Tuesday, August 28, 2007

میلاد آنکه عاشقانه بر خاک مرد



31 مرداد 1386 - 22 اوت 2007

بخاطره فراموش نشدنی احمد زیبرم

او از زن صاحبخانه درخواست می کند که زخم گلوله ها بر بدنش را به کمک چادرش ببندد و پول چادر را به او میدهد. زن صاحبخانه از دریافت پول خودداری می کند. رفیق احمد، زن و بچه های کوچک او را به زیر زمین خانه منتقل کرده و آنها را در حفاظت و دور از مسیر شلیک گلوله ها قرار داده، توصیه اکید میکند که مقابل درب زیرزمین نایستند تا مورد اصابت تیر واقع نشوند. سپس پیکر زخمی و در حال خونریزی خود را به اتاق طبقه بالا رسانده سنگر میگیرد و تا آخرین گلوله با ماموران ساواک میجنگد و جان می بازد.

احمد زیبرم در سال 1323 در خانواده ای فقیر ماهیگیر در شهر بندر انزلی به دنیا آمد. از همان سنین کودکی و نوجوانی برای تأمین هزینه های تحصیل و کمک به خانواده خود، به کار باربری در شهر مشغول شد و چندی بعد بدلیل ممنوعیت صید ماهی برای صیادان فقیر، از ناچاری به استخدام اداره شیلات بندرانزلی در آمد. پس از پایان تحصیلات و اتمام دوره ی سربازی، با شغل کتابداری در کتابخانه پارک شهر فیشر آباد تهران، کار خود را آغاز کرد.*1 زندگی با کارگران و توده های محروم به همراه شرکت در کار گروهی و سیاسی با رفقای اولیه سازمان فدایی، او را در مسیری بی بازگشت قرار داد.

رفیق زیبرم به گروه بنیانگذاران و اولین نیروهای رزمنده سازمان چریکهای فدایی خلق ایران پیوست و در اواخر سال 1349 به همراه رفقای فدایی احمد فرهودی، کاظم سلاحی و حمید توکلی در عملیات مصادره بانک ملی میدان ونک تهران شرکت کرد. او در 3 خرداد ماه سال 1350 پس از محاصره خانه تیمی اعضاء اصلی سازمان در خیابان طاووسی تهران*2، به کمک پوشش آتش رفیق اسکندر صادقی نژاد، بهمراه عباس جمشیدی رودباری و سه رفیق دیگر با شکستن حلقه محاصره مأموران پلیس و ساواک، موفق به فرار می شود. رفیق زیبرم درعملیات مصادره بانک ملی خیابان آیزنهاور تهران در سال 1350 شرکت کرده، در تیم چریکی به فرماندهی اسکندر صادقی نژاد فعالیت میکرد. اواخر زمستان همین سال بعنوان عضو یکی از تیمهای چریکی سازمان، به همراه رفیق حسن نوروزی، با حمل چندین نارنجک در بدن خود، به سفارت آمریکا در تهران حمله بردند و پس از انجام موفقیت آمیز عملیات به پایگاه خود بازگشتند. رفیق احمد در حمله یکی از واحدهای مسلح سازمان به کلانتری قلهک در تهران و مجازات دادستان کل رژیم جنایتکار شاه سرتیپ فرسیو، شرکت نمود. پس از پایان این عملیات، عکس او به همراه 8 نفر دیگر از چریکهای فدایی، با تعیین 100 هزار تومان جایزه برای دستگیری هر یک از آنها، از سوی ساواک به طور گسترده در سراسر کشور منتشر شد.*3

عاقبت در روز 28 مرداد سال 1351، خانه تیمی جدید آنها در منطقه نازی آباد تهران در محاصره نیروهای ساواک قرار می گیرد. رفیق احمد زیبرم پس از خروج از خانه در جریان درگیری مسلحانه با مأموران پلیس و ساواک زخمی شده، در یکی از کوچه های منطقه درگیری، وارد خانه ای متعلق به مردم فقیر محله می شود. او از زن صاحبخانه درخواست می کند که زخم گلوله ها بر بدنش را به کمک چادرش ببندد و پول چادر را به او میدهد. زن صاحبخانه از دریافت پول خودداری می کند. رفیق احمد، زن و بچه های کوچک او را به زیر زمین خانه منتقل کرده و آنها را در حفاظت و دور از مسیر شلیک گلوله ها قرار داده، توصیه اکید میکند که مقابل درب زیرزمین نایستند تا مورد اصابت تیر واقع نشوند. سپس پیکر زخمی و در حال خونریزی خود را به اتاق طبقه بالا رسانده سنگر میگیرد و تا آخرین گلوله با ماموران ساواک میجنگد و جان می بازد.

روایتهای متعدد و موثقی گزارش کرده اند که مأموران پلیس و ساواک، تا ساعتها از نزدیک شدن به پیکر بی جان رفیق زیبرم وحشت داشتند.

روزنامه کیهان دوره فوق، جریان این درگیری و جانباختن رفیق احمد را به همراه توضیحات زن صاحبخانه بدون تغییر منتشر ساخت. رفیق احمد زیبرم در قطعه 33 گورستان بهشت زهرا به خاک سپرده شده است.

*******

شاعر بزرگ مردم ایران احمد شاملو، تحت تأثیر زندگی، رفتار، مبارزه و مرگ رفیق احمد زیبرم، در سال 1351 شعر زیر را سرود:


میلاد آنکه عاشقانه بر خاک مرد


نگاه کن چه فروتنانه برخاک می گسترد
آنکه نهال نازک دستانش
از عشق
خداست و پیش عصیانش
بالای جهنم
پست است
آن کو به یک آری می میرد
نه به زخم صد خنجر
مگر آنکه از تب وهن
دق کند


قلعه ای عظیم
که طلسم دروازه اش
کلام کوچک دوستی است


انکار عشق را
چنین که بر سر سختی پا سفت کرده ای
دشنه مگر
به آستین اندر
نهان کرده باشی
که عاشق
اعتراف را چنان به فریاد آمد
که وجودش همه
بانگی شد


نگاه کن
چه فروتنانه بر درگاه نجابت
به خاک می شکند
رخساره ای که توفانش
مسخ نیارست کرد
چه فروتنانه در آستانه تو به خاک می افتد
آنکه در کمرگاه دریا
دست
حلقه توانست کرد
نگاه کن
چه بزرگوارانه در پای تو سرنهاد
آنکه مرگش
میلاد پر هیاهوی هزار شهرزاده بود
نگاه کن!

احمد شاملو، 1351، تهران
-----------

- برای تهیه مطلب بالا از منبع زیر هم استفاده شده است:

http://www.babakian86.blogfa.com/post-27.aspx

*1- کار آگاهگرانه رفیق احمد از طریق کتابخانه ای در تهران و بویژه در میان زحمتکشان، یک استثناء نیست. اکثریت قریب به اتفاق اعضاء و بنیانگذاران و کادرهای بعدی سازمان، به روشنگران بسیار فعال و پرانگیزه جامعه دوره خود تعلق داشتند. تاریخ سازمان، حتی از فعالیتهای اولیه بینانگذاران آن، پس از کودتای جنایتکارانه 28 مرداد 32 به بعد تا مقطع سیاهکل، تاریخ آگاهگری حرفه ای و پر شور این نسل پیشتاز است. جریان ارتجاعی حزب توده و همزاد آن جریانات غیرانقلابی [ کومه له، رهبری سازمان پیکار و راه کارگر ...]، همواره این حقیقت مسلم را پرده پوشی کرده، دست به دروغ پراکنی علیه سازمان فدایی زدند. آنها فداییان خلق را جوانانی تند خو و بی حوصله که توان کار را سیاسی نداشته، به عملیات قهرمانانه تمایل داشتند معرفی کردند، که تحریف واقعیت در سطح دروغهای ساواک پیرامون آنها بود. تنها نگاهی به حجم عظیم کار فرهنگی- سیاسی چهره هایی نظیر صمد بهرنگی، بهروز دهقانی، بیژن جزنی، امیرپرویز پویان، حمید مؤمنی، سعید سلطانپور و سایر رفقا، دروغ و مغرضانه بودن چنین ادعاهای پوچی را برملا میسازد.

*2- در خانه تیمی مورد بحث و یکی از مراکز اصلی سازمان: رفقا امیرپرویز پویان، اسکندر صادقی نژاد، رحمت پیرونذیری، سعید آرین، احمد زیبرم، حمید توکلی و خواهر او شهین توکلی ساکن بودند. منبع دیگری از فرار 4 رفیق دیگر از این درگیری، بجز رفیق احمد زیبرم، نظیر روایت بالا، از آن جمله رفیق عباس جمشیدی رودباری خبر میدهد. رفیق جمشیدی رودباری طراح آرم سازمان چریکهای فدایی خلق ایران است.

قسمتی از روایتی از محمد تقی سید احمدی [ فعال سازمان در مقطع فوق] که در آن به درگیری رفقای فدایی با پلیس و ساواک در 3 خرداد 1350، مربوط به توضیح 2 اشاره شده، برخی حقایق را در این رابطه روشن میسازد. بنا به این روایت، رفیق احمد زیبرم صحنه این درگیری را به سلامت، از طریق فداکاری رفیق اسکندر صادقی نژاد ترک میکند. در این درگیری شدید که همزمان در دو خانه در حال تخلیه و در حال اسکان روی داد، رفقا امیرپرویز پویان، رحمت پیرونذیری و اسکندر صادقی نژاد جان باخته، سعید آرین و شهین توکلی زخمی و بازداشت میشوند.

متن کامل این توضیح در نشانی زیر قابل دریافت است:
http://www.arashmag.com/content/view/228/50/

" ... رفقا به محض این که متوجه می‌شوند حمید توکلی [ عضو این خانه تیمی] دستگیر شده است با مسأله تخلیه خانه‌ی تیمی مواجه می‌شوند. اسکندرصادقی نژاد با قاطعیت می‌گوید باید خانه را تخلیه کنیم. *1

امیرپرویز پویان ابتدا مخالف تعویض خانه است. نظر پویان بر سه دلیل استوار بوده است:

1- حمید [ توکلی] مقاومت می‌کند وخانه را لو نخواهد داد. 2- درخانه‌ تیمی امکاناتی هست که با تعویض خانه امکانات می‌سوزد و دیگر قابل استفاده نخواهندبود 3- خانه حاضرآماده‌ای برای نقل مکان وجود ندارد.
درآن روزها البته رفقا قرارداد خانه‌ای را با بنگاه بسته بودند. این خانه را اما چندروز دیگر قرار بود تحویل بگیرند. بنگاه معاملاتی هم متعلق به یک افسر باز نشسته بود.
بالاخره پس ازبحث و گفتگو، نظر اسکندر صادقی‌نژاد مبنی برتخلیه‌ی فوری خانه‌ی تیمی پذیرفته می‌شود. قرار می‌شود اسکندر به بنگاهی مراجعه کند و در صورتی که خانه‌ جدید آماده باشد، چند روز زودتر خانه را تحویل بگیرد. در غیر این صورت رفقا بایستی به خانه‌های امن شخصی بروند تا خانه‌ جدید آماده شود، یا فکر دیگری باید بکنند.

درهرصورت تا زمانی که خانه‌ی جمعی جدید آماده نشده تماس‌های اعضای تیم به قرارهای خیابانی محدود خواهد شد که ضربه پذیری پایین رود.
اسکندر صادقی‌نژاد بالاخره به بنگاهی مراجعه می‌کند و موفق می‌شود، موافقت بنگاهی را جلب نماید که زودتر از موقع مقرر خانه را تحویل دهد، که بالاخره خانه جدید تحویل گرفته می‌شود. رفقا مشغول اسباب کشی می‌شوند. مقداری اثاثیه را رفقا اسکندر صادقی‌نژاد و احمد زیبرم و سعید آریان و شهین توکلی ( شهین توکلی خواهر حمید توکلی و همسر سعید آریان بود ) برداشته، به خانه‌ جدید می‌روند‌. رفقا مشغول انتقال اثاثیه از پیاده رو به داخل خانه هستند. سعید آریان و شهین توکلی در داخل خانه هستند و اسکندر و زیبرم در پیاده‌رو جلوی درب ورودی خانه.




[ فرد صاحب ] بنگاهی، وقتی خانه را تحویل رفقا می‌دهد، معلوم نیست به چه دلیل مسأله تحویل زودتر خانه به رفقا را‌ به پلیس گزارش می‌دهد.*2 بنابراین درحین اسباب کشی پلیس شهربانی به محل خانه‌ی جدید می‌رسد و رفقا مجبور به درگیری می‌شوند. اسکندر موضع‌گیری [ نظامی کرده] و بطرف پلیس شروع به تیراندازی می‌کند و رفیق احمد زیبرم موفق به فرار می‌شود.

براساس روایتی، رفیق اسکندر پشت درب ورودی ساختمان موضع گرفته و با تیراندازی به طرف پلیس فرصتی ایجاد می‌کند که زیبرم فرارنماید. در این درگیری اسکندرصادقی نژاد کشته می‌شود و شهین توکلی و سعید آریان در اثر اصابت گلوله زخمی و دستگیر می‌شوند. سعید آریان در بیدادگاه شاهنشاهی محکوم به اعدام و تیرباران شد. شهین توکلی [ همسر او] محکوم به زندان گردید، که درسال57 با قیام مردم‌ از زندان آزاد گردید.




تقریباً همزمان با این درگیری، پلیس با نظارت ساواک و با تجهیزات کامل‌، به خانه تیمی قبلی که هنوز رفقا پویان و رحمت پیرونذیری درآنجا بودند هجوم می‌برد. خانه را محاصره می‌کنند و رفقا وقتی متوجه می‌شوند در محاصره قرارگرفته‌اند، خود را آماده دفاع می‌کنند. درگیری مسلحانه شروع می‌شود. رفقا تا آخرین لحظه مقاومت می‌کنند و با آخرین گلوله شجاعانه به زندگی‌شان پایان می‌دهند."

*3- این 9 نفر عبارت بودند از رفقا:

امیر پرویز پویان، حمید اشرف، عباس مفتاحی، احمد زیبرم، جواد سلاحی، رحمت الله پیرونذیری، منوچهر بهایی پور، محمد صفاری آشتیانی و اسکندر صادقی نژاد. از این میان تنها رفیق حمید اشرف بود که تا سال 1355 از همه تعقیب ها و درگیریها جان سالم بدر برده، در روز 8 تیر سال مذکور در درگیری بزرگ مهرآباد جنوبی تهران جان باخت.

- تأکیدات از طریق خط کشی، از وبلاگ جمهوری شورایی است.

----------------------------------------------

توضیحات مربوط به مقاله محمد تقی سید احمدی از مجله آرش

*1- رفیق اسکندر صادقی نژاد، دبیر سندیکای فلزکار مکانیک تهران، بهمراه رفقا علی اکبر صفایی فراهانی ( فرمانده عملیات سیاهکل)، حمید اشرف، غفور حسن پور و برخی رفقای دیگر، از بازمانده گان گروه ضربه خورده جزنی- ضیاء ظریفی در سال 1346 بود. شم قوی او در تشخیص خطر، بیان چیزی جز تجارب یک کارگر پیشرو، که در جریان کار و زندگی روزمره، تهدید و خطر و سرکوب را هر لحظه باید احساس، پیش بینی و تحمل میکرد نبود. او فوراً پی میبرد که خانه تیمی با دستگیری عضوی از آن- که بعد از 24 ساعت شکنجه های طاقت فرسا، بلحاظ تشکیلاتی مجاز است، نشانی خانه را اعلام کند- دیگر خانه امن نیست و باید بلافاصله تخلیه شود. در حالیکه رفقای دیگر که تجارب او را نداشتند، در اتخاذ تصمیمی سرنوشت ساز دچار تعلل شده، چه بسا همین سهل انگاری، نقشی جدی در وارد آمدن ضربه و جانباختن رفقای سازمان ایفا کرده است.

*2- آقای محمد تقی سید احمدی، امروزه دنباله رو و سیاهی لشگر جریان غیرانقلابی و اپورتونیست کومه له و " حزب کمونیست" پوک آن، چنان مسموم شده، که حتی قادر به درک یک حقیقت بدیهی هم نیست و با تعجب سوال میکند: معلوم نیست چرا صاحب بنگاهی [ یک افسر بازنشسته!] موضوع تغییر فوری خانه را به پلیس اطلاع داده است!!؟؟ حقیقتاً برای احمق شدن یک کمونیست، کافی است که انسان یک " هسته اقلیت" مجازی تأسیس کند و به چاپلوسی از کومه له بپردازد!!

خوب آقای فعال جنبش کارگری، از نوع کومه له- " کمونیسم کارگری"! سابقاً شاغل در بخش راهسازی وزارت راه و ترابری[ جزء سوابق مبارزاتی جدید ایشان!!]! درک این موضوع که چرا صاحب بنگاهی، موضوع تخلیه خانه را به پلیس گزارش میدهد، به عقل زیادی نیاز ندارد. به این دلیل که او، از قبل هم به مستأجرین این خانه مشکوک شده بود، مگر او یک افسر بازنشسته نبود، رفیق فدایی سابق؟! حال که مستأجرین با عجله در صدد تخلیه خانه بودند، شک او به یقین تبدیل شده، برای جلوگیری از اتهام ساواک علیه خود، مبنی بر همکاری با " خرابکاران"، دست پیش را گرفته، پلیس را مطلع میسازد. بویژه اینکه این امکان وجود داشت که پلیس و یا ساواک ادعا کنند: او بدلیل شم امنیتی خود، از اول هم به آنها مشکوک بوده، اما به پلیس خبر نداده است. آقای سید احمدی که امروزه، همه فعالیت اش تکرار مقالات تکراری، بی محتوا و مضحک طیف ضد فدایی کومه له- " کمونیسم کارگری" است، چنان از شرایط و مسائل مبارزه انقلابی به دور افتاده، که هنوز بعد از 36 سال، علت تماس گرفتن یک بنگاهی سابقاً افسر ارتش یا پلیس را با پلیس و ساواک رژیم با تعجب مطرح میکند. چه بسا که این بنگاهی یکی از مراکز پوششی دستگاه سرکوب رژیم بوده است. یک بنگاه دار معمولی، بساده گی به پلیس و ساواک مراجعه نمیکند، از آنجا که میترسد کسب و کار و اعتبارش در محل صدمه ببیند.
---------------------------



:ضمیمه



سخنرانی اردوان زیبرم


در سخنرانی اردوان زیبرم، برادر کوچکتر رفیق احمد، نکات بسیاری از زندگی خانواده گی و دوران جوانی او وجود دارد که به آشنایی با شخصیت فردی و روحیات رفیق احمد کمک میکند.

- سخنرانی رفیق گرامی اردوان زیبرم، بسیار جزئی و بقصد تفهیم بهتر آن، ادیت شده است.
- علامت [ ] و توضیح درون آن، از وبلاگ جمهوری شورایی است.

تاریخ سخنرانی: جمعه 15 ژوئیۀ 2005
در سمینارسراسری درباره کشتار زندانیان سیاسی، کلن، آلمان.

قسمتهایی از سخنرانی که به معرفی رفیق احمد و وضعیت خانواده او در سالهای مورد بحث مربوط است، بمنظور تسهیل مطالعه آنها، با علامت دو ستاره **مشخص شده اند.

------

نقش دیکتاتوریهای سلطنتی و جمهوری اسلامی دربه سکوت واداشتن خانواده های زندانیان سیاسی و جانباختگان راه آزادی و سوسیالیسم.


به عنوان بازمانده ای از سند رسوای [ سلطه وحشیانه ] رژیمهای سلطنتی و اسلامی با شما سخن می گویم. با تشکر از برگزاری این سمینار سراسری که فرصتی بدست داد، تا سرکوبهای بیش از سه دهه را که لااقل من بعنوان [ از] بخش بسیار ناچیزی اما نمونه ای از خروارها ظلمی که توسط دیکتاتوریهای پیشین و فعلی حاکم بر ایران، بر مردم این بخش از جهان در زیر مهمیز سرمایه جهانخوار و نمایندگان مرتجعش اعمال میشود، پرده بردارم. اگر چه اینگونه سمینارها و سمپوزیومهایی اینچنینی، هرگز تکافوی [ پاسخگویی به نیازهای] شرایطی را که بر مردممان و فرزندان قهرمان انسانهایی که بجرم دگر اندیشی جاودانه گشتند را نمی کند؛ اما باید به حس مسئولیت برگزار کنندگان آن، که علیرغم همه مشکلات عدیده و تب و تابهای سیاسی و بینشی حاکم [ که] بر جامعه اپوزیسیون انقلابی سایه گسترانده، درود فرستاد و دست مریزاد گفت، که در این آشفته بازاری که هنوز جامعه اش از سموم شاه و شیخ و لابی کننده گانش، که در پی فرصت بازگشت برای احیای دزدی وغارت و چپاول مشغولند، به انعکاس صدای بخشی هر چقدر ناچیز اما گوشه ای از جنایات بی حد وحصرش که اینروزها سعی می شود کمرنگش کرده و مشمول مرور زمانش کنند میپردازند.

همانطور که ازموضوع صحبتم پیداست؛ و با توجه به اوقاتی که برای اغلب دوستان و رفقا در نظر گرفته شده، باید رفت سر اصل مطلب؛ بخصوص که مخاطبان ما نه تنها حاضرین در سمینار، که دیگر یاران و دوستانی که به مدد عصر انفورماتیک و از طریق دوستان زحمتکش دهکده جهانی اینترنت به انتقال این صدا برای سایر دوستانی که به هر دلیل امکان حضورشان میسر نشد نیز [ مشغول] هستند که امید است، وقتی نیز به این عزیزان اختصاص داده شود، تا فقط شنونده نباشند و با توجه به اختلاف ساعات در چهار گوشه دنیا؛ پذیرای مشارکت دراین سمینار شده اند. اجازه دهید کمی به عقب بر گردم.

** شرایطی را [ به خاطر می آورم]، که هفت هشت سالی بیشتر نداشتم، که شکل و شمایل احمد [ زیبرم]، بعنوان مسئول خانواده برایم جا افتاده بود. تلاش احمد را در کنار مشقت پدر و مادر، همواره گی نقش محکم و جا افتاده اش را با اراده با صلابتش در تار و پود کل جامعه پر جمعیت خانواده حس میکردیم و بعد از چند سالی که ارتباطم با جامعه کمی آنطرفتر از خانواده آغاز شد، گسترده گی نقش احمد را بعنوان فرزند اول خانواده در ابعاد بیرون از خانه، بس قشنگ تر یافتم. ارتباطش با مردم محل و اقشار کار و زحمت، یکی از حلقه های بهم فشرده و در هم تنیده ای[ از زندگی او] بچشم می نشست و نشان از رسالتی که پایگاه توده ای سرشارش، [ و] از عشق به زندگی و عواطف زیبای انسانیش در آن موج می زد را به دل می نشاند. خردسال بودن [ انسان] و خرد*1 مربوط به آن، درک توان و یاری دشواری راهی را که طی شده بود نمی داد، که [ بتوان] بر چگونگی نشستن بر سفره آماده انسانهای درد کشیده، حتی مکثی کرد. این رویش لحظات و جبر انتقال جریان زندگی با تمام فراز و نشیبش را اما گریزی برای آنچه را در پیرامونت میگذشت نبود.

باری آنچه بر صفحات خاطرات ذهن به ثبتش رساندم و هماره با من طی طریق کرده و عمدتاً ناملایمات را شاهد بوده، از همین دوران [ خردسالی] تراویده است. از شرایط اقلیمی حاکم بر منطقه ای صحبت میکنم در کرانه سواحل خزر، که به محض شنیدن نام این منطقه از جغرافیای شمال کشور، بی درنگ چند نکته در اذهان عکس العمل طبیعی خود را بروز می دهد مثلاً: ماهی خاویار، برنج، مرکبات، چای، قایقرانی، بندر و گمرک، شیلات و نیروی دریایی، [ میرزا] کوچک جنگلی و جمهوری گیلان، سیاهکل و چریکهای فدایی خلق، وقایع انزلی و قیام صیادان، دریا و مرداب و موج شکن و مردم صیاد و کارگر و زحمتکش و ... باز هم مبارزه برای زندگی.

درست است، اما با این تفاوت که درست بمانند ضلع و اضلاع دیگر جهات جغرافیای ایران، نه نفت و گاز آن و نه معادن و ذخایر و منابع سرشارش و نه ...، هیچگاه تعلقی به سکنه بظاهر دارا اما دایم زیسته زیر خط فقر آن نداشته و جز عده ای کارگزار سرمایه جهانی و خاندان هزار فامیلشان، هر سئوال کردنی حتی، سرهای سبز رفیقان، یاران و مبارزان داده بر باد. اینست که در شرایط گوناگون اقلیمی، سرکوب اما یکسان عمل میکند. در پاسخ به این خاستگاه طبقاتی است، که شفافیت مبارزه طبقات شکل میگیرند. احمد با فرصتی که از تجارب بجای مانده از خلاصه آنچه که در واژه های تاریخی اشاره شده دست داده بود، و درک و انطباق نوین شرایط مبارزه با بهره جستن از سوسیالیزم علمی و پشت سر نهادن بن بستهای آشتی طبقاتی - که عمدتاً سوسیال- رفرمیستها پرچمدارش بودند-، در کنار رفیقانی چون حمید اشرف و امیر پرویز پویان و سلاحی ها و مفتاحی ها و ... یکی از بنیانگذاران جنبش نوینی گشته بود، که با مشارکت در برداشتن نقاب از چهره " بسوی تمدن بزرگ" مضحکی که فخر میفروخت؛ پوسته " تئوری بقاء" این " جزیره" پوشالی " ثبات" را شکسته بودند و با سرعتی که در تاریخ مبارزات مردممان نظیر نداشت، آغاز مبارزه ای را پی افکندند که از همان شروع ثبت خود در 19 بهمن 1349، تاثیر خود را تقریباً بر تمامی ارکان اجتماع درون و بیرون از ایران و عرصه های گوناگون آن بر جای گذاشت. بطوری که تا همین لحظه که با شما سخن میگویم، جدای از نقد و بررسی که به اشکال متنوع این سبک از مبارزه صورت گرفته و جدایی های ... گوناگونی را که در بر داشته؛ اما هیچ نیرویی تا به امروز در هر دو نظم ضد انسانی سرمایه داری سلطنتی و اسلامی؛ هرگز نتوانست چنین تاثیر شگرفی را و یا هر تاثیری دیگری که دیکتاتوری هار سرمایه را بیخواب کند بگذارد، تا مبارزه را جدی بگیرند و مبارزه طبقاتی را برای جایگزینی آلترناتیوی انسانی برای کارگران و زحمتکشان ایران تجربه کنند. قرار بوده بعنوان یکی از باز مانده های عزیزانی که [ سرگذشت] خود را سند رسوایی آنچه بر انسان و نوع بشر توسط جانیان نظم سرمایه رفته و میرود [ میدانم]، با هم صحبتی داشته باشیم.

نگاه کنید؛ و ببینید که ما هم، جهانی شده ایم. از کشورهای مختلف جهان آمده ایم، [ جهانی] که اکنون محل تبعیدمان است !! بعد از حدوداً یک قرن مبارزه هنوز نتوانسته ایم در جغرافیایی که مرزش را برسمیت نمیشناسیم گرد هم آییم.*2

اینجا اما فرصتی است مغتنم، تا آنچه را که بر اغلب مان گذشته نه بازگو که رصد !! کنیم. شاید نسلهایی را که با چالشی مسلم پیچیده تر، به خیزش مشغولند، از تجاربش بی نصیب نگذاریم. باید به آیندگان گفت: چگونه از تجاربی می آییم که از [ لو رفتن] نجوای همسایه ای، ممکن بود به تیر بلا گرفتار آیی و یا با سنگ نبشته ای آنرا به آرامگاه ابدیت مبدل سازی. باید نگذاشت که رسوب دوران، توان آنرا یابد تا ذهنیت را به تاریخ بسپارد و آنانی که با تحریف به کشتن چراغ تاریخ آمده اند قادر شوند، به فسیل سازان ذهنیت تاریخی مردم خون برسانند. هنوز ما هستیم و بسیاریم. نخواهیم گذاشت چهره واقعی جنایتکارانی را که با ترفند فرار از تپه های اوین، چکاوکان آغازگر جنبش نوین مردممان را به خون کشاندند، و میادین چیتگر و ... را، از [ خون] بیشمار رفیقانمان رنگین ساختند، بار جنایات خود را با [ کمک ]داد و بیدادگران از زیر ضرب خارج کنند.

** هنوز چهره آخرین وداع با احمد [ زیبرم] در مقابل دیدگانم همچون موج سنگین گذر زمان در من میگذرد؛ 10 ساله بودم و کلاس چهارم ابتدایی. این آخرین بار بود که احمد به انزلی آمد. مدتی بود که پس از کار در کارخانه های " شیشه قزوین" و" بنز خاور" تهران، این زمان در کتابخانه پارک شهر منطقه فیشر آباد تهران مشغول بکار بود و به اشاعه آگاهی بین سکنه زحمتکشان جنوب تهران، میان کارگر زاده گان و محرومان روزگار میگذراند. این آخرین بار که به بندر انزلی آمده بود، حس غریبی بوجود آورده بود. گویی از قبل دیدار آخرین را تدارک دیده. این را من دریافتم که احمد [ زیبرم] نوع دیدارش به دیدارهای قبلی نمی ماند. اینبار بر خلاف دفعات گذشته که به پدر انتقاد همیشگی اش را برای استفاده از مشروب را داشت؛ احمد خود مشروب مخصوص میکده قزوین دستش بود و اینبار پدر بود که پرسید: جریان چیست؟! احمد اما رفیقانه سفره ای گذاشت و شام آخر را چنان با پدر هم پیاله گشته بود، که ما مبهوت از [ صمیمت] پدر و پسر، به وجد آمده بودیم . مادر پرسید: چه شده احمد ؟! صمیمیت بیش از معمول تو ما را تا سفر بعدی دلتنگ تر نگه خواهد ساخت.

** احمد اما تودار و در اوج آرامش خود، همه اعضاء خانواده را از مهر معمولش سرشار می ساخت. او بخوبی میدانست که به زندگی مخفی روی می آورد و در بدرقه، من آخرین نفری بودم که اجازه یافتم با او تا سر خیابان اصلی ( خیابان گلستان- دقیقاً همان نقطه ای که پس از قیام، دکه کتابفروشی " احمد زیبرم"، با کمک صیادان زحمتکش محل بر پا شد) بروم. او به طرز غیر معمول مرا در سینه اش فشرد، تا سوار اتوبوسی که از سمت اردبیل و آستارا، با عبور از همین قسمت شهر انزلی به سوی تهران میرفت، سوار شود. هرگز آخرین لحظه ای را که [ در موقع بدرقه] از احمد تقاضای پول خورد کردم را از یاد نخواهم برد، که چگونه ته جیب خود را کاوید و چند ریالی که برای من پول خوبی برای توجیبی کودکانه ام بحساب میرفت را بمن داد، و او خوشحالی مرا بدرقه [ راه] خویش ساخت.

** طولی نکشید که ساواک جهنمی به خانه مان [ در انزلی] ریخت و پس از ریخت و پاش و یغما بردن بقول مادر: تنها ثروت خانواده یعنی کتابهای احمد - که هیچکداممان تا آنموقع اجازه نداشتیم، به کمد کتاب احمد دست بزنیم- به اذیت و آزار ما پرداختند. ما بی خبر از دنیا، ساواک ولی جویای آلبوم عکس خانواده و فامیل و دوستان و دسترسی به آدرسها بود. همسایه ها و فامیل هم از شبیخون ساواک در امان نمانده بودند و کل منطقه مشمول تجسس و تعقیب و گریز و مراقبت ویژه قرار گرفت. تازه [ روزهایی] یادم آمد که دیدار دوستان نزدیک احمد، رفیقان بخون تپیده: بهمن آژنگ، حسن نیک داوودی و دیگر همکلاسیها و همشهریان مبارزی که هر از چند گاهی جلساتی در خانه و بیرون برگذار میکردند و مادر هم بعداً گفت: که در جریان تشییع پیکر بخون تپیده رفیق حسن نیک داوودی که زیر دست جلادان شکنجه گر ساواک قطعه قطعه شده بود و در دیگر جریاناتی چون تشییع پیکر تختی قهرمان در ابن بابویه و همچنین گرانی نرخ نان و افزایش کرایه اتوبوس واحد، [ احمد] با جنگ و گریز و لباس خونین و پیکری زخمین باز گشته بود؛ که منظور مادر ارتباط با جریانی که گروه فلسطین [ بخشی از گروه جزنی- ضیاء ظریفی، پس از خروج اعضایی از آن از کشور] نامیده میشد و بعداً به سازمان چریکهای فدایی خلق فرا رویید، بود.

پس از کشف گروه جزنی- ظریفی، و مدت چند ماهی هم که از قیام سیاهکل در بهمن 49 میگذشت، ساواک با کشتار و شکنجه و تجسس وبا ادغام ارتش و شهربانی و ساواک، به " کمیته مشترک ضد خرابکاری " تبدیل شد، تا برای مقابله با ارتباط گروههای چریکی شهری و جنگل، دست به سرکوب مشترک ومتمرکز بزند. اینجا بود که در یک اقدام احمقانه ساواک جهنمی، برای سر 9 تن از چریکهای فدایی خلق، نفری 100 هزار تومان جایزه تعیین شد. ساواک با اعلام 900 هزار تومان برای دستگیری یا لو دادن این عزیزان، 9 تن از فرزندان واقعی مردم را به آنان شناساند*4. تکرار این نوع حماقتهای ساواک بعد ها در معرفی قهرمانان بخون تپیده ای چون: خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان، که [ رژیم شاه] برای [ گرفتن] پز رعایت مسخره حقوق بشر، دادگاه فرمایشی علنی برگزار کرد- و مردم نیز خیابانها را تعطیل میکردند، تا دفاعیات خسرو و کرامت را ببینند- یاد آور همین سناریو میباشد. یکی از آن 9 نفر [ موجود در لیست] احمد بود که در کنار رفقایی چون: امیرپرویز پویان، حمید اشرف، اسکندر صادقی نژاد، صفاری آشتیانی، رحمت پیرو نذیری، سلاحی ها و مفتاحی ها، عکس هاشان چون نگینی در هر کوی و برزن؛ و در هر شهر و روستایی میدرخشیدند. اگر از من سئوال کنید که آیا ساواک هم ممکن است خدمتی کرده باشد!!؟، جواب من همیشه این بوده و هست: بله!! ساواک جهنمی خدمت بزرگی بما کرد، که ممکن بود با قیمت بسیار بالا هم از ما ساخته نمی شد: تبلیغ برای اعلام موجودیت مشی مسلحانه و پیشقراولان جنبش نوین کمونیستی، بزرگترین خدمت ساواک از روی حماقت و ددمنشی این سیستم بود، که با نام خرابکار سعی در ایجاد ترس داشت.*5 اما نباید از نظر دور ساخت که بالاخره عده ای هم بودند، که چنین پول کلانی فریبشان میداد. چاکران و مقربان درگاه و جاسوسان وابسته به دستگاه مخوف ساواک هم بهر رو وظایفی!! بعهده داشتند.

** یکی از بازی های کودکانه من [ در خانه]، پس زدن نردبان هایی بود، که در آنسوی دیوار همسایه فالگوش ایستاده بودند. بعضی پنداشته بودند، راه جایزه 100 هزار تومانی ساواک، از بالا رفتن نردبان همسایگی میگذرد! اکنون ما را فرزندان و برادر و خواهران خرابکار مینامیدند!! فشار ساواک چنان بود که مادر بیش از 5 سال خانه نشین شد و تا بحبوحه شروع قیام که از 1356 آغازیدن گرفته بود و با وساطت زندانیان آزاد شده و تغییر اوضاع سیاسی- اجتماعی، [ او] حاضر به خروج از خانه گردید و این اوضاع چنان دستخوش حوادث و تحولات قیام قرار گرفت که همان مردمی که خرابکارمان خطاب میکردند، با گل به استقبال می آمدند.

** نیمه شبی را بیاد دارم که برای چندمین بار مورد شبیخون ساواک قرار گرفته بودیم. پدر و مادر با [ دادن] ناسزا به ساواک، بدفاع از حق انسانی آرامش اهل خانواده بر خاسته و پرسیده بودند: که شما تمام سال گذشته را مرتب در خانه مان ریخته اید، همه چیز را بهم ریخته و برده اید، عکس احمد که بر هر سر بازاری هست؛ پس این وقت نیمه شب چرا ریخته اید؟!!. ساواکی مزدور را خوب بیاد دارم که ( خان بابا پور) گفته بود: من مامورم و همسایه گزارش داده که احمد [ برای مخفی شدن به اینجا آمده و] بالای پشت بام خانه است، او طنابی [ از بالای بام] فرستاده تا مادر غذا بفرستد و ساواک احمق آمده بود، به همین سادگی این مسئله را پی بگیرد. این مزدور، پدر [ ما را] را بزور بالای بام فرستاده بود که [ او هم در مقابل] به همه شان دشنام می داد و کسی را جرئت ساکت کردن پدر نبود. پدر می پرسید: شما که همه جای خانه را میدانید، چرا مرا به بالا [ ی پشت بام] میکشانید؟ جواب ساواکی مزدور را شنیدم که با اسلحه پشت سر پدر در حرکت بود و میگفت که: اگر پسرت آن بالا باشه، اول تو را میزنه !!، و این اوج زبونی ساواک را برایم تصویر میکرد. در آن لحظه فقط بخود نهیب میزدم، که چرا کمی بزرگتر نبودم تا جوابشان را به مانند احمد میدادم و سئوالی را همیشه با خود حمل میکردم که: چرا سازمانی که احمد بدان تعلق داشته بسراغم نمی آید؟! مگر نمی داند که من منتظرم؟! ... و بعدها که راهش را یافتم؛ شاهد احمد های فراوانی بودم که امروز و همین الان هم درجمع مان تعدادیشان حضور دارند؛ تعدادیشان همواره با من همراهند و بی شمارانی هم ... .

** پدرم اما هر از چند گاهی به ساواک برده میشد و به استنطاقش میکشیدند، او علیرغم مقاومتش در جامعه، از نگاه جماعتی که با نیش و کنایه " پدر خرابکار" خطابش میکردند نیز در امان نمی ماند. دوستی میگفت: در میدان مرکزی شهر بندر انزلی- محلی که کیوسک پلیس راهنمایی مستقر بود- عکس 9 چریک فدایی به شهر جلایی خاص بخشیده بود. [ او] غروب یکی از روزها که از کنار عکسها میگذشت، پدر را دیده بود که با نگاهی سرفرازانه به عکسها خیره شده بود، میگفت وقتی به پدر نزدیک شدم، دیدم با افتخاری وصف نا پذیر به عکس احمد بوسه ای زد و گفت: پسرم نمی دانستم سرت اینهمه ارزش دارد.!!. پدر اما با داغ وداع آخرین احمد چون همگی مان همراه بود، تا آنکه 2 سال زندگی مخفی احمد در پگاه 28 مرداد 1351 بسر آمد و علیرغم آنکه احمد از این نبرد آخرین هم قهرمانانه بدفاع برخاست و جاودانه گشت، روزنامه های رژیم نیز نتوانستند از حماسه آخرین احمد ننویسند، که موجب گردید خبرنگاران آن را زندانی کنند.

هرگز دل ما زخصم در بیم نشد در بیم ز صاحبان دیهیم نشد
ای جان بفدای آنکه پیش دشمن تسلیم نمود جان و تسلیم نشد

فرّخی یزدی

** اما پدر نیز چندی بعد در سال 55 ناملایمات و فشار و داغ فرزند را تاب نیاورد. پدر علیرغم انتظارش منتظر تحولات [ انقلابی سال] 57 نماند، تا ربایش قیام نافرجام توده ها [ از سوی رژیم تازه به قدرت رسیده] را ببیند و رنج های بعدی را متحمل شود و چهره در نقاب خاک کشید.

** فشار سیستماتیک اجتماعی، چون دیگر خانواده های زندانیان سیاسی و جانباختگان- که عمدتاً خانواده های مجاهد و فدایی را در بر میگرفت- در تمام عرصه ها اعمال میشد. برادر دیگر کوچکتر از احمد که سال 1350 را در سربازی بسر میبرد، بلافاصله با انتشار عکس احمد[ از طریق لیست علنی معروف، بازداشت و] در زندان قصر زندانی شد و با رفیق خرم آبادی همسلول گردید. او بدون آنکه بداند جریان چیست متحمل فشار ساواک شده بود. خواهران کوچکتر [ احمد] از شرکت در کنکور و علیرغم پذیرش منع شدند و از شرکت در مشاغل دولتی باز ماندند. برادر دیگر که فقط 2 سال از من بزرگتر بود و تازه وارد دبیرستان شده بود و 13 سال بیش نداشت، توسط ساواک از دبیرستان ربوده و برای رّد [ گیری از] احمد به تهران برده میشود. رئیس مدرسه که از یاران احمد بوده، تلاشش برای اجازه از ما[ برای همراه رفتن برادر احمد با مأموران ساواک] بی فایده و با تهدید [ ساواکیها] مواجه شده بود. گویا ساواک طوری او را در تهران بزرگ چرخانده بود که بیش از صدها خانه را که به برادر 13 ساله ام نشان داده بودند و او چون تنها یکبار به همراه احمد به تهران رفته بود، به همه آن خانه ها گفته بود: [ این] همان [ خانه احمد] است!! و ساواک احمق را سر کار گذاشته بود. بعد از 3 روز که برادرم را برگرداندند، [ او] بما میگفت که: به او یاد داده اند با کسی حتی با خانواده اش اجازه صحبت ندارد!!. [ از همین رو بود] که چند روزی طول کشید تا در یابیم که [ بر او در تهران] چه گذشت.

** با ترور سپهبد فرسیو، حاکم شرعی! و قاتل حاکم بر دادرسی ارتش که احکام تیرباران زندانیان سیاسی ... را صادرمی کرد، باز هم تاخت و تاز ساواک و یورشهای وقت و بی وقت به همگی [ ما ] شروع شد. یادم می آید که وسط زمستان 50 بود و یک ساواکی در سر کوچه ما صندلی گذاشته بود و روزنامه میخواند!!. رفیق صیاد ماهیگیری که در همسایگی بود و در جریان مسائل قرار داشت، به طعنه برگشته و به ساواکی گفته بود: آقا شما روز و شب، آنهم در میان برف و سرما آن وسط کوچه نشسته ای صورت خوشی ندارد والله!! یه وقت اذیت میشی و سرما میخوری ...، که مورد ضرب و شتم [ مأمور] ساواک قرار گرفت.

** نوبت به من 11 ساله هم رسید، که کلاس پنجم ابتدایی بودم. برای آنکه در کلاس و مدرسه از گزند تعدادی همکلاسی موذی در امان باشم، در مقابل برادر "خرابکار" خطاب کردن، به دفاع از عملکرد احمد برمیخواستم. تا اینکه یکی از این همکلاسیهای بچه ساواک با گزارش عکس العمل من در دفاع از احمد به همکلاسیها؛ پای ساواک را به مدرسه ابتدایی! کشاند. جالب است بدانید که با کمک و فریب فراش مدرسه، مرا به بهانه اداره فرهنگ که نزدیک اداره آگاهی شهربانی بود، به کلانتری انزلی بردند. در آنجا جناب!! سرگرد" نامدار" بدستور ساواک از من باز جویی شفایی میکرد، که تازه دریافتم کجا هستم و حسن آقای فراش دبستان " انوری" [ در انزلی]، [ من] بچه دانش آموز را بدون اجازه والدین، به اداره آگاهی سپرده بود و پی کارش رفته بود. پس از ساعاتی تهدید لباس شخصی های آگاهی، که از من یک لاقبا محل اختفای احمد را میخواستند!!؛ به حماقت خود پی بردند و مرا با جیپ شهربانی به مدرسه رساندند که مستقیم به جای مدرسه به خانه رفتم و شرح ماوقع ... .

** چندین بار از کودکان همبازیم که بتدریج از من فاصله میگرفتند، جویای علت شده بودم. جوابها عمدتاً یکسان بودند: خانواده ها وادار شده بودند که فشار سیستم مخوف ساواک شاه را به همه جا حتی به دنیای کودکان نیز بکشانند. تنها کسی که ارتباطش هرگز قطع نشد؛ عزیز شیخ زاده بود. او دردی مشترک را با من حمل میکرد. عزیز نیز برادر بزرگ خود؛ رحیم شیخ زاده- عضو اولین گروه منشعب از سازمان چریکهای فدایی خلق ایران ( یعنی گروه انشعابی تورج بیگوند حیدری ) در سال 54- را زیر شکنجه ساواک از دست داده بود. ساواک برای شکستن خانواده اش، دیگر برادرش کریم را، بصلابه کشانده بود و حادثه پرتاب شدن خواهرش راضیه شیخ زاده از بلندیهای البرز را [ که یک اتفاق بود]، بمنظور ایجاد ترس و ابهت ساواک [ در میان مردم]، به خود نسبت می داد؛ که البته بدلیل حضور عزیز در محل حادثه، این ترفند ساواک عقیم ماند.

اکنون با گذشت بیش از سه دهه از تاریخی که من بیاد دارم، شرایط نه تنها تغییری نکرده، که وخیم تر از گذشته، همان خانواده های جان بدر برده از دژخیمان ساواک و نظم پوسیده سلطنتی، در ادامه [ سلطه ] نظم پوسیده تر و عقب مانده تر از پیش و اسارتبارتر از قبل، در سرمایه داری مذهبی ارتجاعی تر گرفتار آمده اند. اینبار اما تجارب ساواک برای سرکوب جنبشهای رهایی بخش در ابعادی وسیعتر و علنی بکار گرفته می شود، تا رژیم اسلامی سوار بر امواج قیام میلیونی توده ها را برای ادامه خشونت بارتر از ساواک بر اوضاع مسلط گردانند. سازمانها و احزاب و نیروهای انقلابی و سایر جریانات دمکراتی که با مشارکت وسیع خود رژیم فاشیستی سلطنتی را به زباله دان تاریخ سپردند؛ بدلیل تبعیت از خورده بورژوازی سنتی و عدم آمادگی برای ارائه آلترناتیو انقلابی جایگزین، فریب و همان ترفندی را متحمل شدند، که رفیق بیژن جزنی به آن اشاره کرده بود: یعنی عدم توافق بر آلترناتیوی جایگزین از سوی نیروهای کمونیست و چپ، جای خالی نیروی انقلابی را به دار و دسته مذهبیون ارتجاعی و خمینی خواهد سپرد که از فرصت [ ایجاد شده ] بسود ارتجاع، با تکیه بر ابزار مذهبی که خود دستگاه سرمایه در اختیارش گذاشته بود، سود جوید و همان شد.

ایندفعه بدتر از گذشته نه فقط " خرابکار" که به واژه " ضد انقلاب" هم مزین شده ایم. این بار اما قصد دیگری هم دارند. واژه انقلاب و انقلابی را از محتوی تهی کردن، شیوه ایست که سرمایه داری جهانی با اختراع آن توانسته عده ای را به کرنش وادارد. هر گونه مقاومت توده ای رادیکال، که بقصد سرنگونی دیکتاتوریهای فاشیستی و سرمایه داری، مستقیماً قدرت سیاسی حاکمیت های ضد انسانی را نشانه می گیرد، با کمک تئوریسین های سرمایه و بریدگان فراری از جبهه انقلاب مترادف با خشونت تلقی میشود. یا بقول سر دسته جنایتکاران جهانی جرج دبلیو بوش: انقلاب مساوی با تروریسم غیر دولتی است که در تحلیل نهایی در جمله : " هر که با ما نیست؛ با تروریست هاست " خلاصه شده است. بعبارنی دیگر، بعد از فروپاشی سوسیالیسم موجود!! مبارزه با " خطر کمونیزم "، جای خود را به مبارزه با " خطر تروریسم" سپرد، تا جلب توجه شرعی تری!! گیرد. دستگاه فاشیسم مذهبی سرمایه داری حاکم بر ایران، نه تنها موفق شده سلطنت را جمهوریش کند، که اسلامیش هم کرده است. این گاو شتر پلنگ، جمهوری سلطنتی اسلامی، قادر به هر نوع مانوری هست که بتواند خود را سر پا نگه دارد. از اعلام جهاد که هیچگاه در دوران قیام داده نشد و کشتار و سرکوب کردستان انقلابی که تنها 5 ماه از قیام توده ها نگذشته بود در غرب کشور [ شدت] گرفته، تا کشتار انقلابیون ترکمن صحرا و غرقه در خون ساختن گندمزاران در شرق ایران؛ از کشتار صیادان و زحمتکشان انزلی در شمال گرفته تا سرکوب خونبار خلق عرب خوزستان در جنوب، از سرکوب آذربایجان مقاوم تا به خون کشاندن بلوچستان پایدار و صبور و جای جای ایران، هر گوشه ای خونهای ریخته شده توسط حامیان سرمایه داری نو کیسه اسلامی، داغهای ننگ جنایت پیشگان شاه و شیخ را بر پیشانی خود دارند و سند رسوایی خشونت بارترین دوران خلافت سیاه سرمایه را برملا میکنند.

اگر ساواک با محاصره دراز مدت خانه ها و تعقیب و مراقبتهای ویژه پلیس سیاسی به خانواده های فعالین سیاسی آسیب و فشارهای اجتماعی اعمال میکرد، شیوه به ارث رسیده برای جمهوری اسلامی در ابعادی بس گسترده تر بنمایش در می آید. خیلی از دوستان و رفقایی که برای ملاقات و دیدار با عزیزانی را که در زندانهای سیاسی هر دو دوره سلطنتی و اسلامی میرفتند را بیاد دارند. از مصیبتهایی که برای یافتن زندانی شهر به شهر و سپس تجمع در پشت دیوارهای سرکوب اندیشه متحمل شدن گرفته تا به جان هم انداختن رفیقان دیروز، و یکی از نمونه های دهشتناک آن نقشه ضد انسانی رژیم جمهوری اسلامی؛ در اجرای طرح مالک و مستاجر [ در سال 1360] و یا همان بازجویی 50 میلیون سکنه مردم ایران بود که عزیزان بی شماری را آواره ساخت و به صلابه کشاند. خلاصه آنچه را که برای ایجاد تضاد و نتیجتاً تفرقه ما بین خانواده ها، از طرف این رژیمها صورت میگرفت را نمونه های فراوان داریم. فقط یک نمونه را توجه کنید. " بیژن جلالی" و زنده یاد " رضا شهربانی"، هر دو مجاهد بودند . در یک روز که ماهها با خرداد 60 فاصله داشته در یک خانه بزعم رژیم اسلامی" تیمی"( منزل دایی بیژن جلالی)، دستگیر میشوند.

چند ماه پس از آن، از شانس و بخت!! این عزیزان، فاز نظامی مجاهدین در 30 خرداد 60 به بعد شروع میشود. تمام نیروهای سیاسی مشمول سرکوب ناشی از حرکت این شیوه جمعبندی از مبارزه مجاهدین شده، و در آتش بر پا گردیده از حرکت ناپخته و نا بهنگام مجاهدین میسوزند. صرف نظر از اینکه رژیم فاشیستی اسلامی دیر یا زود دست به ابزار خشونت، که قبلاً هم همانگونه که اشاره شد زده و می زد، اما نا سنجیده بودن حرکتی که در نیمه راه متوقف و اوج بی مسئولیتی نسبت به سایر نیروهای اجتماعی که برای تدارک سنجیده تر برای چالش های عظیم اجتماعی و مبارزاتی بسر میبردند، نهایت فرجام مجاهد را بجایی رساند که از حوصله این مقاله خارج است.

من خود سالها با این دوستان مبارز و مجاهد همسلول بوده ام و از نزدیک شاهد مقاومتهایشان بوده ام. هر دو آنها حکمی 10 ساله گرفته و بقول رژیم " جرمشان" یکسان بود، سر انجام اما رژیم ضربه ای را که نتوانسته بود در زیر انواع فشارها و شکنجه های روحی و روانی و جسمی وارد کند، به شیوه ای پلیدانه تر به پیش برد. رژیم،" بیژن جلالی " را در سال 64 آزاد میکند. اما " رضا شهربانی" را در زندان نگه میدارد. در بیرون از زندان رژیم به شایعه خیانت و بریدن بیژن دامن می زند. اولین نشانه این جنایت رژیم را در بجان هم افتادن خانواده های صمیمی طرفین بوضوح می توانستی ببینی. پس از آن بیژن بارها مورد فریب شایعاتی دیگر، نظیر آزادی رضا از زندان قرار گرفت و هر بار با دسته گلی به پیشواز رضا شتافت. اما هر بار با توهین و تحقیر مواجه و با پرتاب گل بسویی از کوچه و خیابان، نتوانست فضای پوشالی دشمن را بشکند. در نهایت هم مجاهد مبارز، رضا شهربانی همرزم بیژن و بسیاری از ما، در تابستان 67 همراه بسیاری از مبارزان راه آزادی و سوسیالیسم به دستور مستقیم خمینی جنایتکار و کمیسیون مرگ وی، در کشتار جمعی زندانیان سیاسی ایران به قتل رسید. فکر میکنید چقدر از انواع ترفند هایی را که رژیم و ایادی آن بکار گرفته و میگیرند، که اگر هر کدامشان را باز گو کنیم ... مثنوی هفتاد من را در بر دارد را ما با خود حمل میکنیم .؟!!.

باز گویم این سخن را گرچه گفتم بارها می نهند این خائنین بر دوش ملت بارها
پرده های تار و رنگارنگی آید در نظر لیک مخفی در پس آن پرده ها، اسرارها
دفع این کفتارها، گفتار نتواند نمود از ره کردار باید دفع این کفتارها.

فرّخی یزدی

نهادینه کردن عنصر ترس در جوامع طبقاتی و ایجاد خطوط قرمزهایی که عمدتاً برای تعمیق سرکوب و پذیرش بی چون چرای آنچه را که رژیمهای خودکامه در جا انداختن نظم ضد انسانی سرمایه دیکته میکنند، بن مایه دیکتاتوریهای جهان را تشکیل میدهد. عدم ارتباط و جلوگیری از اطلاع رسانی بموقع و یا کانالیزه کردن اخبارو اطلاعات واعمال سانسور، شکل رایج [ سلطه گری] این گونه سیستم ها را تشکیل میدهند. بسته به میزان عقب ماندگی و یا رشد پیشرفته تر رژیمهای ستمگرسرمایه؛ نوع خشن و یا مدرنتر سرکوب برای به انقیاد کشاندن ملل تحت ستم اعمال میشوند. در تقابل با شیوه های سرکوب اما نیروی آگاه نیز، بسته به توان دانش و آگاهی از توازن قوای طبقاتی است که قادر خواهد بود به استراتژی ضد قدرت بدل شود. دیکتاتوریها عمدتاً با تکیه بر زور و اجرای قوانین ظالمانه ای که برای مقدس ساختن نظم حکومتی خود بر پا میدارند، تا زمانی که نیرویی را برای مقابله با نظم ضد انسانی خود در برابر خود نبینند، به شیوه ستمگری و تاراج و چپاول و غارت ادامه داده و در این رهگذر هر چه مزاحمت کمتر، بهره و استثمار از منابع انسانی بیشتر نهادینه خواهد شد. به سکوت وادار ساختن خانواده های زندانیان سیاسی و جان باختگان، درهمین راستا قابل بررسی است.

مبارزه ای جّدی شروع میشود. قدرت سیاسی حاکم، توسط رزمندگانی که در پروسه تکوینی خود به چالشی رودررو بر خاسته اند، به وحشت افتاده است. گزینه تا کنونی آن بوده که با ارعاب و ارسال شعبان بی مخ جعفری و دار و دسته طیّب و نهایتاً با چند ابو طیّاره اردشیر زاهدی، با کودتا سر و ته قضیه را هم بیاورند. و باز بگیر و ببند و تا روزی که بخواهند صدای انقلاب مردم را بشنوند اما، نفسها در سینه ها حبس میکنند. اما این همچنان نیروی مردم است که از هر دو سوی میتواند مورد استفاده قرار گیرد. با این تفاوت که یکی بر امواج ناآگاهی آن سوار می شود تا روزی بنام نجات آذربایجان [ در سال 1325] هزاران کشته بر گرده زحمتکش مردم منطقه بگذارد، و روزی دیگر آنرا بنام انقلاب به یغما میبرد و روزهای دیگر بنامهای صدور انقلاب وعلیه دشمنانی که فقط هم از آنسوی مرزها !! می آیند و آن یکی اما دعوت به مبارزه برای احقاق حقوق و مطالباتی، که بقول زنده یاد سعید سلطانپور که [ گفت ]:

" دریای سیاه به غارت میرود ، و ملت گرسنه است .
مزارع سپید و شکفته به غارت میرود، و ملت گرسنه است.
دریا و درختان و کوهها به غارت میروند و او همچنان غارت زده بر جای میماند.

برای عظیم ترین غارتها، میباید عظیم ترین تحمیل فرهنگی ممکن شود. پس بیهوده نیست که فرهنگهای ملل غارت زده؛ نیمه جان میشوند. پس بیهوده نیست که معلم به هیچ گرفته میشود تا زیر فشار استراحت و نان و خانواده، مسئولیت خویش را از یاد ببرد و برای حفظ تعادل مرسوم زندگی، به مشاغل دیگر نیز بپردازد. پس بیهوده نیست که بر کتابهای درسی وکتابهای کودکان، نظارتی دیکتاتوری بعمل میآید و بیهوده نیست که مطبوعات ارزشی برابر تسلیحات می یابند و برای هنر و ادبیات، با شور و بررسی های بسیار، برنامه های دورانی تدارک دیده میشود و گردن مفاهیم مترقی با گیوتین سانسور قطع می گردند".

دقت کنید که بورژوازی عقب مانده جوامعی نظیر ایران، حتی قادر نشدند که به وظایف تاریخی خویش عمل کنند. مثال ساده آن هم که در اولین گام خود را نمایان می سازد، نبود احزاب مخالف و اپوزیسیونی است که حتی جریانات موسوم به استحاله برایش سینه چاک میدهند وحاضر به هر گونه خوش خدمتی و بدین منظور صف آرایی کرده اند. شک نباید کرد که گام بعدی سرمایه داری مرتجع این خواهد بود که با کمک بریدگان نیمه راه، بدین منظور برای سد کردن مطالبات واقعی مردم، آنها را رودرروی هم قرار دهد. یعنی اگر دیروز حزب فقط " رسواخیز" بوده، امروز حزب فقط " حزب الله " است. حتی از فردا ممکن است احزاب مومیایی شده را سر هم کنند. چرا که رژیمهای اینچنینی هیچ تشکلی را بر نمی تابند که مستقل از حکومت حرکت کنند. هر تشکلی مشمول سرکوب گردیده و یا لااقل این ترس را بدنبال دارد که خط قرمزی است که مانند حیطه اندیشه فقط متعلق به آقا و آقا زاده هاست.!! . [ گویا] مردم احتیاجی به فکر و اندیشیدن ندارند!. آنها می باید سرشان را پایین بیندازند وکارشان را بکنند و از مخیله خود فکر اینکه: چه کسی میبرد و چه کسی می خورد و چه کسی میکشد و ... بدر کنند!!.

همین الان خانواده های مان در خاوران جمع میشوند. اما فشار وارده بر این عزیزان آنقدر زیاد است که در این سوی مرزها [ هم ] حس می شود. به همین دلیل است که اگر مثلاً کارگران خاتون آباد شهر بابک کرمان، برای ماهها حقوق معوقه خود برمی خیزند، به رگبار مرگ دژخیمان بسته میشوند که حرکت کارگران جهان چیت کرج را تداعی میکند و به همان سبک وسیاق کشتار گرفتار می آیند.

واژه زندانی سیاسی؛ انسانی که فقط بجرم اندیشیدن زندانی میشود، اگر در گذشته بنام اجنبی پرست و مارکسیست اسلامی و کمونیست خدا نشناس و .. اشرار و یاغی و ... دیگر القاب سعی میشد [ این واژه] تهی شود؛ امروزسعی میشود با افزودن منافق و باغی و ملحد و کافر و مفسد فی الارض و ... تروریست، [ واژه زندانی سیاسی] تهی تر شود. کسی نباید جرئت کند در زندان و بیرون زندان، جزنی، احمد زاده، دهقانی، بهرنگی، اسکویی، ابراهیمی، پویان، اشرف و گلسرخی و دانشیان و سلطانپور و ... هزاران رزمنده جسور و مقاومی باشد، که تازه بخواهد تئوری انقلاب هم تدوین کند و جمع بندی مبارزه و تاکتیکها و استراتژیهای آنرا بنمایش بگذارد. اگر [ کسی [ باشد؛ [ از نظر رژیم حاکم] باید از سطح روزگار پاک شود! تا نه کسی درس مبارزه بیاموزد و نه فرهنگی غیر از آنچه که حقنه گردیده، به اذهان [ مردم] راه یابد. بازهم اگر [ فرهنگ ارتجاعی حاکم در میان مردم] جا نیفتاد، با کمک آنهایی که در عرصه فرهنگ، قلم می فروشند و در کنفرانسهای بین المللی قادر به دلالی اند، فرصت هنوز مانده تا ذهنیت تاریخی مردم را به بازی گیرند!.

در دهه 60، هزاران هزار زندانی سیاسی که در زیر شکنجه های قرون وسطایی جان باختند؛ از طرف مافیای قدرت سرمایه داری حاکم، عامدانه سعی در بی هویت ساختن این فرزندان ملت ایران شده است که کشوری را بهمراه همدستان جهانخوار سرمایه به سکوت وادارند. حالا بهانه جهانی هم دارند: [ بنا به ادعای قاتلان آنها]، آنها انقلابی بودند و " خشونت " کردند!! اینهایی که اکنون 2 خردادی اند، سیاسی اند، چون خشونت نمی کنند.!! [ اینها به اصطلاح غیر خشونت طلبان]، اکنون اپوزیسیون خودشان را هم ساخته اند. عده ای را هم حتی در تبعید[ خارج]، زندان نرفته، تواب ساخته اند!!. آنها میدانند قافیه را باخته اند وهر نوع گشایشی [ سیاسی در جامعه] غیر قابل کنترل خواهد شد و به نیستی محتومشان خواهد انجامید و ما اگر چه از شکست می آییم و این رژیمهای ضد بشری را هم خوب میشناسیم. اما همواره بدلیل تنش ها، خود محوری ها، انشقاقها، عدم تحمل ها، بها ندادن به خرد جمعی، مصالحه با دشمن و اصرار در همکاری مشمئزکننده [ با رژیم اسلامی] تا سرحد خنجر زدن از پشت به رفیقان دیروز، در شناسایی انقلابیون برای خدمت به سرکوبگران مردم، " سلامتی" [ رهبرشان، خمینی ] را هم آرزو میکنیم* و هنوز هم منتظر اشاره در سهیم شدن در قدرتی که دستانش تا مرفق در خون فرزندان مردم که تا تایید اشغال نظامی جهانخواران در منطقه نیز برای رسیدن تکه ای از قدرت پیش خواهد رفت روز شماری میکنیم، و اینها همه هنوز هم ما را به خود نیاورده است که، قدرت اینگونه رژیمهای پوشالی در ضعف ماست. رفقا:

گفته بی تردید رفیق بیژن همچنان بی پاسخ مانده است؛ نیروی چپ انقلابی و سوسیالیست را بعنوان یگانه آلترناتیو می باید بیش از پیش برای دخالت در جنبش زحمتکشان؛ مهر واقعی و دورانساز خویش را برای فروپاشی یاس و ترس و عقب نشینی به کار بست. این سمینار از همین منظر و با حضور نیرویی که از چنین پتانسیلی بر خوردار است و بدین منظور نیز حضوری پرقدرت برای کوبیدن مهر و نشان چپ انقلابی و کمونیست بهمراه دارد قابل درک و بررسی است. آری هرگز دیکتاتوریهای سلطنتی و جمهوری اسلامی موفق نشده و نخواهند شد با چنین حضور مقاومت در صحنه نبردی که هیچگاه خاموش نخواهد ماند؛ ما را بسکوت وادارند. چرا که:

" ثبت است بر جریده عالم دوام ما " و حضور گسترده ما در این سوی دنیا و با چنین انگیزه های والای انسان سوسیالست؛ که هرگز جبهه انقلاب را ترک نکرد و بر مسئولیت مقاومت خود در همه عرصه های پیکار؛ برهمراهی رسالت رفیقان بخون تپیده مان تا نبرد آخرین پای فشرد؛ گواه همین مدعا است که:

بی شک

نیست تردید زمستان گذرد؛

وز پی اش پیک بهار؛

با هزاران گل سرخ، بی گمان می آید.

رزمتان پایدار
.
------------------------
توضیحات از وبلاگ جمهوری شورایی

*1- منظور راوی، نه خرد یعنی کوچک، بلکه، خرد یعنی عقل و فکر است.

*2- منظور سخنران از جمله: " بعد از حدوداً یک قرن مبارزه هنوز نتوانسته ایم در جغرافیایی که مرزش را برسمیت نمیشناسیم گرد هم آییم"، نه ایران، بلکه جهان است. به این معنی که کمونیستها، مدافع جهانی بدون مرز هستند. این توضیح برای افراد عوامفریب و عقب مانده ای که به بارکش دسته جات ارتجاعی- قومی تبدیل شده اند، نظیر گروه یدی شیشوانی ( موسوم به: اتحاد فداییان کمونیست) لازم است. آنها مدام در پی بی اعتبار ساختن مرزهای کنونی کشور ایران و انکار موجودیت آن هستند. مسئول وبلاگ جمهوری شورایی، اصلاً حوصله ای برای خوراک رسانی به چنین محافلی را ندارد!

*3- کار آگاهگرانه رفیق احمد از طریق کتابخانه ای در تهران و بویژه در میان زحمتکشان، یک استثناء نیست. اکثریت قریب به اتفاق اعضاء و بنیانگذاران و کادرهای بعدی سازمان، به روشنگران بسیار فعال و پرانگیزه جامعه دوره خود تعلق داشتند. تاریخ سازمان، حتی از فعالیتهای اولیه بینانگذاران آن، پس از کودتای جنایتکارانه 28 مرداد 32 به بعد تا مقطع سیاهکل، تاریخ آگاهگری حرفه ای و پر شور این نسل پیشتاز است. جریان ارتجاعی حزب توده و کم و بیش نظیر آن، جریانات غیرانقلابی [ کومه له، رهبری سازمان پیکار و راه کارگر ...]، همواره این حقیقت مسلم را پرده پوشی کرده، دست به دروغ پراکنی علیه سازمان فدایی زدند. آنها فداییان خلق را جوانانی تند خو و بی حوصله که توان کار سیاسی را نداشته، به عملیات قهرمانانه تمایل داشتند معرفی کردند، که تحریف واقعیت در سطح دروغهای ساواک پیرامون آنها بود. تنها نگاهی به حجم کار فرهنگی- سیاسی چهره هایی نظیر صمد بهرنگی، بهروز دهقانی، بیژن جزنی، امیرپرویز پویان، حمید مؤمنی، سعید سلطانپور و سایر رفقا، دروغ و مغرضانه بودن چنین ادعاهایی پوچی را برملا میسازد.

*4- نگارنده این سطور با نظر رفیق سخنران اردوان زیبرم در این رابطه، موافق نیست. دستگاه سرکوب رژیم سلطنتی راه دیگری برای مقابله با مبارزه مسلحانه پیشتاز، که موجودیت رژیم شاه را زیر ضرب گرفته بود نداشت. از اقدام ساواک نمیتوان بعنوان یک " حماقت" و از این طریق شناساندن رفقای فدایی به مردم ایران صحبت کرد! مبارزات و درگیریهای روزمره برای سرنگونی رژیم جنایتکار حاکم و نقش اصلی سازمان در کشاندن مداوم نیروهای مبارز به عرصه نبرد، چنان بزرگ و تعیین کننده بود، که ساواک و پلیس شاه همه توان خود از جمله تعیین جایزه برای بازداشت چریکهای فدایی را بکار گرفت. اتفاقاً عکس نظر اردوان زیبرم درست است: رژیم سلطنتی تا آنجا که امکان داشت، تلاش میکرد مبارزه با سازمان را مقابله با عده ای ماجراجو و اشرار معرفی کرده، از انجام هرگونه تبلیغی که بنفع موقعیت آن در جامعه باشد، خودداری کند.

*5- نگارنده، نظیر مورد بالا بهیچوجه موافق نیست که گویا : " ساواک جهنمی خدمت بزرگی بما کرد"!؟. اساساً نه ساواک و نه سیا و موساد، قادر نبودند از کنار قدرت و تأثیرگذاری سازمان در ایران و منطقه بگذرند. همچنین هرگز نمیتوان و نباید از " خدمت" رژیمهای جنایتکار، تحت هر پوشش و عنوانی، بحث کرد. " خدمت" رژیمهای شاه و اسلامی، تنها جنایت و تبهکاری بود و بس.

برخوردی از این نوع، در سطح بخشی از جناحهای انشعابی از سازمان فدایی هم رایج است. البته آنها برخلاف رفیق سخنران در بالا، نه بعنوان مردم، بلکه بعنوان جریاناتی دروغگو و شبه روشنفکر مبتکر چنین روشی هستند. از آن میان بخصوص میتوان به گروه عباس توکل اشاره کرد. این جریان، چند سال پیش- که متأسفانه اعلام دقیق تاریخ آن برای این نگارنده در اینجا ممکن نیست- سلطه حکومت ترور مذهبی را " بهترین" راه افشاء ماهیت ارتجاعی اسلام در ایران ارزیابی کرده، بنوعی، دوران تسلط این رژیم تروریست و وحشی را، تاریخاً مترقی ارزیابی کرده بود. البته ما چنین تحلیل تماماً ارتجاعی و مسخره ای را از منابع متعدد و بسیار رایج شنیده و خوانده، با آن آشنا هستیم. تحلیلی تماماً از موضع شبه روشنفکران منفعل و بی رابطه با زندگی واقعی، که منافع جناحی از بورژوازی لیبرال سهیم در قدرت را بازتاب میدهد. چگونه میتوان به مردم تحت عذاب و برده گی دلداری داد و گفت: این وضعیت ضد انسانی را تحمل کنید، از آنجا که " بهترین راه" بی اعتبار شدن اسلام، توسل رژیم اسلامی به همین وحشیگری هاست؟؟!!
------------------------

!خواننده گرامی
نشانی ای- میل گروه وبلاگهای جمهوری شورایی، یعنی



damawand158@yahoo.de بنا بدلایل امنیتی، از سوی دارنده این وبلاگ حذف شده و پیامهای ارسالی از این طریق



قابل دریافت نیستند. در صورت موجود بودن این نشانی در لیست آدرسهای شما، لطفاً آن را پاک نموده، دیگر از آن استفاده نکنید. این نشانی ای- میل طبق مقررات یاهو، میتواند بعد از 3 ماه از سوی هرکس دیگری ثبت شده، مورد استفاده قرار گیرد.

نشانی جدید
pouyane50@yahoo.de
-----------------------






سرنگونی رژیم ترور اسلامی - اعلام آزادیهای عمومی - فراخوان کنگره شوراها

کنگره شوراها یک کنگره عمومی است، که در لحظات سرنگونی رژیم اسلامی، از تجمع نماینده گان شوراها، سندیکاها و اتحادیه ها، کمیته ها، نهادها و ارگانهای صنفی و دموکراتیک همه اقشار و طبقات سهیم در سرنگونی رژیم اسلامی، در داخل کشور تشکیل میگردد. این کنگره، از قدرت گیری سازمان مجاهدین و مدافعین رژیم پهلوی، بمثابه جریانات ارتجاعی و سرکوبگر ممانعت بعمل آورده، راه سوء استفاده از خلاء قدرت برای شروع کشمکشهای قومی، توسل به تخریب و انتقام جویی را سد نموده، خطوط کلی نظام سیاسی آتی را روشن ساخته، موعد انتخابات ارگانهای دائمی در کشور را معین میکند.
--------------------
طرح اولیه قطعنامه هایی برای ارائه به کنگره شوراها
www.toumaj.blogfa.com
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ