Thursday, September 06, 2007

اطلاع به بازدید کننده گان

!بازدید کننده گرامی

گروه وبلاگهای جمهوری شورایی، با هدف جمعبندی از فعالیت تاکنونی، بررسی خط و مشی و نحوه ادامه کاری آن، تا اطلاع ثانوی به روز نخواهند شد. این شامل وبلاگهای جمهوری شورایی، بازسازی، برنامه سیاسی، کاپیتال، دموکراسی اقتصادی، ماتریالیسم دیالکتیک، دولت و انقلاب، چهارم بهمن شصت و چهار، خود- آگاهی، سازمانیابی دانشجویی، یادداشتهای اولیه، ای رفیقان، ضد فاشیست و نفتگران در نشانیهای زیر میگردد:

http://www.j-shoraii.blogspot.com
http://behkish.blogfa.com
http://toumaj.blogfa.com
http://www.kapital.blogfa.com
http://nirouye-kar.blogfa.com
http://materialism.blogfa.com
http://prawda.blogfa.com
http://www.4bahman64.blogfa.com
http://www.khod-agahi.blogfa.com
http://sazmanyabi.blogfa.com
http://www.omid1917.blogfa.com
http://www.eyrafighan.blogfa.com
http://zedde-fashist.blogfa.com
http://abadan57.blogfa.com

تصمیم بالا همچنین وبلاگهای سابقاً گشایش یافته، اما شروع به کار نکرده زیر را هم در بر میگیرد: تاریخ جدید ایران، پیک بهمن

http://t-jadid.blogfa.com
http://peykebahman.blogfa.com

روشن است که در طول زمان فوق، مقالات جدیدی از این نگارنده در سایتهای عمومی، نظیر " تشکل بین المللی نجات ایرانیان" نیز انتشار نخواهند یافت.
با تشکر از بازدیدهای تاکنونی شما
16 شهریور 1386- 7 سپتامبر 2007
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

Tuesday, September 04, 2007

پیرامون اختلافات درونی در جریان " کومه له - سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران

12 شهریور 1386- 3 سپتامبر 2007

طی هفته های اخیر، اختلافات سیاسی در درون جریان " کومه له- سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران"، شدت گرفته است. در دو سوی این کشمکشها، آقایان عبدالله مهتدی و عمر ایلخانی زاده قرار دارند. آنچه مسلم است، جناح آقای مهتدی، گرایش مسلط در این سازمان بوده، و از حمایتهای آشکار و پنهان اتحادیه میهنی کردستان عراق( یه که تی- تحت رهبری آقای جلال طالبانی) برخوردار است. بسیار مهمتر و بشدت زیانبار اینکه، آقای عبدالله مهتدی تاکنون چندین بار و در اشکال گوناگون، دست به موضع گیریهای یکسره نادرست و سفرهای سیاسی سوال برانگیز، بقصد تسهیل دخالت قدرتهای امپریالیستی در ایران زده است. از دید ایشان و همچنین جناحی در حزب دموکرات کردستان ایران، گویا دخالت نظامی امپریالیستی و تبدیل ایران به شرایط هولناکی نظیر عراق، میتواند به آزادی مردم کردستان از سلطه ددمنشانه رژیم ترور اسلامی منجر گردد. از نقطه نظر منافع توده های مردم از جمله مردم کردستان اما روشن است، که چنین طرحها و سیاستهایی، فاجعه بار و جز ایجاد جهنمی ضد انسانی تر از آنچه هم اینک موجود است، نتیجه دیگری بدنبال نخواهد داشت. بدون هیچ تردیدی، مردم شرافتمند، آگاه، مبارز و صبور کردستان ایران، هرگز با چنین راه حل هایی توافق نخواهند داشت.

گروه وبلاگهای جمهوری شورایی، بمثابه گرایشی مستقل در طیف نیروهای " سازمان چریکهای فدایی خلق ایران- اقلیت"، نظیر بسیاری از علاقمندان به سرنوشت مبارزات مردم، هرگونه راه حل نظامی در مناسبات درونی احزاب سیاسی اپوزیسیون چپ و دموکراتیک را مطلقا رد میکند. توسل به خشونت، استفاده از اهرمهای تشکیلاتی برای حذف رقیبان سیاسی و انکار حقوق شهروندی آنها به شرکت آزادانه در مبارزات درون حزبی، نه فقط بلحاظ نظری با نظامات دموکراتیک مغایرت دارد، بلکه بلحاظ عملی نیز بشدت مخرب است. احزاب دموکراتیک جامعه ایران از جمله کومه له- سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران، با حل صلح آمیز اختلافات درونی، به رشد خود و توسعه جامعه کمک کرده، در عمل، مبارزه بمنظور سرنگونی رژیم جنایتکار اسلامی را تقویت خواهند نمود.

در روزهای گذشته چندین مقاله، خبر و اطلاعیه در رابطه با موضوع بالا به نشانی اینترنتی گروه وبلاگهای جمهوری شورایی رسیده است. نگارنده در اینجا قصد جانبداری از یکی از طرفین اختلافات درونی در سازمان مورد بحث را نداشته، صرفاً بمنظور اطلاع رسانی برای فعالین طیف " سازمان چریکهای فدایی خلق ایران- اقلیت" و خواننده گان مقالات وبلاگهای فوق، یکی از آخرین اطلاعیه های دریافتی را عیناً درج نموده، توضیحاتی پیرامون محتوای آن ارائه میدهد.

------------------------------

در متن اطلاعیه زیر، علامت گذاری از طریق ستاره وعدد، نظیر *1 و توضیح مربوط به آن در زیرنویس، از وبلاگ جمهوری شورایی است.

پیش روی و رشد کومه­له در گرو رفرم عمیق و اساسی است

کومه­له خاطره­های بس شورانگیزی در کردستان از خود به جایی گذاشته است. دهه­ی 57_67 با قهرمانی نسلی از کوشندگان راه آزادی و عدالت و در دفاع از ملت ستمدیده کردستان به تاریخ این ملت برای رهایی شکوه فراوان­تری داده است.

اما متاسفانه سیاست­های نابخردانه بخشی از رهبری کومه­له به ویژه پس از جانباختن رهبر افسانه­ایش کاک فواد مصطفی سلطانی از قبیل تشکیل حزب کمونیست ایران، پیوستن به کمونیسم کارگری، ترک کردستان درست در بحبوحه­ی جنگ آزادی­خواهی در کردستان به بهانه ایجاد انترناسیونال نوین، دست­داشتن در جنگ داخلی*1 و مشوق آن در کردستان و تضعیف جنبش کردستان، ترک کومه­له نزدیک به دو دهه و..... کومه له را در 25 سال گذشته متحمل ضرر و زیان سنگینی کرده است. در راس این سیاست ها و به عنوان "تئوریسین" آن عبدالله مهتدی قرار داشته است که تا کنون سیاست­ها و جهت­گیری­ها و روش­های تشکیلاتی­اش جز ضربه به کومه­له و تاراندن کادرها و ایجاد دشمنی­های وسیع در کومه­له نتیجه دیگری نداشته است.

اکنون به نظر می­رسد که بار دیگر کومه­له دچار بحران دیگری گشته است. هفت­سال قبل هنگامی که کومه­له از حزب کمونیست ایران جدا شد، بسیاری امید دیگری یافتند. بسیاری دیگری در میان بی­اعتمادی به رهبری عبدالله مهتدی، نگرانی­هایشان را گوشزد می­کردند. این نگرانی­ها اکنون به واقعیت تبدیل شده­اند. برجسته­ترین کادرهای جریان بازسازی کومه­له مورد هجوم و افترا قرار گرفته­اند. جناح دفتر سیاسی به رهبری عبدالله مهتدی در یک کنگره کاملا جناحی کومه­له را به مرز جدایی دیگری سوق داده است. بیش از یک­سال است که با اخراج­ها و به چنگ­گرفتن دارایی و دیپلماسی و برای بدست گرفتن کومه­له اکنون با تحریکات نظامی در اردوگاه و این که " بگذار حمام خون را بیفتد"( از سخنان اندیشمندانه عبدالله مهتدی در روزهای اخیر) سرنوشت کومه­له را بازیچه خود قرار داده­اند. ( همه ی طرفداراران ما باید انگشت­شان بر ماشه تفنگ­شان باشد. از سخنان فاروق بابامیری عضو دقتر سیاسی.) و یا ( مهم نیست از کم، کم و از زیاد، زیاد کشته خواهد شد. از سخنان عبدالله کهنه پوشی عضو کمیته مرکزی )

با این وجود می­توان و باید با حمایت گسترده از جناح رفرم­خواه واصیل در کومه­له و با ادامه جریان بازسازی کومه­له که از سوی جناح دفتر سیاسی روند آن در دو سالی گذشته است عقیم مانده است و هم­چنین با تلاش نوینی برای فراهم­ساختن زمینه­های وحدت گسترده­تر در طیف کومه­له و جنبشی نوینی در کردستان که هم وظیفه رهبری جنبش ملی را در کردستان به سرانجام برساند و هم عمیقا عدالت­خواه و برابری­ طلب باشد.

ما از تلاش­های جناح اصیل و طرفداران تبدیل­کردن کومه­له به حزبی فراگیر حمایت می­کنم و خود را مدافع آنان می­دانیم. آنان را فرا می­خوانیم که با اتخاذ سیاست و روش­های نوین و با برانگیختن جنبش گسترده و نوینی که تحولات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی و تاریخی کردستان را در خود منعکس کند، کومه­له را از بحران موجود بدر آورند. همه­ی طرفدراران کومه­له و جنبش آزادی­خواهی را در کردستان فرا می­خوانیم که با حمایت از جناح اصیل در کومه­له و با تلاش گسترده در راه ایجاد جنبشی نوین در کردستان به تقویت این حرکت و این رسالت یاری رسانند.*2


امضاء 92 نفر از:
اعضا و هوارداران کومه له و هواداران جناح رفرم و رشد کومه له در انگلستان

در اصل پیام ارسالی به این وبلاگ، اسامی امضاء کننده گان موجود و احتمالاً در برخی سایتهای اینترنتی نیز قابل دریافت خواهد بود.
----------------------------

توضیحات از وبلاگ جمهوری شورایی

*1- جنگ داخلی میان کومه له و دموکرات، طی سالهای 1363 تا 1367 رخ داد؛ یعنی درست همه فاصله زمانی که مقاومت مسلحانه علیه رژیم اسلامی، از طریق استقرار مقرات همه سازمانهای سیاسی چپ و مبارز در کردستان عراق را شامل میگردد. این درگیری خونین و بسیار پرخسارت، نظیر فاجعه چهارم بهمن سال 64 برای تاریخ سازمان فدایی، برای فعالین کومه له از همه جناحهای آن نیز، حکم معضلی نابود کننده و هنوز حل نشده را دارد. جناح ابراهیم علیزاده، که خود را سنت دار یک طرف اصلی این تبهکاری بزرگ میداند، به شیوه ناصادقانه ای، حتی از یک بررسی سطحی این جنگ ارتجاعی و ضد مبارزات مردم کردستان، طفره رفته است. جنگ میان دموکرات و کومه له، همه ظرفیتها و امکانات دو حزب برای مبارزه جدی با رژیم اسلامی را به هرز برده، به بی اعتمادی وسیع مردم کرد نسبت به احزاب سیاسی منجر شده، عاقبت با انشعاباتی بزرگ در هر دو حزب، در فاصله سالهای 67 تا 69 به انتها رسید. گروه آقای منصور حکمت در کومه له- از آنجمله آقایان عبدالله مهتدی و ابراهیم علیزاده در دوره فوق، این بیگانگان با تاریخ مبارزات مردم ایران، متنفر از سازمان فدایی و هر تلاش سیاسی جدی در این جامعه، نقش اصلی را در این تقابل خشونت بار ایفا کرد. در سال 1990، جناح فرد نامبرده دست به انشعاب زده، بلافاصله مبتکر کشمکش نظامی جدیدی با اتحادیه میهنی کردستان عراق ( یه که تی) در کردستان عراق شده، با تهاجم نظامی حریف کرد عراقی، امکانات علنی حضور در شهرهای کردستان عراق را از دست داده، حتی موجب خسارت جانی به مبارزین چپ کرد عراقی گردید. آقای منصور حکمت، علیرغم مشاهده نتایج نابودکننده جنگ دموکرات و کومه له، درگیری بعدی با اتحادیه میهنی را تشویق کرده، بعدها حتی عدم بکارگیری قاطعیت کافی در شروع آن را ضعف حزب خود در کردستان عراق معرفی میکند! موضع گیریهای خصمانه، غیرانسانی و تحریک آمیز پیرامون اختلافات درونی در کومه له- سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران در روزهای اخیر، از سوی جریانی که خود را مدافع افراطی نظریات ارتجاعی منصور حکمت معرفی میکند، به روشنی عامل اصلی خصومت ورزیهای مهلک گذشته در این منطقه و تحقق پیشاپیش " سناریوی سیاه" ادعایی آن را آشکار میکند.

*2- اطلاعیه بالا روشن میسازد که جناح " رفرم خواه"، یعنی جناح آقای عمر ایلخانی زاده، به بازسازی کومه له قدیم، از طریق وحدت خود و جناحی در " حزب کمونیست ایران" آقای ابراهیم علیزاده، چشم دوخته است. اینکه چنین پروسه سیاسی به جایی میرسد و یا خیر، موضوع این بحث در اینجا نیست. اما آنچه مسلم است، جریان اپوزیسیون در این سازمان، خود گرایشی ناسیونالیستی، چه بسا نظیر جناح آقای عبدالله مهتدی است. خواننده نکته سنج در همین نامه بالا می بیند، که طی آن حتی یک بار، نام ایران و مبارزات مردم علیه رژیم اسلامی ذکر نشده است. این " پاشنه آشیل" اصلی جناح آقای ایلخانی زاده است که تصور میکند در جهان و جامعه هر چه قطبی تر و سرمایه داری تر شده کنونی، رجوع به دوران اولیه توسعه صنعتی، و ایجاد وحدتی بر اساس روحیات و عادات یک جامعه در حال گذار به سرمایه داری، هنوز ممکن، و برای حل مسائل سیاسی کردستان راهگشا است.

تشدید اختلافات در درون سازمان " کومه له- سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران"، مستقل از اینکه طرفین منازعات چگونه آن را درک و توضیح میدهند، بیان آغاز یک جابجایی جدی و تغییر آرایش سیاسی در کردستان ایران است. رهبری " کومه له- سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران"، به جناح مسلط حزب دموکرات کردستان ایران نزدیک بوده، جناح اپوزیسیون آن اما، به گرایشی نیرومند چه بسا اصلی در" کومه له- سازمان کردستان حزب کمونیست ایران" آقای ابراهیم علیزاده نزدیک است. از این رو، پیدایش صف بندیهای سیاسی جدید در کردستان ایران براساس مشابهت های فوق، نه فقط ممکن، چه بسا اجتناب ناپذیر گشته است.

فعالین مستقل و یا ظاهراً متشکل طیف " سازمان چریکهای فدایی خلق ایران – اقلیت"، نه در تملق گویی برای جریان سیاسی نامبرده و نه در تضعیف و یا مهلک تر از آن، در انحلال سازمان مورد بحث، بهیچوجه و کمترین منافعی ندارند. برعکس، هر چه احزاب سیاسی کردستان ایران، متشکل تر، دموکراتیک تر و فعالانه تر عمل نموده، در برابر مخاطبین خود و مردم پاسخگو باشند، بهمان میزان، چشم اندازهای جلب توده های مردم به راه حلهای مناسب و دموکراتیک برای معضلات متعدد این منطقه، از امکانات مساعدتری برخوردار میگردند.
--------------------
سرنگونی رژیم ترور اسلامی - اعلام آزادیهای عمومی - فراخوان کنگره شوراها
کنگره شوراها یک کنگره عمومی است، که در لحظات سرنگونی رژیم اسلامی، از تجمع نماینده گان شوراها، سندیکاها و اتحادیه ها، کمیته ها، نهادها و ارگانهای صنفی و دموکراتیک همه اقشار و طبقات سهیم در سرنگونی رژیم اسلامی، در داخل کشور تشکیل میگردد. این کنگره، از قدرت گیری سازمان مجاهدین و مدافعین رژیم پهلوی، بمثابه جریانات ارتجاعی و سرکوبگر ممانعت بعمل آورده، راه سوء استفاده از خلاء قدرت برای شروع کشمکشهای قومی، توسل به تخریب و انتقام جویی را سد نموده، خطوط کلی نظام سیاسی آتی را روشن ساخته، موعد انتخابات ارگانهای دائمی در کشور را معین میکند.
--------------------
طرح اولیه قطعنامه هایی برای ارائه به کنگره شوراها
www.toumaj.blogfa.com
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

Friday, August 31, 2007

بزرگداشت جانباختگان جنایت هولناک سال 67



بنابه گزارشهای منابع متعدد خبری، صبح امروز جمعه 9 شهریور 1386- 31 اوت 2007 مراسم مرکزی بزرگداشت خاطره زندانیان قتل عام شده توسط مسئولین و سران فعلی رژیم جنایتکار اسلامی در تابستان سال 1367 در گورستان خاوران در تهران برگزار گردید. در این مراسم، بیش از 3 هزار تن از بازمانده گان جانباختگان و مدافعین جنبشهای اعتراضی شرکت داشتند.

در صورت علاقمندی، توجه شما را به مطالعه مطالبی که طی دو مناسبت گذشته در این رابطه تحت عناوین " سایه ای که همراه ماست " در نشانی زیر:
http://j-shoraii.blogspot.com/2006/07/blog-post_31.html

و " به گلگشت جوانان یاد ما را زنده دارید ای رفیقان!" در نشانی پایین دعوت میکنم:

http://j-shoraii.blogspot.com/2005/09/blog-post_112593075716927910.html
-------------------------

Tuesday, August 28, 2007

میلاد آنکه عاشقانه بر خاک مرد



31 مرداد 1386 - 22 اوت 2007

بخاطره فراموش نشدنی احمد زیبرم

او از زن صاحبخانه درخواست می کند که زخم گلوله ها بر بدنش را به کمک چادرش ببندد و پول چادر را به او میدهد. زن صاحبخانه از دریافت پول خودداری می کند. رفیق احمد، زن و بچه های کوچک او را به زیر زمین خانه منتقل کرده و آنها را در حفاظت و دور از مسیر شلیک گلوله ها قرار داده، توصیه اکید میکند که مقابل درب زیرزمین نایستند تا مورد اصابت تیر واقع نشوند. سپس پیکر زخمی و در حال خونریزی خود را به اتاق طبقه بالا رسانده سنگر میگیرد و تا آخرین گلوله با ماموران ساواک میجنگد و جان می بازد.

احمد زیبرم در سال 1323 در خانواده ای فقیر ماهیگیر در شهر بندر انزلی به دنیا آمد. از همان سنین کودکی و نوجوانی برای تأمین هزینه های تحصیل و کمک به خانواده خود، به کار باربری در شهر مشغول شد و چندی بعد بدلیل ممنوعیت صید ماهی برای صیادان فقیر، از ناچاری به استخدام اداره شیلات بندرانزلی در آمد. پس از پایان تحصیلات و اتمام دوره ی سربازی، با شغل کتابداری در کتابخانه پارک شهر فیشر آباد تهران، کار خود را آغاز کرد.*1 زندگی با کارگران و توده های محروم به همراه شرکت در کار گروهی و سیاسی با رفقای اولیه سازمان فدایی، او را در مسیری بی بازگشت قرار داد.

رفیق زیبرم به گروه بنیانگذاران و اولین نیروهای رزمنده سازمان چریکهای فدایی خلق ایران پیوست و در اواخر سال 1349 به همراه رفقای فدایی احمد فرهودی، کاظم سلاحی و حمید توکلی در عملیات مصادره بانک ملی میدان ونک تهران شرکت کرد. او در 3 خرداد ماه سال 1350 پس از محاصره خانه تیمی اعضاء اصلی سازمان در خیابان طاووسی تهران*2، به کمک پوشش آتش رفیق اسکندر صادقی نژاد، بهمراه عباس جمشیدی رودباری و سه رفیق دیگر با شکستن حلقه محاصره مأموران پلیس و ساواک، موفق به فرار می شود. رفیق زیبرم درعملیات مصادره بانک ملی خیابان آیزنهاور تهران در سال 1350 شرکت کرده، در تیم چریکی به فرماندهی اسکندر صادقی نژاد فعالیت میکرد. اواخر زمستان همین سال بعنوان عضو یکی از تیمهای چریکی سازمان، به همراه رفیق حسن نوروزی، با حمل چندین نارنجک در بدن خود، به سفارت آمریکا در تهران حمله بردند و پس از انجام موفقیت آمیز عملیات به پایگاه خود بازگشتند. رفیق احمد در حمله یکی از واحدهای مسلح سازمان به کلانتری قلهک در تهران و مجازات دادستان کل رژیم جنایتکار شاه سرتیپ فرسیو، شرکت نمود. پس از پایان این عملیات، عکس او به همراه 8 نفر دیگر از چریکهای فدایی، با تعیین 100 هزار تومان جایزه برای دستگیری هر یک از آنها، از سوی ساواک به طور گسترده در سراسر کشور منتشر شد.*3

عاقبت در روز 28 مرداد سال 1351، خانه تیمی جدید آنها در منطقه نازی آباد تهران در محاصره نیروهای ساواک قرار می گیرد. رفیق احمد زیبرم پس از خروج از خانه در جریان درگیری مسلحانه با مأموران پلیس و ساواک زخمی شده، در یکی از کوچه های منطقه درگیری، وارد خانه ای متعلق به مردم فقیر محله می شود. او از زن صاحبخانه درخواست می کند که زخم گلوله ها بر بدنش را به کمک چادرش ببندد و پول چادر را به او میدهد. زن صاحبخانه از دریافت پول خودداری می کند. رفیق احمد، زن و بچه های کوچک او را به زیر زمین خانه منتقل کرده و آنها را در حفاظت و دور از مسیر شلیک گلوله ها قرار داده، توصیه اکید میکند که مقابل درب زیرزمین نایستند تا مورد اصابت تیر واقع نشوند. سپس پیکر زخمی و در حال خونریزی خود را به اتاق طبقه بالا رسانده سنگر میگیرد و تا آخرین گلوله با ماموران ساواک میجنگد و جان می بازد.

روایتهای متعدد و موثقی گزارش کرده اند که مأموران پلیس و ساواک، تا ساعتها از نزدیک شدن به پیکر بی جان رفیق زیبرم وحشت داشتند.

روزنامه کیهان دوره فوق، جریان این درگیری و جانباختن رفیق احمد را به همراه توضیحات زن صاحبخانه بدون تغییر منتشر ساخت. رفیق احمد زیبرم در قطعه 33 گورستان بهشت زهرا به خاک سپرده شده است.

*******

شاعر بزرگ مردم ایران احمد شاملو، تحت تأثیر زندگی، رفتار، مبارزه و مرگ رفیق احمد زیبرم، در سال 1351 شعر زیر را سرود:


میلاد آنکه عاشقانه بر خاک مرد


نگاه کن چه فروتنانه برخاک می گسترد
آنکه نهال نازک دستانش
از عشق
خداست و پیش عصیانش
بالای جهنم
پست است
آن کو به یک آری می میرد
نه به زخم صد خنجر
مگر آنکه از تب وهن
دق کند


قلعه ای عظیم
که طلسم دروازه اش
کلام کوچک دوستی است


انکار عشق را
چنین که بر سر سختی پا سفت کرده ای
دشنه مگر
به آستین اندر
نهان کرده باشی
که عاشق
اعتراف را چنان به فریاد آمد
که وجودش همه
بانگی شد


نگاه کن
چه فروتنانه بر درگاه نجابت
به خاک می شکند
رخساره ای که توفانش
مسخ نیارست کرد
چه فروتنانه در آستانه تو به خاک می افتد
آنکه در کمرگاه دریا
دست
حلقه توانست کرد
نگاه کن
چه بزرگوارانه در پای تو سرنهاد
آنکه مرگش
میلاد پر هیاهوی هزار شهرزاده بود
نگاه کن!

احمد شاملو، 1351، تهران
-----------

- برای تهیه مطلب بالا از منبع زیر هم استفاده شده است:

http://www.babakian86.blogfa.com/post-27.aspx

*1- کار آگاهگرانه رفیق احمد از طریق کتابخانه ای در تهران و بویژه در میان زحمتکشان، یک استثناء نیست. اکثریت قریب به اتفاق اعضاء و بنیانگذاران و کادرهای بعدی سازمان، به روشنگران بسیار فعال و پرانگیزه جامعه دوره خود تعلق داشتند. تاریخ سازمان، حتی از فعالیتهای اولیه بینانگذاران آن، پس از کودتای جنایتکارانه 28 مرداد 32 به بعد تا مقطع سیاهکل، تاریخ آگاهگری حرفه ای و پر شور این نسل پیشتاز است. جریان ارتجاعی حزب توده و همزاد آن جریانات غیرانقلابی [ کومه له، رهبری سازمان پیکار و راه کارگر ...]، همواره این حقیقت مسلم را پرده پوشی کرده، دست به دروغ پراکنی علیه سازمان فدایی زدند. آنها فداییان خلق را جوانانی تند خو و بی حوصله که توان کار را سیاسی نداشته، به عملیات قهرمانانه تمایل داشتند معرفی کردند، که تحریف واقعیت در سطح دروغهای ساواک پیرامون آنها بود. تنها نگاهی به حجم عظیم کار فرهنگی- سیاسی چهره هایی نظیر صمد بهرنگی، بهروز دهقانی، بیژن جزنی، امیرپرویز پویان، حمید مؤمنی، سعید سلطانپور و سایر رفقا، دروغ و مغرضانه بودن چنین ادعاهای پوچی را برملا میسازد.

*2- در خانه تیمی مورد بحث و یکی از مراکز اصلی سازمان: رفقا امیرپرویز پویان، اسکندر صادقی نژاد، رحمت پیرونذیری، سعید آرین، احمد زیبرم، حمید توکلی و خواهر او شهین توکلی ساکن بودند. منبع دیگری از فرار 4 رفیق دیگر از این درگیری، بجز رفیق احمد زیبرم، نظیر روایت بالا، از آن جمله رفیق عباس جمشیدی رودباری خبر میدهد. رفیق جمشیدی رودباری طراح آرم سازمان چریکهای فدایی خلق ایران است.

قسمتی از روایتی از محمد تقی سید احمدی [ فعال سازمان در مقطع فوق] که در آن به درگیری رفقای فدایی با پلیس و ساواک در 3 خرداد 1350، مربوط به توضیح 2 اشاره شده، برخی حقایق را در این رابطه روشن میسازد. بنا به این روایت، رفیق احمد زیبرم صحنه این درگیری را به سلامت، از طریق فداکاری رفیق اسکندر صادقی نژاد ترک میکند. در این درگیری شدید که همزمان در دو خانه در حال تخلیه و در حال اسکان روی داد، رفقا امیرپرویز پویان، رحمت پیرونذیری و اسکندر صادقی نژاد جان باخته، سعید آرین و شهین توکلی زخمی و بازداشت میشوند.

متن کامل این توضیح در نشانی زیر قابل دریافت است:
http://www.arashmag.com/content/view/228/50/

" ... رفقا به محض این که متوجه می‌شوند حمید توکلی [ عضو این خانه تیمی] دستگیر شده است با مسأله تخلیه خانه‌ی تیمی مواجه می‌شوند. اسکندرصادقی نژاد با قاطعیت می‌گوید باید خانه را تخلیه کنیم. *1

امیرپرویز پویان ابتدا مخالف تعویض خانه است. نظر پویان بر سه دلیل استوار بوده است:

1- حمید [ توکلی] مقاومت می‌کند وخانه را لو نخواهد داد. 2- درخانه‌ تیمی امکاناتی هست که با تعویض خانه امکانات می‌سوزد و دیگر قابل استفاده نخواهندبود 3- خانه حاضرآماده‌ای برای نقل مکان وجود ندارد.
درآن روزها البته رفقا قرارداد خانه‌ای را با بنگاه بسته بودند. این خانه را اما چندروز دیگر قرار بود تحویل بگیرند. بنگاه معاملاتی هم متعلق به یک افسر باز نشسته بود.
بالاخره پس ازبحث و گفتگو، نظر اسکندر صادقی‌نژاد مبنی برتخلیه‌ی فوری خانه‌ی تیمی پذیرفته می‌شود. قرار می‌شود اسکندر به بنگاهی مراجعه کند و در صورتی که خانه‌ جدید آماده باشد، چند روز زودتر خانه را تحویل بگیرد. در غیر این صورت رفقا بایستی به خانه‌های امن شخصی بروند تا خانه‌ جدید آماده شود، یا فکر دیگری باید بکنند.

درهرصورت تا زمانی که خانه‌ی جمعی جدید آماده نشده تماس‌های اعضای تیم به قرارهای خیابانی محدود خواهد شد که ضربه پذیری پایین رود.
اسکندر صادقی‌نژاد بالاخره به بنگاهی مراجعه می‌کند و موفق می‌شود، موافقت بنگاهی را جلب نماید که زودتر از موقع مقرر خانه را تحویل دهد، که بالاخره خانه جدید تحویل گرفته می‌شود. رفقا مشغول اسباب کشی می‌شوند. مقداری اثاثیه را رفقا اسکندر صادقی‌نژاد و احمد زیبرم و سعید آریان و شهین توکلی ( شهین توکلی خواهر حمید توکلی و همسر سعید آریان بود ) برداشته، به خانه‌ جدید می‌روند‌. رفقا مشغول انتقال اثاثیه از پیاده رو به داخل خانه هستند. سعید آریان و شهین توکلی در داخل خانه هستند و اسکندر و زیبرم در پیاده‌رو جلوی درب ورودی خانه.




[ فرد صاحب ] بنگاهی، وقتی خانه را تحویل رفقا می‌دهد، معلوم نیست به چه دلیل مسأله تحویل زودتر خانه به رفقا را‌ به پلیس گزارش می‌دهد.*2 بنابراین درحین اسباب کشی پلیس شهربانی به محل خانه‌ی جدید می‌رسد و رفقا مجبور به درگیری می‌شوند. اسکندر موضع‌گیری [ نظامی کرده] و بطرف پلیس شروع به تیراندازی می‌کند و رفیق احمد زیبرم موفق به فرار می‌شود.

براساس روایتی، رفیق اسکندر پشت درب ورودی ساختمان موضع گرفته و با تیراندازی به طرف پلیس فرصتی ایجاد می‌کند که زیبرم فرارنماید. در این درگیری اسکندرصادقی نژاد کشته می‌شود و شهین توکلی و سعید آریان در اثر اصابت گلوله زخمی و دستگیر می‌شوند. سعید آریان در بیدادگاه شاهنشاهی محکوم به اعدام و تیرباران شد. شهین توکلی [ همسر او] محکوم به زندان گردید، که درسال57 با قیام مردم‌ از زندان آزاد گردید.




تقریباً همزمان با این درگیری، پلیس با نظارت ساواک و با تجهیزات کامل‌، به خانه تیمی قبلی که هنوز رفقا پویان و رحمت پیرونذیری درآنجا بودند هجوم می‌برد. خانه را محاصره می‌کنند و رفقا وقتی متوجه می‌شوند در محاصره قرارگرفته‌اند، خود را آماده دفاع می‌کنند. درگیری مسلحانه شروع می‌شود. رفقا تا آخرین لحظه مقاومت می‌کنند و با آخرین گلوله شجاعانه به زندگی‌شان پایان می‌دهند."

*3- این 9 نفر عبارت بودند از رفقا:

امیر پرویز پویان، حمید اشرف، عباس مفتاحی، احمد زیبرم، جواد سلاحی، رحمت الله پیرونذیری، منوچهر بهایی پور، محمد صفاری آشتیانی و اسکندر صادقی نژاد. از این میان تنها رفیق حمید اشرف بود که تا سال 1355 از همه تعقیب ها و درگیریها جان سالم بدر برده، در روز 8 تیر سال مذکور در درگیری بزرگ مهرآباد جنوبی تهران جان باخت.

- تأکیدات از طریق خط کشی، از وبلاگ جمهوری شورایی است.

----------------------------------------------

توضیحات مربوط به مقاله محمد تقی سید احمدی از مجله آرش

*1- رفیق اسکندر صادقی نژاد، دبیر سندیکای فلزکار مکانیک تهران، بهمراه رفقا علی اکبر صفایی فراهانی ( فرمانده عملیات سیاهکل)، حمید اشرف، غفور حسن پور و برخی رفقای دیگر، از بازمانده گان گروه ضربه خورده جزنی- ضیاء ظریفی در سال 1346 بود. شم قوی او در تشخیص خطر، بیان چیزی جز تجارب یک کارگر پیشرو، که در جریان کار و زندگی روزمره، تهدید و خطر و سرکوب را هر لحظه باید احساس، پیش بینی و تحمل میکرد نبود. او فوراً پی میبرد که خانه تیمی با دستگیری عضوی از آن- که بعد از 24 ساعت شکنجه های طاقت فرسا، بلحاظ تشکیلاتی مجاز است، نشانی خانه را اعلام کند- دیگر خانه امن نیست و باید بلافاصله تخلیه شود. در حالیکه رفقای دیگر که تجارب او را نداشتند، در اتخاذ تصمیمی سرنوشت ساز دچار تعلل شده، چه بسا همین سهل انگاری، نقشی جدی در وارد آمدن ضربه و جانباختن رفقای سازمان ایفا کرده است.

*2- آقای محمد تقی سید احمدی، امروزه دنباله رو و سیاهی لشگر جریان غیرانقلابی و اپورتونیست کومه له و " حزب کمونیست" پوک آن، چنان مسموم شده، که حتی قادر به درک یک حقیقت بدیهی هم نیست و با تعجب سوال میکند: معلوم نیست چرا صاحب بنگاهی [ یک افسر بازنشسته!] موضوع تغییر فوری خانه را به پلیس اطلاع داده است!!؟؟ حقیقتاً برای احمق شدن یک کمونیست، کافی است که انسان یک " هسته اقلیت" مجازی تأسیس کند و به چاپلوسی از کومه له بپردازد!!

خوب آقای فعال جنبش کارگری، از نوع کومه له- " کمونیسم کارگری"! سابقاً شاغل در بخش راهسازی وزارت راه و ترابری[ جزء سوابق مبارزاتی جدید ایشان!!]! درک این موضوع که چرا صاحب بنگاهی، موضوع تخلیه خانه را به پلیس گزارش میدهد، به عقل زیادی نیاز ندارد. به این دلیل که او، از قبل هم به مستأجرین این خانه مشکوک شده بود، مگر او یک افسر بازنشسته نبود، رفیق فدایی سابق؟! حال که مستأجرین با عجله در صدد تخلیه خانه بودند، شک او به یقین تبدیل شده، برای جلوگیری از اتهام ساواک علیه خود، مبنی بر همکاری با " خرابکاران"، دست پیش را گرفته، پلیس را مطلع میسازد. بویژه اینکه این امکان وجود داشت که پلیس و یا ساواک ادعا کنند: او بدلیل شم امنیتی خود، از اول هم به آنها مشکوک بوده، اما به پلیس خبر نداده است. آقای سید احمدی که امروزه، همه فعالیت اش تکرار مقالات تکراری، بی محتوا و مضحک طیف ضد فدایی کومه له- " کمونیسم کارگری" است، چنان از شرایط و مسائل مبارزه انقلابی به دور افتاده، که هنوز بعد از 36 سال، علت تماس گرفتن یک بنگاهی سابقاً افسر ارتش یا پلیس را با پلیس و ساواک رژیم با تعجب مطرح میکند. چه بسا که این بنگاهی یکی از مراکز پوششی دستگاه سرکوب رژیم بوده است. یک بنگاه دار معمولی، بساده گی به پلیس و ساواک مراجعه نمیکند، از آنجا که میترسد کسب و کار و اعتبارش در محل صدمه ببیند.
---------------------------



:ضمیمه



سخنرانی اردوان زیبرم


در سخنرانی اردوان زیبرم، برادر کوچکتر رفیق احمد، نکات بسیاری از زندگی خانواده گی و دوران جوانی او وجود دارد که به آشنایی با شخصیت فردی و روحیات رفیق احمد کمک میکند.

- سخنرانی رفیق گرامی اردوان زیبرم، بسیار جزئی و بقصد تفهیم بهتر آن، ادیت شده است.
- علامت [ ] و توضیح درون آن، از وبلاگ جمهوری شورایی است.

تاریخ سخنرانی: جمعه 15 ژوئیۀ 2005
در سمینارسراسری درباره کشتار زندانیان سیاسی، کلن، آلمان.

قسمتهایی از سخنرانی که به معرفی رفیق احمد و وضعیت خانواده او در سالهای مورد بحث مربوط است، بمنظور تسهیل مطالعه آنها، با علامت دو ستاره **مشخص شده اند.

------

نقش دیکتاتوریهای سلطنتی و جمهوری اسلامی دربه سکوت واداشتن خانواده های زندانیان سیاسی و جانباختگان راه آزادی و سوسیالیسم.


به عنوان بازمانده ای از سند رسوای [ سلطه وحشیانه ] رژیمهای سلطنتی و اسلامی با شما سخن می گویم. با تشکر از برگزاری این سمینار سراسری که فرصتی بدست داد، تا سرکوبهای بیش از سه دهه را که لااقل من بعنوان [ از] بخش بسیار ناچیزی اما نمونه ای از خروارها ظلمی که توسط دیکتاتوریهای پیشین و فعلی حاکم بر ایران، بر مردم این بخش از جهان در زیر مهمیز سرمایه جهانخوار و نمایندگان مرتجعش اعمال میشود، پرده بردارم. اگر چه اینگونه سمینارها و سمپوزیومهایی اینچنینی، هرگز تکافوی [ پاسخگویی به نیازهای] شرایطی را که بر مردممان و فرزندان قهرمان انسانهایی که بجرم دگر اندیشی جاودانه گشتند را نمی کند؛ اما باید به حس مسئولیت برگزار کنندگان آن، که علیرغم همه مشکلات عدیده و تب و تابهای سیاسی و بینشی حاکم [ که] بر جامعه اپوزیسیون انقلابی سایه گسترانده، درود فرستاد و دست مریزاد گفت، که در این آشفته بازاری که هنوز جامعه اش از سموم شاه و شیخ و لابی کننده گانش، که در پی فرصت بازگشت برای احیای دزدی وغارت و چپاول مشغولند، به انعکاس صدای بخشی هر چقدر ناچیز اما گوشه ای از جنایات بی حد وحصرش که اینروزها سعی می شود کمرنگش کرده و مشمول مرور زمانش کنند میپردازند.

همانطور که ازموضوع صحبتم پیداست؛ و با توجه به اوقاتی که برای اغلب دوستان و رفقا در نظر گرفته شده، باید رفت سر اصل مطلب؛ بخصوص که مخاطبان ما نه تنها حاضرین در سمینار، که دیگر یاران و دوستانی که به مدد عصر انفورماتیک و از طریق دوستان زحمتکش دهکده جهانی اینترنت به انتقال این صدا برای سایر دوستانی که به هر دلیل امکان حضورشان میسر نشد نیز [ مشغول] هستند که امید است، وقتی نیز به این عزیزان اختصاص داده شود، تا فقط شنونده نباشند و با توجه به اختلاف ساعات در چهار گوشه دنیا؛ پذیرای مشارکت دراین سمینار شده اند. اجازه دهید کمی به عقب بر گردم.

** شرایطی را [ به خاطر می آورم]، که هفت هشت سالی بیشتر نداشتم، که شکل و شمایل احمد [ زیبرم]، بعنوان مسئول خانواده برایم جا افتاده بود. تلاش احمد را در کنار مشقت پدر و مادر، همواره گی نقش محکم و جا افتاده اش را با اراده با صلابتش در تار و پود کل جامعه پر جمعیت خانواده حس میکردیم و بعد از چند سالی که ارتباطم با جامعه کمی آنطرفتر از خانواده آغاز شد، گسترده گی نقش احمد را بعنوان فرزند اول خانواده در ابعاد بیرون از خانه، بس قشنگ تر یافتم. ارتباطش با مردم محل و اقشار کار و زحمت، یکی از حلقه های بهم فشرده و در هم تنیده ای[ از زندگی او] بچشم می نشست و نشان از رسالتی که پایگاه توده ای سرشارش، [ و] از عشق به زندگی و عواطف زیبای انسانیش در آن موج می زد را به دل می نشاند. خردسال بودن [ انسان] و خرد*1 مربوط به آن، درک توان و یاری دشواری راهی را که طی شده بود نمی داد، که [ بتوان] بر چگونگی نشستن بر سفره آماده انسانهای درد کشیده، حتی مکثی کرد. این رویش لحظات و جبر انتقال جریان زندگی با تمام فراز و نشیبش را اما گریزی برای آنچه را در پیرامونت میگذشت نبود.

باری آنچه بر صفحات خاطرات ذهن به ثبتش رساندم و هماره با من طی طریق کرده و عمدتاً ناملایمات را شاهد بوده، از همین دوران [ خردسالی] تراویده است. از شرایط اقلیمی حاکم بر منطقه ای صحبت میکنم در کرانه سواحل خزر، که به محض شنیدن نام این منطقه از جغرافیای شمال کشور، بی درنگ چند نکته در اذهان عکس العمل طبیعی خود را بروز می دهد مثلاً: ماهی خاویار، برنج، مرکبات، چای، قایقرانی، بندر و گمرک، شیلات و نیروی دریایی، [ میرزا] کوچک جنگلی و جمهوری گیلان، سیاهکل و چریکهای فدایی خلق، وقایع انزلی و قیام صیادان، دریا و مرداب و موج شکن و مردم صیاد و کارگر و زحمتکش و ... باز هم مبارزه برای زندگی.

درست است، اما با این تفاوت که درست بمانند ضلع و اضلاع دیگر جهات جغرافیای ایران، نه نفت و گاز آن و نه معادن و ذخایر و منابع سرشارش و نه ...، هیچگاه تعلقی به سکنه بظاهر دارا اما دایم زیسته زیر خط فقر آن نداشته و جز عده ای کارگزار سرمایه جهانی و خاندان هزار فامیلشان، هر سئوال کردنی حتی، سرهای سبز رفیقان، یاران و مبارزان داده بر باد. اینست که در شرایط گوناگون اقلیمی، سرکوب اما یکسان عمل میکند. در پاسخ به این خاستگاه طبقاتی است، که شفافیت مبارزه طبقات شکل میگیرند. احمد با فرصتی که از تجارب بجای مانده از خلاصه آنچه که در واژه های تاریخی اشاره شده دست داده بود، و درک و انطباق نوین شرایط مبارزه با بهره جستن از سوسیالیزم علمی و پشت سر نهادن بن بستهای آشتی طبقاتی - که عمدتاً سوسیال- رفرمیستها پرچمدارش بودند-، در کنار رفیقانی چون حمید اشرف و امیر پرویز پویان و سلاحی ها و مفتاحی ها و ... یکی از بنیانگذاران جنبش نوینی گشته بود، که با مشارکت در برداشتن نقاب از چهره " بسوی تمدن بزرگ" مضحکی که فخر میفروخت؛ پوسته " تئوری بقاء" این " جزیره" پوشالی " ثبات" را شکسته بودند و با سرعتی که در تاریخ مبارزات مردممان نظیر نداشت، آغاز مبارزه ای را پی افکندند که از همان شروع ثبت خود در 19 بهمن 1349، تاثیر خود را تقریباً بر تمامی ارکان اجتماع درون و بیرون از ایران و عرصه های گوناگون آن بر جای گذاشت. بطوری که تا همین لحظه که با شما سخن میگویم، جدای از نقد و بررسی که به اشکال متنوع این سبک از مبارزه صورت گرفته و جدایی های ... گوناگونی را که در بر داشته؛ اما هیچ نیرویی تا به امروز در هر دو نظم ضد انسانی سرمایه داری سلطنتی و اسلامی؛ هرگز نتوانست چنین تاثیر شگرفی را و یا هر تاثیری دیگری که دیکتاتوری هار سرمایه را بیخواب کند بگذارد، تا مبارزه را جدی بگیرند و مبارزه طبقاتی را برای جایگزینی آلترناتیوی انسانی برای کارگران و زحمتکشان ایران تجربه کنند. قرار بوده بعنوان یکی از باز مانده های عزیزانی که [ سرگذشت] خود را سند رسوایی آنچه بر انسان و نوع بشر توسط جانیان نظم سرمایه رفته و میرود [ میدانم]، با هم صحبتی داشته باشیم.

نگاه کنید؛ و ببینید که ما هم، جهانی شده ایم. از کشورهای مختلف جهان آمده ایم، [ جهانی] که اکنون محل تبعیدمان است !! بعد از حدوداً یک قرن مبارزه هنوز نتوانسته ایم در جغرافیایی که مرزش را برسمیت نمیشناسیم گرد هم آییم.*2

اینجا اما فرصتی است مغتنم، تا آنچه را که بر اغلب مان گذشته نه بازگو که رصد !! کنیم. شاید نسلهایی را که با چالشی مسلم پیچیده تر، به خیزش مشغولند، از تجاربش بی نصیب نگذاریم. باید به آیندگان گفت: چگونه از تجاربی می آییم که از [ لو رفتن] نجوای همسایه ای، ممکن بود به تیر بلا گرفتار آیی و یا با سنگ نبشته ای آنرا به آرامگاه ابدیت مبدل سازی. باید نگذاشت که رسوب دوران، توان آنرا یابد تا ذهنیت را به تاریخ بسپارد و آنانی که با تحریف به کشتن چراغ تاریخ آمده اند قادر شوند، به فسیل سازان ذهنیت تاریخی مردم خون برسانند. هنوز ما هستیم و بسیاریم. نخواهیم گذاشت چهره واقعی جنایتکارانی را که با ترفند فرار از تپه های اوین، چکاوکان آغازگر جنبش نوین مردممان را به خون کشاندند، و میادین چیتگر و ... را، از [ خون] بیشمار رفیقانمان رنگین ساختند، بار جنایات خود را با [ کمک ]داد و بیدادگران از زیر ضرب خارج کنند.

** هنوز چهره آخرین وداع با احمد [ زیبرم] در مقابل دیدگانم همچون موج سنگین گذر زمان در من میگذرد؛ 10 ساله بودم و کلاس چهارم ابتدایی. این آخرین بار بود که احمد به انزلی آمد. مدتی بود که پس از کار در کارخانه های " شیشه قزوین" و" بنز خاور" تهران، این زمان در کتابخانه پارک شهر منطقه فیشر آباد تهران مشغول بکار بود و به اشاعه آگاهی بین سکنه زحمتکشان جنوب تهران، میان کارگر زاده گان و محرومان روزگار میگذراند. این آخرین بار که به بندر انزلی آمده بود، حس غریبی بوجود آورده بود. گویی از قبل دیدار آخرین را تدارک دیده. این را من دریافتم که احمد [ زیبرم] نوع دیدارش به دیدارهای قبلی نمی ماند. اینبار بر خلاف دفعات گذشته که به پدر انتقاد همیشگی اش را برای استفاده از مشروب را داشت؛ احمد خود مشروب مخصوص میکده قزوین دستش بود و اینبار پدر بود که پرسید: جریان چیست؟! احمد اما رفیقانه سفره ای گذاشت و شام آخر را چنان با پدر هم پیاله گشته بود، که ما مبهوت از [ صمیمت] پدر و پسر، به وجد آمده بودیم . مادر پرسید: چه شده احمد ؟! صمیمیت بیش از معمول تو ما را تا سفر بعدی دلتنگ تر نگه خواهد ساخت.

** احمد اما تودار و در اوج آرامش خود، همه اعضاء خانواده را از مهر معمولش سرشار می ساخت. او بخوبی میدانست که به زندگی مخفی روی می آورد و در بدرقه، من آخرین نفری بودم که اجازه یافتم با او تا سر خیابان اصلی ( خیابان گلستان- دقیقاً همان نقطه ای که پس از قیام، دکه کتابفروشی " احمد زیبرم"، با کمک صیادان زحمتکش محل بر پا شد) بروم. او به طرز غیر معمول مرا در سینه اش فشرد، تا سوار اتوبوسی که از سمت اردبیل و آستارا، با عبور از همین قسمت شهر انزلی به سوی تهران میرفت، سوار شود. هرگز آخرین لحظه ای را که [ در موقع بدرقه] از احمد تقاضای پول خورد کردم را از یاد نخواهم برد، که چگونه ته جیب خود را کاوید و چند ریالی که برای من پول خوبی برای توجیبی کودکانه ام بحساب میرفت را بمن داد، و او خوشحالی مرا بدرقه [ راه] خویش ساخت.

** طولی نکشید که ساواک جهنمی به خانه مان [ در انزلی] ریخت و پس از ریخت و پاش و یغما بردن بقول مادر: تنها ثروت خانواده یعنی کتابهای احمد - که هیچکداممان تا آنموقع اجازه نداشتیم، به کمد کتاب احمد دست بزنیم- به اذیت و آزار ما پرداختند. ما بی خبر از دنیا، ساواک ولی جویای آلبوم عکس خانواده و فامیل و دوستان و دسترسی به آدرسها بود. همسایه ها و فامیل هم از شبیخون ساواک در امان نمانده بودند و کل منطقه مشمول تجسس و تعقیب و گریز و مراقبت ویژه قرار گرفت. تازه [ روزهایی] یادم آمد که دیدار دوستان نزدیک احمد، رفیقان بخون تپیده: بهمن آژنگ، حسن نیک داوودی و دیگر همکلاسیها و همشهریان مبارزی که هر از چند گاهی جلساتی در خانه و بیرون برگذار میکردند و مادر هم بعداً گفت: که در جریان تشییع پیکر بخون تپیده رفیق حسن نیک داوودی که زیر دست جلادان شکنجه گر ساواک قطعه قطعه شده بود و در دیگر جریاناتی چون تشییع پیکر تختی قهرمان در ابن بابویه و همچنین گرانی نرخ نان و افزایش کرایه اتوبوس واحد، [ احمد] با جنگ و گریز و لباس خونین و پیکری زخمین باز گشته بود؛ که منظور مادر ارتباط با جریانی که گروه فلسطین [ بخشی از گروه جزنی- ضیاء ظریفی، پس از خروج اعضایی از آن از کشور] نامیده میشد و بعداً به سازمان چریکهای فدایی خلق فرا رویید، بود.

پس از کشف گروه جزنی- ظریفی، و مدت چند ماهی هم که از قیام سیاهکل در بهمن 49 میگذشت، ساواک با کشتار و شکنجه و تجسس وبا ادغام ارتش و شهربانی و ساواک، به " کمیته مشترک ضد خرابکاری " تبدیل شد، تا برای مقابله با ارتباط گروههای چریکی شهری و جنگل، دست به سرکوب مشترک ومتمرکز بزند. اینجا بود که در یک اقدام احمقانه ساواک جهنمی، برای سر 9 تن از چریکهای فدایی خلق، نفری 100 هزار تومان جایزه تعیین شد. ساواک با اعلام 900 هزار تومان برای دستگیری یا لو دادن این عزیزان، 9 تن از فرزندان واقعی مردم را به آنان شناساند*4. تکرار این نوع حماقتهای ساواک بعد ها در معرفی قهرمانان بخون تپیده ای چون: خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان، که [ رژیم شاه] برای [ گرفتن] پز رعایت مسخره حقوق بشر، دادگاه فرمایشی علنی برگزار کرد- و مردم نیز خیابانها را تعطیل میکردند، تا دفاعیات خسرو و کرامت را ببینند- یاد آور همین سناریو میباشد. یکی از آن 9 نفر [ موجود در لیست] احمد بود که در کنار رفقایی چون: امیرپرویز پویان، حمید اشرف، اسکندر صادقی نژاد، صفاری آشتیانی، رحمت پیرو نذیری، سلاحی ها و مفتاحی ها، عکس هاشان چون نگینی در هر کوی و برزن؛ و در هر شهر و روستایی میدرخشیدند. اگر از من سئوال کنید که آیا ساواک هم ممکن است خدمتی کرده باشد!!؟، جواب من همیشه این بوده و هست: بله!! ساواک جهنمی خدمت بزرگی بما کرد، که ممکن بود با قیمت بسیار بالا هم از ما ساخته نمی شد: تبلیغ برای اعلام موجودیت مشی مسلحانه و پیشقراولان جنبش نوین کمونیستی، بزرگترین خدمت ساواک از روی حماقت و ددمنشی این سیستم بود، که با نام خرابکار سعی در ایجاد ترس داشت.*5 اما نباید از نظر دور ساخت که بالاخره عده ای هم بودند، که چنین پول کلانی فریبشان میداد. چاکران و مقربان درگاه و جاسوسان وابسته به دستگاه مخوف ساواک هم بهر رو وظایفی!! بعهده داشتند.

** یکی از بازی های کودکانه من [ در خانه]، پس زدن نردبان هایی بود، که در آنسوی دیوار همسایه فالگوش ایستاده بودند. بعضی پنداشته بودند، راه جایزه 100 هزار تومانی ساواک، از بالا رفتن نردبان همسایگی میگذرد! اکنون ما را فرزندان و برادر و خواهران خرابکار مینامیدند!! فشار ساواک چنان بود که مادر بیش از 5 سال خانه نشین شد و تا بحبوحه شروع قیام که از 1356 آغازیدن گرفته بود و با وساطت زندانیان آزاد شده و تغییر اوضاع سیاسی- اجتماعی، [ او] حاضر به خروج از خانه گردید و این اوضاع چنان دستخوش حوادث و تحولات قیام قرار گرفت که همان مردمی که خرابکارمان خطاب میکردند، با گل به استقبال می آمدند.

** نیمه شبی را بیاد دارم که برای چندمین بار مورد شبیخون ساواک قرار گرفته بودیم. پدر و مادر با [ دادن] ناسزا به ساواک، بدفاع از حق انسانی آرامش اهل خانواده بر خاسته و پرسیده بودند: که شما تمام سال گذشته را مرتب در خانه مان ریخته اید، همه چیز را بهم ریخته و برده اید، عکس احمد که بر هر سر بازاری هست؛ پس این وقت نیمه شب چرا ریخته اید؟!!. ساواکی مزدور را خوب بیاد دارم که ( خان بابا پور) گفته بود: من مامورم و همسایه گزارش داده که احمد [ برای مخفی شدن به اینجا آمده و] بالای پشت بام خانه است، او طنابی [ از بالای بام] فرستاده تا مادر غذا بفرستد و ساواک احمق آمده بود، به همین سادگی این مسئله را پی بگیرد. این مزدور، پدر [ ما را] را بزور بالای بام فرستاده بود که [ او هم در مقابل] به همه شان دشنام می داد و کسی را جرئت ساکت کردن پدر نبود. پدر می پرسید: شما که همه جای خانه را میدانید، چرا مرا به بالا [ ی پشت بام] میکشانید؟ جواب ساواکی مزدور را شنیدم که با اسلحه پشت سر پدر در حرکت بود و میگفت که: اگر پسرت آن بالا باشه، اول تو را میزنه !!، و این اوج زبونی ساواک را برایم تصویر میکرد. در آن لحظه فقط بخود نهیب میزدم، که چرا کمی بزرگتر نبودم تا جوابشان را به مانند احمد میدادم و سئوالی را همیشه با خود حمل میکردم که: چرا سازمانی که احمد بدان تعلق داشته بسراغم نمی آید؟! مگر نمی داند که من منتظرم؟! ... و بعدها که راهش را یافتم؛ شاهد احمد های فراوانی بودم که امروز و همین الان هم درجمع مان تعدادیشان حضور دارند؛ تعدادیشان همواره با من همراهند و بی شمارانی هم ... .

** پدرم اما هر از چند گاهی به ساواک برده میشد و به استنطاقش میکشیدند، او علیرغم مقاومتش در جامعه، از نگاه جماعتی که با نیش و کنایه " پدر خرابکار" خطابش میکردند نیز در امان نمی ماند. دوستی میگفت: در میدان مرکزی شهر بندر انزلی- محلی که کیوسک پلیس راهنمایی مستقر بود- عکس 9 چریک فدایی به شهر جلایی خاص بخشیده بود. [ او] غروب یکی از روزها که از کنار عکسها میگذشت، پدر را دیده بود که با نگاهی سرفرازانه به عکسها خیره شده بود، میگفت وقتی به پدر نزدیک شدم، دیدم با افتخاری وصف نا پذیر به عکس احمد بوسه ای زد و گفت: پسرم نمی دانستم سرت اینهمه ارزش دارد.!!. پدر اما با داغ وداع آخرین احمد چون همگی مان همراه بود، تا آنکه 2 سال زندگی مخفی احمد در پگاه 28 مرداد 1351 بسر آمد و علیرغم آنکه احمد از این نبرد آخرین هم قهرمانانه بدفاع برخاست و جاودانه گشت، روزنامه های رژیم نیز نتوانستند از حماسه آخرین احمد ننویسند، که موجب گردید خبرنگاران آن را زندانی کنند.

هرگز دل ما زخصم در بیم نشد در بیم ز صاحبان دیهیم نشد
ای جان بفدای آنکه پیش دشمن تسلیم نمود جان و تسلیم نشد

فرّخی یزدی

** اما پدر نیز چندی بعد در سال 55 ناملایمات و فشار و داغ فرزند را تاب نیاورد. پدر علیرغم انتظارش منتظر تحولات [ انقلابی سال] 57 نماند، تا ربایش قیام نافرجام توده ها [ از سوی رژیم تازه به قدرت رسیده] را ببیند و رنج های بعدی را متحمل شود و چهره در نقاب خاک کشید.

** فشار سیستماتیک اجتماعی، چون دیگر خانواده های زندانیان سیاسی و جانباختگان- که عمدتاً خانواده های مجاهد و فدایی را در بر میگرفت- در تمام عرصه ها اعمال میشد. برادر دیگر کوچکتر از احمد که سال 1350 را در سربازی بسر میبرد، بلافاصله با انتشار عکس احمد[ از طریق لیست علنی معروف، بازداشت و] در زندان قصر زندانی شد و با رفیق خرم آبادی همسلول گردید. او بدون آنکه بداند جریان چیست متحمل فشار ساواک شده بود. خواهران کوچکتر [ احمد] از شرکت در کنکور و علیرغم پذیرش منع شدند و از شرکت در مشاغل دولتی باز ماندند. برادر دیگر که فقط 2 سال از من بزرگتر بود و تازه وارد دبیرستان شده بود و 13 سال بیش نداشت، توسط ساواک از دبیرستان ربوده و برای رّد [ گیری از] احمد به تهران برده میشود. رئیس مدرسه که از یاران احمد بوده، تلاشش برای اجازه از ما[ برای همراه رفتن برادر احمد با مأموران ساواک] بی فایده و با تهدید [ ساواکیها] مواجه شده بود. گویا ساواک طوری او را در تهران بزرگ چرخانده بود که بیش از صدها خانه را که به برادر 13 ساله ام نشان داده بودند و او چون تنها یکبار به همراه احمد به تهران رفته بود، به همه آن خانه ها گفته بود: [ این] همان [ خانه احمد] است!! و ساواک احمق را سر کار گذاشته بود. بعد از 3 روز که برادرم را برگرداندند، [ او] بما میگفت که: به او یاد داده اند با کسی حتی با خانواده اش اجازه صحبت ندارد!!. [ از همین رو بود] که چند روزی طول کشید تا در یابیم که [ بر او در تهران] چه گذشت.

** با ترور سپهبد فرسیو، حاکم شرعی! و قاتل حاکم بر دادرسی ارتش که احکام تیرباران زندانیان سیاسی ... را صادرمی کرد، باز هم تاخت و تاز ساواک و یورشهای وقت و بی وقت به همگی [ ما ] شروع شد. یادم می آید که وسط زمستان 50 بود و یک ساواکی در سر کوچه ما صندلی گذاشته بود و روزنامه میخواند!!. رفیق صیاد ماهیگیری که در همسایگی بود و در جریان مسائل قرار داشت، به طعنه برگشته و به ساواکی گفته بود: آقا شما روز و شب، آنهم در میان برف و سرما آن وسط کوچه نشسته ای صورت خوشی ندارد والله!! یه وقت اذیت میشی و سرما میخوری ...، که مورد ضرب و شتم [ مأمور] ساواک قرار گرفت.

** نوبت به من 11 ساله هم رسید، که کلاس پنجم ابتدایی بودم. برای آنکه در کلاس و مدرسه از گزند تعدادی همکلاسی موذی در امان باشم، در مقابل برادر "خرابکار" خطاب کردن، به دفاع از عملکرد احمد برمیخواستم. تا اینکه یکی از این همکلاسیهای بچه ساواک با گزارش عکس العمل من در دفاع از احمد به همکلاسیها؛ پای ساواک را به مدرسه ابتدایی! کشاند. جالب است بدانید که با کمک و فریب فراش مدرسه، مرا به بهانه اداره فرهنگ که نزدیک اداره آگاهی شهربانی بود، به کلانتری انزلی بردند. در آنجا جناب!! سرگرد" نامدار" بدستور ساواک از من باز جویی شفایی میکرد، که تازه دریافتم کجا هستم و حسن آقای فراش دبستان " انوری" [ در انزلی]، [ من] بچه دانش آموز را بدون اجازه والدین، به اداره آگاهی سپرده بود و پی کارش رفته بود. پس از ساعاتی تهدید لباس شخصی های آگاهی، که از من یک لاقبا محل اختفای احمد را میخواستند!!؛ به حماقت خود پی بردند و مرا با جیپ شهربانی به مدرسه رساندند که مستقیم به جای مدرسه به خانه رفتم و شرح ماوقع ... .

** چندین بار از کودکان همبازیم که بتدریج از من فاصله میگرفتند، جویای علت شده بودم. جوابها عمدتاً یکسان بودند: خانواده ها وادار شده بودند که فشار سیستم مخوف ساواک شاه را به همه جا حتی به دنیای کودکان نیز بکشانند. تنها کسی که ارتباطش هرگز قطع نشد؛ عزیز شیخ زاده بود. او دردی مشترک را با من حمل میکرد. عزیز نیز برادر بزرگ خود؛ رحیم شیخ زاده- عضو اولین گروه منشعب از سازمان چریکهای فدایی خلق ایران ( یعنی گروه انشعابی تورج بیگوند حیدری ) در سال 54- را زیر شکنجه ساواک از دست داده بود. ساواک برای شکستن خانواده اش، دیگر برادرش کریم را، بصلابه کشانده بود و حادثه پرتاب شدن خواهرش راضیه شیخ زاده از بلندیهای البرز را [ که یک اتفاق بود]، بمنظور ایجاد ترس و ابهت ساواک [ در میان مردم]، به خود نسبت می داد؛ که البته بدلیل حضور عزیز در محل حادثه، این ترفند ساواک عقیم ماند.

اکنون با گذشت بیش از سه دهه از تاریخی که من بیاد دارم، شرایط نه تنها تغییری نکرده، که وخیم تر از گذشته، همان خانواده های جان بدر برده از دژخیمان ساواک و نظم پوسیده سلطنتی، در ادامه [ سلطه ] نظم پوسیده تر و عقب مانده تر از پیش و اسارتبارتر از قبل، در سرمایه داری مذهبی ارتجاعی تر گرفتار آمده اند. اینبار اما تجارب ساواک برای سرکوب جنبشهای رهایی بخش در ابعادی وسیعتر و علنی بکار گرفته می شود، تا رژیم اسلامی سوار بر امواج قیام میلیونی توده ها را برای ادامه خشونت بارتر از ساواک بر اوضاع مسلط گردانند. سازمانها و احزاب و نیروهای انقلابی و سایر جریانات دمکراتی که با مشارکت وسیع خود رژیم فاشیستی سلطنتی را به زباله دان تاریخ سپردند؛ بدلیل تبعیت از خورده بورژوازی سنتی و عدم آمادگی برای ارائه آلترناتیو انقلابی جایگزین، فریب و همان ترفندی را متحمل شدند، که رفیق بیژن جزنی به آن اشاره کرده بود: یعنی عدم توافق بر آلترناتیوی جایگزین از سوی نیروهای کمونیست و چپ، جای خالی نیروی انقلابی را به دار و دسته مذهبیون ارتجاعی و خمینی خواهد سپرد که از فرصت [ ایجاد شده ] بسود ارتجاع، با تکیه بر ابزار مذهبی که خود دستگاه سرمایه در اختیارش گذاشته بود، سود جوید و همان شد.

ایندفعه بدتر از گذشته نه فقط " خرابکار" که به واژه " ضد انقلاب" هم مزین شده ایم. این بار اما قصد دیگری هم دارند. واژه انقلاب و انقلابی را از محتوی تهی کردن، شیوه ایست که سرمایه داری جهانی با اختراع آن توانسته عده ای را به کرنش وادارد. هر گونه مقاومت توده ای رادیکال، که بقصد سرنگونی دیکتاتوریهای فاشیستی و سرمایه داری، مستقیماً قدرت سیاسی حاکمیت های ضد انسانی را نشانه می گیرد، با کمک تئوریسین های سرمایه و بریدگان فراری از جبهه انقلاب مترادف با خشونت تلقی میشود. یا بقول سر دسته جنایتکاران جهانی جرج دبلیو بوش: انقلاب مساوی با تروریسم غیر دولتی است که در تحلیل نهایی در جمله : " هر که با ما نیست؛ با تروریست هاست " خلاصه شده است. بعبارنی دیگر، بعد از فروپاشی سوسیالیسم موجود!! مبارزه با " خطر کمونیزم "، جای خود را به مبارزه با " خطر تروریسم" سپرد، تا جلب توجه شرعی تری!! گیرد. دستگاه فاشیسم مذهبی سرمایه داری حاکم بر ایران، نه تنها موفق شده سلطنت را جمهوریش کند، که اسلامیش هم کرده است. این گاو شتر پلنگ، جمهوری سلطنتی اسلامی، قادر به هر نوع مانوری هست که بتواند خود را سر پا نگه دارد. از اعلام جهاد که هیچگاه در دوران قیام داده نشد و کشتار و سرکوب کردستان انقلابی که تنها 5 ماه از قیام توده ها نگذشته بود در غرب کشور [ شدت] گرفته، تا کشتار انقلابیون ترکمن صحرا و غرقه در خون ساختن گندمزاران در شرق ایران؛ از کشتار صیادان و زحمتکشان انزلی در شمال گرفته تا سرکوب خونبار خلق عرب خوزستان در جنوب، از سرکوب آذربایجان مقاوم تا به خون کشاندن بلوچستان پایدار و صبور و جای جای ایران، هر گوشه ای خونهای ریخته شده توسط حامیان سرمایه داری نو کیسه اسلامی، داغهای ننگ جنایت پیشگان شاه و شیخ را بر پیشانی خود دارند و سند رسوایی خشونت بارترین دوران خلافت سیاه سرمایه را برملا میکنند.

اگر ساواک با محاصره دراز مدت خانه ها و تعقیب و مراقبتهای ویژه پلیس سیاسی به خانواده های فعالین سیاسی آسیب و فشارهای اجتماعی اعمال میکرد، شیوه به ارث رسیده برای جمهوری اسلامی در ابعادی بس گسترده تر بنمایش در می آید. خیلی از دوستان و رفقایی که برای ملاقات و دیدار با عزیزانی را که در زندانهای سیاسی هر دو دوره سلطنتی و اسلامی میرفتند را بیاد دارند. از مصیبتهایی که برای یافتن زندانی شهر به شهر و سپس تجمع در پشت دیوارهای سرکوب اندیشه متحمل شدن گرفته تا به جان هم انداختن رفیقان دیروز، و یکی از نمونه های دهشتناک آن نقشه ضد انسانی رژیم جمهوری اسلامی؛ در اجرای طرح مالک و مستاجر [ در سال 1360] و یا همان بازجویی 50 میلیون سکنه مردم ایران بود که عزیزان بی شماری را آواره ساخت و به صلابه کشاند. خلاصه آنچه را که برای ایجاد تضاد و نتیجتاً تفرقه ما بین خانواده ها، از طرف این رژیمها صورت میگرفت را نمونه های فراوان داریم. فقط یک نمونه را توجه کنید. " بیژن جلالی" و زنده یاد " رضا شهربانی"، هر دو مجاهد بودند . در یک روز که ماهها با خرداد 60 فاصله داشته در یک خانه بزعم رژیم اسلامی" تیمی"( منزل دایی بیژن جلالی)، دستگیر میشوند.

چند ماه پس از آن، از شانس و بخت!! این عزیزان، فاز نظامی مجاهدین در 30 خرداد 60 به بعد شروع میشود. تمام نیروهای سیاسی مشمول سرکوب ناشی از حرکت این شیوه جمعبندی از مبارزه مجاهدین شده، و در آتش بر پا گردیده از حرکت ناپخته و نا بهنگام مجاهدین میسوزند. صرف نظر از اینکه رژیم فاشیستی اسلامی دیر یا زود دست به ابزار خشونت، که قبلاً هم همانگونه که اشاره شد زده و می زد، اما نا سنجیده بودن حرکتی که در نیمه راه متوقف و اوج بی مسئولیتی نسبت به سایر نیروهای اجتماعی که برای تدارک سنجیده تر برای چالش های عظیم اجتماعی و مبارزاتی بسر میبردند، نهایت فرجام مجاهد را بجایی رساند که از حوصله این مقاله خارج است.

من خود سالها با این دوستان مبارز و مجاهد همسلول بوده ام و از نزدیک شاهد مقاومتهایشان بوده ام. هر دو آنها حکمی 10 ساله گرفته و بقول رژیم " جرمشان" یکسان بود، سر انجام اما رژیم ضربه ای را که نتوانسته بود در زیر انواع فشارها و شکنجه های روحی و روانی و جسمی وارد کند، به شیوه ای پلیدانه تر به پیش برد. رژیم،" بیژن جلالی " را در سال 64 آزاد میکند. اما " رضا شهربانی" را در زندان نگه میدارد. در بیرون از زندان رژیم به شایعه خیانت و بریدن بیژن دامن می زند. اولین نشانه این جنایت رژیم را در بجان هم افتادن خانواده های صمیمی طرفین بوضوح می توانستی ببینی. پس از آن بیژن بارها مورد فریب شایعاتی دیگر، نظیر آزادی رضا از زندان قرار گرفت و هر بار با دسته گلی به پیشواز رضا شتافت. اما هر بار با توهین و تحقیر مواجه و با پرتاب گل بسویی از کوچه و خیابان، نتوانست فضای پوشالی دشمن را بشکند. در نهایت هم مجاهد مبارز، رضا شهربانی همرزم بیژن و بسیاری از ما، در تابستان 67 همراه بسیاری از مبارزان راه آزادی و سوسیالیسم به دستور مستقیم خمینی جنایتکار و کمیسیون مرگ وی، در کشتار جمعی زندانیان سیاسی ایران به قتل رسید. فکر میکنید چقدر از انواع ترفند هایی را که رژیم و ایادی آن بکار گرفته و میگیرند، که اگر هر کدامشان را باز گو کنیم ... مثنوی هفتاد من را در بر دارد را ما با خود حمل میکنیم .؟!!.

باز گویم این سخن را گرچه گفتم بارها می نهند این خائنین بر دوش ملت بارها
پرده های تار و رنگارنگی آید در نظر لیک مخفی در پس آن پرده ها، اسرارها
دفع این کفتارها، گفتار نتواند نمود از ره کردار باید دفع این کفتارها.

فرّخی یزدی

نهادینه کردن عنصر ترس در جوامع طبقاتی و ایجاد خطوط قرمزهایی که عمدتاً برای تعمیق سرکوب و پذیرش بی چون چرای آنچه را که رژیمهای خودکامه در جا انداختن نظم ضد انسانی سرمایه دیکته میکنند، بن مایه دیکتاتوریهای جهان را تشکیل میدهد. عدم ارتباط و جلوگیری از اطلاع رسانی بموقع و یا کانالیزه کردن اخبارو اطلاعات واعمال سانسور، شکل رایج [ سلطه گری] این گونه سیستم ها را تشکیل میدهند. بسته به میزان عقب ماندگی و یا رشد پیشرفته تر رژیمهای ستمگرسرمایه؛ نوع خشن و یا مدرنتر سرکوب برای به انقیاد کشاندن ملل تحت ستم اعمال میشوند. در تقابل با شیوه های سرکوب اما نیروی آگاه نیز، بسته به توان دانش و آگاهی از توازن قوای طبقاتی است که قادر خواهد بود به استراتژی ضد قدرت بدل شود. دیکتاتوریها عمدتاً با تکیه بر زور و اجرای قوانین ظالمانه ای که برای مقدس ساختن نظم حکومتی خود بر پا میدارند، تا زمانی که نیرویی را برای مقابله با نظم ضد انسانی خود در برابر خود نبینند، به شیوه ستمگری و تاراج و چپاول و غارت ادامه داده و در این رهگذر هر چه مزاحمت کمتر، بهره و استثمار از منابع انسانی بیشتر نهادینه خواهد شد. به سکوت وادار ساختن خانواده های زندانیان سیاسی و جان باختگان، درهمین راستا قابل بررسی است.

مبارزه ای جّدی شروع میشود. قدرت سیاسی حاکم، توسط رزمندگانی که در پروسه تکوینی خود به چالشی رودررو بر خاسته اند، به وحشت افتاده است. گزینه تا کنونی آن بوده که با ارعاب و ارسال شعبان بی مخ جعفری و دار و دسته طیّب و نهایتاً با چند ابو طیّاره اردشیر زاهدی، با کودتا سر و ته قضیه را هم بیاورند. و باز بگیر و ببند و تا روزی که بخواهند صدای انقلاب مردم را بشنوند اما، نفسها در سینه ها حبس میکنند. اما این همچنان نیروی مردم است که از هر دو سوی میتواند مورد استفاده قرار گیرد. با این تفاوت که یکی بر امواج ناآگاهی آن سوار می شود تا روزی بنام نجات آذربایجان [ در سال 1325] هزاران کشته بر گرده زحمتکش مردم منطقه بگذارد، و روزی دیگر آنرا بنام انقلاب به یغما میبرد و روزهای دیگر بنامهای صدور انقلاب وعلیه دشمنانی که فقط هم از آنسوی مرزها !! می آیند و آن یکی اما دعوت به مبارزه برای احقاق حقوق و مطالباتی، که بقول زنده یاد سعید سلطانپور که [ گفت ]:

" دریای سیاه به غارت میرود ، و ملت گرسنه است .
مزارع سپید و شکفته به غارت میرود، و ملت گرسنه است.
دریا و درختان و کوهها به غارت میروند و او همچنان غارت زده بر جای میماند.

برای عظیم ترین غارتها، میباید عظیم ترین تحمیل فرهنگی ممکن شود. پس بیهوده نیست که فرهنگهای ملل غارت زده؛ نیمه جان میشوند. پس بیهوده نیست که معلم به هیچ گرفته میشود تا زیر فشار استراحت و نان و خانواده، مسئولیت خویش را از یاد ببرد و برای حفظ تعادل مرسوم زندگی، به مشاغل دیگر نیز بپردازد. پس بیهوده نیست که بر کتابهای درسی وکتابهای کودکان، نظارتی دیکتاتوری بعمل میآید و بیهوده نیست که مطبوعات ارزشی برابر تسلیحات می یابند و برای هنر و ادبیات، با شور و بررسی های بسیار، برنامه های دورانی تدارک دیده میشود و گردن مفاهیم مترقی با گیوتین سانسور قطع می گردند".

دقت کنید که بورژوازی عقب مانده جوامعی نظیر ایران، حتی قادر نشدند که به وظایف تاریخی خویش عمل کنند. مثال ساده آن هم که در اولین گام خود را نمایان می سازد، نبود احزاب مخالف و اپوزیسیونی است که حتی جریانات موسوم به استحاله برایش سینه چاک میدهند وحاضر به هر گونه خوش خدمتی و بدین منظور صف آرایی کرده اند. شک نباید کرد که گام بعدی سرمایه داری مرتجع این خواهد بود که با کمک بریدگان نیمه راه، بدین منظور برای سد کردن مطالبات واقعی مردم، آنها را رودرروی هم قرار دهد. یعنی اگر دیروز حزب فقط " رسواخیز" بوده، امروز حزب فقط " حزب الله " است. حتی از فردا ممکن است احزاب مومیایی شده را سر هم کنند. چرا که رژیمهای اینچنینی هیچ تشکلی را بر نمی تابند که مستقل از حکومت حرکت کنند. هر تشکلی مشمول سرکوب گردیده و یا لااقل این ترس را بدنبال دارد که خط قرمزی است که مانند حیطه اندیشه فقط متعلق به آقا و آقا زاده هاست.!! . [ گویا] مردم احتیاجی به فکر و اندیشیدن ندارند!. آنها می باید سرشان را پایین بیندازند وکارشان را بکنند و از مخیله خود فکر اینکه: چه کسی میبرد و چه کسی می خورد و چه کسی میکشد و ... بدر کنند!!.

همین الان خانواده های مان در خاوران جمع میشوند. اما فشار وارده بر این عزیزان آنقدر زیاد است که در این سوی مرزها [ هم ] حس می شود. به همین دلیل است که اگر مثلاً کارگران خاتون آباد شهر بابک کرمان، برای ماهها حقوق معوقه خود برمی خیزند، به رگبار مرگ دژخیمان بسته میشوند که حرکت کارگران جهان چیت کرج را تداعی میکند و به همان سبک وسیاق کشتار گرفتار می آیند.

واژه زندانی سیاسی؛ انسانی که فقط بجرم اندیشیدن زندانی میشود، اگر در گذشته بنام اجنبی پرست و مارکسیست اسلامی و کمونیست خدا نشناس و .. اشرار و یاغی و ... دیگر القاب سعی میشد [ این واژه] تهی شود؛ امروزسعی میشود با افزودن منافق و باغی و ملحد و کافر و مفسد فی الارض و ... تروریست، [ واژه زندانی سیاسی] تهی تر شود. کسی نباید جرئت کند در زندان و بیرون زندان، جزنی، احمد زاده، دهقانی، بهرنگی، اسکویی، ابراهیمی، پویان، اشرف و گلسرخی و دانشیان و سلطانپور و ... هزاران رزمنده جسور و مقاومی باشد، که تازه بخواهد تئوری انقلاب هم تدوین کند و جمع بندی مبارزه و تاکتیکها و استراتژیهای آنرا بنمایش بگذارد. اگر [ کسی [ باشد؛ [ از نظر رژیم حاکم] باید از سطح روزگار پاک شود! تا نه کسی درس مبارزه بیاموزد و نه فرهنگی غیر از آنچه که حقنه گردیده، به اذهان [ مردم] راه یابد. بازهم اگر [ فرهنگ ارتجاعی حاکم در میان مردم] جا نیفتاد، با کمک آنهایی که در عرصه فرهنگ، قلم می فروشند و در کنفرانسهای بین المللی قادر به دلالی اند، فرصت هنوز مانده تا ذهنیت تاریخی مردم را به بازی گیرند!.

در دهه 60، هزاران هزار زندانی سیاسی که در زیر شکنجه های قرون وسطایی جان باختند؛ از طرف مافیای قدرت سرمایه داری حاکم، عامدانه سعی در بی هویت ساختن این فرزندان ملت ایران شده است که کشوری را بهمراه همدستان جهانخوار سرمایه به سکوت وادارند. حالا بهانه جهانی هم دارند: [ بنا به ادعای قاتلان آنها]، آنها انقلابی بودند و " خشونت " کردند!! اینهایی که اکنون 2 خردادی اند، سیاسی اند، چون خشونت نمی کنند.!! [ اینها به اصطلاح غیر خشونت طلبان]، اکنون اپوزیسیون خودشان را هم ساخته اند. عده ای را هم حتی در تبعید[ خارج]، زندان نرفته، تواب ساخته اند!!. آنها میدانند قافیه را باخته اند وهر نوع گشایشی [ سیاسی در جامعه] غیر قابل کنترل خواهد شد و به نیستی محتومشان خواهد انجامید و ما اگر چه از شکست می آییم و این رژیمهای ضد بشری را هم خوب میشناسیم. اما همواره بدلیل تنش ها، خود محوری ها، انشقاقها، عدم تحمل ها، بها ندادن به خرد جمعی، مصالحه با دشمن و اصرار در همکاری مشمئزکننده [ با رژیم اسلامی] تا سرحد خنجر زدن از پشت به رفیقان دیروز، در شناسایی انقلابیون برای خدمت به سرکوبگران مردم، " سلامتی" [ رهبرشان، خمینی ] را هم آرزو میکنیم* و هنوز هم منتظر اشاره در سهیم شدن در قدرتی که دستانش تا مرفق در خون فرزندان مردم که تا تایید اشغال نظامی جهانخواران در منطقه نیز برای رسیدن تکه ای از قدرت پیش خواهد رفت روز شماری میکنیم، و اینها همه هنوز هم ما را به خود نیاورده است که، قدرت اینگونه رژیمهای پوشالی در ضعف ماست. رفقا:

گفته بی تردید رفیق بیژن همچنان بی پاسخ مانده است؛ نیروی چپ انقلابی و سوسیالیست را بعنوان یگانه آلترناتیو می باید بیش از پیش برای دخالت در جنبش زحمتکشان؛ مهر واقعی و دورانساز خویش را برای فروپاشی یاس و ترس و عقب نشینی به کار بست. این سمینار از همین منظر و با حضور نیرویی که از چنین پتانسیلی بر خوردار است و بدین منظور نیز حضوری پرقدرت برای کوبیدن مهر و نشان چپ انقلابی و کمونیست بهمراه دارد قابل درک و بررسی است. آری هرگز دیکتاتوریهای سلطنتی و جمهوری اسلامی موفق نشده و نخواهند شد با چنین حضور مقاومت در صحنه نبردی که هیچگاه خاموش نخواهد ماند؛ ما را بسکوت وادارند. چرا که:

" ثبت است بر جریده عالم دوام ما " و حضور گسترده ما در این سوی دنیا و با چنین انگیزه های والای انسان سوسیالست؛ که هرگز جبهه انقلاب را ترک نکرد و بر مسئولیت مقاومت خود در همه عرصه های پیکار؛ برهمراهی رسالت رفیقان بخون تپیده مان تا نبرد آخرین پای فشرد؛ گواه همین مدعا است که:

بی شک

نیست تردید زمستان گذرد؛

وز پی اش پیک بهار؛

با هزاران گل سرخ، بی گمان می آید.

رزمتان پایدار
.
------------------------
توضیحات از وبلاگ جمهوری شورایی

*1- منظور راوی، نه خرد یعنی کوچک، بلکه، خرد یعنی عقل و فکر است.

*2- منظور سخنران از جمله: " بعد از حدوداً یک قرن مبارزه هنوز نتوانسته ایم در جغرافیایی که مرزش را برسمیت نمیشناسیم گرد هم آییم"، نه ایران، بلکه جهان است. به این معنی که کمونیستها، مدافع جهانی بدون مرز هستند. این توضیح برای افراد عوامفریب و عقب مانده ای که به بارکش دسته جات ارتجاعی- قومی تبدیل شده اند، نظیر گروه یدی شیشوانی ( موسوم به: اتحاد فداییان کمونیست) لازم است. آنها مدام در پی بی اعتبار ساختن مرزهای کنونی کشور ایران و انکار موجودیت آن هستند. مسئول وبلاگ جمهوری شورایی، اصلاً حوصله ای برای خوراک رسانی به چنین محافلی را ندارد!

*3- کار آگاهگرانه رفیق احمد از طریق کتابخانه ای در تهران و بویژه در میان زحمتکشان، یک استثناء نیست. اکثریت قریب به اتفاق اعضاء و بنیانگذاران و کادرهای بعدی سازمان، به روشنگران بسیار فعال و پرانگیزه جامعه دوره خود تعلق داشتند. تاریخ سازمان، حتی از فعالیتهای اولیه بینانگذاران آن، پس از کودتای جنایتکارانه 28 مرداد 32 به بعد تا مقطع سیاهکل، تاریخ آگاهگری حرفه ای و پر شور این نسل پیشتاز است. جریان ارتجاعی حزب توده و کم و بیش نظیر آن، جریانات غیرانقلابی [ کومه له، رهبری سازمان پیکار و راه کارگر ...]، همواره این حقیقت مسلم را پرده پوشی کرده، دست به دروغ پراکنی علیه سازمان فدایی زدند. آنها فداییان خلق را جوانانی تند خو و بی حوصله که توان کار سیاسی را نداشته، به عملیات قهرمانانه تمایل داشتند معرفی کردند، که تحریف واقعیت در سطح دروغهای ساواک پیرامون آنها بود. تنها نگاهی به حجم کار فرهنگی- سیاسی چهره هایی نظیر صمد بهرنگی، بهروز دهقانی، بیژن جزنی، امیرپرویز پویان، حمید مؤمنی، سعید سلطانپور و سایر رفقا، دروغ و مغرضانه بودن چنین ادعاهایی پوچی را برملا میسازد.

*4- نگارنده این سطور با نظر رفیق سخنران اردوان زیبرم در این رابطه، موافق نیست. دستگاه سرکوب رژیم سلطنتی راه دیگری برای مقابله با مبارزه مسلحانه پیشتاز، که موجودیت رژیم شاه را زیر ضرب گرفته بود نداشت. از اقدام ساواک نمیتوان بعنوان یک " حماقت" و از این طریق شناساندن رفقای فدایی به مردم ایران صحبت کرد! مبارزات و درگیریهای روزمره برای سرنگونی رژیم جنایتکار حاکم و نقش اصلی سازمان در کشاندن مداوم نیروهای مبارز به عرصه نبرد، چنان بزرگ و تعیین کننده بود، که ساواک و پلیس شاه همه توان خود از جمله تعیین جایزه برای بازداشت چریکهای فدایی را بکار گرفت. اتفاقاً عکس نظر اردوان زیبرم درست است: رژیم سلطنتی تا آنجا که امکان داشت، تلاش میکرد مبارزه با سازمان را مقابله با عده ای ماجراجو و اشرار معرفی کرده، از انجام هرگونه تبلیغی که بنفع موقعیت آن در جامعه باشد، خودداری کند.

*5- نگارنده، نظیر مورد بالا بهیچوجه موافق نیست که گویا : " ساواک جهنمی خدمت بزرگی بما کرد"!؟. اساساً نه ساواک و نه سیا و موساد، قادر نبودند از کنار قدرت و تأثیرگذاری سازمان در ایران و منطقه بگذرند. همچنین هرگز نمیتوان و نباید از " خدمت" رژیمهای جنایتکار، تحت هر پوشش و عنوانی، بحث کرد. " خدمت" رژیمهای شاه و اسلامی، تنها جنایت و تبهکاری بود و بس.

برخوردی از این نوع، در سطح بخشی از جناحهای انشعابی از سازمان فدایی هم رایج است. البته آنها برخلاف رفیق سخنران در بالا، نه بعنوان مردم، بلکه بعنوان جریاناتی دروغگو و شبه روشنفکر مبتکر چنین روشی هستند. از آن میان بخصوص میتوان به گروه عباس توکل اشاره کرد. این جریان، چند سال پیش- که متأسفانه اعلام دقیق تاریخ آن برای این نگارنده در اینجا ممکن نیست- سلطه حکومت ترور مذهبی را " بهترین" راه افشاء ماهیت ارتجاعی اسلام در ایران ارزیابی کرده، بنوعی، دوران تسلط این رژیم تروریست و وحشی را، تاریخاً مترقی ارزیابی کرده بود. البته ما چنین تحلیل تماماً ارتجاعی و مسخره ای را از منابع متعدد و بسیار رایج شنیده و خوانده، با آن آشنا هستیم. تحلیلی تماماً از موضع شبه روشنفکران منفعل و بی رابطه با زندگی واقعی، که منافع جناحی از بورژوازی لیبرال سهیم در قدرت را بازتاب میدهد. چگونه میتوان به مردم تحت عذاب و برده گی دلداری داد و گفت: این وضعیت ضد انسانی را تحمل کنید، از آنجا که " بهترین راه" بی اعتبار شدن اسلام، توسل رژیم اسلامی به همین وحشیگری هاست؟؟!!
------------------------

!خواننده گرامی
نشانی ای- میل گروه وبلاگهای جمهوری شورایی، یعنی



damawand158@yahoo.de بنا بدلایل امنیتی، از سوی دارنده این وبلاگ حذف شده و پیامهای ارسالی از این طریق



قابل دریافت نیستند. در صورت موجود بودن این نشانی در لیست آدرسهای شما، لطفاً آن را پاک نموده، دیگر از آن استفاده نکنید. این نشانی ای- میل طبق مقررات یاهو، میتواند بعد از 3 ماه از سوی هرکس دیگری ثبت شده، مورد استفاده قرار گیرد.

نشانی جدید
pouyane50@yahoo.de
-----------------------






سرنگونی رژیم ترور اسلامی - اعلام آزادیهای عمومی - فراخوان کنگره شوراها

کنگره شوراها یک کنگره عمومی است، که در لحظات سرنگونی رژیم اسلامی، از تجمع نماینده گان شوراها، سندیکاها و اتحادیه ها، کمیته ها، نهادها و ارگانهای صنفی و دموکراتیک همه اقشار و طبقات سهیم در سرنگونی رژیم اسلامی، در داخل کشور تشکیل میگردد. این کنگره، از قدرت گیری سازمان مجاهدین و مدافعین رژیم پهلوی، بمثابه جریانات ارتجاعی و سرکوبگر ممانعت بعمل آورده، راه سوء استفاده از خلاء قدرت برای شروع کشمکشهای قومی، توسل به تخریب و انتقام جویی را سد نموده، خطوط کلی نظام سیاسی آتی را روشن ساخته، موعد انتخابات ارگانهای دائمی در کشور را معین میکند.
--------------------
طرح اولیه قطعنامه هایی برای ارائه به کنگره شوراها
www.toumaj.blogfa.com
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

Thursday, August 23, 2007

زندانیان سیاسی؛ طعمه رژیم اسلامی

وضعیت زندانیان سیاسی تحت ترور دژخیمان رژیم اسلامی، بویژه در کردستان، مداوماً وخیم تر میشود. هم اینک ژورنالیستهای منتقد، عدنان حسن پور و هیوا بوتیمار، 42 مین روز اعتصاب غذای خود را آغاز کرده، در شرایط جسمی و روحی بسیار نامساعدی قرار داشته، هر لحظه خطر مرگ، زندگی آنها را تهدید میکند. این زندانیان به بازداشت و صدور حکم جنایتکارانه اعدام علیه خود اعتراض داشته، خواهان آزادی خود هستند. روز گذشته، خواهر زندانی سیاسی عدنان حسن پور طی مصاحبه ای با یکی از سایتهای خبری، اطلاعات جدیدی پیرامون وضعیت برادر اسیر خود منتشر نمود*1. در این میان آخرین گزارش، از تشدید وخامت جسمی زندانی سیاسی محمود صالحی در زندان سنندج خبر میدهد. او به همین دلیل امروز پنجشنبه 23 اوت، برای انجام معالجات فوری به بیمارستانی در سنندج منتقل شده است.

پراکنده گی و بی سازمانی اپوزیسیون چپ، که طعمه محفل بازان حرفه ای خارج از کشوری شده است، شهروندان مبارز در داخل را از امکان حمایت مؤثر در خارج محروم ساخته است. هیچگونه تشکل سیاسی قابل اعتماد و صاحب حداقلی از اتوریته سیاسی و یا اخلاقی در خارج وجود ندارد. از این رو در خارج از کشور، در پیش گرفتن یک استراتژی دفاع مؤثر از مبارزات مردم عملی نبوده، قادر به بسیج نیرو نیست. بخش اعظم نیروی موجود در خارج از کشور، چه بسا بویژه تحت پوشش " چپ"، منافع واقعی در سرنگونی رژِیم اسلامی نداشته، به روحیات و عادات رایج خو گرفته، در شرایط زندگی جوامع غربی ادغام شده است. آنها در بهترین حالت دست به اتخاذ مناسب ترین تاکتیکهای سیاسی بمنظور مطرح ساختن محفل سیاسی خود میزنند.

مردم ایران و بویژه مبارزین در داخل، باید تنها و تنها به خود، سازمانیافتگی سیاسی و صنفی مستقل خود و روابط فردی و اجتماعی ای که در آن قرار دارند متکی شده، ادامه هرگونه امید واری بیهوده را به افراد و مراکز قدرت در خارج پایان دهند.

---------------------
توضیحات

*1- مصاحبه خواهر زندانی سیاسی عدنان حسن پور در این نشانی قابل دریافت است:
http://www.gozareshgar.com/?id=22&tid=2690
--------------------
نشانی ای- میل گروه وبلاگهای جمهوری شورایی، یعنی
بنا بدلایل امنیتی، از سوی دارنده این وبلاگ حذف شده و پیامهای ارسالی از این طریق قابل دریافت نیستند. در صورت موجود بودن این نشانی در لیست آدرسهای شما، لطفاً آن را پاک نموده، دیگر از آن استفاده نکنید. این نشانی ای- میل طبق مقررات یاهو، میتواند بعد از 3 ماه از سوی هرکس دیگری ثبت شده، مورد استفاده قرار گیرد.

نشانی جدید:
pouyane50@yahoo.de
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

Saturday, August 18, 2007

حذف آدرس ای- میل این وبلاگ

!بازدید کننده گرامی

نشانی ای- میل گروه وبلاگهای جمهوری شورایی، یعنی
بنا بدلایل امنیتی، از سوی دارنده این وبلاگ حذف شده و پیامهای ارسالی از این طریق قابل دریافت نیستند. در صورت موجود بودن این نشانی در لیست آدرسهای شما، لطفاً آن را پاک نموده، دیگر از آن استفاده نکنید. این نشانی ای- میل طبق مقررات یاهو، میتواند بعد از 3 ماه از سوی هرکس دیگر ثبت شده، مورد استفاده قرار گیرد.

Monday, August 13, 2007

! از تجزیه سازمان تا تجزیه کشور

!خواننده گرامی

مطلب زیر در تاریخ انتشار آن برای اولین بار، در وبلاگ " بازسازی" درج گردید. انتشار آن در وبلاگ جمهوری شورایی، به معنای تأکید مجدد بر محتوای آن و اهمیت برخورد به " تبلیغات ارتجاعی- قومی و گروههای مروج " حکومت قومی" در طیف نیروها و عناصر برجای مانده از تجزیه سازمان چریکهای فدایی خلق ایران- اقلیت در سالهای 64 تا 66 است. این بویژه به گروه یدی شیشوانی( موسوم به: "اتحاد فداییان کمونیست") مربوط میگردد.

گروه یدی شیشوانی، همچنان که چاپ مقاله ای تماماً ارتجاعی- قومی، چه بسا با گرایش نیرومند به جریانات شبه فاشیستی، در نشانی زیر در ارگان رسمی آن، " کار کمونیستی آن لاین" نشان میدهد، مرزهای ارتکاب اشتباه در این زمینه را پشت سر گذاشته است. این گروه بدون کمترین اعتنایی به تعهدات جریانی چپ از تاریخ فدایی، نظریاتی را تحت عنوان " دیدگاهها" به چاپ میرساند، که دسته جات دوم خردادی، نظیر " اکثریت" و گروه مصطفی مدنی، در سایتهای رسمی سازمانهای خود، از درج و تبلیغ آنها اکراه دارند. همین اقدام گروه مزبور به روشنی نشان میدهد، ادعای " جمهوری فدراتیو شورایی ایران" آن، دروغی بیش نبوده، خط و مشی واقعی این سازمان، تأسیس " حکومت قومی" در ایران، که بهیچوجه متفاوت از حکومت مذهبی نیست، میباشد.

براستی در مقاله زیر، آیا، کمترین اثری از یک برخورد علمی، حداقل چپ بطور کلی وجود دارد؟ این به اصطلاح " دیدگاه"، حتی از نظریات رایج بورژوا- لیبرالی، نظیر خط و مشی جبهه ملی و حزب دموکرات کردستان نیز ارتجاعی تر و عقب مانده تر است. نگاهی به سایت شخصی نویسنده این مقاله که در ذیل آمده است، بازهم منبع شبه فاشیستی این لاطائلات را عریان تر میسازد. ارگان رسمی یک سازمان مدعی کمونیسم و چپ، نمیتواند و نباید مروج دیدگاههای فوق ارتجاعی از این نوع باشد. اینکه یکی از جریانات متعلق به طیف کومه له- " کمونیسم کارگری"، مدتهاست به بلندگوی فاشیسم سلطنتی مبدل شده است، جواز عبوری برای تکرار همین اشتباه مهلک برای دیگران نیست.
----------

مقاله ای با نام زیر، در سایت رسمی نشریه مرکزی این گروه، در نشانی پایین درج گردیده است:

"ملتها"، "مليتها" و "اقليتهاي ملي" در ايران

محمدرضا گرديزي
http://www.kare-online.org/didgah/didgah-1/saf83-a.htm

نشانی سایت شخصی نویسنده مقاله بالا که عمق کراهت نظریات ضد دموکراتیک و ضدانقلابی او را عریان تر به نمایش میگذارد:
http://tedepe.blogspot.com/

-------------------------------

!از تجزیه سازمان تا تجزیه کشور

اکبر تک دهقان
1 مرداد 1386- 23 ژوئیه 2007


سلطه گری بیرحمانه رژیم اسلامی و شکست انقلاب بهمن، بر زمینه تغییر توازن قوای بین المللی بنفع امپریالیسم، به سربرآوردن موجی از گرایش به ناسیونالیسم و محلی گرایی در میان مهاجران ایرانی در خارج دامن زد. این پدیده، کم و بیش در ابعادی متفاوت در بسیاری از کشورهای دیگر نیز ظاهر شد. در ایران بویژه به دلیل انشعابات متعدد و سرانجام تجزیه کامل سازمان فدایی، که بمثابه رشته پیوندی میان همه بخشهای کشور عمل میکرد، گسیختگی و بی تفاوتی سیاسی در جامعه نیز، مزید بر عوامل دیگر در تشدید وضعیت فوق گشت. علاوه بر این، دسته بندیهای فرقه ای در کردستان با هدف حذف سازمانهای سراسری موجود و قدیمی، به تضعیف هر چه بیشتر شرایط بهم پیوستگی توده های مردم منجر شد. نتیجه این روند مخرب و منفی، به تأسیس گروهبندیهای ارتجاعی- قومی، در کنار نوع کلاسیک آن، یعنی دارودسته های فاشیستی " آریایی" و سلطنت طلبان انجامید. هم اینک دسته جات فوق، هر از گاهی با صدور اطلاعیه هایی، اهداف و مقاصد ضدمردمی خود را آشکار ساخته، دست به تهدید توده های زحمتکش و جناح پیشرو جامعه ایران میزنند.

این گروهها علیرغم کوچک و بی تأثیر بودن اما، مستقیم و غیرمستقیم، از سوی سه جریان نیمه قومی، یعنی حزب دموکرات کردستان ایران، کومه له ( سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران) و گروه یدی شیشوانی( موسوم به: اتحاد فداییان کمونیست) پشتیبانی میگردند. دو سازمان اول، پیش از این بعضاً از طریق نشستها و یا امضاء اطلاعیه های مشترک، گرایش به نزدیکی با آنها را بروز داده اند. اتحاد فداییان کمونیست نیز از طریق سایت اینترنتی نزدیک به خود*1، حتی سایت رسمی نشریه مرکزی آن، اطلاعیه های این جریانات شبه فاشیستی و یا مقالات ناسیونالیستهای محلی، مدافعین خجل تهاجم نظامی به کشور و یا طرفداران فروپاشی جامعه را درج و تبلیغ میکند. در حالیکه سایتهای خبری کم و بیش مطرح و جدی دیگر، تاکنون اطلاعیه های این گروهها را منتشر نساخته اند*2. لازم به یاد آوری است که دسته جات فوق، اساساً موجودیت کشوری بنام ایران را به رسمیت نشناخته، تکه پاره کردن کشور به هر بهایی را هدف اصلی خود اعلام نموده اند.

اتحاد فداییان کمونیست علیرغم مظلوم نمایی همیشگی آن، در کنار مصطفی مدنی، عباس توکل، حماد شیبانی، حسین زهری و گروه ضد سازمانی " هسته اقلیت "، از عوامل اصلی تجزیه سازمان چریکهای فدایی خلق ایران – اقلیت محسوب میگردد. این جناح در سال 1375، پس از 11 سال دنباله روی و خدمت به جریان اکثریتی مصطفی مدنی، عاقبت به حال خود رها شده، بناچار خود را یک سازمان مستقل اعلام نمود. باوجود حمل عنوان فدایی اما، بسرعت به ناسیونالیسم آذربایجانی نزدیک شده، امروزه با شدت و حدت در صدد ایجاد مسئله موهومی بنام " مسئله ملی آذربایجان" و نظیر آن در چندین استان کشور است. این جریان حتی مردمی را که اخیراٌ بدون طرح شعارهای قومی، نسبت به سرکوبگری رژیم در آذربایجان دست به اعتراض زدند، تشویق به طرح خواسته های " ملی " کرده، به آنها وعده " حق تعیین سرنوشت تا حد جدایی" میدهد.

آذربایجان، پرچمدار روشنگری مدرن و سنگ بنای کشور کنونی ایران، سنگر اصلی مشروطه خواهی و سپس جنبش انقلابی جمهوریخواهی، سوسیال دموکراسی انقلابی، سازمانهای کارگری و از سرچشمه های اولیه تأسیس بزرگترین سازمان کمونیستی، پس از سقوط حزب توده در سال 1332 است. چگونه ممکن است، مردمی با چنین تاریخی، دچار " مسئله ملی " گشته، خود را یک " ملیت" و یا " ملت" مستقل از کشور ایران تصور کنند؟ " مسئله ملی آذربایجان" چه مفهوم عینی داشته، پروسه اقتصادی- اجتماعی خاص نضج گیری آن چگونه قابل اثبات و منشاء پیدایش آن چه دوره ای است؟ اتحاد فداییان کمونیست، هرگز زحمت حداقل بررسی و توضیح در این زمینه ها را به خود نداده، لاابالیگری در مستند ساختن چنین ادعاهای بی پایه ای را پیشه خود ساخته، با اتکاء بر مهمل بافیها و یاوه گوییهای دسته جات ارتجاعی- قومی، وجود " مسئله ملی آذربایجان" را یک فرض بدیهی قلمداد کرده، از " حق جدایی" سخن میگوید. فاجعه بارتر اینکه، برای عادی جلوه دادن وجود فرضی " مسئله ملی آذربایجان" و برای جمع آوری نیرو بمنظور دستیابی به هدف خود، دست به اختراع جنبشهای ملی در سایر نقاط کشور زده، از زیر هر سنگ و درون هر باتلاقی، دارودسته و " احزاب" قومی بیرون کشیده، به جان مردم می اندازد. بدون اینکه این حقیقت اولیه را مد نظر قرار دهد که در تاریخ سازمان فدایی، هرگز هیچ سطحی از رابطه با جریانات قومی و یا تشویق پیدایش و حمایت از فعالیت آنان وجود نداشته است.

اتحاد فداییان کمونیست هم، بدبختانه نظیر گروه بزرگی از اعضاء اپورتونیست و دروغگو در رأس سازمان پس از قیام، وارث روشهای سوء استفاده از عنوان فدایی و اعتماد مردم است. این گروه از افراد، سابقاً در موقعیت رهبری و اعضاء تصمیم گیرنده، نظیر فرخ نگهدار، مصطفی مدنی، علی کشتگر، عباس توکل و دیگران، همواره نظرات واقعی خود را به شیوه غیرصادقانه ای پنهان ساخته، آنها را اما در لابلای سطور مقالات نشریه کار و اطلاعیه ها، بطور دوپهلو و مبهم و اشارات پراکنده بیان میکردند. آنها به خط و مشی اعلام شده در ظاهر اعلام وفاداری نموده، اما به روشهای فوق مردم را فریب داده، از همین رو، همواره مانع از نتیجه گرفتن از کار و تلاش هزاران نیروی پرتلاش سازمان میگردیدند. این گروه اپورتونیست، وقتی که بمرور از " جا افتادن" نظرات خود با استفاده از این روشهای توطئه گرانه مطمئن میشدند، دست به اعلام موضع نهایی زده، تشکیلات را در برابر عمل انجام شده قرار میدادند. حتی فردی نظیر عباس توکل، پس از جنایت " 4 بهمن 64"، با استفاده از همین شیوه، دست به اعاده حیثیت از حزب توده و اکثریت زده، موضوع اتحاد عمل با آنها را مطرح نمود، که این خود یکی از دلایل انشعاب نهایی در این گروه در سالهای 1365-1366 گردید.*3 اتحاد فداییان کمونیست نیز امروزه خود را تشکیلاتی در طیف انقلابی فدایی، حتی سازمان بازسازی شده فدایی – اقلیت معرفی میکند، اما مخاطبین و یا اعتماد کرده گان به خود را، قدم بقدم بسوی تبدیل شدن به دنبالچه ناسیونالیسم آذربایجانی میکشاند.*4

دررابطه با موضوع بالا، باز هم برای چندمین بار و اینبار تحت پوشش " دعوت به تظاهرات اعتراضی ( اطلاعیه شماره 1 )"، در سایت پیک ایران، اطلاعیه ای به امضاء " جبهه ملل تحت ستم ملی برای حق تعیین سرنوشت ( ایران)"، منتشر شده است*5. سایت مزبور، امضاء چاپ شده فوق را که در اصل مطلب موجود است درج نکرده، بجای آن در مقابل اسم مقاله، عنوان " لیست امضاء احزاب" را ثبت نموده است. آیا این نوعی تلاش برای گمراه ساختن خواننده گان و پوشاندن ماهیت واقعی این دسته جات نیست؟ از این گذشته، چگونه میتوان برای این جریانات باند سیاهی خارج از کشوری، که هیچگونه پایگاهی در جامعه ندارند، با شیوه نگارش و اصطلاحات غیرسیاسی و لحن سرکوبگرانه و تحقیرآمیز آنها، مفت و مجانی عنوان " احزاب" را بکار برد؟ درج اعلامیه های جریانات فاشیستی- قومی در سایت " پیک ایران"( ستون اطلاعیه ها و بیانیه ها )، چیزی جز اقدامی آگاهانه در راستای هدف سیاسی اصلی جریان پشت پرده این رسانه، یعنی گسترش جنبشهای جدایی طلبانه در ایران نیست. این درحالی است، که این سایت یکی از سایتهای بزرگ خبری و مورد اعتماد بسیاری از جوینده گان اطلاعات در جهنم سانسورزده ایران بوده، تأثیرتبلیغات مخربی از این طریق بر افکار عمومی، ابداً قابل انکار نیست. گرایش سیاسی حامی این سایت، در واقع از نشر چنین مقالات و اخباری، اهداف معینی را مد نظر دارد:

1- تبلیغات قومی را در جامعه تقویت کرده، به قطب بندیهای ناسیونالیسی دامن زده، حتی آنها را مقدم بر کشمکشهای سیاسی و طبقاتی، حداقل هم وزن آنها، قرار دهد.*6

2- " خطر" تجزیه کشور را به عنوان یک خطر جدی مطرح نموده، توده های بجان آمده را دچار وحشت سازد.

3- از این طریق، مردم مستأصل را ناچار به پذیرش راه حلی ظاهراً بهتر از تجزیه کشور، یعنی " فدرالیسم شورایی" خود سازد. لازم به یادآوری است، " فدرالیسم شورایی" در شرایط کنونی جهان و ایران، چیزی جز فدرالیسم قومی نبوده و نمیتواند باشد. از این گذشته و بدتر از آن، این بمعنی تشویق فعالین چپ در آذربایجان به طرح خواست جدایی و استفاده از وابستگی آنان به تاریخ سازمان چریکهای فدایی خلق ایران هم هست. اینکه مسئولین این سازمان از این موضوع آگاه نباشند، برای جامعه بهیچوجه پذیرفتنی نیست.
---------------------------
توضیحات از وبلاگ بازسازی

*1- در ستون اصلی سایت رسمی اتحاد فداییان کمونیست، به سایت " پیک ایران" بعنوان منبع خبری قابل قبول این سازمان، تحت عنوان " اخبار روز"، لینک داده شده است
http://www.fedayi.org ؛ این در زبان استانداردهای رایج، یعنی اینکه این سازمان، مواضع و روش کار این سایت را تأیید میکند. از دید این نگارنده، با توجه به محتوای مطالب ستون " مقالات"، این سایت را میتوان با خیال راحت، ارگانی در طیف لیبرال دموکراسی میانه رو، متمایل به جناح میانی و جناح راست طبقه متوسط و لایه های مرفه خرده بورژوازی معرفی نمود؛ نزدیکی آن به جریانات قومی، به این دلیل هم قابل پیش بینی است. این سایتی است که خود را در طیف چپ جای داده، اما از جنایتکاری نظیر بنی صدر، این قاتل مردم ستمدیده کردستان، که هنوز مدافع " انقلاب اسلامی" و خود را رئیس جمهور" جمهوری اسلامی ایران" میداند، مقاله چاپ میکند. همچنین جریان ضدکمونیست و سرکوبگر جبهه ملی، آنچنانکه همگان مطلعند، از مجرمین اصلی تأسیس رژیم جنایتکار اسلامی و فاجعه ای است که بر سر مردم ایران آمد. در حالیکه بوفور مقالاتی از مسئولین اصلی این حزب نیز در ستون اصلی این سایت درج میگردد. افرادی نزدیک به مجاهدین، ضدکمونیست و بعضاً با تبلیغات آشکار ضد یهودی، از میزبانان دائمی در ستون مقالات این سایت هستند. ظاهراً درج مقالاتی از نویسنده گان " راه کارگر"، باید موارد بالا و جهت گیری محتوای سیاسی این سایت را بپوشاند.

درج مقالات مروجین ناسیونالیسم ارتجاعی ایرانی( جبهه ملی) را میتوان بمعنی دادن حق السکوت، در قبال کسب رضایت آنها نسبت به درج اطلاعیه ها و مقالات جریانات قومی تعبیر نمود. این شیوه برخورد البته به ذخایر همان روشهای اپورتونیستی و غیرصادقانه عناصر سابق رهبری در سازمان فدایی تعلق دارد، که در دوره تبعید و با تقلید از روش کار رسانه های دولتی در اروپا، که در انتقال اخبار و گزارشها، به حفظ توازن میان منافع دو حزب اصلی عادت کرده، بوفور از این " کلکها " استفاده میکنند، " غنی" تر شده است! در حالیکه از نقطه نظر تعهد به دموکراتیسم پیشرو و سرنوشت توده های مردم ایران، تبلیغات ارتجاعی- قومی، اقداماتی ضددموکراتیک و ضدانقلابی محسوب گردیده، آن را نمیتوان با تقویت جریانات ناسیونالیستی ایرانی جبران و تعدیل کرد! بلکه برعکس، این به معنی بده بستان های کاسبکارانه به هزینه مردم و ارتکاب دوباره همان اشتباه در شکل دیگری است.

*2- سایتهای زیر از سایتهای خبری اصلی در طیف چپ و یا بورژوا- لیبرال در خارج از کشور هستند، که تاکنون اطلاعیه ای از سوی گروههای شبه فاشیستی قومی عضو " جبهه ملل تحت ستم ملی برای حق تعیین سرنوشت ( ایران)" را منتشر نساخته اند:

روشنگری، گزارشگران، تشکل بین المللی نجات ایرانیان، اخبار امروز، عصر نو، روزنه، آزادی بیان، سلام دموکرات، راه کارگر، دیدگاه، ایران تریبون، گفتگوهای زندان، ادبیات و فرهنگ، جنگ خبر، پیام، آشتی و طیفی از سایتهای خبری در این چهارچوب. سایت پیک ایران و سایت بروسکه( نزدیک به کومه له زحمتکشان) این قائده بازی ساده را رعایت نکرده، به بلندگوی ارتجاعی ترین جریانات قومی در خارج از کشور مبدل شده اند.

*3- دو سال پیش، آقای عباس توکل مطلبی در نقد جمهوریخواهی در نشریه " آرش" منتشر ساخت. او درست در اولین سطر، از سازمان " اکثریت"، تحت عنوان " فداییان اکثریت" نام برده بود. برای کسانی که با درد بی درمان اپورتونیسم ذاتی او و نظایر او آشنا هستند، اصطلاح " فداییان اکثریت" البته که نوعی علامت آشنا و جهت دار است. هر فردی، حتی خارج از طیف فدایی از این موضوع کاملاً مطلع است که سازمان چریکهای فدایی خلق ایران- اقلیت، کاملاً بجا هرگز از عنوان " فداییان اکثریت" استفاده نکرده و قائل شدن به آن، نمیتواند به فرهنگ سیاسی این سازمان تعلق داشته باشد- حتی اگر چنین مطلبی در یک نشریه غیرکمونیستی چاپ شده، به اصطلاح، " موضع رسمی سازمان" تلقی نشود.

*4- این سازمان اخیراً تحت امضاء گمراه کننده " کمیته آذربایجان"- که هیچ سندی دایر بر موجودیت خارجی آن وجود ندارد- در اینترنت اتاق پالتاکی برای تبلیغات قومی تأسیس نموده است. در این اتاق، تحت عنوان بررسی مسائل جنبش کارگری، تلاش میشود برای " پرولتاریای آذربایجان"!؟، به زبان آذربایجانی آگاهگری شود؛ اینکه سطح کیفی این نوع تبلیغات سیاسی، تا چه حد ناچیز بوده و تنها در خدمت فضاسازی فئودالی- قومی است، بحث دیگری است. اما همین تلاش برای کشف " پرولتاریای آذربایجان"، بدترین نوع غلطیدن به قوم پرستی است. در تاریخ جنبش کارگری- کمونیستی ایران، هرگز مقولات دلبخواهی نظیر " پرولتاریای آذربایجان"، " پرولتاریای تهران"، " پرولتاریای اصفهان" و غیره وجود نداشته است. نام بردن از " کارگران آذربایجان"، " کارگران رشت" و دیگر شهرها، مفهوم طبقه کارگر مستقل از طبقه کارگر سراسری و در چهارچوب قومی- منطقه ای را مدنظر نداشته، صرفاً به کاربرد زبان محاوره در این عرصه برمیگردد. در صورتی که پیشاپیش قائل شدن چهارچوب " ملت " یا " ملیت " آذربایجان، به مقوله " طبقه کارگر آذربایجان" مفهومی کاملاً متفاوت میبخشد. چه بسا یک وجه اساسی فعالیت کمونیستهای ایرانی، جلوگیری از پیدایش صف بندیهای قومی در جنبش کارگری، در عوض، ایجاد یک صف واحد کارگری، بدون هیچگونه تفاوتهای محلی را تشکیل میداده است.

مسئولین اداره چنین اتاقی، حتی لازم نمی بینند خبر برنامه آتی خود را به زبان فارسی هم ترجمه نموده، اعضاء " خلق" اسیر " فارس" را هم( نظیر بستگان و دوستان بیژن جزنی، مسعود احمدزاده، حمید اشرف و ...!!! )، که ممکن است علاقمند به حضور در این اتاق باشند، از موضوع باخبر کنند. اینکه یک سازمان مدعی فدایی و کمونیست، مبتکر چنین برخورهای نازل و بشدت تنگ نظرانه ای است، برای عناصر وابسته به تاریخ این سازمان اصلاٌ قابل هضم نیست.

*5- محل درج اطلاعیه اخیر جریان افراطی قومی موسوم به: " جبهه ملل تحت ستم ملی برای حق تعیین سرنوشت ( ایران)" در نشانی زیر:

این جریان حتی اسم " ایران" را در میانه پرانتز، و بعنوان یک اصطلاح و نه یک واقعیت مسلم قرار میدهد. رسانه بزرگی که خود را پیک " ایران" میداند، این اطلاعیه ها را مرتباً و اخیراً با تقدیم مدال " احزاب" به نویسنده گان آنها، درج و پخش میکند!؟ کسانی که " سبک کار" اپورتونیستی رایج در سازمان فدایی گذشته را میشناسند، مفهوم سیاسی تغییرات و اشارات ظاهراً غیرمهم، نظیر نامیدن این دسته جات بعنوان " احزاب" را بخوبی تشخیص میدهند.

*6- این سازمان برخلاف ادعاهای سیاسی آن، سایت نشریه رسمی خود را به مرکزی برای تبلیغ ارتجاعی ترین مواضع قومی مبدل ساخته است. نگاهی به مقاله زیر از نویسنده ای قومی روشن میسازد، این جریان تا چه حد در زمینه موضوع مورد بحث در اینجا، از خط و مشی، تاریخچه و مواضع سازمان چریکهای فدایی خلق ایران دور شده است.

پیش از این نیز، سایت مزبور با درج مقاله ای از نویسنده قومپرستی بنام " صدرالاشراف"،

دست به ترویج مواضعی تماماً بیگانه با سنتهای انقلابی فدایی زده بود.

انتشار اول در این نشانی:
http://behkish.blogfa.com/post-36.aspx
--------------------------
سرنگونی رژیم ترور اسلامی - اعلام آزادیهای عمومی - فراخوان کنگره شوراها
کنگره شوراها یک کنگره عمومی است، که در لحظات سرنگونی رژیم اسلامی، از تجمع نماینده گان شوراها، سندیکاها و اتحادیه ها، کمیته ها، نهادها و ارگانهای صنفی و دموکراتیک همه اقشار و طبقات سهیم در سرنگونی رژیم اسلامی، در داخل کشور تشکیل میگردد. این کنگره، از قدرت گیری سازمان مجاهدین و مدافعین رژیم پهلوی، بمثابه جریانات ارتجاعی و سرکوبگر ممانعت بعمل آورده، راه سوء استفاده از خلاء قدرت برای شروع کشمکشهای قومی، توسل به تخریب و انتقام جویی را سد نموده، خطوط کلی نظام سیاسی آتی را روشن ساخته، موعد انتخابات ارگانهای دائمی در کشور را معین میکن
.
--------------------
طرح اولیه قطعنامه هایی برای ارائه به کنگره شوراها
www.toumaj.blogfa.com
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

Sunday, August 12, 2007

! مردم را فریب ندهید


21 مرداد 1386- 12 اوت 2007

برخورد برخی جریانات چپ در خارج به موضوع بازداشت محمود صالحی، برخوردی کاسبکارانه و صرفاً از موضع " شخصیت" سازی و تبدیل او به " رهبر سرشناس جنبش کارگری ایران" بوده، فاقد هرگونه اصالتی است؛ تاریخ چپ انقلابی و جنبش کارگری ایران چنین سنتهای بورژوایی و عقب مانده ای را نمی شناسد و نباید به آن تسلیم شود.

البته محمود صالحی و اطرافیان او هم، از وضعیت پیش آمده، استقبال کرده، با نگارش نامه ها و پیامهای شعارگونه و انتراعی که مثلاً متوجه "سرمایه داری"!! است و هیچ ربطی به زندگی واقعی و جنایات رژیم اسلامی نداشته، جز نسخه دست چندم مقالات تکراری جریانات بالا نیست، به این شوی ژورنالیستی ارزان دامن میزنند. آیا بهتر نیست او قبل از هرچیزی سرکوبگری رژیم اسلامی، بازداشت خود و صدها دانشجو و زن مبارز و جوانان، بوِیژه اعدامهای وحشیانه اخیر را محکوم نموده، و عبارت پردازیهای ملال آور" ضد سرمایه داری" را به آقای محسن حکیمی و خیل خرده بورژواهای خارج از کشوری[ از جمله تحت ماسک " فدایی"] واگذار کند؟ از این گذشته، برگزاری مراسم اول ماه مه که آقای صالحی در پیام خود به آن اشاره میکند، چیزی نیست که منشاء کشمکش مردم با این رژیم جنایتکار گردد، و دارای چنان اهمیتی نیست که از آن بعنوان یک خواست محوری یاد شود. در مراسمهای اول ماه مه در ایران، اگر کسی قادر به محکومیت جنایات این رژیم جانی نشود، بدتر از آن، با شورای اسلامی و فرماندار مراسم مشترک برگزار کرده، دست به سخنرانی بی آزار علیه ارواح و اشباح بزند، دردی از این جامعه و طبقه کارگر درمان نمیشود.

محمود صالحی گرامی! در کردستان که از این " سرمایه داری" شما، جز چند " پاساژ"، آثار زیاد دیگری وجود ندارد! همان " پاساژی" که کومه له با دست پاچگی تمام، علیه آتش زدن آن در تابستان 1384 موضع گیری کرد! چرا در این همهمه زندان و شکنجه و چوبه های دار خیابانی ، اینهمه پیرامون " سرمایه داری" پیام میدهید؟ مگر مردم ایران از وجود نظام " سرمایه داری" در این کشور، مطلع نیستند؟ با کدام " سرمایه داری" و چگونه در حال مبارزه هستید که ربطی به رژیم اسلامی ندارد!؟ از این گذشته، اگر همه مشغله فکری شما سرمایه داری است، چرا مبتکر تأسیس یک سندیکای سرخ و یا یک حزب انقلابی نمیشوید؟ مگر میشود در افراطی ترین رژیم سرمایه داری جهان، که حق دوچرخه سواری را برای زنان به رسمیت نمی شناسد، از طریق " انجمن صنفی خبازان سقز" با 30 یا 50 عضو، دست به مبارزه علنی علیه " سرمایه داری" زد؟

جامعه ایران نیازی به " رهبران" و " شخصیت ها"، آنهم از نوعی که طیف غیر کمونیست و غیرانقلابی وبال مردم کرد علم میکند ندارد؛ باید در داخل کشور، تشکل های توده ای بزرگ و احزاب سیاسی، متکی بر تاریخ جنبش کارگری- کمونیستی ایران شکل بگیرند. طبقه کارگر ایران هرگز نخواهد پذیرفت که " دیوید کرافت" و " گای رایدر"*1 برای او شخصیت سازی کرده، به او ترحم نموده، جامعه را نجات دهند. منصوراسانلو هم نه از این طریق، بلکه از طریق مبارزه رو در رو برای تأسیس یک تشکل توده ای مستقل با هزاران عضو، به موقعیت کنونی خود در جامعه دست یافته، که تاکنون هم جز زندان و شکنجه نصیبی از آن نبرده است.

جریانات فرصت طلب منتسب به مردم کرد در بالا با تقلید از ژورنالیسم بورژوایی، اقدام به شوپردازی کرده، برای مردم ایران از طریق اینترنت و اطلاعیه، " رهبر سرشناس" جعل میکنند. تفاوت این روش با رئیس جمهورتراشی سازمان مجاهدین در کجاست؟ محمود صالحی یک زندانی سیاسی نظیر بقیه زندانیان سیاسی بوده، خواست اصلی او برگزاری جشن اول ماه مه در سقز و حق سخنرانی کلی پیرامون " سرمایه داری" در آن است و نه بیشتر، و باید هرچه زودتر نظیر سایر زندانیان سیاسی آزاد شود. ریاکاری و شوسازی جریانات سوءاستفاده چی از نام او، به کمونیسم و مبارزه دموکراتیک مربوط نیست و صرفاً از شیوه حیات و " سبک کار" تماماً ژورنالیستی- بورژوایی جریانات پرت از سنتهای مبارزاتی در ایران ناشی میشود.

طیف کومه له- " کمونیسم کارگری"، در نامه نگاریها و اطلاعیه های خود، حقایق را پیرامون محمود صالحی وارونه کرده، با دادن اطلاعات غلط، سازمانها و محافل بین المللی را فریب میدهند که زیان آن متوجه همه اپوزیسیون چپ میگردد. در نامه های این مجامع به مسئولین رژیم اسلامی، که متن آنها معمولاً پیشاپیش تنظیم و تنها برای انجام امضاء به سازمانهای بین المللی سپرده میشوند، این نوع فریبکاری به روشنی آشکار است.*2 آنها از محمود صالحی، بعنوان: " ... او یکی از بنیانگذاران اتحادیه سراسری خبازان در شهر سقز و همچنین کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکلهای کارگری و در عین حال سخنگوی این نهاد است." نام میبرند. آیا چنین تصویر غیرواقعی از محمود صالحی به نفع اوست و یا به زیان او؟

این " اتحادیه سراسری"، آیا بیش از 30 عضو، در بهترین حالت، 50 عضو دارد؟ مگر در شهر کوچکی نظیر سقز، چند نانوایی وجود دارد؟ چرا تاکنون " انجمن صنفی خبازان سقز"، نظیر سندیکای کارگران شرکت واحد، تعداد اعضاء خود را اعلام نکرده، از وضعیت برگزاری مجمع عمومی، اساسنامه، برنامه و مصوبات خود سندی منتشر نساخته، خود را یک تشکل سندیکایی- یعنی برای رژیم اسلامی غیرقانونی وغیرقابل تحمل- معرفی نکرده است؟ چطور میتوان یک انجمن صنفی سنتی کارگاهی، محلی و غیرمدرن را با سندیکای شرکتی با 17000 کارگر در مرکز قدرت سیاسی بورژوازی وحشی ایران، که حداقل 8000 عضو ثبت شده دارد، یکسان گرفت و آن را به این صورت دروغین به مجامع بین المللی معرفی کرد؟ از این گذشته، کدام تئوری و تجربه انقلابی مدعی است: که انقلاب کارگری، کار کارگران صنوف و کارگاههای ماقبل سرمایه داری، آنهم در مناطق غیرصنعتی است؟! اتحادیه، اتحادیه است و انجمن صنفی در این رژیم، انجمن صنفی اسلامی است.

ثانیاً این اصطلاح " اتحادیه سراسری خبازان سقز" دیگر از کجا آمده، چرا تاکنون حتی یکبار خبری از آن، برای همان شهروند سقزی منتشر نشده بود! و چگونه میتوان کلمه " بنیانگذاران" را که بار و مفهوم خاصی، عمدتاً سیاسی دارد، برای یک انجمن قانونی، کوچک و صنفی و مطلقاً غیرمبارز بکار برد؟ تشکیل یک انجمن صنفی ساده در شرایط رژیم اسلامی، که پیش از آنهم وجود داشته است، به بنیانگذاری و " بنیانگذاران" نیازی ندارد! حتی برای مهمتر ساختن و شبیه سازی با سندیکای کارگران شرکت واحد، از آن برای اولین بار تحت عنوان " ... خبازان سقز و حومه"، یعنی هموزن " سندیکای کارگران شرکت واحد تهران و حومه" نام میبرند! در حومه سقز، هر چه هست، روستاست و در روستاهای مناطق فقیر هم، مردم نانشان را خود در تنور خانه می پزند! مضحک تر اینکه، در همه نامه هایی که به دو اتحادیه کارگری جهانی نوشته شده، اول به توضیح مفصلی پیرامون آقای محمود صالحی اقدام شده، سپس به منصور اسانلو پرداخته میشود! به این ترتیب، محفل باز خارجه نشین، که جز نمایش و تظاهر از او کاری ساخته نیست، مثلاً به مقامات بین المللی حالی میکند، که آقای صالحی در صدر " جنبش کارگری" خودساخته آنها قرار گرفته، مقامی مهم و ویژه داشته، پس از او منصوراسانلو قرار دارد!!

در هیچ کجای ایران " اتحادیه سراسری" وجود ندارد، در سقز که جای خود دارد! سقز یک شهر کوچک و بدبختانه غیرصنعتی، نظیر صدها شهر دیگر کشور است که در یک نظام دموکراتیک باید بسرعت به یک منطقه صنعتی مبدل گردد. در حال حاضر اما در چنین شهری " اتحادیه سراسری" چه میکند؟ از این گذشته، آنچه که به محمود صالحی مربوط است، نه " بنیانگذاری" یک " اتحادیه سراسری" بلکه شرکت در تأسیس یک " انجمن صنفی" است که از این نوع انجمنها همواره و در هر دو رژیم، صدها و چه بسا هزاران نمونه دیگر وجود داشته و وجود دارند، و در قوانین رسمی رژیم اسلامی هم کاملاً به رسمیت شناخته شده، آزاری هم به کسی نرسانده اند.*3 برای تأسیس یک انجمن صنفی، هیچ نیازی به مبارزه و مقاومت و جنگ و گریز خیابانی و فشرده شدن " گلو" و خطر از دست دادن " زبان" نیست. رژیم اسلامی و هر رژیم بورژوایی دیگری، از تأسیس انجمنهای شغلی و صنفی وسیعاً حمایت و استقبال میکنند؛ فراموش نکنیم، بخش مهمی از اصناف کشور، متحد این رژیم جنایتکار بوده، حتی بازوی فاشیستی عریان، یعنی پاسداران و بسیجیان و شکنجه گران آن را میسازند!! چرا محفل باز خارج از کشوری، یک انجمن صنفی ساده و مطلقاً غیرسیاسی و نظیر سایر انجمنهای صنفی اسلامی را تحت عنوان " اتحادیه سراسری خبازان سقر و حومه" و بعنوان یک سندیکای مبارز و غیرقانونی به مجامع سندیکایی بین المللی قالب کرده، برای آن ابهت و عظمت مبارزاتی جعل میکند؟!

در نامه های نوشته شده از سوی این جریانات و امضاء شده از سوی اتحادیه های کارگری بین المللی، از محمود صالحی بعنوان یکی از" بنیانگذاران کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکلهای کارگری و در عین حال سخنگوی این نهاد" نام برده شده است. اینهم فصل دیگری از هنر تحریفگری چپ خارج از کشوری است. ما و دیگران و جنبش کارگری، تاکنون از موقعیت و نقش و اقدامات آقای محمود صالحی، بعنوان " در عین حال سخنگوی این نهاد" چیزی ندیدیم و اتفاق خاصی در این رابطه رخ نداده است! " کمیته هماهنگی" هم یک تشکل کارگری نیست و خود هم بصراحت آن را اعلام کرده است؛ در حالیکه نحوه نام بردن از آن در این جمله، این واقعیت را میپوشاند. این یک جمع روشنفکری و مخالف مبارزه سیاسی و عمدتاً در رقابتهای گروهی با " کمیته پیگیری ایجاد تشکلهای آزاد کارگری در ایران" شکل گرفته است. در دوره فوق، " کمیته پیگیری" هنوز بدلیل عضویت "هیئت مؤسسان سندیکای کارگران شرکت واحد" در آن، نهادی اجتماعی و مؤثر محسوب میگشت. کمیته پیگیری اما در یکسال اخیر، به جمعی کم و بیش محفلی و عمدتاً ضد تاریخ چپ انقلابی در ایران و نظیر کمیته هماهنگی استحاله یافته و دیگر موضوعی جدی در مباحث جنبش کارگری ایران تلقی نمیشود؛ بویژه اینکه مسئولین اصلی آن، به مقاله نویسی های ملال آور از نوع طیف کومه له- " کمونیسم کارگری" روی آورده، و برخوردهای بشدت نادرستی نسبت به سندیکای کارگران شرکت واحد در پیش گرفته اند. از این رو، سوال این است: " کمیته هماهنگی" در ایران و در جنبش کارگری در کجا قرار دارد؟ آیا بجز یک ارتباط ساده اینترنتی و امضاء هایی- عمدتاً بر مبنای محاسبات خانواده گی، فرقه ای و محلی – است که در دنیای رابطه های شخصی اعلام موجودیت کرده است؟ " کمیته هماهنگی" منشاً هیچگونه تشکل یابی در جنبش کارگری ایران نبوده و نمیتواند باشد. این قضاوت البته، به معنای تخطئه تشکیل چنین محافلی نیست. برعکس، باید از هر سطح و هر نوعی از سازمانیابی مردمی حمایت نموده، مطلقاً موانعی بر سر راه رشد آنها ایجاد نکرد. اما کسی مجاز نیست، در نزد مجامع بین المللی، از این تجمعات عبارت پرداز بی تأثیر، تصویری غیرواقعی ارائه داده، از این طریق، چهره ای غیرواقعی تر از " سخنگوی این کمیته" در نزد این مجامع ترسیم کند. روشن است که هدف جریانات فرصت طلب، " مشهور" ساختن افراد مورد نظر خود در نزد سازمانهای بین المللی و سپس تحمیل آنها به مردم ایران، بعنوان " رهبران سرشناس" است. جامعه ایران، محمود صالحی را همانگونه که هست، و نه یک " رهبر سرشناس جنبش کارگری ایران" به رسمیت می شناسد. هر چه طیف فرصت طلب و ورشکسته، به جاروجنجال و شوپردازی و دروغ پراکنی حول مقوله " رهبر سرشناس" ادامه دهد، بیش از همه محمود صالحی از آن زیان خواهد دید. چنین افرادی هیچ شناختی از روحیه یک انسان معمولی هم ندارند که مردم، فوراً به چنین تبلیغاتی مشکوک شده و سوال میکنند، چرا ما در ایران، چنین " رهبر سرشناسی" را نمی شناسیم؟ اساساً چگونه میتوان تصور کرد که در یک جامعه صنعتی 72 میلیونی، با صد سال تاریخ جنبش کارگری- کمونیستی، مسئول انجمن صنفی اسلامی خبازان 30 تا 50 نفره در یک شهر کوچک غیرصنعتی، به " رهبر سرشناس" جنبش کارگری ایران تبدیل شده باشد؟ بویژه اینکه در فرهنگ سیاسی چنین افرادی، تاریخ طولانی چپ انقلابی و مبارزات دموکراتیک در ایران، هیچ جایگاهی نداشته باشد. آنها که انقلاب مشروطیت را مسخره میکنند، به استخوانهای مصدق و چپ دوره قدیم لگد میزنند و کار سیاسی خود را با افتخار به مبارزه علیه سازمان فدایی واتحاد شوروی خلاصه میکنند، هر چه که باشند، در موقعیت جلب اعتماد از این جامعه برای " رهبر سرشناس" شدن نیستند.

وجه دیگر عوافریبیهای کنونی در خارج از کشور، تلاش افراطی بمنظور رقیب تراشی برای منصوراسانلو و یا حتی مهمتر جلوه دادن نقش محمود صالحی در " جنبش کارگری" است. چرا باید در افشاگری علیه بازداشتهای اخیر، نام دو زندانی، تحت عنوان " فعالین کارگری" در کنار یکدیگر قید شوند؟ اینکه این نوع تبلیغات، تبلیغات " کارگری" است، دروغی بیش نیست. مگر برای کارگران، جان و زندگی شهروندان، یعنی میلیونها مردمی که خود جزء آنها هستند، فاقد اهمیت است؟ هم اینک، بیش از 300 زندانی سیاسی در زندانهای این کشور، نظیر برده گان دوران باستان به بند کشیده شده اند. چرا باید در افشاگری علیه جنایات رژیم اسلامی، تنها دو زندانی را از دیگران جدا کرده، نسبت به اینهمه زندانی و خانواده های تحت ترس و عذاب آنان تبعیض اعمال نمود؟ همچنین، شکل بیانی نظیر " محمود صالحی و منصور اسانلو"[ که نوعی برجسته کردن اهمیت نفر اول است!!] و یا در ترتیب عکس آن، به موقعیت اجتماعی منصور اسانلو حتی لطمه میزند. از آنجا که او را از یک انسان واقعی و مبارز به یک موضوع شو و اهداف ناچیز جریانات محفلی، با هدف استفاده از او برای موقعیت سازی برای فرد دیگری تنزل داده است.

سیاست باجگیری از مردم جان به لب آمده و جامعه فرسوده ایران، به بخشی از استراتژی سیاسی سازمان کومه له تعلق دارد*4. این سازمان طی سالهای 1363 تا 1367، بی اعتناء به نامه ها و درخواستهای صدهاهزار نفر از مردم زحمتکش کردستان، صرفاً براساس منافع فرصت طلبانه و تصورات پوچ ایدوئولوژیک، به جنگ ویرانگرانه با حزب دموکرات کردستان ادامه داده، مردم کرد را نظیر رعیت خود محسوب کرده، آنها را ناچار به اطاعت از سیاست ارتجاعی خود نمود. آنها همچنین در سال 1362، ائتلافی ضد جنبشهای انقلابی در تاریخ معاصر ایران را برای برچیدن سازمانهای سراسری چپ جامعه ایران سنبل کردند: گویا مردم ایران محکوم هستند که این جمع را بمثابه " حزب کمونیست ایران" به رسمیت بشناسند،*5 در غیراینصورت، افراد کومه له " عصبانی" شده، به خط و مشی جدایی طلبی خواهند غلطید! هر تاکتیک سیاسی مدافعین این " سبک کار" سیاسی بدوی، از جمله تحمیل محمود صالحی به عنوان " رهبر سرشناس" جنبش کارگری، درست براساس همین شیوه نگرش و انگیزه های عقب مانده اتخاذ میگردد. باید یک بار با صدای بلند اعلام کرد:

کومه له، یک سازمان ناسیونالیستی، محلی و تنگ نظر، غیرانقلابی، چپ بورژوا لیبرال و جزئی از یک طیف متحد سلطنت طلبان بوده، به تاریخ جنبش کارگری- کمونیستی ایران تعلق ندارد. تحمیل رفراندوم پیرامون " مسئله کرد" و یا جداسازی کردستان از کشور، به شیوه قهرآمیز و یا صلح آمیز، مطلقاً خارج از قدرت این جریان و همه نزدیکان آن است. این سازمان بهیچوجه توانایی نابودی سنتهای انقلابی در جامعه ایران و یا تحمیل " رهبران سرشناس" خود به جنبش کارگری، از اینطریق ایجاد پله پرش مناسب برای حل دلخواه " مسئله ملی" خود در این کشور را ندارد.

زندانی سیاسی محمود صالحی تحت شرایطی غیرانسانی و در معرض آسیبهای جسمی بسیارشدید قرار دارد. او باید قبل از هرچیزی، به کمکهای پزشکی دسترسی پیداکرده، از حالت برزخ مرگ و زندگی عبور کند. اما محافل خارج از کشوری، زندگی او را برای معرفی محافل پوسیده خود بازیچه قرار داده، جان و زندگی او را فراموش کرده، چه بسا در این هیاهو، زندانی سیاسی نامبرده، جان خود را هم از دست بدهد.

واقعیتی است که آکسیون اعتراضی 18 مرداد از سوی دو اتحادیه بین المللی در خارج، علیرغم تبدیل آن به یک تحرک بسیار محدود و تفریحی، در کوتاه مدت ظاهراً مثبت، از نقطه نظر استراتژیک و بلند مدت اما به زیان سندیکای کارگران شرکت واحد و شخص منصوراسانلو تمام میشود. منصوراسانلو، به ابزاری برای مشهورشدن افرادی از صنف بورژوازی تازه به دوران رسیده محلی که از " سرشناس" شدن لذت برده، نتایج سیاسی آن را با جریانات و افراد اتفاقاً ضد سندیکای شرکت واحد تقسیم میکنند، تبدیل شد. تاکنون طیفی که آقای صالحی از نظر فکری به آن نزدیک است، هم از طریق اعضاء " کمیته پیگیری..." و هم نویسنده گان سیاسی از همین نوع در خارج، دست به بیشترین خصومت ورزی علیه سندیکا زده اند. این گروه هم اکنون بیکباره به صرافت استفاده ریاکارانه از اسانلو، برای محبوب ساختن نزدیکان خود افتاده اند! در کنار آن همچنین سندیکای مبارز کارگران شرکت واحد که به یک نهاد دموکراتیک بسیار مؤثر در کشور فراروئیده است، در سطح یک انجمن صنفی قانونی و کوچک، که پیرامون جایگاه آن دروغپردازی و بزرگنمایی میشود قرار گرفته، اهمیت سیاسی سندیکا در جامعه تنزل یافت.

امید که سندیکای کارگران شرکت واحد، که تاکنون در این بازیهای" کمونیسم اینترنتی" وارد نشده، همچنان به روش سیاسی مستقل، واقع گرایانه و مشخص، صمیمانه، متین و حرفه ای خود ادامه داده، به درون کارناوال شخصیت سازی مضحک دسته جات بالا که با انسان و روابط اجتماعی ساده بیگانه هستند، کشیده نشود. منصوراسانلو، مبارز جدی حقوق اتحادیه ای و آزادیهای دموکراتیک و رئیس هیئت مدیره سندیکای کارگران شرکت واحد، در کنار و پیشاپیش کارگران در تأسیس اولین تشکل مستقل کارگری، پس از شکست انقلاب بهمن در دهه 60، با هزاران عضو ثابت نقشی بسیار مؤثر ایفا کرده است؛ او و سندیکای کارگران واحد هرگز تلاش نکردند، موضوع " سرشناس" بودن را به موضوعی برای کسب و کار فردی و جلب توجه افکار عمومی به خود مبدل سازند. این همان اخلاق کارگری و بقدر کافی بزرگ، ستودنی وارزشمند است؛ ارزشمندتر از به اصطلاح فعالیتهای همه جریانات خارج از کشوری. آنهایی که روحیات و روانشناشی شهروند نجیب و صبور ایرانی را می شناسند، میدانند که نیاز به تبلیغاتی پیرامون منصور اسانلو، بعنوان " رهبر سرشناس" جنبش کارگری ایران نیست: اعصاب مردم، هر لحظه تحت شکنجه در این رژیم منحوس را، دیگر نباید با خودستایی های تهوع آور و تبلیغات اشراف منشانه ای، نظیر " رهبر سرشناس" بودن خود آزار داد.*6

سندیکای کارگران شرکت واحد، هم برای حفظ خود و جلوگیری از کاهش میزان اعضاء و هم برای انجام موفق وظایف سندیکایی و دموکراتیک آن، باید از ورود به نمایشهای کودکانه ای که جز منافع یک جریان عصبی، ورشکسته و اسیر توهمات قومی، چیزی پشت آن قرار ندارد، خودداری کند. این تشکل مستقل کارگری نباید تحت فشار نویسنده گان کم عقل خارج از کشوری و بی اطلاع از مسائل مبارزه سیاسی در ایران، دست به صدور اطلاعیه های غیرضروری بزند. سندیکای کارگران شرکت واحد، تشکل مستقل یک مؤسسه بزرگ صنعتی است و نباید سرنوشت خود را به سرنوشت مجامع کوچک و اسلامی اصناف که خصلت کارگری- کارفرمایی داشته، از سلطه مناسبات پدر- فرزندی رنج میبرند، پیوند بزند. تأسیس تشکلهای مستقل سندیکایی در صنایع نفت و انرژی، و ایجاد سازمان دانشجویی مستقل سراسری در دانشگاههای کشور، میتواند و باید بمثابه هدف فوری وحیاتی سندیکای کارگران شرکت واحد تلقی شده، بر جای پراکنده کاری و امور غیر مهم بنشیند.
--------------------------
توضیحات

- در اینجا لازم به تأکید بر این حقیقت است که در مقاله بالا، آقای محمود صالحی وابسته به سازمان کومه له و هیچ جریان سیاسی معرفی نگشته، همچنین کومه له و دیگران نیز، هرگز چنین ادعایی نکرده اند. موضوع در اینجا، پیرامون گرایشهای سیاسی در خارج از کشور است که در تبلیغات مثبت و یا منفی خود، نام زندانیان سیاسی، از جمله محمود صالحی را نیز معرفی و منتقل میکنند. آقای منصور اسانلو نیز تاکنون چندین بار با رادیوهای نزدیک به نیروهای سیاسی و یا دولتهای خارجی مصاحبه کرده، همچنین چهره ها و عناصری از سازمانهای ایرانی و یا کشورهای خارجی با او بحث کرده و یا از او حمایت کرده اند، که این امری عادی و به معنای وابستگی و یا رابطه سازمانی و سیاسی طرفین به یکدیگر نبوده است. نگارنده این سطور، پیشاپیش هرگونه اتهامی را مبنی بر ایجاد سوءظن پیرامون وابستگی کسی به جایی و از این طریق، ایجاد مشکل حقوقی برای آقای محمود صالحی را رد میکند. در سایت رسمی کومه له و " حزب کمونیست" آن، بیشترین اخبار و تصاویر در باره آخرین اشارات و حرکات محمود صالحی موجود است که علیرغم رسمی بودن سایت، با اینحال نمیتوان بلحاظ حقوقی آن را سند وابستگی شخص مزبور به این جریان سیاسی بحساب آورد. این توضیح ضروری است، از آنجا که عناصرکنونی چپ ایرانی در خارج، به قلب حقایق و تلاش برای تخریب حریف نظری خود عادت کرده[ " اقتضای طبیعتش این است"] و در تکرار روشهای مجاهدینی لزومی به تعلل نمی بینند!

در این رابطه میتوان به مثالی در اوائل سال جاری، پیرامون کشمکش گروه عباس توکل ( موسوم به: "سازمان فداییان اقلیت") با افرادی در هلند تحت عنوان" کانون دفاع از زندانیان سیاسی( در تبعید)" اشاره کرد. مسئولین گروه مذکور برای تخریب فرد اصلی " کانون دفاع از ..." در هلند، دست به ابتکار سرکوبگرانه زیر زدند: آنها از طریق افشاء لیست آدرسهایی که این کانون اطلاعیه های خود را برای گیرنده گان از جمله خود آنها ارسال میکرد، اثبات نمودند، این کانون موضوعاتی که دارای اطلاعات " امنیتی" مهمی بوده است را به نشانی سایت " بازتاب" ارسال کرده، از این طریق، دست به همکاری با سپاه پاسداران علیه این سازمان زده است!! روشن است که این یک " کلک" کاملاً لو رفته و بدوی برای تخریب دیگران است. اما در خارج از کشور، که از روح انقلاب و انقلابی گری اثری نمانده است، اتفاقاتی از این نوع عجیب نیست.

*1- مشهودترین فعالیت آقای محمود صالحی، حتی همسر و دوستان نزدیک او، نامه نگاری مداوم به آقای " گای رایدر"، مسئول یکی از اتحادیه های کارگری بین المللی بوده است؛ گویی او فردی آشنا و از بستگان آقای صالحی است! او در این نامه ها، چه بسا مسائل بسیار بی اهمیت، شخصی و غیرضروری را مطرح کرده، رسمی بودن چنین مناسباتی را فراموش و موضوع را به سطح درخواستهای فردی و ایجاد ترحم نزد طرف مقابل میکشاند. همه اینها نه ناشی از مبارزه جویی و اتکاء به مردم و حرفه ای بودن " رهبر سرشناس"، بلکه نتیجه بی اعتنایی به مردم، توهم به موقعیت خود در" جهان"!؟، عادت به محفلیسم، چشم دوختن به بالا و پناه بردن توأم با استیصال به نیروهای خارج از جامعه، حتی دولتهای خارجی است. اشارات تکراری و خسته کننده، نظیر مبارزه با " سرمایه داری" و " فقر و بیکاری کارگران" در چنین نامه هایی، چیزی جز بی خبری و برخورد تماماً غیرحرفه ای به چنین مسائلی نیست: اتحادیه های کارگری بین المللی، جریاناتی بشدت مدافع سرمایه داری، آنهم نوع امپریالیستی آن بوده، از وجود فقر و بیکاری در هیچ کشوری از جمله ایران، تعجب نکرده، آن را ضامن حفظ نظام سرمایه داری، سلطه غرب بر جهان و حفظ صندلی ریاست سران همین اتحادیه ها میدانند- صرفنظر از اینکه، درکشور آقای " گای رایدر" هم میلیونها نفر بیکار و فقیر موجود بوده، یا از طریق فحشاء امرار معاش میکنند!

*2- اطلاعیه های مربوط به بحث بالا:
http://www.azadi-b.com/j.m/2007/08/post_51.html
مطلب مورد بحث همچنین در این نشانی:
http://web.peykeiran.com/vs2005/article_body.aspx?ID=11411

*3- نشانی اینترنتی " مرکز اصناف و بازرگانی ایران"، که جریانی راست افراطی و در کنار بازار، نقش اصلی را در استقرار رژیم اسلامی ایفا نموده است.
http://www.asnaf.ir/index.php?id=35

هدف از درج نشانی بالا در اینجا، نه افشاءگری پیرامون دیدگاههای راست آقای صالحی که موضوع بحث این مقاله نیست، بلکه تصریح این واقعیت است، که انجمن صنفی خبازان سقز، نظیر بقیه انجمنهای صنفی، جزئی از این جریان است که تحت هیج شرایطی نمیتوان آن را با سندیکاهای بزرگ در ایران، که همواره یک جریان مبارز و مردمی بوده اند، مقایسه کرد. تبدیل یک انجمن صنفی کارگری- کارفرمایی، با روابط پدرسالاری و غیرمدرن، به " اتحادیه سراسری خبازان سقز و حومه" از سوی محافل پوک خارج از کشوری، فقط عمق عوافریبی و بی پرنسیپی این جریانات را آشکار میسازد.

*4- حزبی که خود را " حزب کمونیست ایران" مینامد، هنوز قادر به کنده شدن از کردستان نشده، و همه تلاش آن سهم خواهی ویژه برای افراد کرد در لژ " رهبران سرشناس" جنبش کارگری است! مهمتر از آن، حتی به شیوه ناشیانه ای هر از گاهی اعلام میکند: بنظر ما قالب " حزب کمونیست ایران"، بهترین شرایط را برای حل " مسئله ملی کرد" فراهم میکند. آنها اعلام میکنند: ما تلاش میکنیم، طبقه کارگر ایران را مجاب کنیم، که " حق تعیین سرنوشت برای کردستان"، [ حتماً تا مرز جدایی!!] را به رسمیت بشناسد.[ نقل به معنی از یکی از مقالات اخیر آقای صلاح مازوجی] پس موضوع اساساً به همان کردستان و " مسئله ملی" شخصی مسئولین این جریان مربوط بوده، به " جنبش کارگری" ربطی ندارد. در میان طبقه کارگر و جنبش کارگری کنونی ایران، یعنی کشوری با صدسال تاریخ توسعه سرمایه داری، " مسئله ملی" دیگر مفهومی ندارد. در ایران کنونی، تنها بورژواهای محلی و قدرت طلب هستند که دارای " مسئله ملی" بوده، خود- آگاهی " ملی" محلی، جزئی از کاراکتر فردی آنها را ساخته، برای کسب مقامات و ادارات، توسری زدن به مردم و انتقام کشی از کمونیستها دندان تیز کرده اند.

*5- کومه له نه فقط کمترین علاقه ای به تاریخ جنبش کارگری- کمونیستی ایران و جهان نداشته، خود را با آن هویت یابی نمیکند، بلکه هنوز که هنوز است، از شیوه تحریفی نظیر نویسنده گان روزنامه های رژیم و سلطنت طلبان افراطی علیه سازمان فدایی تبعیت میکند. آقای ابراهیم علیزاده، مسئول اصلی کومه له و " حزب کمونیست" آن، که هاله مقدسی از معصومیت پدر مقدس بدور خود کشیده، در شیوه برخورد به سازمان فدایی اما، همچنان به لمپنیسم و بی نزاکتی متحدین دیروز خود سخت وفادار است. او اخیراً مثلاً در سمیناری در محل زندگی تبعیدیان وابسته به تاریخ این جریان در عراق، آنهم خطاب به نسل جوان، با لحنی مسخره و تحقیرآمیز که شایسته خود و حزب او و تاریخ مضحک حزب سازی با مبلغین داریوش همایون و رضاپهلوی است، به سازمان فدایی و کار بزرگ نسل گذشته، در دو جمله سر و دم بریده، تحت عنوان " موتور بزرگ" و " موتور کوچک" برخورد میکند؛ این همه درکی است که " حزب کمونیست ایران" آقای علیزاده، از تاریخ اخیر جنبش کمونیستی این کشور دارد! اینکه سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، اپوزیسیون اصلی علیه رژیم سلطنتی و نیروی احیاء کننده جنبش کمونیستی بوده، که بیشترین نقش را در کشاندن جامعه به قیام مسلحانه داشت، به ذهن نهیلیست بورژا لیبرال چپ آقای ابراهیم علیزاده نمیرسد. او چگونه کمونیستی است که این حقیقت بدیهی مارکسیستی را درک نمیکند که " قهرمانان"- در اینجا احزاب تأثیرگذار در سرنوشت یک جامعه- هرگز ظهور نخواهند کرد، اگر پیدایش آنها به یک ضرورت تاریخی در مقطع معینی پاسخ نگوید. در رژیم ترور ساواک که به هر جنبده ای شلیک میشد، از همین رو هم، آقای علیزاده شهامت تأسیس یک سازمان انقلابی را نداشته، به زندگی محفلی و کتابخوانی کفایت فرمودند، این نسل پیشتاز چپ انقلابی ایران بودند، که رسالت درهم شکستن فضای جهنمی حاکم را بر دوش کشیده، روشنفکران و مبارزین، بعدها، توده های مردم را گروه گروه به مبارزه مستقیم جلب کردند. همه این اتفاقات، آقای علیزاده! در دوره اوجگیری آن، فقط طی 8 سال روی داد. شما و جریاناتی نظیر شما، علیرغم استفاده وسیع از شجاعت و مبارزه جویی مردم کردستان، حداقل 25 سال است که مشغول عبارت پردازی و تئوری سازی بوده، قادر به آزادی یک روستای مرزی خالی از سکنه هم نشدید؛ قیام مسلحانه و سرنگونی رژیم که جای خود دارد!

*6- " هر چیز خوبی هم اگر زیاد تکرار شود، تبدیل به ابتذال میشود"- لنین
------------------------
سرنگونی رژیم ترور اسلامی - اعلام آزادیهای عمومی - فراخوان کنگره شوراها
کنگره شوراها یک کنگره عمومی است، که در لحظات سرنگونی رژیم اسلامی، از تجمع نماینده گان شوراها، سندیکاها و اتحادیه ها، کمیته ها، نهادها و ارگانهای صنفی و دموکراتیک همه اقشار و طبقات سهیم در سرنگونی رژیم اسلامی، در داخل کشور تشکیل میگردد. این کنگره، از قدرت گیری سازمان مجاهدین و مدافعین رژیم پهلوی، بمثابه جریانات ارتجاعی و سرکوبگر ممانعت بعمل آورده، راه سوء استفاده از خلاء قدرت برای شروع کشمکشهای قومی، توسل به تخریب و انتقام جویی را سد نموده، خطوط کلی نظام سیاسی آتی را روشن ساخته، موعد انتخابات ارگانهای دائمی در کشور را معین میکند.
--------------------
طرح اولیه قطعنامه هایی برای ارائه به کنگره شوراها
www.toumaj.blogfa.com
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ