Monday, July 23, 2007

! ضدیت با دیکتاتوری، خلاقیت روشنگرانه و تیزبینی سیاسی


از مرگ احمد شاملو، شاعر بزرگ و مبارز راه آرمانهای بشردوستانه، 7 سال دیگر سپری گشت. او بدون تردید به ارزشمندترین چهره های فرهنگی- سیاسی جامعه ایران در تاریخ معاصر آن تعلق داشته، خلاقیتهای ماندگار او، ادبیات و فرهنگ انسانی را در این کشور، در همه عرصه ها تحت تأثیر قرار داد. احمد شاملو، هر چه که در توان داشت، در روشنگری و ترویج ارزشهای انسانی، در شرایط بسیار دشوار و غیرقابل تحمل سلطه گری رژیمهای جنایتکار انجام داد. گرامیداشت یاد و خاطره شاملو، ارج گذاری بر هنر پیشرو و متعهد است که هم امروز نیز در کنار آزادی مردم قرار دارد.

بمناسبت سالگرد خاموشی احمد شاملو، متن زیر از سایت " ادبیات و فرهنگ"، مروج هنر و ادبیات معترض و قدیم ترین سایت ادبی ایرانی در خارج، انتخاب شده است. در این یادنامه، سردبیر سایت، شاعر، نویسنده و مترجم پرتلاش و حساس نسبت به سرنوشت مردم و کشور، همکار و دوست احمد شاملو، آقای میرزا آقا عسگری( مانی )، ضمن نگارش خاطره ای نقل نشده از احمد شاملو، به سازش ناپذیری او با نظم ارتجاعی حاکم و محتوای اجتماعی فعالیت ادبی شاملو پرداخته، مینویسد:

" بزرگی شاملو، تنها به خاطر نیرومندی شعر و سخنش نبود، به خاطر نیرومندی نگاه و اندیشه ی جاری اش در آنها بود. جان و اندیشه ی شاملو آتشگاهی از اعتراض و انتقاد به دیکتاتورها بود."

در مقاله آقای مانی، نه فقط توانایی و خلاقیت هنری شاملو، بلکه تیزبینی سیاسی او نیز، بویژه در درک نقش مخرب انشعاب بزرگ در سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در سال 1359 روشن تر میگردد. نویسنده توانا احمد شاملو، بدرستی بر توطئه گری حزب توده برای تلاشی سازمان فدایی و سرنوشت سیاسی هولناک جامعه پس از این انشعاب نابود کننده، اشاره میکند
درحالیکه درست در همین مقطع، اکثریت سازمانهای چپ، برای وقوع انشعاب در سازمان فدایی روزشماری و آن را بدلیل مبارزه انقلابی علیه رژیم سلطنتی نفرین کرده، اعتماد بنفس و انگیزه مبارزاتی هوادران جوان و کم تجربه آن را مورد تهاجم قرار داده، تخریب میکردند. این محافل بی اعتناء به سرنوشت جامعه، فروپاشی سازمانی را که با تلاشی بزرگ، جنبش کمونیستی و آزادیخواهانه را، پس از شکست سال 32 احیاء کرده، فضای فعالیت سیاسی برای کمونیستها را بسیار مساعد ساخته بود، گام اصلی برای تبدیل شدن خود به " حزب طبقه کارگر!؟" میدیدند. نتیجه اینکه هم اینک حداقل 10 " حزب طبقه کارگر!!!" و چندین جریان در حال " تدارک " برای تبدیل شدن به حزب " طبقه کارگر" وجود دارند، اما هنوز قاتلین دهها هزار زندانی سیاسی، رئیس جمهور و وزیر، و مقابل چشمان همه جهان، مردم را در خیابان و بیابان به دار میکشند و سنگسار میکنند.

تجربه 28 سال پس از این فاجعه سیاسی نشان داد، که شاملو در تشخیص روند حوادث سیاسی مهلک پس از انشعاب در سازمان فدایی، نظیر یک مبارز حرفه ای و پرتجربه و بمراتب بیش از همه جریانات ضد فدایی، صاحب درک سیاسی دقیق، دلسوزی و احساس مسئولیت اجتماعی بود.

مقدمه بالا از وبلاگ جمهوری شورایی

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منبع مقاله زیر: سایت ادبیات و فرهنگ
1 مرداد 1386- 23 ژوئیه 2007
http://www.mani-poesie.de/
(میرزاآقا عسگری( مانی
mani-asgari@gmx.de
!احمد شاملو کجا، اینها کجا؟
در یک بعد از ظهر بهاری درسال ۱۳۵۹، به دیدار شاملو رفته بودم. دیدار دوم من با او بود. آن هم پس از آنکه شماری از شعرهای من
را در «کتاب جمعه» اش منتشر کرده بود و یکجا هم در همان جا نوشته بود:
احمد شاملو: ... من خود پیش از آنکه فی المثل شعری از میرزاآقاعسگری در کتاب جمعه به چاپ برسانم، نام او را نشنیده بودم و تا کنون نیز او را ندیده ام. و همین جا بگویم که اکنون او برای من امید فردای شعر ایران است.

کتاب شعر. احمد شاملو. گردآوری هیوا مسیح. انتشارات قصیده سرا تهران.چاپ اول. سال ۱۳۸۴. ص. ۱۳۱. نقل از هفته نامه‌ی «کتاب جمعه» سال ۱۳۵۸

از آن پس هم در سال ۱۳۶۳ به هنگامی که در تهران مخفی بودم و قرار بود چند روز بعد ایران را ترک کنم، باردیگر برای بدرود به دیدارش رفتم. بار آخر در ارلانگن آلمان و در جریان اینترلیت او را دیدم. دیدار مشترکی بود با او و عزیز نسین در سالن هتلی که آنها در آن اقامت داشتند.

در هر چهار دیداری که با شاملو داشتم، ادبیات و سیاست محور گفتگوها بود. در آن بعد از ظهر بهاری،شاملو که ذهنی کنجکاو داشت، جویای نگاه من – که جوانسال بودم – در باره ی دگرگونی های سیاسی بود. اما من دوستتر می داشتم او در باره ی آنچه می بیند و می داند سخن بگوید. در آن زمان ،سازمان چریکهای فدائی خلق دچار انشعاب شده بود. من که بدرستی نمی دانستم پشت پرده ی قضایا چه می گذرد، از درستی راه اکثریت سخن گفتم و شاملو که زیر و بم جریانات سیاسی ایران را از چند دهه پیشتر به خوبی می شناخت، ضمن جانبداری بسیار کمرنگ از جریان اقلیت، بر این باور بود که با آن انشعاب، یکی از امیدهای مقاومت در برابر حکومت نوپای جمهوری اسلامی از دست رفت. او معتقد بود که پشت پرده ی این انشعاب، حزب توده قرار دارد. حزبی که شاملو آن را «حزب بوجارهای لنجان» می نامید. من ربطی میان اکثریت و حزب توده نمی دیدم. شاملو استدلال می کرد که حزب توده با مصادره ی بخش عمده ی سازمان فدائی، یارگیری گسترده ای کرده است. نیروهای جوان این سازمان را به ابزار نیات حزبی اش تبدیل خواهد کرد. زمینه های متلاشی شدن اقلیت را فراهم خواهد ساخت و همه ی اینها در خدمت خمینی و حکومتش خواهد بود. «خواهی دید که بزودی حمام خون در این مملکت به راه خواهد افتاد.»

آنگاه بحث به ادبیات حزبی و دولتی کشیده شد. شاملو که به شوروی کمونیستی بشدت بدبین بود، نمونه هائی از قربانیان ادبیات دولتی در آن کشور را برایم برشمرد. «ببینید آقای عسگری! دیکتاتوری ها، هم نویسندگان و شاعران وابسته و طرفدار خودشان را می کشند، وهم نویسندگان و شاعران مخالف خود را. دسته ی اول را قربانی مطامع سیاسی- تبلیغاتی حکومت می کنند و موجب مرگ ادبی آنها در میان مردم می شوند، دسته ی دوم را هم با نام ضدانقلاب و خائنین به ملت، سربه نیست می کنند. نزدیک شدن به اینگونه حکومتها، مساوی است با مرگ ادبی و تاریخی شاعر و نویسنده.» (نقل به مضمون)

شاملو گرایش و باوری عمیق به ادبیات اعتراضی و متعهد داشت. اعتراض او به دیکتاتوری و دین سالاری در بیشتر سروده ها و نوشته های او، پیش و پس از انقلاب ۱۳۵۷ ، نمودی آشکار داشت. او حتا به توده ها هم باج نمی داد. (ای یاوه یاوه یاوه خلایق، مستید و گنگ، یا به تظاهر، تزویر میکنید؟!) گرایش فکری شاملو به چپ و سوسیالیسم، به معنای چشم پوشی اش از استقلال فکری و سیاسی نبود. جریان زندگی و شعر او نشان داد که او همواره شاعری معترض، سیاسی و مستقل باقی ماند. او در اوج قدرت نمائی خمینی و حکومتش، خطاب به او نوشت (من عدوی تو نیستم، انکار توام!) شاملو که یکی ازسنگین ترین وزنه های ادبی و فرهنگی ایران در بیست سال نخستین پس از فتنه ی ۱۳۵۷ بود، هرگز به این حکومت نزدیک نشد، به آن باج نداد، در برابر آن سکوت نکرد. با این حکومت وارد معامله ی آشکار و نهان ادبی یا سیاسی نشد.

بزرگی شاملو، تنها به خاطر نیرومندی شعر و سخنش نبود، به خاطر نیرومندی نگاه و اندیشه ی جاری اش در آنها بود. جان و اندیشه ی شاملو آتشگاهی از اعتراض و انتقاد به دیکتاتورها بود. آتشگاهی که بنیانهای ایدئولوژیک ، سیاسی و اجتماعی دیکتاتورهای دینی و غیردینی را به چالش می گرفت. او آشکارا سخن می گفت. او آشکارا اعتراض می کرد. او آشکارا نظر می داد. او خود ابراهیمی بود در آتش.

احمدشاملوحزب نداشت، سازمان نداشت، دولت و حکومتی را پشتیبان خود نداشت، دار و دسته ی ادبی نداشت، سرمایه و ثروت نداشت، تنها چیزی که داشت، و به فراوانی هم داشت، شرافت اجتماعی و وجدان ادبی بود. زبانی سرخ بود و سری سبز، کلامی گویا و تیز و پرخاشگر.

و اکنون می توان پرسید: احمد شاملو کجا و نویسندگانی که به خدمت حکومت دین مداران و دین فروشان، به خدمت حکومت آدمکشان درآمده اند کجا؟ او کجا و«شاعران و نویسندگان» دم فروبسته، مصلحت اندیش و ابن الوقت کجا؟ او کجا و «شاعران و نویسندگان» خارج نشینی که به پایبوسی آخوندها سفر می کنند کجا؟ «شاعران و نویسندگان»ی که دیگر حتا از واژه ی «تبعیدی» که تا دیروز نان آن را می خوردند چنان بیزارند که این واژه را نوعی اتهام سیاسی علیه خود تلقی می کنند. اینان اکنون خود را «مهاجر»، و آنچه را که می نویسند «ادبیات مهاجرت» می نامند. (همان واژگانی که نویسندگان دولتی در ایران برای اینان و آثارشان بکار می برند و البته منظور هر دو طرف این است که این دسته از «شاعران و نویسندگان» نه تنها دیگر مشکلی با رژیم ندارند، نه تنها به راحتی به ایران سفر می کنند، بلکه آنچه را هم که می نویسند سرشت اعتراضی ندارد.)

براستی که شاملو کجا و این بوجارهای لنجان کجا؟! یادش گرامی باد.
۲۳ جولای ۲۰۰۷
***