانستند جاي خود را با هم عوض کنند اگر يکي دست بالاتر نيافته بود، ديگري به پيشدستي همان را مي کرد. "

سرکوبگر سلطنت طلب، اولاً جامعه سوسیالیستی را، که در همان کشور غربی محل زندگی خود او، یک ایده زمینی، واقعی و پیشرو محسوب میشود، در کنار جامعه اسلامی عصر حجر قرار میدهد. اینکه او چگونه به خود اجازه چنین تحریف آشکاری را میدهد، البته از ماهیت یک مدافع قاتلین بیژن جزنی عجیب نیست. در ثانی دروغ بزرگی را که هیچیک از آخوندهای درنده خوی حاکم هم تاکنون حتی به آن تظاهر نکرده است بر زبان میآورد؛ این دروغ، که خمینی بقصد تحقق " جامعه بی طبقه"، دست به تشکیل یک دولت تروریستی- اسلامی زد. بدتر از آن، این بورژوای پست تر از حاجی بازاری اسلامی، این دروغ بزرگتر را القاء میکند که گویا اساساً این جنبشهای مردم زحمتکش برای برابری اقتصادی و سوسیالیسم بود، که سر از حکومت اسلامی در آورد. نویسنده که از تاریخ انقلاب بورژوایی در انگلستان قرن 17( کرامول)، از جنگ استقلال آمریکا در قرن هجدهم و از انقلاب فرانسه در همین قرن مطلع است، با این وجود اما، حکومت اسلامی را پدیده ای " انقلابی" مینامد. از این طریق بشیوه فوق عوامفریبانه ای ادعا میکند، کمونیستها و مبارزین مردمی از یک طرف و تیرخلاص زن و پاسدار جانی در روزهای کشتارهای دسته جمعی سال 67، " در خصلت انقلابی خود تفاوتی با هم نداشتند". نماینده گان چپ ضد فدایی و اپورتونیست، که وظیفه اعاده حیثیت از این مدافع افراطی جنایتکاران در هر دو رژیم را بر دوش میکشند، اگر وقت کردند، باید اندکی شرم کنند؛ شرم!
------------
به نقل از مقاله بالا: " با شرکت فعال و آگاهانه همدستان فاجعه "

داریوش همایون خیلی ساده و در روز روشن، کشتار بزرگ و بی سابقه تابستان 67 را، اقدامی که خود قتل عام شده گان، " فعال و آگاهانه" در بوقوع پیوستن آن، با جنایتکاران همدستی نموده اند، معرفی میکند.
------------
به نقل از مقاله بالا: "خشم و کینه انقلابی" در گوش آن هزاران تنی که پیاپی پشت به دیوار اعدام ایستادند طنین آشناتری داشت تا پاسدارانی که زندانیان هنوز جان بدر برده، تیرهای خلاصشان را می‌شمردند. خمینی واژگان انقلابی چپ را در خدمت ارتجاع مذهبی گذاشته بود و چپ، بهای خونین پوشیدن ردای فرصت طلبانه اسلام را می‌پرداخت."

در اینجا حتی بطور غیر مستقیم، تئورسین رژیم ساواک، زندانیان سیاسی را افراطی تر و بدتر از پاسداران مجسم کرده، ادعا میکند که " چپ" به خمینی " خشم و کینه انقلابی" را یاد داد و حالا باید نتیجه آن را میچشید. یعنی درنده خویی و منش جنایتکارانه خمینی، نتیجه چیزی جز کسب همین خصوصیات از چپها نبود. " طنین آشناتری داشت... تا پاسدارانی که...". این نماینده دروغ و تحریف، باید به خواننده توضیح دهد، چپ در کجا، " ردای اسلام" را " پوشید"! اگر منظور حمایت جریان اکثریت و حزب توده از رژیم اسلامی است، این دست جات، قبل از همه، از طریق همان چپ انقلابی محکوم و مطرود گشتند. اگر منظور او دنباله روی چپ انقلابی از دستگاه مذهب در مبارزه با رژیم سلطنتی است، " اسلام " که تا اواخر دهه 50، خواهان سرنگونی رژیم سلطنتی نبود. از این گذشته، این چپ انقلابی بود که از فردای کودتای 28 مرداد سال 32، روز جنایت مشترک سلطنت و " اسلام"، هدف سیاسی خود را سازماندهی مبارزه مسلحانه برای سرنگونی رژیم سلطنتی، قرار داد. یاوه گویی و کینه توزی داریوش همایون چنان علنی و رسواست، که حقیقتاً پاسخ به آن، نیاز به درجه ای از سقوط به سطح بدویت فرهنگی او دارد.
------------
به نقل از مقاله بالا: " فاجعه شهریور آن سال، همچنانکه فاجعه‌های انسانی دیگر انقلاب "شکوهمند" بر خانواده‌های داغدار، بر وجدان جامعه، و بر تاریخ ایران سنگینی خواهد کرد ولی رویدادی بود با شرکت فعال و آگاهانه همدستان فاجعه. هر دو سوی صف تیرباران برای آن لحظه سالها کوشیده و بسیجیده بودند. خشم و کینه انقلابی یکی بر دیگری پیشی جسته بود."

جملات بالا به بهترین شکلی، بیان ماهیت ضد دموکراتیک و ضد انسانی دنیای درونی نفرت انگیز سلطنت طلب ایرانی هستند؛ بی نیاز از هر تفسیری!
---------
به نقل از مقاله بالا: " هیچ رویداد دیگری به آن اندازه پوچی absurdity خشونت را نشان نداده است: هنگامی که نمازگزاران پرستشگاه خشونت به کشتار هم پرداختند."
در عبارت بالا، هم زندانیان سیاسی و هم شکنجه گر ددمنش اسلامی، به یکسان، " نمازگزاران پرستشگاه خشونت" خوانده شده، که تنها " به کشتار هم پرداختند." همین! در آن تابستان جنایت بزرگ و در واقع در تمام دوران حیات این رژیم پلید که حتی حق پوشش را برای کسی برسمیت نمیشناسد، فقط یک اتفاق ساده افتاد! عده ای مدافع خشونت، " به کشتار هم پرداختند."
----------
داریوش همایون نه فقط در مطلب بالا، بلکه در آخرین مقاله خود که در سایت اینترنتی " ایران تریبون" در آدرس پایین درج شده، درست همان ماهیت ضد انسانی کاراکتر سیاسی خود و بورژوازی فوق ارتجاعی ایران را بازتاب میدهد:

به نقل از مقاله جدید در سایت ایران تریبون [ سایت کارگری!!!]: " اعدام به عنوان "حق انحصاری حکومت بر خشونت" ( تعريف وبر) به اندازه کافی ناپسند و افراطی است ولی هنگامی که بيژن جزنی و هشت تن از سران چريک های فدائی خلق را در زندان به عنوان جلوگيری از اقدام به گريز از پشت به تير بستند خشونتی که بهر حال از نظر قانونی حق حکومت به شمار می رفت، به جنايتی آلوده شد که آثار خود را در اعدام های فوری ماه های پس از انقلاب اسلامی ظاهر ساخت. حکومت، از حوزه خود بيرون رفت و شيوه های گانگستری را به خدمت گرفت. اعدام کسی مانند گلسرخی يک آدمکشی رسمی و از منطق دولت بيرون بود و تنها آتش انتقام را شعله ور تر می کرد."
در متن بالا، داریوش همایون بعد از 3 دهه، هنوز اعدام زندانیان سیاسی در ایران دوره رژیم منحوس خود را " ... بهر حال از نظر قانونی حق حکومت به شمار .." میآورد. حتی عاملین مستقیم جنایت علیه زندانیان سیاسی در دوره فوق، قادر نیستند اینهمه وقیحانه، کشتارهای مبارزین و کمونیستها را، آنهم بعد از 27 سال سلطه یک رژیم آدمکش دیگر، تأیید و توجیه کنند. نویسنده در عین حال کلمات را طوری با دقت انتخاب میکند، که خواننده را در مورد موضوع دروغین قصد فرار زندانیان نامبرده، دچار تردید میسازد. اگر داریوش همایون ریگی به کفش ندارد، باید صریح و روشن، جنایت انجام شده را تحت سرپوش ممانعت از فرار ذکر نموده، محکوم میکرد.
----------
به نقل از مقاله بالا: " موضوع اين نيست که در سراسر دوران پهلوی شمار اعدام شدگان و کشتگان زد و خورد های چريکی به 350 نرسيد؛ بلکه تاثيری است که سياست ها و روحيه ها بر فرهنگ سياسی و سرنوشت کشور ها می گذارند. مخالفان رژيم که همانگاه در خشم انقلابی می جوشيدند همين رفتار ها را کم می داشتند که تشنگی خود را به خون، با اعدام انقلابی هر که در دسترس بود، از جمله همرزمان خويش در خانه های تيمی (به دلائل سياسی، و "اخلاقی") و حتی سوزاندن لاشه های آنان (مجاهدين خلق) فرو نشانند ــ تا انقلاب آمد و خشم انقلابی شان را در دريای خونی انداخت که روحيه جامعه سراپا و از هر سوآماده اش بود. خمينی که انقلابش را با نابود کردن تماشاگران سينما رکس آبادان آغاز کرده بود در همان فضا عمل می کرد." پایان نقل قول [ تأکیدها از وبلاگ جمهوری شورایی].

بخوانید و ببیند تا چه حد این نماینده تحصیلکرده سلطنت طلب، با لحنی غیر انسانی وتحقیرآمیز از شکنجه و مرگ صدها نفر از فرزندان مردم که علیه یک دیکتاتوری تروریستی و سلطه قدرتهای امپریالیستی مبارزه میکرند، یاد میکند:
-----------
به نقل از مقاله بالا: " ... موضوع اين نيست که در سراسر دوران پهلوی شمار اعدام شدگان و کشتگان زد و خورد های چريکی به 350 نرسيد؛... "

افسوس که آقای " دکتر" داریوش همایون از " زد و خوردهای چریکی" رفقای ما، " در دوران پهلوی" جان سالم بدر برد! افسوس! او باید تاوان حمل اینهمه روحیات ضد انسانی، ضد کمونیسم هیتلری و بربرصفتی اسلامی- سلطنتی را در یکی از همان " زد و خوردهای چریکی" پس میداد! در همان رژیمی که " شمار اعدام شده گان و کشتگان " از پرشورترین و آگاه ترین نماینده گان کارگران و روشنفکران انقلابی، حتی " به 350 نرسید "! حتی " به 350 "!
----------
به نقل از مقاله بالا: " مخالفان رژيم... که تشنگی خود را به خون، با اعدام انقلابی هر که... از جمله همرزمان خويش در خانه های تيمی (به دلائل سياسی، و "اخلاقی") و حتی سوزاندن لاشه های آنان (مجاهدين خلق) فرو نشانند..."

در عبارت بالا به نقل از پاراگراف مربوطه، کمونیستها و مبارزین در رژیم سلطنتی، از سوی سرکرده مشروطه خواهان، " تشنه به خون" توصیف میشوند؛ تصور کنید: مرضیه احمدی اسکویی و یا امیرپرویز پویان " تشنه به خون"! تبهکار حرفه ای داریوش همایون، حتی برای تحقیر هر چه بیشتر مبارزین، نه عبارت رایج و عادی " جسد " و یا " جنازه"، بلکه عنوان " لاشه " را که بار کاملاً منفی داشته، مختص بکارگیری برای حیوانات است را، بکار میگیرد. او سوزاندن جسد [ " لاشه"] فرد به قتل رسیده در کشمکشهای درورنی مجاهدین را، عملی برای " فرونشاندن " عطش " تشنگی به خون" در میان مبارزین مسلح دوره رژیم سلطنتی، معرفی میکند! این، همه دارایی سیاسی- اخلاقی بورژوازی ایران است. روشن است چنین نیروی عمیقاً ضد انسانی، هرگز قادر نیست به نماینده گی ملت مبدل گشته، جز جنایت و پلیدی علیه ملت، رسالت دیگری برای آن قابل تصور نیست. دسته جات چپ اپورتونیست، که نظراتی چنین بربرمنشانه و تماماً فاشیستی را در سایتها، نشریات و رادیوهای خود ترویج میکنند، باید به نتایج سیاسی- اخلاقی اقدام خود اندکی فکر کنند. آیا نفرت این جریانات از سازمان فدایی در دوره گذشته، قادر است تا این میزان سقوط فرهنگی این گروهها را توجیه کند؟ وزیر رژیم ساواک و اولین مؤسس یک حزب فاشیستی در تاریخ معاصر ایران، نمیتواند بطور علنی اینهمه گستاخانه، ضد کمونیستی و غیر انسانی، اظهارنظر کند، اگر از سوی جریانات ضد فدایی تشویق نشود.

هر ائتلافی با سلطنت طلبان و یا تمایل به جدی گرفتن آنها، برخلاف القاء ریاکارانه چپ اپورتونیست، نه نشانه دموکراتیسم سیاسی مبتکرین این سیاست، بلکه علامت تشدید گرایشات سرکوبگرانه و ارتجاعی در چنین جریاناتی است. آنها خود طی دوران شکست انقلاب بهمن، در تئوری و پراتیک سقوط کرده، اما تمایل به اعمال سلطه بمثابه عادت اصلی در کاراکترشخصی آنها از یک طرف و محفلی با رنگ و روی سرخ بمثابه ابزار اعمال قدرت از سوی دیگر، همچنان باقی مانده اند. آنچه جریانات مدعی جمهوریخواهی و یا چپ اپورتونیست را مدام به داریوش همایون نزدیک میکند، نفرت آنها از مبارزات انقلابی در رژیمهای سلطنتی و اسلامی و نزدیک شدن هرچه بیشتر به روشهای بوروکراتیک سلطه بر مردم است.
---------
در منابع زیر، از " شاهکار" چپ اپورتونیست، در تبدیل شدن به بلندگوی نماینده راست ترین و ارتجاعی ترین گرایش سرمایه داری ایران، بهتر مطلع میشوید. انگیزه های جریانات ضد فدایی در تهاجم سیاسی خصمانه آنها به پیشروترین نسل انقلابی کشور در دوره انقلاب بهمن، با انگیزه های داریوش همایون و رژیم آن در نابودی فیزیکی فداییان، تفاوت زیادی نداشت؛ حداقل شواهد کنونی در این زمینه، بساده گی قابل انکار نیستند.
http://www.radiobarabari.net

http://www.iran-tribune.com/web/stone-aval/archives/006426.html

http://www.negah1.com/negah/negah1/Negah1-3.pdf
------------------
www.j-shoraii.blogspot.com www.behkish.blogfa.com
damawand58@yahoo.com
اکبر تک دهقان 22 تیر 1385- 13 ژوئیه 2006
سرنگونی رژیم ترور اسلامی - اعلام آزادیهای عمومی - فراخوان کنگره شوراها

کنگره شوراها یک کنگره عمومی است که در لحظات سرنگونی رژیم اسلامی، از تجمع نماینده گان شوراها، سندیکاها و اتحادیه ها، کمیته ها، نهادها و ارگانهای صنفی و دموکراتیک همه اقشار و طبقات سهیم در سرنگونی رژیم اسلامی، در داخل کشور تشکیل میگردد. این کنگره، از قدرت گیری سازمان مجاهدین و سلطنت طلبان، بمثابه جریانات ارتجاعی و سرکوبگر ممانعت بعمل آورده، راه سوء استفاده از خلاء قدرت برای شروع کشمکشهای قومی، توسل به تخریب و انتقام جویی را سد نموده، خطوط کلی نظام سیاسی آتی را روشن ساخته، موعد انتخابات ارگانهای دائمی در کشور را معین میکند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

Monday, July 10, 2006

! هجدم تیر 78، اولین خیزش انقلابی نسل جدید


از روز 18 تیر سال 78، روز برآمد جنبش دانشجویی در دوره پس از سالهای مرگ و نیستی دهه 60، 7 سال دیگر گذشت. نسل جدید دانشجویان که بنا بتصور سران جنایتکار رژیم اسلامی، نباید راه انقلابی گری در پیش میگرفت، دراین روز اما با شجاعت، همه محاسبات این دستگاه خون و کثافت را برهم زد. حکومت ترور اسلامی، طی 6 روز با دانشجویان و مردمی در تهران، تبریز و برخی شهرهای دیگر روبرو شد، که به ضرورت سرنگونی این ماشین آدمکشی دست یافته، در کوچه و خیابان آن را فریاد زدند. با تهاجم دسته جات خون آشام به دانشجویان در مقطع فوق، رژیم اسلامی ظاهرا دوباره بر فضای دانشگاهها مسلط شد، اما بربرمنشی آشکار خامنه ای، این جنایتکار حرفه ای، قادر به توقف رشد جنبش دانشجویی نگشت.

اولین خیزش بزرگ نسل جدید دانشجویان کشور، در شرایطی رخ داد، که جناح دیگری از تبهکاران حاکم تحت عنوان " اصلاح طلبان"، هنوز قادر به توهم آفرینی و عوامفریبی در میان دانشجویان بودند. بعد از 7 سال، از آرزوی رژیم اسلامی برای حفظ خود از طریق ایجاد انحراف در جنبشهای اجتماعی، چیز زیادی باقی نمانده است. حکومت اسلامی، با همه جناحبندیهای آن، امروز رسواتر از آن است که قادر به سلطه بر جنبش دانشجویی برای تداوم موجودیت نفرت انگیز خود گردد. این رژیم جنایتکار اگر هنوز امیدی به تسلط بر جنبش دانشجویی داشت، اینهمه از فعالین مبارزات دانشجویی را به بند نمی کشید.

نسل جدید دانشجویان کشور، هم در انتهای دهه 70 و هم امروز، از عدم سازمانیافتگی مستقل رنج میبرد. ایجاد تشکل مستقل و توده ای و تماماً در ضدیت با همه جناحهای این رژیم پلید، برای دانشجویان کشور، از نان شب واجب تر است. جنبش دانشجویی در این کشور، راه به جایی نخواهد برد و حتی قادر به حفظ حداقلی از امکانات موجود در دانشگاههای کشور نخواهد شد، اگر بطور کامل بر روی پای خود نایستد.

مبارزات دانشجویی در 18 تیر 78 در شرایطی سربلند کرد، که هنوز جنبش کارگری به کمترین حدی از سازمانیافتگی مستقل، پس از ترور فاشیستی دهه 60 دست نیافته بود. اما امروز یک تشکل مستقل کارگری، سندیکای کارگران شرکت واحد وجود دارد که علیرغم زندانی بودن رهبر آن، منصور اسانلو و اخراج بیش از 180 نفر از کارگران عضو آن، اما به سرکوب جنایتکارانه حاکم گردن نگذاشته است. بخشی از فشار طاقت فرسای کنونی بر کارگران مبارز شرکت واحد و خانواده های آنان، از عدم وجود تشکلهای مستقل دانشجویی و کمبود حمایت سازمانیافته از سوی دانشجویان ناشی میشود. حتی ضرورت حفظ سندیکای شرکت واحد بتنهایی حکم میکند، که دانشجویان کشور ایجاد تشکلهای مستقل خود را وظیفه فوری و روز خود قرار دهند.

سطح رشد یافته مبارزات کارگری، وجود سندیکای بسیار مؤثر کارگران شرکت واحد و فعال شدن هر چه بیشتر کانون نویسنده گان ایران، فرصت مناسبی برای پیدایش تشکلهای مستقل دانشجویی است. دانشجویان کشور، یاد 18 تیر 78 را به راستی گرامی خواهند داشت، اگر هر چه سریعتر خود را بر امر ضرورت سازماندهی مستقل جنبش دانشجویی، متمرکز سازند
***
http://www.j-shoraii.blogspot.com/ damawand58@yahoo.com

سرنگونی رژیم ترور اسلامی - اعلام آزادیهای عمومی - فراخوان کنگره شوراها
کنگره شوراها یک کنگره عمومی است که در لحظات سرنگونی رژیم اسلامی، از تجمع نماینده گان شوراها، سندیکاها و اتحادیه ها، کمیته ها، نهادها و ارگانهای صنفی و دموکراتیک همه اقشار و طبقات سهیم در سرنگونی رژیم اسلامی، در داخل کشور تشکیل میگردد. این کنگره، از قدرت گیری سازمان مجاهدین و سلطنت طلبان، بمثابه جریانات ارتجاعی و سرکوبگر ممانعت بعمل آورده، راه سوء استفاده از خلاء قدرت برای شروع کشمکشهای قومی، توسل به تخریب و انتقام جویی را سد نموده، خطوط کلی نظام سیاسی آتی را روشن ساخته، موعد انتخابات ارگانهای دائمی در کشور را معین میکند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

Saturday, July 08, 2006

کمکهای پزشکی کوبا به زلزله زده گان پاکستانی


به نقل از نشريه «هفته نامه جهان مردم»، ارگان حزب کمونيست ايالات متحده آمريکا
گروه کوبایی " بريگاد هنری ريو " پس از اتمام خدمات پزشکی خود در پاکستان، جایی که 6 ماه قبل و درست 6 روز پس از وقوع زمين لرزه کشمیر پاکستان ( اکتبر سال گذشته )، به این منطقه اعزام شده بودند، آماده بازگشت به کشورشان هستند. " بريگاد هنری ريو "، آماده کمک به آسيب ديدگان در همه جای دنيا است. نام " بريگاد هنری ريو " از نام يک داوطلب آمريکایی، شرکت کننده در جنگ های استقلال کوبا، برگرفته شده است.
در ابتدا، کمکهای داوطلبانه کوبا از طرف پاکستان به 50 پزشک محدود شده بود، اما پس از يک مکالمه تلفني فيدل کاسترو، رئيس جمهوري کوبا، با رئيس جمهور پاکستان، درها بازشد. *1[ تأکید از وبلاگ]


تعداد کشته شده گان سانحه زلزله - 75،000 نفر
تعداد مجروحین زلزله - 120،000 نفر
تعداد بیخانمانان در اثر زلزله - 3/3 میلیون نفر
موقعیت اکثریت قریب به اتفاق زلزله زده گان - مردم محروم
--------------------------------------------

ورود هیئت پزشکی کوبایی به پاکستان - 6 روز پس از وقوع زلزله

تعداد داوطلبان اعزامی از طرف دولت کوبا - 2465 نفر

آمار پزشکان متخصص در این هیئت - 1430 نفر

سابقه کمکهای پزشکی این گروه: - در بیش از 40 کشور

پذیرش مسئولیت برای کمک به زلزله زده گان
در پاکستان از سوی این هیئت ( با مجموع آمار - برای بیش از 1 میلیون نفر
زخمیها و بیخانمانان در بالا، مقایسه شود)

درصد زنان در میان نیازمندان به کمک از
گروه پزشکان کوبایی - بیش از 50%

عمل جراحی صورت گرفته از سوی پزشکان
کوبایی درطول اقامت در پاکستان - 12،400 مورد

مجروحین بستری شده در بیمارستانهای
صحرایی گروه پزشکان کوبایی - 12،000 نفر

آمار معاینه شده گان از سوی هیئت کوبایی در
چادرها و یا خرابه های ناشی از زلزله - 440،000 نفر

برنامه ریزی و سازماندهی ارائه خدمات فیزیوتراپی
برای تعداد - 432،118 نفر آسیب دیده

تعداد معالجه شده گان در بخش فیزیوتراپی - 76،182


همکاران پاکستانی در کنار پزشکان کوبایی از - 900 دانشجوی پزشکی و پزشک ارتش پاکستان

تعداد پزشکان پاکستانی تعلیم یافته برای عمل
جراحی از سوی پزشکان کوبایی طی 6 ماه - 450 نفر


پذیرش تعلیم رایگان پزشکان جوان پاکستانی
برای آینده از سوی دولت کوبا - 1000 نفر

حجم تجهیزات پزشکی بادوام که در محل باقی
خواهند ماند - 275/5 تن تجهیزات

میزان داروی توزیع شده از سوی این گروه - 234/5 تن دارو

امکانات پزشکی بهمراه آورده از سوی
هیئت پزشکی کوبایی برای تجهیز - 32 بیمارستان

مناطق محل کار پزشکان کوبایی - 44 منطقه زلزله زده

- نقش پرسنل کوبایی در مدیریت
بیمارستانهای صحرایی در پاکستان - مسئولیت 32 تا 44 بیمارستان


قضاوت مردم زلزله زده نسبت به خدمات کوباییان - بسیار مثبت

-----------------------------------------------

*1 خواننده نکته سنج اگر آمار ارائه شده را با دقت مطالعه کند، میزان خدمات پزشکی فقط کوبا در این سانحه طبیعی را، بساده گی باور نخواهد کرد. اینهمه کیفیت و حجم کار یک گروه کمک از کوبا، ناشی از چیست؟
این مطلب با اندکی تغییرات انشایی و تنظیم آن در شکل بالا، قسمتی از مقاله ای است با عنوان: " گروه پزشکی کوبا در خدمت محرومان پاکستان"، که از منبع زیر برداشت شده است. مطلب فوق، به دلیل اهمیت آن در نمایش سطح رشد کیفی بخش تندرستی در کوبا، همچنین گرایش انساندوستانه حاکم در کمکهای دولت کوبا به مردم محروم جهان، انتخاب شده است. آن را با شرایط پزشکی و تندرستی در ایران، مقایسه کنید!

اگر از نظام تندرستی در کوبا، بعنوان مردمی ترین و با کیفیت ترین سیستم تندرستی، و از پزشک کوبایی بمثابه نمونه پزشک پیشرو و اومانیست در جهان کنونی یاد کنیم، مطمئناً این یک اغراق نیست. هیچ سطحی از قضاوت منفی نسبت به روش حکومت دولت کوبا و نوع مناسبات آن با رژیم اسلامی، نباید چشمان یک انسان منصف را از تأیید این واقعیت غیر قابل تصور، منحرف سازد. این سطح از توسعه یافتگی بخش بسیار مهم تندرستی، و این میزان از بهره وری مردم محروم از آن، نمایش خلاقیت کمونیستی، و بیان حقانیت انقلابات کارگری قرن گذشته، علیرغم سلطه حکومت پول و سودپرستی در جهان است؛ آنهم در کشوری که درتمام 50 سال اخیر، تحت محاصره اقتصادی قدرتهای امپریالیستی قرار داشته است.

منبع برداشت خبر:
http://www.tudehpartyiran.org/detail.asp?id=488

تنظیم و بازتکثیر از: وبلاگ جمهوری شورایی
www.j-shoraii.blogspot.com
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

Tuesday, July 04, 2006

سیاست اقتصادی علیه بحران سیاسی


رهبر رژیم اسلامی، طی صدور فرمانی، فروش 80% از مجموع شرکتهای تولیدی، مالی و خدماتی دولتی را به بخش خصوصی اعلام کرد. بر اساس این دستور که روز 12 تیرماه صادر گشت، مؤسسات بزرگی نظیر صنایع فولاد، خودرو سازی، کشتیرانی و هواپیمایی، بانکها و شرکتهای بیمه، به بخش خصوصی واگذار میشوند. تصمیم اعلام شده در تمام دوران حیات رژیم اسلامی، حتی با اطمینان، در مقایسه با کشورهایی با موقعیتی نظیر ایران، بی سابقه است. روز پس از صدور فرمان فوق، ظاهراً در پی درخواست احمدی نژاد، خامنه ای با صدور دستور جدیدی طرح واگذاری سهام برخی از شرکتهای مشمول فرمان اول به " شرکتهای سرمایه گذاری استانی" را اعلام کرده، خواستار فروش با تخفیف 50% سهام این مؤسسات به تعاونیهای شهرستانی و " دو دهک پایین در آمدی"، با توجه ویژه به " روستاییان" گردید. تصمیم رهبر رژیم، بمثابه سیاست اقتصادی آتی حکومت اسلامی، بر چه زمینه ای صورت گرفته، بیان کدام نیاز سیاسی آن است؟ سیاست اقتصادی حراج مؤسسات دولتی در ابعاد غیرقابل تصور کنونی، کدام سیاست خارجی منطبق بر آن را هدف گرفته است؟

رژیم اسلامی بر اساس خواست 5 کشور عضو شورای امنیت سازمان ملل و آلمان، باید تا روز 15 ژوئیه ( 24 تیر) پاسخ نهایی خود را به بسته پیشنهادی گروه 1+5 ارائه دهد؛ دراین تاریخ، سران 8 کشور صنعتی جهان، در سنت پترزبورگ نشست سالانه خود را برگزار میکنند. پذیرش این درخواست، قبل از همه، بمعنی توقف غنی سازی اورانیوم است. حکومت اسلامی اما با صراحت، تعلیق غنی سازی اورانیوم را رد کرده، پاسخ قطعی خود به پیشنهاد اعلام شده را به روز 22 ماه اوت( 31 مرداد)، یعنی حداقل 5 هفته پس از پایان نشست سران 8 کشور صنعتی، موکول نموده است. پنجشنبه گذشته همچنین، وزیران خارجه کشورهای فوق در نشست مسکو از رژیم اسلامی خواستند، در ملاقات لاریجانی (دبیر شورای امنیت ملی رژیم ) با خاویر سولانا در روز 5 ژوئیه ( 14 تیر)، پاسخ قطعی خود را برای ارائه به کنفرانس آتی سران کشورهای صنعتی، آماده کند. سخنگوی وزارت خارجه حکومت اسلامی، این التیماتوم را نیز رد کرده است. در آخرین موضع گیری، معاون وزرات امور خارجه آمریکا، خواستار پاسخ مثبت رژیم اسلامی به بسته پیشنهادی غرب، تا روز 12 ژوئیه ( 21 تیر) گردیده است. در غیر اینصورت رژیم اسلامی باید با تدابیر تنبیهی از ناحیه شورای امنیت سازمان ملل حساب کند. فرمان خامنه ای برای حراج مؤسسات دولتی، 3 روز پیش از ملاقات لاریجانی و سولانا، صادر میشود. از این طریق باید بسته پیشنهادی اروپا، متقابلاً با بسته پیشنهادی رژیم در خصوصی سازی وسیع اقتصاد کشور تلاقی کرده، بر فضای مذاکرات سایه افکند. به این ترتیب عدم پذیرش التیماتوم طرف غربی، با نوعی آماده گی رژیم اسلامی در پذیرش سیاست اقتصادی دلخواه غرب جبران شده، باید از تشدید فشار سیاسی حریفان بین المللی آن، جلوگیری کند.

تصمیم رهبر رژیم در عین حال بمثابه یک اقدام اقتصادی، پاسخی به سیاستهای کنونی اقتصادی دولت نظامی، و حمایت آشکار از نامه اخیر 50 اقتصاد دان است که در روز 27 خرداد صادر گردیده است. این نامه سرگشاده، که بدون تردید با دقت و محاسبات سیاسی شرایط کنونی صادر شده، سیاست اقتصادی دولت احمدی نژاد را مورد انتقاد قرار داده، آن را باعث کشاندن کشور به سمت بحران اقتصادی، معرفی نموده است. این هشدار اما از سوی یکی از مسئولین دولتی رد شده، و به یک برخورد سیاسی با دولت احمدی نژاد تعبیر گشته است. هر چند یکی از استادان دانشگاه وابسته به رژیم ( نجفی علمی)، صدور فرمان از سوی خامنه ای را نتیجه " یک سال و اندی " فعالیت کارشناسی اعلام کرده، که مشترکاً از سوی رئیس جمهور و شورای تشخیص مصلحت، خواستار گردیده بود. از این طریق رابطه این فرمان با نامه سرگشاده فوق، ظاهراً انکار میگردد.

نامه سرگشاده 50 استاد اقتصاد به احمدی نژاد، در مجموع مواضع اقتصادی و سیاسی جناح اصلاح طلب در رژیم اسلامی را منعکس کرده، خواهان کنترل افزایش مجدد نقش دولت در اقتصاد، در دوره جدید شده است. مدافعین این نامه همچنین، بر اصلاحات سیاسی، فرهنگی در جامعه و ضرورت تنش زدایی در روابط بین المللی رژیم، اشاره میکنند. منتقدین سیاستهای اقتصادی دولت نهم رژیم اسلامی، درنامه سرگشاده خود اعلام میکنند: " سياست هاى مالى انبساطى دولت نهم كه به وضوح در دو متمم بودجه سال ۱۳۸۴ و قانون بودجه سال ۱۳۸۵ و برداشت هاى وسيع دولت از حساب ذخيره ارزى بازتاب يافته است، به بزرگ شدن دولت، ناكارآمدى روزافزون شركتها و بانكهاى دولتى، تداوم پرداخت يارانه هاى بى هدف، از دست رفتن رقابت پذيرى ( تولید داخلی در مقایسه با واردات ) و تورم بالا در اقتصاد كشورخواهد انجاميد و عدم رشد اقتصادى در كشور را تشديد خواهد كرد. " همچنین به این امر که در برنامه چهارم دولت، مقرر گشته بود، اشاره میشود: " براى اجتناب از تزريق بى رويه درآمدهاى نفتى از طريق بودجه به اقتصاد و مقابله با شوك هاى مثبت و منفى نفتى، حساب ذخيره ارزى پيش بينى شده و سقف برداشت دولت از درآمدهاى نفتى مشخص شده است. ضمناً دولت موظف شده است با واگذارى تصدى هاى خود به بخش خصوصى، به امور حاكميتى بپردازد." ( تأکیدها و توضیح از وبلاگ) به اینترتیب صدور فرمانی در این رابطه از یک زمینه نسبتاً طولانی برخوردار بوده، اما ویژه گی شرایط سیاسی بین المللی رژیم، آن را در شکل اعلام شده روزهای اخیر، آشکار نموده است.
خامنه ای با صدور این فرمان، حال تا چه میزان دقیقاً برای تاریخ فعلی محاسبه شده، ویا متأثر از نامه ذکر شده در بالا، در واقع در کشور به نوعی به جلب حمایت از سیاست هسته ای خود در خارج و تشدید سرکوب در داخل، دست میزند. روشن است چنین لقمه ای برای اصلاح طلبان سابق نه فقط بزرگ، چه بسا برای ساکت شدن آنها در قبال سیاست هسته ای، کافی باشد. رهبر رژیم و شورای تشخیص مصلحت آن در عین حال، حمایت هر چه بیشتر طبقه متوسط جدید را که از سیاستهای دروه خاتمی و رفسنجانی بهره برده، در دوره اخیر اما به هراس افتاده اند، مد نظر دارد.

صدور فرمان اقتصادی خامنه ای در کنار عوامل متعدد، بر افزایش نقش شورای تشخیص مصلحت و رفسنجانی، در مقابل جناح احمدی نژاد دلالت میکند. در روز 4 تیرماه نیز، خامنه ای طی فرمانی، تشکیل " شورای راهبردی روابط خارجی " را اعلام کرد. نظر به ترکیب آن، همچنین به نوعی دور زدن دولت احمدی نژاد، میتوان پیشبرد سیاست شورای تشخیص مصلحت و بوِیژه رفسنجانی را در این میان، بروشنی دریافت. صدور 2 فرمان فوق، که عملاً سیاست اقتصادی و سیاست خارجی را از کنترل دولت احمدی نژاد خارج میسازد، در فاصله کوتاهی که به نشست سران 8 کشور صنعتی جهان باقی مانده، مفهوم سیاسی معینی را بیان میکند که برای حریفان بین المللی و منطقه ای رژیم اسلامی، کاملاً قابل درک خواهد بود.

فرمان اقتصادی خامنه ای علیرغم ظاهر اقتصادی آن، در عین حال یک اقدام سیاسی است. برای رژیم اسلامی، امکان یک تحریم اقتصادی از سوی غرب منتفی نیست. حتی اقداماتی از این نوع، هم اکنون در سطحی محدود از سوی دولت آمریکا آغاز گشته است. تبدیل اقتصاد کشور به یک اقتصاد کما بیش تماماً خصوصی، باید فرصتها و ابتکارات بخش خصوصی را که از شرایط تحریم نیز بنوعی منتفع خواهد گشت، به سمت مقابله با عواقب تحریم اقتصادی غرب سوق دهد. به این ترتیب که با افزایش نقش بخش خصوصی در اقتصاد، منافع و انگیزه های این بخش، برای تأمین نیازهای یک بازار درمحاصره تحریم، بکار گرفته میشود.

رژیم اسلامی هم اکنون خود را برای برگزاری چهارمین دوره انتخابات " مجلس خبرگان رهبری" در آبان ماه سال جاری، آماده میکند. کشمشکهای باندهای حکومتی برای تسلط بر این نهاد ارتجاعی در شرایط کنونی، یکی از گره گاههای اصلی مناقشات آنها را تشکیل میدهد. روشن است هر چه نقش جناح تشخیص مصلحت در سیاستگذاریهای کنونی افزایش یابد، بهمان میزان قادر به جلب حمایت خامنه ای برای گذراندن کاندیداهای خود از سد شورای نگهبان آن خواهد بود. در حالیکه قدرت گیری هرچه بیشتر جناح احمدی نژاد و جریان حجتیه، به احتمال بایکوت باز هم بیشتر این به اصطلاح انتخابات از سوی طبقه متوسط نزدیک به اصلاح طلبان، منجر میگردد. برای رهبر رژیم اسلامی در این شرایط بوِیژه، کشاندن طرفداران جناح اصلاح طلبان و از این طریق نمایش وجود حمایت توده ای از سیاست خارجی رژیم اسلامی، دارای کاربرد سیاسی در سطح جهانی است.

دو فرمان اقتصادی رهبر رژیم بویژه، باید به بهبود و تحکیم موقعیت خرده بورژوازی مرفه و طبقه متوسط شهری نیز منجر گردند. اساس فرمان دوم، چیزی جز اقدامی برای تضمین حمایت این جریان اجتماعی از حکومت اسلامی، در شرایط بحرانی کنونی نیست. این نیرو، که کم و بیش فعالانه از تعیین احمدی نژاد بجای خاتمی حمایت کرده، امروز باید نتایج همراهی خود با احمدی نژاد را چشیده، از حراج مؤسسات دولتی بی نصیب نماند. تقویت موقعیت خرده بورژوازی فوق ارتجاعی، تحکیم سلطه دسته جات خیابانی و " لباس شخصی" های حکومت اسلامی، برای مقابله سرکوبگرانه تر با تظاهرات و تجمعات توده ای کنونی در سطح کشور را بدنبال خواهد آورد.

محدود ساختن هر چه بیشتر دولت احمدی نژاد در اقتصاد و سیاست خارجی اما، اهداف سیاسی مهمتری را که به مردم و اعتراضات توده ای مربوط است، در خود نهفته دارد. دولت احمدی نژاد، بعنوان یک گروه نظامی، از این پس باید بخش اعظم سیاستگذاری و امور اجرایی خود را معطوف به " امور حاکمیتی "، سرکوب و اقدامات نظامی علیه جنبشهای رو به رشد مردم ساخته، تنها به وظیفه ای که سران رژیم برای آن قائل هستند، بپردازد. با توجه به تشدید سرکوب اعتراضات و در همان حال افزایش مقاومت مردم، "وظایف " این دولت در این عرصه، آشکارا افزایش یافته است. سران رژیم از دولت احمدی نژاد، نه تقسیم پول نفت و نه ماجراجویی در عرصه بین المللی، بلکه تضمین ممانعت از رشد اعتراضات مردمی را طلب میکنند؛ از این رو، بخش اعظم مسئولیتهای دولتی را درعرصه داخلی و بین المللی، از دوش آن برمیدارند
.
*** *** ***
www.j-shoraii.blogspot.com damawand58@yahoo.com
این مقالات معمولاً در آدرسهای زیر، در فرمات word و یاPDF ، قابل دریافت هستند.
www.dialogt.org www.balochistaninfo.com http://www.iransos.com/indexfarsi.htm

اکبر تک دهقان، 13 تیر 1385- 4 ژوئیه 2006
----------------------------
سرنگونی رژیم ترور اسلامی - اعلام آزادیهای عمومی - فراخوان کنگره شوراها

کنگره شوراها یک کنگره عمومی است که در لحظات سرنگونی رژیم اسلامی، از تجمع نماینده گان شوراها، سندیکاها و اتحادیه ها، کمیته ها، نهادها و ارگانهای صنفی و دموکراتیک همه اقشار و طبقات سهیم در سرنگونی رژیم اسلامی، در داخل کشور تشکیل میگردد. این کنگره، از قدرت گیری سازمان مجاهدین و سلطنت طلبان، بمثابه جریانات ارتجاعی و سرکوبگر ممانعت بعمل آورده، راه سوء استفاده از خلاء قدرت برای شروع کشمکشهای قومی، توسل به تخریب و انتقام جویی را سد نموده، خطوط کلی نظام سیاسی آتی را روشن ساخته، موعد انتخابات ارگانهای دائمی در کشور را معین میکند.





Sunday, July 02, 2006

دستگیری و اعدام سعید سلطانپور و مسئولیت دیگران

! بازدید کننده گرامی

بزودی انتشار دوم مطلب " دستگیری و اعدام سعید سطانپور و مسئولیت دیگران" در این نشانی درج میگردد؛ از این رو، انتشار اول آن از این وبلاگ حذف میشود. در نوبت دوم، مطلب در برخی بخشهای آن تکمیل شده، نارساییهای احتمالی در نحوه تنظیم و ترتیب مطالب رفع شده، همچنین بعضی نکات تکراری نیز باید تصحیح شوند. در چاپ اول همچنین اشتباهی در نام بردن از همسر رفیق سعید سلطانپور وجود دارد، که توضیح داده خواهد شد. انتشار دوم مقاله اما، هیچ تغییری در متن سابق، بویژه تحلیل اصلی آن از موضوع بازداشت و اعدام سعید سلطانپور نخواهد داد. تنظیم یک بیوگرافی از رفیق سعید و آثار هنری ارزشمند او نیز، که یک کمبود واقعی در متن سابق محسوب میشود، در انتشار دوم انجام خواهد گرفت.
حذف متن سابق از این وبلاگ به این منظور صورت میگیرد، که نگارنده تشویق و ناچار شود، هر چه زودتر انتشار دوم مقاله را آماده کند. متن سابق کماکان با درج نام مقاله در بخش جستجو در گوگل قابل دریافت است.
15 تیر1386- 6 ژوئیه 2007