Tuesday, September 20, 2005

!زبهمن شعله بر سر بر فروزیم


کابوس تیربارانهای دسته جمعی دهۀ 60، و نسل کشی روزهای تابستان 67، ما را رها نخواهد کرد. این دهۀ بربریت اسلامی، که جامعۀ ایران را به عصر آدم خواری پرتاب کرد، سایۀ سنگینی است، که هر لحظه، به دنبال ما است. جنایات بزرگ دهۀ شکنجه و مرگ، جامعۀ ایران را به قهقرا کشاند، و به یک جامعۀ بیمار و له شده تنزل داد. جامعه، درهم شکست و بهم پیچید و در خود فرورفت، و از ادامۀ راه تکامل انسانی خود باز ماند. ما همه، گناهکار و مسئول دریای خونی هستیم، که در مقابل چشمان ما جاری شد؛ آیا ما هم، زندانیان دربند را در روزهای سخت تنها نگذاشتیم؟ چون جوهر سراپا عشق و آگاهی و انسانیت آنها را، درک نمی کردیم؟ و یا نا خود آگاه آنها را حریفان خود، در رقابت های شغلی روزمره، و یا کشمکشهای قدرت در فرقه های ناچیز خود می دانستیم؟ چرا زندگی و سرنوشت آنها، هر دم در برابر چشمان ما ظاهر نشد؟ مگر آنها هزاران نفر از نزدیک ترین همرزمان ما نبودند؟ چرا از روزهای مرگ و نیستی، خبری به آنها نرسید؟ چرا تا آخرین لحظۀ به دار آویخته شدن، هنوز متعجب و بی خبر ماندند؟ کسی قادر نیست این سوالات، و این دهۀ جنایات هولناک، و خارج از توان درک انسان را، از ذهن ما پاک کند. هر روز، درد و غم واشک و آه و اندوه دهها هزار مادری که دژخیمان پلید، زندگی را در وجود آتشین فرزندان آنها کشتند، پیکر بی جان آنها را که تا چند لحظه قبل گرم و پرشور و در عشق غوطه ور بود، لگد زده، تحقیر کرده و به درون چاله ای انداختند، در مقابل چشمان ما، قرار میگیرد. چه تلخ، چه درد آور، چه غم انگیز! براستی، مادران، پدران، بچه های کوچک و شهروند سادۀ ایرانی، شایستۀ چنین جنایت، و تحمل چنین توحش و ستمی بودند؟ گناه نسل ما چه بود، که باید در انتهای قرن بیستم، به طعمۀ چنین درنده خویی غیر قابل تصوری مبدل می شدیم؟ آیا مردمی که در سالهای 56 و 57، به خیابانها آمدند، تا بختک ساواک را از روی سینۀ خود پرت کنند، و از حد اقل آزادیهای در شأن انسان این قرن، برخوردار شوند، باید بتلافی جسارت خود علیه صاحبان قدرت و ثروت در این جامعه، اینگونه بربرمنشانه تکه پاره می شدند؟
کشتار زندانیان سیاسی در سال 67، که جامعۀ ایران را از ارزشمند ترین، دلسوزترین و مبارزترین شهروندان خود محروم کرد، هنوز به بخشی از خود - آگاهی انسان ایرانی تبدیل نشده است. ما هنوز درک نکرده ایم، چه فاجعۀ جبران ناپذیری در این کشور بوقوع پیوست، و این چرا ممکن شد؟ چرا احزاب سیاسی ایران، پیشاپیش احتمال وقوع این نسل کشی بی سابقه را ندادند؟ چرا با تمام نیرو، سازمانها و نهاد های بین المللی را برای جلوگیری از خطر کشتار زندانیان بی دفاع را، در شرایط پس از پایان جنگ، مطلع نساختند؟ چرا حتی پس از شروع کشتار ها، تا حدود 2 ماه، رژیم جنایت وپلیدی قادر گشت، همچنان به قتل عام زندانیان بی دفاع ادامه دهد؟ چرا این جهان " متمدن" و بی وجدان، تا کنون حتی حاضر به اشاره به این بربریت عریان و ضد بشری در قرن بیستم نشده است؟
گلهای بهمن امروز در میان ما نیستند؛ آنها که با دنیایی از شور و امید شکفتند و گام در راه سعادت و انسانیت گذاردند. نبود آنها همان عاملی است که زندگی را برای همۀ ما، به جهنمی غیر قابل تحمل تبدیل ساخته است. ما در فقدان آنها، چیزی نداریم و هیچ نیستیم. تولد دوبارۀ جامعۀ ایران، که باید به شیوه ای انسانی و پیشرو از نو خلق می شد، از طریق آنها و با تلاش آنها ممکن بود. غیبت آنها همۀ زندگی انسان ایرانی را، در هم فشرد و به متروکه ای از تباهی و پوچی مبدل ساخت. در مقابل عظمت آنها که باید هر لحظه بر آن درود فرستاد، در برابر آرزوهای عمیقاً انسانی و قلب پر مهر آنها، ما باز مانده گان این وحشیگری ددمنشانه، چقدر کوچک و ناچیز هستیم! آنها راویان گل آزادی و نان وترانه، انسان ترین انسانهای این جامعه، در همۀ تاریخ آن بودند. آن چشمهای درشت و پر شور، آن قلبهای بزرگ، آن لبخند های سرشار از صمیمیت، آن دوستداران حقیقی مردم، دیگر در میان ما نیستند و ما چقدر تنها و اندک و ناتوان هستیم!
به راستی چرا این فاجعۀ بزرگ، امکان پذیر شد؟ آیا هر یک از ما قادر شدیم، این سوال را در مقابل خود نهاده، به آن پاسخ دهیم؟ و یا قتل عام زندانیان سیاسی را، نظیر سایر پلیدیها، یک امر بدیهی در این رژیم ضد انسانی قلمداد کرده، به فراموشی سپرده، و فقط در سالگرد های آن، به یاد آن افتادیم؟ ما خود در درون خود، هنوز قادر به درک این جنایت بزرگ نیستیم؛ کسی نمی داند چرا! اما هر سال که از سالهای 60 دور می شویم، تناقض در وجود پرتناقض ما، در درک این رویداد نابود کننده، بیشتر و عمیق تر می شود. اما روزهای تلخ دهۀ 60، سکوت و مرگ تابستان 67، ما را رها نخواهد کرد. ما هیچگاه قادر به جدایی از این گوشۀ عمیقاً دردناک تاریخ معاصر کشور خود، نخواهیم شد. تاریخ ما را نخواهد بخشید، و ما خود نیز هرگز قادر به بخشیدن خود نخواهیم شد.

باید بهمن دیگری آفرید! آنگاه یاد بزرگ و آرمانخواهی آن پیام آوران انسانیت و استواری و کاشفان حقیقت، باز هم در جسم ساکت این برهوت سقوط کرده به اعماق بربریت و دروغ و تبهکاری، شور زندگی خواهد بخشید! آنها باز هم در زندگی جاری خواهند شد، و گرد مرگ و غم واندوه و شکست و ناامیدی را، از سیمای این جامعه خواهند شست! آنها باز هم در بهمن دیگری سربلند خواهند کرد، و به ما راه ورسم زندگی و انسانیت، خواهند آموخت. اندیشه ها و آرمانهای بلند آنان، نه فقط ایران، که جهانی را دگرگون خواهد ساخت. آن خونهای بنا حق ریخته، آن پیکرهای بر افراشته و امیدوار که ایستادند، تسلیم نشدند و جان باختند، برای بشریت پیشرو، آتش آینده ای بدون برده گی و تحقیر را بر افروخت. به نام زندگی و برای زندگی، باید بهمن دیگری آفرید!
takdehghan2@arcor.de
بیست ونهم شهریور 1384