Monday, July 31, 2006

سایه ای که همراه ما است


از کشتار بزرگ زندانیان سیاسی، این آخرین بازمانده گان پیشروترین نسل تاریخ نیم قرن اخیر این کشور، 18 سال دیگر گذشت؛ نسلی که از فردای کودتای جنایتکارانه 28 مرداد سال 32، شوق یک انقلاب بزرگ را در سر پرورانده، آن را تا سرنگونی سرکوبگرترین رژیم جهان پس از جنگ دوم، در 22 بهمن سال 57 به پیش برد. این نسل آگاه و نماینده گان حقیقی یک جامعه انسانی و آزاد از سلطه سرمایه و سلطنت و مذهب، تلاش بزرگ خود را علیرغم درنده خویی رژیم ترور، خیانتهای برخی و اشتباهات مهلک برخی دیگر از مسئولین سازمانهای سیاسی، تا تابستان سال 67 با شور و استواری، ادامه داد. با قتل عام کامل زندانیان سیاسی مقاوم، که خود به فعالترین عناصر انقلاب بهمن تعلق داشتند، آخرین سنگر باقی مانده از این انقلاب بزرگ نیز فرو ریخت.

کشتار زندانیان سیاسی از روز استقرار رژیم اسلامی، جزء اصلی موجودیت نفرت انگیز آن را شکل داده است. دهه 60 و نسل کشی تابستان 67، تنها اشکال افراطی ددمنشی این ماشین آدم کشی را به نمایش گذاشت؛ اما اولین و آخرین جنایات این رژیم پلید نبودند.

شرایط سالهای 60 تا 67، دوره تهاجم فاشیستی و تروریسم عریان رژیم اسلامی، برای تثبیت آن را در بر میگیرد. این مقطع از طریق نابودی سازمانهای سیاسی و تشکلهای کارگری و اعدام دهها هزار نفر از فعالین سیاسی، تشدید جنگ، ویرانی و کشتار صدها هزار نفر از مردم در آن، تثبیت شرایط نظامی - مذهبی در محیط کارخانجات و سلطه عمیقاً ضد انسانی رژیم اسلامی بر زندگی اجتماعی مردم، مشخص میگردد. این شرایط همچنین دوران درهم شکستن نقش کارگران صنعت نفت، بدلیل ویرانی پالایشگاههای نفتی جنوب، آواره گی صدها هزار نفر از مردم، و وابستگی کشور به واردات نفت را شامل شده، دوره ای است که طبقه کارگر نه فقط از فعالین کمونیست، بلکه بویژه، از تآثیر پیشروترین بخش جنبش کارگری نیز محروم گشته است.

سال 1364، سال آخرین ضربات پلیسی به سازمانهای سیاسی است. در آبان ماه این سال، بخش داخل سازمان چریکهای فدایی خلق ایران- اقلیت بطور کامل زیر ضرب قرار گرفته، دهها نفر بازداشت شدند. از سال 65 رژیم اسلامی، کم وبیش از عدم وجود نیروی مبارز تشکیلاتی در جامعه مطمئن شده، تمرکز بر زندانها برای سرکوب قطعی و درهم شکستن آخرین سنگر مقاومت عمده میگردد. فاصله سالهای 64 تا 67، برای سرنوشت زندانیان سیاسی، تعیین کننده است. طی این دوره، مبارزات و مقاومت زندانیان سیاسی شدت گرفته، در انتهای آن، شرایط زندانهای تهران بطور کامل، از کنترل توابین خارج میگردد.

جنگ ارتجاعی ایران و عراق از اواخر فروردین سال 67، وارد دوره عقب نشینی و شکست رژیم اسلامی میگردد. ارتش عراق در چندین عملیات، نیروهای رژیم را از خاک آن کشور بیرون رانده، پیشروی به خاک ایران را آغاز میکند. نتیجه این حملات و استقرار ارتش عراق در نزدیکی شهر اهواز، پذیرش شکست و قطعنامه 598 سازمان ملل متحد، از سوی خمینی جنایتکار در روز 27 تیر همان سال است. سازمان مجاهدین بتصور خود تغییر شرایط را درک کرده، در عصر روز 3 مرداد ( " عید قربان" این سازمان مدعی مدرنیسم!)، با آغاز عملیاتی تحت عنوان " فروغ جاویدان"، بقصد سرنگونی رژیم اسلامی، بخش اعظم نیروی خود را به صحنه های جنگ با پاسداران اعزام میکند. درگیری میان مجاهدین و مأمورین سرکوب اعزامی رژیم، تا بامداد روز 6 مرداد ادامه یافته، به شکست کامل نیروهای سازمان مجاهدین، منجر میگردد. روز 7 مرداد، جنایتکار موسوی اردبیلی، قصد رژیم به کشتار همه زندانیان سیاسی را، ظاهراً به بهانه انتقام گیری از عملیات مجاهدین، در ملاء عام، در مراسم نماز جمعه تهران، اعلام میکند. از فردای آن روز، 8 مرداد، کشتار سیستماتیک زندانیان سیاسی آغاز میگردد. بر اساس قرائن، رژیم اسلامی با وجود غلبه برعملیات مجاهدین، دیگر نیازی به کشتار زندانیان سیاسی نداشت؛ اما چرا دست به این جنایت بیسابقه زد؟

شروع جنگ ارتجاعی در شهریور سال 59، بخش مهمی از استراتژی نابودی دست آوردهای انقلاب بهمن، قبل از همه، درهم شکستن سازمانهای انقلابی و تشکلهای کارگری را، دنبال میکرد. رژیم اسلامی، خود از مدتها قبل برای آغاز جنگ، دست به تحریکات متقابل زده، از این رو، از وقوع جنگ بمثابه " نعمت الهی" یاد میکرد. در چهارچوب این هدف جنایتکارانه، پایان جنگ تنها میتوانست با تثبیت رژیم اسلامی، و نابودی همه امکانات شکل گیری یک مقاومت آتی تأمین گردد. رژیم اسلامی اما، قادر به ختم جنگ از طریق یک پیروزی نظامی تعیین کننده نگشت، بلکه این ارتش عراق بود که همه پیروزیهای نظامی حکومت اسلامی را طی مدتی کوتاه پس گرفته، حتی بیش از آغاز جنگ، دست به پیشروی در داخل خاک ایران زد. به این ترتیب، پایان جنگ در چنین حالتی، به نتیجه دلخواه رژیم منجر نشده، بلکه به اعتبار و اتوریته سیاسی آن نیز لطمه زد. از این طریق برای رژیم اسلامی، " خطر" شکل گیری اعتراضات توده ای، به محتمل ترین عرصه کشمکشهای بعدی و تهدیدی برای آن، مبدل شد؛ همانگونه که بعدها شورشهای شهری اوایل دهه 70، آن را آشکار ساخت. شکست در جنگ برای رژیم اسلامی، بخودی خود، امکان کشتار زندانیان سیاسی را در خود داشت. بدون تردید بر سر آن، توافقات لازم میان همه سردسته گان جانیان حاکم صورت گرفته بود. اگر نه چه دلیلی وجود دارد، که علیرغم اینهمه تضادها و کشمکشهای روزمره باندهای حاکم، هیچیک از آنها، موضوع کشتار زندانیان سیاسی را حداقل به یکی از موضوعات مربوط به افشاگریهای روزمره خود علیه دیگری، بدل نمی کند؟ حتی یکی از عاملین اصلی این جنایات بزرگ، بدون هیچ مانعی و بساده گی از سوی همه باندهای حاکم، بعنوان وزیر کشور تعیین میگردد.

رژیم اسلامی اما نه فقط بدلیل شکست در جنگ، بلکه همچنین بمنظور تضمین زمینه تهاجم آتی به زندگی اقتصادی مردم نیز، دست به ارتکاب این جنایت بزرگ زد. دولت پس از جنگ، در پناه ویرانی، گسیختگی جامعه، استیصال و فرسوده گی توده های مردم، قصد تهاجمی همه جانبه به سطح زندگی مردم را داشت. حراج مؤسسات دولتی، اجرای تام و تمام سیاستهای صندوق بین المللی پول، اخراجهای دسته جمعی و استثمار فوق تصور نیروی کار کشور، خود یکی از اهداف اصلی بر سر کار آمدن و توسل به اینهمه بربرمنشی از سوی آن بود. از این رو، انتظار اولیه حامیان جهانی و سپس تأمین کننده گان سلاح و پشتیبانان بعدی آن، که چندین هزار میلیارد دلار سود از نتایج جنگ، و بحران جنگی در خاورمیانه نصیب خود ساخته بودند، باید پاسخ میگرفت. رژیمی که در مقابله با جنبشهای انقلابی، کمونیستها و مبارزین، اینهمه ددمنشانه عمل مینمود، به نان مردم و دستمزد ناچیز کارگران، آنهم پس از شکست در جنگ، رحم نمیکرد.

توضیح اهمیت زمینه های موجود که به زیان زندانیان سیاسی عمل میکرد، اما بمعنی اجتناب ناپذیری توسل رژیم به این ددمنشی، در شکل انجام یافته آن نیست. برای تحقق این نقشه فاشیستی و نسل کشی آشکار، باید رژیم اسلامی قادر میشد " خطر " اپوزیسیون برای شرایط پس از شکست در جنگ را، برای نیروی اجتماعی و جناحبندی های درونی خود، اثبات کند. آدم کشان خیابانی، بسیجیان و پاسداران و اصلاح طلبان کنونی آن، نظیر خاتمی و حجاریان و گنجی، تنها در صورت احساس چنین خطری، از انگیزه های کافی برای همکاری فعالانه با اهداف هولناک رژیم برخوردار میشدند. اثبات وجود این " خطر" فرضی فوری برای موجودیت این رژیم پلید را، مسعود رجوی و همدستان مرتجع او بر عهده گرفتند. شروع عملیات مجاهدین، که علیرغم حماسه سازیهای مبلغین دروغ پرداز آن، بدون ایجاد معضلی جدی برای نیروی نظامی رژیم اسلامی درهم شکست، فرصتی بود که همه جناحهای باندهای حاکم را برای توسل به نسل کشی بزرگ سال 67، متحد ساخت. حتی اصلاح طلبان کنونی تا به امروز، به این تبهکاری بزرگ اشاره ای نکرده اند؛ از آنجا که در مقطع فوق، آگاهانه و فعالانه در انجام و یا پوشاندن آن، سهیم بودند. این جناح اما نمیتوانست به این گردونه آدمکشی کشیده شود، اگر شرکت در آن را در شرایط فوق، بنفع حفظ رژیم خود نمی دید. عملیات جنایتکارانه*1 " فروغ جاویدان" مجاهدین، نه فقط دسته جات رژیمی را برای ارتکاب توحش سال 67 متحد نمود، بلکه به سکوت 18 ساله جامعه نیز، منجر گشت. اینکه درست یک روز پس از این خودکشی قطعی سازمان مجاهدین، آغاز کشتار زندانیان سیاسی اعلام شد، از یک طرف نشاندهنده وجود نقشه آماده برای نسل کشی صورت گرفته، از سوی دیگر، اهمیت عملیات مجاهدین در عملی ساختن هر چه سریعتر این طرح ضد انسانی را اثبات میکند. بدون عملیات مجاهدین، دست رژیم اسلامی، برای توسل فوری به بربریت علنی باز نبوده، چه بسا گرگهای حاکم در شروع آن، به ساده گی به توافق کامل نمی رسیدند؛ به این موضوع اضافه کنیم، هر چه آغاز این جنایت بزرگ به داراز میکشید، بهمان میزان فرصت برای مردم و فعالین سیاسی مقیم خارج از کشور، برای جلوگیری از وقوع آن نیز طولانی تر میگشت.

رهبری ارتجاعی سازمان مجاهدین، با تحلیلی دروغین و بکلی پوچ و بی اساس، مبنی بر قرار گرفتن رژیم در آستانه سقوط، دست به این عملیات نظامی زد. این سازمان اما بر خلاف تصور برخی، نه حقیقتاً به قصد سرنگونی رژیم اسلامی، بلکه برای تحکیم موقعیت رهبری این جریان، در شرایطی مساعد به این منظور، همچنین خلاص شدن از خیل مزاحمین ناراضی خود، این ریسک بزرگ را به هزاران نفر از فعالین این سازمان و زندانیان سیاسی، تحمیل نمود؛ بویژه اینکه کشمکشهای خصمانه آن با سازمانهای کمونیستی*2 وعدم دنباله روی این سازمانها از آن، رهبری مجاهدین را نسبت به سرنوشت زندانیان غیر مجاهد نیز، بی تفاوت نموده، تبدیل آنها به گوشت دم توپ را، برای خود مجاز میدید. نتیجه این تبهکاری علنی، کشتار نزدیک به 1500 نفر از فعالین این سازمان در اثر درگیری نظامی، و قطعی شدن قتل عام کامل زندانیان سیاسی در روزهای پس از آن بود.

اما این تصوری کاملاً نادرست است، هر آینه تنها سازمان مجاهدین مسئول و سهیم در ایجاد زمینه مناسب برای قتل عام زندانیان سیاسی، محسوب گردد. جنایت بزرگ سال 67 درعین حال از آنجا امکانپذیر شد، که عناصر دارای موقعیت در اپوزیسیون چپ و مبارز نیز، مشغول تیشه زنی به ریشه سازمانهای سیاسی و تضعیف ابزارهای مقاومت مردم، علیه کشتارهای آتی رژیم اسلامی بودند. اینکه رژیم جنایتکاران حرفه ای، دست به قتل عام کامل زندانیان سیاسی زد، تنها یک روی سکه است؛ روی دیگر سکه، عدم وجود امکان مقاومت و بسیج نیرو در مقابل آن بود. همه آنها که هم اکنون در جریانات سیاسی، عنوان عضو و کادر را یدک کشیده، در موقعیت تصمیم گیری قرار دارند، بطور غیر مستقیم در تسهیل شرایط وقوع این جنایت بیسابقه در قرن بیستم، تا آنجا که به سازماندهی نیروی مقابله با آن برمیگردد، گناهکارند. رهبری و عناصر مسئول در سازمان فدایی- اقلیت، جریان حزب "کمونیست" کومله، حزب دموکرات کردستان و سازمان راه کارگر نیز، با ارتکاب سیستماتیک اشتباهات مهلک در اشکال مختلف، شرایط برای وقوع این بربریت عریان علیه زندانیان بی دفاع را، مساعد ساختند.

در سال 1364 با شکل گیری یک دسته بندی ارتجاعی در سازمان چریکهای فدایی خلق ایران- اقلیت، سرنوشت آتی این سازمان سراسری و مؤثر در دفاع از زندانیان نیز، رقم خورد. جناح عباس توکل- حسین زهری و عناصر منفعل در مبارزه اما افراطی در دفاع از این جناح انحلال طلب( بعدها تحت عنوان عوامفریبانه: "هسته اقلیت")، به جان سازمان فدایی افتادند. در مقابل این گروهبندی، یک باند ارتجاعی و سردسته توطئه گر آن مصطفی مدنی، با همدستانی نظیر حماد شیبانی، یدی شیشوانی و فرید، با هزار و یک رشته مرئی و نامرئی متصل به جریان " اکثریت" و چپ اپورتونیست، سربلند کرد. کشمکش این دو باند مخرب و بیگانه با بدیهی ترین سنتهای مبارزاتی در جامعه ایران، به یک درگیری مسلحانه در 4 بهمن سال 64 در مقابل مقر رادیو صدای فدایی در روستای گاپیلون در کردستان عراق، منجر گردید. در این جنایت آشکار عناصر نامبرده در هر دو جناح، 5 نفر از اعضاء و فعالین سازمان کشته، 6 نفر دیگر زخمی شدند. این درگیری به تجزیه کامل سازمان فدایی و حذف آن از عرصه سیاست بمثابه یک جریان قادر به بسیج نیرو، در برابر نقشه های ضد انسانی آتی رژیم اسلامی انجامید. درگیری مسلحانه در مقر سازمان فدایی اما، نه فقط بر زمینه شکست انقلاب بهمن، ضربات سنگین به تشکیلات سازمان و تهاجم خصمانه جریانات ضد فدایی برای ایجاد انشعاب در آن، بلکه همچنین بر زمینه وجود شرایط جنگی در مناسبات دو حزب اصلی در کردستان ایران، ممکن گشت.

در این مقطع، یک جنگ داخلی درکردستان ایران جریان دارد. سازمان کومله( تحت عنوان: حزب " کمونیست " ایران) و حزب دموکرات، که کردستان را حیات خلوت خود و مردم کرد را نظیر رعیت خود محسوب میکردند، به یک تقابل مسلحانه کشیده شده، مردم تحت ستم را به بازیچه تمایلات سلطه طلبانه خود، مبدل ساختند. این جنگ، یک سال پس از اتحاد کومله و گروه سهند*3 تحت عنوان تشکیل حزب " کمونیست " ایران*4 آغاز گردیده، خود، محتوای غیرکمونیستی و غیر دموکراتیک این ائتلاف بوروکراتیک را به نمایش گذاشت. درگیری سراسری دو جریان، بمثابه یک جنگ ارتجاعی، بمدت 4 سال ادامه یافت و با سقوط کامل سطح اعتماد خلق کرد به هر دو حزب و همه جریانات فعال در کردستان، اضمحلال نیروی نظامی آنها، وقوع انشعاب بزرگ در هر دو جریان، و قطع کامل مبارزه مسلحانه در کردستان به انتها رسید. این جنگ، فضای سیاسی برای حل اختلافات درون سازمانی در این منطقه را نیز بشدت مسموم ساخته، در زمینه سازی درگیری مسلحانه 4 بهمن سال 64 در مقر سازمان فدایی، آشکارا نقشی مؤثر ایفا کرد؛ نه فقط نقش آفرینان اصلی و بحران سازمان ناشی از شکست انقلاب، بلکه شرایط مشخص منطقه نیز، در شکل بروز و حل این بحران، سهمی جدی بعهده داشت. جنگ میان کومله و دموکرات، امکانات عظیمی را برای سازماندهی یک مقاومت بزرگ در خارج از کشور، در شرایط نزدیک شدن پایان جنگ، و خطر کشتار زندانیان سیاسی، از بین برد؛ بویژه اینکه مأمورین رژیم بارها در فرصتهای مختلف، به سرانجام هولناک زندانیان سیاسی اشاره کرده بودند.

عناصر حاکم در جریانات دیگر، نظیر راه کارگر*5 و جناحبندی های ناشی از انشعاب خونین فدایی- اقلیت در این مقطع نیز، مشغول تخریب باقی مانده انرژی و توان مردم ایران در احزاب سیاسی بوده، فرصتهای مقابله با قتل عام زندانیان سیاسی را به نابودی سوق دادند. این جریانات نیز با توسل به تسویه عناصر منتفد سیاستهای سرکوبگرانه حاکم، با هدف تعطیل امکانات مبارزه در کردستان و اقامت در خارج از کشور، شرایط مقاومت در برابر توحش آتی رژیم اسلامی را تخریب نمودند.

کشتار زندانیان سیاسی در تابستان سال 67، نه فقط بر بستر عملکرد عوامل نامبرده، بلکه همچنین بر زمینه شرایط بین المللی مساعد برای ارتکاب این جنایت بزرگ، شکل گرفت. رژیم اسلامی از این موضوع که بدلیل کشتار کمونیستها و مبارزین، مورد اعتراض جدی دولتهای امپریالیستی واقع نخواهد گشت، کاملاً مطمئن بود. برای دولتهای امپریالیستی، از هر نوع آن، کشتار کمونیستها در شرایط پس از پایان جنگ، ادامه استراتژی جنگی رژیم اسلامی برای تثبیت مناسبات ضربه خورده سرمایه داری در ایران بود. عدم انجام اعتراضی جدی از سوی دولتهای غربی، انجام هیچ اقدامی برای محکومیت فوری رژیم در سازمان ملل متحد و خواست توقف فوری کشتارها، از وجود یک توافق نانوشته در میان محافل غربی، برای کشتار زندانیان در ایران حکایت میکند. از این گذشته، قدرتهای امپریالیستی، خود مبتکر کودتای 28 مرداد سال 32 بوده، از فردای آن، کشتار کمونیستها و مبارزین رادیکال را در دستور کار دولت سرسپرده خود قرار میدهند. دولتهای غربی، بویژه دولت آمریکا، در سرکوب کمونیستها و جنبش کارگری، و تضمین شرایط غارت کشور از سوی کمپانیهای بین المللی، هیچ اختلافی با رژیم اسلامی نداشتند. در همان حال، برای طراحان سیاستهای امپریالیستی، نباید موضوعی پنهان تلقی گردد، که پایان جنگ و احتمال تثبیت قطعی رژیم اسلامی، بمعنای فرا رسیدن دوره سهیم شدن آنها، در پروسه بازسازی خرابیهای ناشی از جنگ از یک طرف و صدور وسیع کالا و سرمایه به ایران از سوی دیگر بود. این اما عملی نمی بود، اگر هنوز هزاران مبارز پر شور و فعال در جامعه و زندانها، فرصت پایان جنگ را به امکانی برای تشدید مبارزه علیه رژیم اسلامی مبدل میساختند. اینکه حکومت اسلامی، هرگز از فشار غرب برای رعایت حقوق بشر نگران نیست، چیزی جز همین حقیقت را که کشتار زندانیان سیاسی، از طرف رقیبان بین المللی آن نیز تأیید شده بود، بیان نمیکند. دولتهای غربی از نقش جنایتکارانه خود در این زمینه بخوبی آگاه بوده، از این رو بر موضوع اعمال فشار حول مسئله رعایت حقوق بشر، تأکید نمیکنند. صرفنظر از اینکه پرونده رعایت حقوق بشر از سوی ارتشهای غربی و اسرائیلی در عراق و افغانستان، فلسطین و لبنان، سند آشکار پوچ بودن ادعاهای کشورهای غربی در این زمینه بوده، قادر به کشاندن رژیم اسلامی به مواضع دلخواه غرب نیست.

در بررسی قتل عام زندانیان سیاسی در سال 67، پاسخ به یک سوال همواره ناگفته باقی مانده است. چرا زندانیان سیاسی، علیرغم اطلاع تدریجی بخش بزرگی از آنها از سرنوشتی که در انتظارشان بود، دست به یک شورش بزرگ نزدند؟ بحثی که در زیر ارائه میگردد، باید مقدمه ای برای بحثهای بعدی تلقی گشته، تلاش فکری در این زمینه را تسهیل سازد.

1- توسل به یک شورش بزرگ در میان زندانیان سیاسی، به عوامل و زمینه های متعددی مربوط بوده، نمی توانست بمثابه اقدامی ابتداء به ساکن و کور، شکل بگیرد. زندانیان سیاسی این دوره از یک طرف بسیار جوان و از سوی دیگر اما، در سرنگونی رژیم سلطنتی دخالت داشته، دارای خط سیاسی و وابستگی تشکیلاتی بودند. این به معنای انجام محاسبات دقیق در اتخاذ هر تاکتیک سیاسی در زندان، همچنین در نظر گرفتن تمایل و " خط" احتمالی سازمان خود بود.

2- برای اقدام به یک شورش بزرگ، باید فرهنگ تعرض رادیکال و نه فقط مقاومت و پذیرش مرگ به جای تسلیم شدن، رواج میداشت. اما در ایران پس از سرنگونی رژیم سلطنتی، بدلایل متعددی این روحیه رواج نیافته، چه بسا بطور سازمانیافته، تضعیف گردید.

سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، بمثابه سنت دار رادیکالیسم در جامعه، از فردای قیام بهمن، بشدت تحت تهاجم جریانات محافظه کار از درون و بیرون قرار گرفت. دفاع از مبارزات فداییان در دوران رژیم سلطنتی، نوعی عقب مانده گی و رد آن، نوعی افتخار و "کارگری" شدن تلقی میگشت. این شرایط که عمدتاً از سوی حزب توده و جریانات موسوم به خط 3 و خط 4 ایجاد شد، به حفظ و ترویج روحیه تعرض انقلابی در جامعه لطمه زد. ادامه این وضعیت بشدت زیانبار، به وقوع انشعاب بزرگ در خرداد سال 59 منجر شده، جریان اکثریت از موضعی افراطی حتی، مبارزات نسل گذشته را بطور کامل نفی و انکار نمود. نسل پیش از انقلاب بهمن، با روحیه تعرضی دست به مبارزه با رژیم سلطنتی زده، در اوایل ورود به زندانهای رژیم شاه، با قدرت و اعتراضات هر روزه، جو خمود و ساکت زندانها را تغییر داده بود. نسل پس از سرنگونی رژیم سلطنتی، از طریق بحثها و تحلیلهای ضد مبارزه مسلحانه، از کسب روحیات تعرضی باز مانده، با ورود به زندانها، عمدتاً مقاومت در برابر مصاحبه و عدم تسلیم شدن بطور کلی را در پیش گرفت. زندانهای رژیم اسلامی، علیرغم وجود ورزش جمعی، سرود خوانی و مناسبات کم و بیش سازمانیافته تا خرداد 60 اما، به محیط تعرض جدی و طرح خواستهای بیش از امکانات قانونی فرا نروئیدند. برای اینکه زندانی سیاسی دست به شورشی بزرگ میزد، باید به عادات و آموزشهای رادیکال، و فراتر رفتن از وضع موجود مسلح میبود. در حالیکه جریانات به اصطلاح نقد کننده مبارزه مسلحانه، درست همین سنتهای مبارزاتی را زیر ضرب گرفته، روشهای محافظه کارانه در مبارزه سیاسی را ترویج کرده، نسل جدید را از کسب عادات خاص شرایط بمراتب مشکل تر مبارزه، محروم ساختند. تأثیر این روند معکوس و در اساس ضد انقلابی، بویژه در شرایط خارج از زندان محسوس بود. حملات هر روزه عوامل رژیم به تجمعات، روزنامه فروشیها و راهپیماییهای نیروهای مبارز، معمولاً بندرت با مقابله، پاسخ میگرفت. قشرعظیم خرده بورژوازی محافظه کار و لایه های محافظه کار تر از میان طبقه متوسط شهری، تمایلی به شرکت در تجمعاتی که احتمال درگیری در آنها میرفت، نداشت. توده کارگران نیز بدلیل عدم توانایی جریانات چپ در ایجاد اتحاد سیاسی در صفوف طبقه کارگر، قادر به دخالت فعالانه در کشمکشهای سیاسی روز نبود. نتیجه اینکه هر روز توسل به اقدامات تعرضی از سوی مبارزین برای دفاع از خود کمتر شده، گستاخی عوامل حزب اللهی، در کوچه و خیابان افزایش مییافت. این دوره از این طریق، به دوره ای از کسب آموزش سیاسی برای حفظ خود، و نه تعرض به طرف مقابل مبدل شد. انعکاس روحیات و عادت کسب شده در این دوره، تآثیرات مخرب خود را، در زندان نیز برجای گذاشت.

3- نقش سازمان مجاهدین در این دوره و در زمینه موضوع مورد بحث، علیرغم فداکاری و مقاومت تحسین برانگیز زندانیان مجاهد، نقشی منفی است. این سازمان در شرایط داخلی زندانها دخالت کرده، کم و بیش مجاهدین اسیر، میبایست منتظر " خط سازمان" از بیرون میماندند. این امر باعث عدم رشد اتکاء بخود در میان زندانیان سیاسی تا سالهای 60، بویژه اینکه مجاهدین هنوز اکثریت زندانیان را تشکیل میدادند، گردید. زندانیان چپ قادر به یک اقدام مؤثر نبودند، اگر همراهی و حداقل توافق نسبی مجاهدین وجود نمی داشت. صرفنظر از اینکه که اساساً توسل به یک اقدام رادیکال، شرایط زندان را برای همگان دشوار میساخت و این خود توافق همگانی را، پیشاپیش الزامی مینمود.

نقش منفی سازمان مجاهدین در تأثیر بر شرایط زندانها، بازهم از آنجا روشن تر میشود، که این جریان تا روزهای خرداد 60، هنوز رژیم اسلامی و حتی خمینی را تأیید نموده، تلاش میکرد از نظامات قانونی- اسلامی فراتر نرود. از این طریق درعمل، سهمی جدی در پرورش روحیات تعرضی در میان اعضاء خود نداشته، در بهترین حالت آنها را با کاراکتر عبودیت مذهبی نسبت به شخص رجوی، پذیرش قربانی شدن و کسب جایگاه یک مظلوم، آموزش میداد.

نتیجه روحیات و عادات ترویج شده از سوی مجاهدین، از پاییز سال 60 با رواج خط " توبه تاکتیکی" از سوی بخش بزرگی از زندانیان، به شکلی بسیار ویرانگرانه ظاهر گردید. بر اساس این " خط سازمان" که مصاحبه تلویزیونی، ارائه اطلاعات واقعی و همدستی با زندانبانان علیه زندانیان در چهارچوب آن ممنوع بود، فضای زندانها به سمت انحلال موقعیت زندانی سیاسی، جهت گیری کرد. زندانی سیاسی بودن، آداب و مراسم و شرایط خاص آن تضعیف شده، فضایی غیر سیاسی، تسلیم طلبانه و مساعد برای فروپاشی ارزشهای انقلابی، رواج یافت. دوره غلبه " توبه تاکتیکی" تا سال 64 کم و بیش ادامه یافته، خود نقشی جدی در دامن زدن به فضای توبه واقعی نیز، ایفا کرد. سال 64 به بعد، مقطع بیرون آمدن از زیر آوار توبه تاکتیکی و کنار زدن فشار فصای ناشی از سلطه توابین است.از این سال بتدریج با گسترش مقاومت، زندانی سیاسی و بازیابی هویت آن مطرح شده، جریان مقاومت، جریان توبه را به عقب میراند. به این ترتیب میتوان سالهای 64 به بعد را، آغاز شکل گیری هویت مستقل زندانی سیاسی، و اینبار نه بر اساس " خط " این یا آن سازمان از بیرون، بلکه متکی بر منافع و موقعیت زندانیان بحساب آورد. خود- آگاهی زندانی سیاسی بودن، بمعنی حقیقی و مستقل آن در این دوره بتدریج رشد کرده، تحکیم میگردد. فاصله سه سال پس از آن، هنوز فرصت کافی برای زندانیان، برای کسب و تمرین روحیات تعرضی در زندان را ایجاد نکرد؛ هر چند سال 66 را، با چندین اعتصاب غذا و بعضاً مقابله فیزیکی با پاسداران، باید سرآغاز تجدید سازمان سیاسی و فردی زندانیان، برای تمرین توسل به یک مقاومت بزرگ محسوب نمود.

4- زندانیان فدایی- اقلیت بنا به شواهد بسیار، دومین نیروی تأثیرگذار بر شرایط سیاسی و مقاومت در زندانها محسوب میشدند. اما این نیروی مقاوم، خود در اثر اقدام جنایتکارانه 4 بهمن 64 از سوی مسئولین آن در کردستان عراق و تحمیل 4 انشعاب به سازمان طی یک سال، تحت فشار بلاتکلیفی سیاسی، تئوریک و تشکیلاتی قرار داشت. درگیری مسلحانه 4 بهمن در کردستان، بدون هیچ تردیدی به روحیه مبارزاتی و اعتماد بنفس رفقای فدایی در زندانها لطمه زده، جایگاه سیاسی شناخته شده و نقش تأثیر گذار آنان را در میان زندانیان سیاسی تنزل داد. از این رو آنها قادر به استفاده از ظرفیتهای موجود، برای بسیج نیرو در زندان نبوده، باید عمدتاً خود را با کشمکشهای درونی، مشغول میکردند. سازماندهی یک مقاومت بزرگ در زندان باید از مدتها پیش، حد اقل از سال 64 بطور سازمانیافته در دستور کار زندانیان قرار میگرفت. این اما مستلزم سطحی از وحدت و ثبات درونی در میان زندانیان چپ، بویژه زندانیان فدایی بود. تبهکارانی که درگیری مسلحانه سال 64 را موجب شدند، این فرصت استثنایی برای بکارگیری پتانسیل مبارزاتی زندانیان سیاسی فدایی را نیز، نابود ساختند. بویژه اینکه مأمورین رژیم در برخی زندانها، اطلاعات مفصلی پیرامون این درگیری، بصورت روزنامه دیواری و نظایر آن در میان زندانیان توزیع نموده، تلاش کردند از آن برای درهم شکستن روحیه مقاومت در میان زندانیان فدایی، استفاده نمایند. امروز دیگر نمی توان ادعا کرد، این اقدام زندانبانان در تخریب شرایط مقاومت در زندان، بی تأثیر بوده است.

روشن است میتوان از احتمالات متعدی دیگری، در توضیح علل عدم وقوع دفاع فعالانه از خود از سوی زندانیان سیاسی، در جریان کشتارهای سال 67 نام برد. برای مثال، زندانیان سیاسی در صورت توسل به تعرض بزرگ، دست به یک ریسک کامل زده، احتمال قتل عامهای بیشتری را میدادند. در صورتی که مطمئناً از دید برخی از آنها، برخورد حسابگرانه میتوانست برای بخشی از زندانیان، سطحی از احتمال زنده ماندن را ممکن سازد. همچنین وجود مرزبندیهای فرقه ای و عدم وجود روابط کاملاً درهم تنیده و درک همه جانبه از منافع مشترک نیز، میتواند یکی از دلایل دشواری تصمیم گیری توسل به یک اقدام همگانی بحساب آید. از این رو موارد بر شمرده در بالا، هنوز حکم یک بررسی همه جانبه را نداشته، تنها، قوی ترین احتمالات را به بحث گذارده است
.
--------------------
توضیحات از وبلاگ جمهوری شورایی

*1 " قیام بی موقع، جنایت است"- لنین
----------------------
*2 سازمان مجاهدین خلق در دوره مورد بحث، گروهی تحت عنوان " سازمان چریکهای فدایی خلق ایران ( پیرو برنامه هویت) را سرهم بندی کرده بود. این جریان تحت مسئولیت مهدی سامع قرار داشت که تا مقطع اوایل سال 1362، عضو کمیته مرکزی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران- اقلیت و مسئول کمیته کردستان سازمان بود. فرد مزبور فضای کار و تلاش در محیط کمیته کردستان را به چنان درجه ای ناسالم و غیر انقلابی میسازد، که سلب مسئولیت از او، یکی از خواستهای اصلی پیشمرگان و اعضاء این کمیته را تشکیل میداد. شدت مخالفت با روشهای تماماً انحلال طلبانه مهدی سامع، پیشمرگان سازمان را حتی به سرافت مبارزه مرگ و زندگی، برای برکناری فرد مزبور انداخت. این کشمکشها، با طراحی یک عملیات نظامی در کردستان، همزمان میگردد. یک گروه 11 نفری از پیشمرگان سازمان، تحت مسئولیت مسئول نظامی کمیته کردستان، رفیق مسعود رحمتی( برادر کاک خلیل رحمتی)، علیرغم عدم وجود آماده گی کافی، اقدام به برنامه ریزی یک مأموریت نظامی مینماید. در این گروه حتی 4 نفر از زبده ترین فرماندهان نظامی کمیته کردستان نیز حضور داشتند. بنا به روایتی کاملاً موثق و مطمئن، رفیق مسعود رحمتی، پیش از حرکت تیم پیشمرگه در اوایل بهمن 1361، به رفقای بدرقه کننده صریح و روشن اعلام میکند: " اگر از این عملیات سالم برگردم، مهدی سامع را بیرون خواهم انداخت. اگر کشته شوم، خون من او را بیرون خواهد انداخت". متعاقب آن، در یک درگیری نظامی بزرگ که در روز 19 بهمن 1361 در جاده بوکان- سقز روی داد، همه اعضای تیم پیشمرگه، پس از نبردی نابرابر با پاسداران رژیم اسلامی جان باختند. مهدی سامع نیز در فاصله سه تا 4 ماه، از سازمان فدایی اخراج گردید. او در افسانه سازی پیرامون " خط اصولی" ادعایی و رقابتهای بوروکراتیک با عباس توکل، همواره نقش منفی و تخریب کننده خود در کمیته کردستان سازمان را لاپوشانی میکند. مهدی سامع در سازمان فدایی جایی نداشت، از آنجا که صریح و روشن برای تبدیل یک سازمان کمونیستی، به دنبالچه " مسعود و مریم"، تلاش میکرد. فرد مزبور، نماینده بدترین گرایش انحلال طلبی در سازمان، بلافاصله به سوی مجاهدین شتافته، با استفاده از کمکهای مالی و تبلیغی آن، گروه یاد شده در بالا را به راه انداخت. سازمان مجاهدین و گروه مزبور بشدت نسبت به سازمان فدایی- اقلیت مواضع خصمانه اتخاذ نموده، دست به تهاجم تبلیغی وسیع، برای ایجاد انشعاب در سازمان و تضعیف آن زدند. این تهاجم ارتجاعی به سازمان، بویژه پس از وقوع درگیری 4 بهمن سال 64، به اوج خود رسیده، هر روز چندین ساعت از برنامه های رادیویی مجاهدین را به خود اختصاص میداد. جناح خارج از کشور جریان توکل- زهری نیز با توسل به اقدامات نمایشی و نقض حد و مرزهای کشمکشهای سیاسی با مخالفین خود، دست به ایجاد مزاحمت برای مسئولین این جریان در کشور فرانسه زد. از این طریق بتدریج بخش بزرگی از ظرفیتهای سازمان فدایی در خارج از کشور و پراکنده در جناحهای مختلف آن، برای مقابله پیشاپیش با کشتار زندانیان سیاسی در سال 67، آسیب دید. آنچه مسلم است، سرکوبگری و کینه توزی سازمان مجاهدین و گروه مهدی سامع، برای لطمه زدن به سازمان فدایی، در تخریب شرایط بنفع رژیم اسلامی و به زیان بسیج نیرو برای دفاع از زندانیان سیاسی، نقش مهمی ایفا نمود.
------------------------
*3 " اتحاد مبارزان کمونیست ( سهند)". محفلی روشنفکری، فاقد پیشینه مبارزاتی در رژیم سلطنتی و عناصر بعدی آن، تا اواسط سال 57 در خارج از کشور. بنا به اعلام و اشارات مداوم مسئولین و اعضاء کنونی آن، این جریان هیچگونه پیوندی با سنتها و تاریخ جنبشهای انقلابی در تاریخ معاصر ایران نداشته، تاکنون حتی، کودتای جنایتکارانه 28 مرداد سال 32 را محکوم نکرده است.

برای شناخت انگیزه های برخورد این جریان به سازمان فدایی، همچنین دلایل اصلی در اتحاد آن با کومله، جمله زیر باید کفایت کند. این عبارت، دیدگاه یکی از تشکیل دهنده گان اصلی گروه " اتحاد مبارزان کمونیست( سهند)"، پیرامون مبارزه انقلابی، در ایران تحت شرایط ترور و دیکتاتوری را منعکس میسازد:

" ما هیچگاه معتقد به فداکاری و از خود گذشتگی و یا قربانی کردن زندگی شخصی در فعالیتهای سیاسی و حزبی افراد نبوده ایم. " حمید تقوایی ( از حزب " کمونیست" کارگری)
نشانی:
http://www.rowzane.com/0000_m_e/0m_e_2006/2607/M28-HamidT.html

قطعه بالا بخشی از متن یک نامه، به یکی از همکاران سابق گوینده عبارت فوق است. نقل آن در این شکل، مچ گیری از صاحب نقل قول و یا انتخاب تکه ای گسیخته از یک متن نیست؛ این روش را به اهل آن واگذار کنیم. خواننده علاقمند، خود با مراجعه به منبع اصلی، بر بی غرضی انتقال دهنده نقل قول، گواهی خواهد داد.

به این ترتیب کشف اینکه این جریان و گروههای مشابه آن، از چه موضعی، سازمان فدایی و مبارزه مسلحانه علیه رژیم سلطنتی را به اصطلاح " نقد " میکردند، چندان مشکل نیست. این برای فعالین فدایی نه تنها از سال 58، بلکه از سال تشکیل سازمان، امری بدیهی و روشن بود که مخالفین سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، نه همه آنها، اما عمدتاً، از موضعی فرصت طلبانه، ناصادقانه و در اساس بر زمینه منافع شخصی و مخالفت با هر تلاش انقلابی، تهاجم سیاسی به سازمان فدایی را در پیش گرفته اند؛ ادعای کارگری بودن و "کار سیاسی" در میان کارگران هم، کما بیش، پوششی برای پنهان ساختن ماهیت منفعل این عناصر و جریانات بود. از آنجا که هر تلاشی در شرایط یک دیکتاتوری تروریستی، به سطحی از فداکاری و نفی منافع شخصی در قبال منافع اجتماعی نیاز دارد. سازمانده کارگری، جعفر پیشه وری هم، باید بیش از 10 سال از زندگی خود را صرفاً به دلیل " کار سیاسی" در میان کارگران، در شکنجه گاه رضا خان سپری ساخته، " از خود گذشتگی" بخرج میداد. این حقیقت باید امروز برای فعالین فدایی، بویژه منفردین و فعالین مستقل کاملاً روشن باشد، که تهاجم به جریان فدایی تحت عنوان " نقد مشی چریکی" ، " نقد پوپولیسم" و نظایر آن، نه از موضعی انقلابی، بلکه غالباً از موضعی ارتجاعی صورت گرفته، فاقد حقانیت سیاسی و ارزش علمی بود. مبتکران چنین برخوردهایی به سازمان فدایی، در همان دوره نقد به اصطلاح تئوریک خود، دارای انگیزه های پیشرو نبوده، در چهارچوب پراتیک انقلابی عمل نمیکردند.
در این رابطه باید بصراحت، حساب زندانیان سیاسی و بویژه جانباختگان مبارزات مردم ایران را از افراد مورد بحث در موضوع بالا، کاملاً جدا نمود. آنها با " فداکاری" بزرگ خود، چه در مقاومت علیه شرایط زندان، و این یعنی شرکت فعال در پراتیک انقلابی، و چه پذیرش مرگ در قبال تسلیم شدن، برای جامعه و انسان، سنت مقاومت و کار وتلاش را برجای گذاشته، بسهم خود، نظیر دورانهای گذشته، تکامل اجتماعی جامعه خود را به جلو سوق دادند؛ همان فداکاری و از خود گذشتگی، که عنصر جدایی ناپذیر مبارزه طبقاتی، در طول تاریخ بشر محسوب میگردد. این خود نشان میدهد که بخشی از شهروندان آگاه و مبارز این کشور، علیرغم محاصره شدن از طریق نظریات نادرست در حزب و گروه خود اما، تأثیری جدی از این دیدگاهها در رد پراتیک انقلابی نگرفته، در شرایط حساس مبارزه، به رادیکالیسم و انقلابی گری وفادار ماندند.
-------------------------
*4 جریان حزب " کمونیست " ایران، در شهریور سال 1362 با برگزاری یک کنگره مشترک در روستایی در کردستان ایران، تشکیل گردید. در تشکیل این حزب، سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران- کومه له، و اتحاد مبارزان کمونیست ( سهند )، شرکت نمودند. علیرغم ادعاهای به اصطلاح تئوریک گرداننده گان آن، هدف اصلی از این اتحاد اما، تجمع نیرو در صف جریانات سنتی ضد شوروی و ضد فدایی، با هدف انحلال مبارزه انقلابی و تبدیل ذخایر چپ مبارز، به پشتوانه ایجاد یک نیروی جدید سوسیال دموکراتیک در ایران بود. تشکیل این حزب، بازتاب غلبه کامل گرایش انحلال طلبی در میان روشنفکران سابقاً مائوئیست در شرایط شکست انقلاب بهمن، و تلاش برای تسویه حساب قطعی با سنتهای انقلابی در جامعه بود. تجارب بعدی و نزدیکی بخش بزرگی از جناحهای انشعابی این حزب به سلطنت طلبان و جریانات راست در کشورهای امپریالیستی، ناموفق بودن این اتحاد در تحقق اهداف اولیه آن را، به روشنی به اثبات رساند. این جریان به کمترین سطحی از اعتماد در جامعه ایران دست نیافته، تأثیرگذاری آن در عرصه سیاست کشور، مطلقاً با نقش جریان فدایی در سالهای قبل و پس از قیام، قابل مقایسه نبود؛ اساساً یکی از دلایل اصلی انشعابات بعدی از سوی عناصر اصلی آن، همین ناکامی آن در مقبول شدن در جامعه، اعلام گردید. عدم حمایت لایه های به اصطلاح مدرن بورژوازی از این جریان، که نقطه امید آن را تشکیل میدادند، فقدان ظرفیت بورژوازی متوسط ایران، به تشکل حزبی مستقل و مطرح شدن در کشمکشهای قدرت را، برای چندمین بار آشکار ساخت؛ بویژه اینکه چنین اتحادی، باید انقلابیگری و تلاش بزرگ نسل گذشته را دفن کرده، بر ویرانه های آن بنا میگردید. مدعیان تازه از راه رسیده کمونیسم و کارگر در شرایط سرکوب هولناک، این حقیقت بدیهی را که " تاریخ همه جوامع تاکنونی، تاریخ مبارزه طبقاتی است" و تاریخ معاصر ایران، تاریخ جنبشهای انقلابی است، یکسره فراموش کرده بودند. طبقه متوسط و بورژوازی " شاد و مدرن" تجریش و نیاوران، به چیزی کمتر از سلطه بیرحمانه بر طبقه کارگر راضی نبوده، و تبدیل تمایلات آن به برنامه هر گروه سیاسی، جز اضمحلال کامل آن جریان را بدنبال نمی داشت؛ حتی اگر چنین جریاناتی در استفاده از کلمات " کمونیسم" و " کارگر"، علیرغم بی روح بودن خود بخودی آنها در این نوع ادبیات سیاسی، مرزهای افراط را پشت سر گذاشته، مخاطبین خود را از بی خطر بودن " کمونیسم" و " کارگر" ادعایی، کاملاً مطمئن میساختند. البته جریان باقی مانده از این اتحاد تحت عنوان قدیمی خود ( حزب "کمونیست" ایران )، در محتوای سیاستها و اقدامات عملی، تفاوت کیفی با دو گرایش بالا نداشته، حتی عناصر آن در محیط محفلیسم اینترنتی، نزدیکی به جریانات انشعابی را، پنهان نمیکنند؛ صرفنظر از اینکه در ادبیات رسمی آن نیز، هیچگونه نقدی از تاریخ گذشته اتحاد کومله با جریانات غیر کمونیست وجود ندارد. این حزب اما با ایجاد چهره ای معصوم و آرام برای خود، هر از گاهی در این یا آن تجمع محفلی، بقصد اعلام حضور و رعایت تشریفات حاضر شده، برای جبران کمبود جمله سازان خنثی و بی خط و بی آزار برای پر کردن صفحات نشریه خود، دست به جمع آوری تئوریسینهای سرگردان و عبارت پردازان بی سازمان میزند. ظاهراً مسئولین خارج از کشور این حزب، عاقبت، راه جلوگیری از انشعابات بعدی در این جریان را کشف کردند: از آنجا که انشعاب، ناشی از وجود نظر مخالف است، محض محکم کاری بهتر است، اصلاً نظر وجود نداشته باشد؛ چه موافق، چه مخالف
---------------------------
*5 سازمان کارگران انقلابی ایران( راه کارگر) نیز در این میان، بخشی از استراتژی خود برای جذب نیرو را، بر ایجاد انشعاب در سازمان فدایی قرار داده بود. مبارزه به اصطلاح " ضد پوپولیستی " آن، قرض گرفته از جریانات مدافع بورژوازی امپریالیستی، چیزی جز پوششی ظاهراً تئوریک برای این هدف نبود. جریانی که امروزه رهبر آن با مدافع علنی جنایتکاران، داریوش همایون، مناظره رادیویی ترتیب میدهد، اگر حقیقت بالا را انکار کند، با صدای رسا، آن را وارونه ساخته است. بدون یک اقدام جدی و گسترده در خارج از کشور، امکان ممانعت از شروع کشتارهای دسته جمعی زندانیان وجود نداشت. برای به میدان آوردن یک نیروی تأثیر گذار، باید سازمانی نظیر فدایی، نه به طعمه ای برای تکه پاره شدن، بلکه بمثابه یک ارگان بسیج حداقل نیرو، باقی میماند؛ در اینصورت چه بسا، جریانات دیگر نیز، موضوع را جدی گرفته، از این طریق از اوائل سال 67، سدی در برابر توحش آتی رژیم علیه زندانیان بی دفاع، ایجاد میگردید.
---------------------------------------
www.j-shoraii.blogspot.com damawand58@yahoo.com
اکبر تک دهقان، 9 مرداد 1385- 31 ژوئیه 2006

سرنگونی رژیم ترور اسلامی - اعلام آزادیهای عمومی - فراخوان کنگره شوراها

کنگره شوراها یک کنگره عمومی است که در لحظات سرنگونی رژیم اسلامی، از تجمع نماینده گان شوراها، سندیکاها و اتحادیه ها، کمیته ها، نهادها و ارگانهای صنفی و دموکراتیک همه اقشار و طبقات سهیم در سرنگونی رژیم اسلامی، در داخل کشور تشکیل میگردد. این کنگره، از قدرت گیری سازمان مجاهدین و سلطنت طلبان، بمثابه جریانات ارتجاعی و سرکوبگر ممانعت بعمل آورده، راه سوء استفاده از خلاء قدرت برای شروع کشمکشهای قومی، توسل به تخریب و انتقام جویی را سد نموده، خطوط کلی نظام سیاسی آتی را روشن ساخته، موعد انتخابات ارگانهای دائمی در کشور را معین میکند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ