انتخابات رژیم اسلامی برای تعیین رئیس جمهور جدید آن به پایان رسید. نتایج حقیقی کم و بیش، همان است که اعلام شده است؛ از آنجا که توازن قوای واقعی میان جناح های حکومتی در این مقطع، و لزوم یکدست شدن نهاد های تصمیم گیری در شرایط بحرانی موجودیت رژیم را، منعکس می کند. بر زمینۀ شکست و ناتوانی جناحهای دیگر از پاسخگویی به بحران کنونی رژیم اسلامی، قدرت اجرایی نیز به دست جناح مسلط رژیم افتاد؛ که قدرت قضایی را همواره و نهاد قانون گذاری آن را نیزچندی پیش قبضه کرده بود. در جامعۀ سرمایه داری در هرکشوری، و درهر انتخاباتی در شرایط بحرانهای جدی، در اساس همین اتفاق می افتد؛ اشکال بروز، زمختی ویا ظرافت آنرا، ساختار های سیاسی مسلط بر جامعه، تعیین می کنند. اما این انتخابات و تبعات آن تحت شرایط یک رژیم ترور، که در بحرانهای داخلی و بین المللی دست وپا می زند، در عین حال یک تحول سیاسی عینی در جامعه، آنجا که به توده های مردم مربوط می شود را نیز، بازتاب می دهد؛ صرفنظر از اینکه چه میزان تقلبات انتخاباتی صورت گرفته، کدام تبهکار "مظلوم" واقع شده، و کدام جنایتکار، از " حق " رئیس جمهور شدن، محروم گشته است. انتخابات انجام شدۀ رژیم، انعکاس رویداد های پایه ای تری در جامعۀ ایران بود، که تقلبات و رأی سازیهای میلیونی آن هم، یعنی اعمال قدرت علنی نیروهای شریک در قدرت، نه اموری خلاف قانون، آنطور که هیاهو می شود، بلکه فاکتورهایی واقعی، و جزئی از همان روندها بوده، به همان ضرورت ها پاسخ دادند. انتخابات اخیر حکومت اسلامی، به عنوان یک اقدام تهاجمی ( کم و بیش مسلحانۀ) بورژوازی بزرگ از سوی هار ترین ترین جناح آن، بر سرنوشت کشمکش های قدرت میان دسته جات حاکم در این دوره، خط پایان کشید و قدرت سیاسی را متمرکز ساخت؛ اما در کنار و همزمان با آن، تلاشی و فروپاشی هرچه بیشتر باند های حاکم، و روند تحولات سیاسی آتی در کشور را، بطور اجتناب ناپذیری سرعت بخشید.
اصلاح طلبی حکومتی بانماینده گان تاکنونی آن، به طور کامل شکست خورد و به یک نیروی غیر جدی در مناسبات قدرت تبدیل گردید. این جناح، دیگر فرصت و امکان ابراز وجود سیاسی مستقل و مؤثر را پیدا نخواهد کرد؛ سرنوشت بعدی آن را، تجزیه ها و انشعابات آن رقم خواهد زد. اما این لزوماً سرنوشت اصلاح طلبی در جامعۀ سرمایه داری ایران نیست. اصلاح طلبی به عنوان یک جنبش بورژوایی، حتی تقویت گردید و گرایشهای گوناگونی از درون و بیرون حاکمیت، به یکدیگر نزدیک شده، و آن را وارد دور تازه ای از حیات خود خواهند ساخت. این گروهبندی باعناصر وگرایشهایی که باز هم به آن خواهند پیوست، هرچه بیشتر بر ضرورت رفرم های بنیادی در ساختارهای سیاسی رژم تأکید نموده، تلاش خواهد کرد، زمینۀ یک انقلاب توده ای در ایران را کور کند. این است آنچه که جوهر سیاسی جریان اصلاح طلبی در ایران را تشکیل می دهد، و نه دموکراتیسم ادعایی ودروغین اصلاح طلبان حکومتی و غیر حکومتی. بخش بزرگی از طبقۀ متوسط شهری، امید خود به حفظ ثروتها، نان خوردن از مدارک دانشگاهی ناشی از جنایت " انقلاب فرهنگی"، و موقعیت های اداری کسب شده در شرایط جنگ وترور را، با وجود رژیم کنونی از دست داده و به رفرم روی آورده است. این یک پروسۀ واقعی است، و با رفتن آن تبهکار و آمدن این جنایتکار، تغییر نمی کند. این نیروی اجتماعی مطمئن است، با تداوم سرکوب و ترورحاکم، وقوع یک انقلاب برای سرنگونی رژیم، همواره یک احتمال جدی است. در عین حال طبقۀ متوسط ، در شرایط کنونی ایران وجهان، بیشترین شانس را برای حفظ دستگاه دولتی و مالکیت سرمایه داری، در مؤثر بودن آلترناتیو اصلاح طلبی بورژوایی در مقابله با یک انقلاب توده ای می بیند. اصلاح طلبی حکومتی تاکنونی، فقط گرایش فوق ارتجاعی، راست و اسلامی، این جنبش حقیقی را منعکس می کرد. اصلاح طلبان حکومتی، در دوران شکل گیری اولیۀ این جریان، بر امواج ترس ونارضایتی و کوفتگی و پشیمانی لایه های نزدیک به خود در میان طبقۀ متوسط شهری، سوار شدند. آنها، قادر شدند اصلاح طلبی در حکومت سرکوب و ترور را، به عنوان " جنبش " دروغ و ریاکاری تثبیت کنند؛ بی زیان بودن آن برای موجودیت رژیم را اثبات کنند؛ جناح مسلط حکومت اسلامی را به برداشتن همین پرچم مجاب نموده؛ خود از میدان خارج شده؛ با حقوق های سنگین بعنوان رئیس جمهور، نمایندۀ مجلس، وزیر ومدیر و رئیس اداره، به دنبال زندگی شخصی خود بروند. این همۀ آن اتفاقی بود که در انتخابات اخیر، تا آنجا که به اصلاح طلبان حکومتی مربوط می شود، افتاد.
در شرایط پس از جنگ ارتجاعی، تیرباران های دسته جمعی و فقر و فلاکت عظیم ناشی از سالهای دهۀ 60، جامعۀ فرسوده از این همه درنده خویی، به این لایه از طبقۀ متوسط و ناراضی از جناح مسلط رژیم امید بست. اما اصلاح طلبان دروغین وقتی به پست ومقام چنگ انداختند، به سینۀ مردم له شده از تبهکاریها و جنایات رژیم خود کوبیدند، و وظیفۀ اصلی خود را همدستی در سرکوب وتحمیل فقر بیشتر به همان مردم، و جلوگیری از خیزش های آنان قرار دادند. اصلاح طلبان ریاکار، مقام وموقعیت به دست آورده را، به امکانی برای تضمین هر چه بیشتر بقاء رژیم و تحکیم موقعیت عناصر خود، در دستگاههای دولتی مبدل ساختند. آنها همواره تلاش کردند این حقیقت را کتمان کنند، که با وعده های اصلاح طلبی به میدان آمده و بخشی ازمردم به جان آمده از سلطۀ رژیم پلید آنها، از سر ناچاری، به تخته پارۀ اصلاح طلبی آنها چنگ زده بودند. اصلاح طلبان حکومتی، 8 سال به معنی واقعی کلمه از دست زدن به کمترین اقدام اصلاحی وعملی پرهیز کردند. مبادا از این طریق، مخالفین"نظام" عرصۀ عمل پیدا کنند و خطری از این ناحیه متوجه موجودیت رژیم اسلامی آنها شود. آنها در سفرهای خارجی خود، از رعایت حقوق بشر، تمدن و گفتگوی تمدن ها دم می زدند، و در دفاع از جامعۀ مدنی، پزهای پوچ روشنفکرانه می گرفتند. اما به خود اجازه ندادند، حتی یکبار به سنگسار زنان و دار زدن انسانها بر بالای جرثقیل های درکنار هم پارک شده، قطع هر دو دست جوان 18 ساله در روز روشن در مرکز پایتخت و در قرن بیست و یکم، کمترین اعتراضی کنند. اصلاح طلبان حکومتی، همۀ عوامفریبی، دروغ و ریاکاری فرهنگ اسلامی را، در آنجا که فرصت داشتند طور دیگری وانمود کنند، به همگان اثبات کردند. این به اصطلاح اپوزیسیون رژیمی، به عینه نشان داد، حکومت اسلامی نه توانایی کمترین رفرم در ساختار تروریستی – بورژوایی خود را دارد، و نه امکان رشد یک جریان حقیقی اصلاح طلبی، با حد اقلی از تکیه بر نظامات دموکراتیک در چهار چوب آن وجود دارد. این جریان در روزهای آخر قبل از انتخابات اخیر، به استخوان های پوسیدۀ نهضت آزادی متوسل شد. در حالیکه همین اصلاح طلبان حکومتی امروزی، خود در دورۀ دانشجوی خط امامی و پاسدار بودن شان، نهضت آزادی را از قدرت به زیر کشیده بودند. جریان ملی – مذهبی، نمایندۀ هیچ سطحی از شور و کار وتلاش و مبارزه جویی در این جامعه نیست. نهضت آزادی خود از تشکیل دهنده گان این ماشین آدم کشی و امتحان پس داده گان این رژیم جنایتکار است. این جریان حاشیه ای، نا امیدی و له شده گی روحی لایه ای از حامیان رژیم از جناح راست بورژوازی متوسط شهری را نماینده گی می کند و کار سیاسی آن، چیزی جز گلایه از ناشکری های جناح حاکم، از خدمات گذشتۀ آنها به این رژیم نیست. سنجاق کردن اصلاح طلبان دروغین قدیم به اصلاح طلبان دروغین جدید، دردی از اصلاح طلبی در حکومت اسلامی را درمان نخواهد کرد؛ از این رو آویزان شدن به آن هم، نه از جدیت جریان اصلاح طلبی حکومتی، بلکه از تلاش آن در ادامۀ اصلاح طلبی به شیوۀ تاکنونی، پرده بر می دارد. حمایت این جناح از رفسنجانی برای دور دوم نمایش انتخاباتی اخیر نیز، برای حفظ امتیازات تحکیم شدۀ وابستگان آن، در دستگاههای دولتی بود. نه اینکه در چهرۀ کریه رفسنجانی کسی را می بینند، که اصلاح طلبی را از فاز "گفتمانی" که خود در آن در جا زدند، به فاز " عمل گرایی " سوق دهد، و یا قادر و مایل به مقابله با جریان " اقتدار گرایان" باشد. بخش اعظم حمایت از رفسنجانی، کروبی و معین (با هرمیزان از تقلب و تهدید و تطمیع)، در واقع هستۀ اصلی از گرایش اصلاح طلبی تاکنونی ( متوهم شده گان و یا اعتماد کرده گان) در جامعه را، منعکس می کند. این آن بخشی در طبقۀ متوسط است که کیسه های خود را در پناه اصلاح طلبی "گفتمانی" و گرسنگی دادن به کارگران، انباشته کرد واز رفسنجانی و کروبی و معین، لیبرالیسم بیشتر، برای لذت بردن بیشتر از زندگی را طلب می کرد. اینکه چرا آراء جریان اصلاح طلبی تاکنونی، در میان چهار کاندیدا تقسیم شد، دلایل خود را دارد؛ بطور کلی اما، از یکطرف ورشکستگی اصلاح طلبی حکومتی و از سوی دیگر، ناروشنی در استراتژی تضمین حیات رژیم با ادامۀ اصلاح طلبی به شیوۀ تاکنونی، و همچنین آغاز تجزیه گرایشات درونی این بخش از حاکمیت اسلامی، دلایل عمده را تشکیل می دادند.
مردم به خوبی تفاوت لبخندهای عوامفریبانه و اداهای روشنفکرانه، با اقدامات عملی که بر زندگی سیاسی- اقتصادی آنها تأثیر بگذارند را، درک می کنند. این واقعیتی است که بخشی از جامعه، به علت نابودی سازمانهای سیاسی طبقۀ کارگر و نهاد های مستقل زنان ودانشجویان، به دارودستۀ جبهۀ مشارکت و نظایر آن توهم پیداکرد یا امید بست؛ هرچند جز سرخورده گی از امید کاذب خود به این ماشین آدم کشی، نصیبی نبرد: سرکوب و درنده خویی در رژیم " اصلاحات" تشدید شد، معضلات اجتماعی انبوه تر شد، و سطح زندگی تودۀ کارگران در این دوره نیز، با سرعت بیشتری به وخامت گرایید. اما بیشترین عواقب مهلک اصلاح طلبی دروغین در آنجا بود که، نیروی بزرگی در جامعه را که به سوی حمایت از رادیکالیسم سیاسی گرایش داشت، به اصلاحات از طریق رژیم امیدوار ساخت، و حیات کریه رژیم اسلامی را برای چندین دوره، حتی با چهره ای بزک کرده و بدون هیچ هزینه ای، تضمین کرد. در واقع یک جریان جدی اصلاح طلبی در شرایط یک سیستم پارلمانی، قادر بود به راحتی نتایج انتخابات را، حتی با جلوگیری علنی از اعمال نفوذ جناح مسلط،، به نفع خود تمام کند. اما وقایعی که گذشت به عینه نشان داد، جریان اصلاح طلبی حکومتی (وغیر حکومتی )، فاقد کمترین ظرفیت ایجاد اعتماد دوباره در میان مردم است؛ توهمی که یکبار از سر ناچاری، گسیختگی و کوفتگی روحی - سیاسی جامعۀ ایران، به این جریان ریاکار و همدست ولی فقیه، شکل گرفته بود.
اصلاح طلبی وغرب گرایی در دوره دو رئیس جمهور قبلی رژیم، فقط به پر کردن جیب صاحبان قدرت و ثروت و ایجاد یک شبکۀ مافیایی از صاحبان امتیازات منجر شد؛ در کنار آن، زندگی آزادتری از محدودیت های اسلامی را هم برای آنها تضمین کرد. اما آنها، همچنین روشنفکران و هنرمندان و بخش مهمی از دانشجویان وزنان طبقۀ متوسط ، این حقیقت را فراموش کردند که ثروت و لیبرالیسم برای بخش ناچیزی از جامعه، برای اکثریت مردم، جهنمی بمراتب غیر انسانی تر ازدورۀ رژیم گذشته ایجاد کرده است. قشر کوچکی از بورژوازی متوسط ، این میزان از لیبرالیسمی را که به آنها ارزانی شده بود، به وسیله ای برای اعتراض به جنایات روزمرۀ رژیم وتبهکاری تحمیل شده برزندگی توده های مردم، تبدیل نکردند. برای آنها چاپ کتابشان و شرکت در مهمانی های فرهنگ سراهای قشر روشنفکر، معیار وجود آزادی واصلاحات گردید. اما اینکه اصلاح طلبی با این سطح از لیبرالیسم برای آنها، در مقابل برای توده های زحمتکش مرگ تدریجی را به دنبال آورده است، برایشان مهم نبود. اینکه با اینهمه قوانین ضد کارگری، اصلاح طلبی برای توده های زحمتکش مردم، فقط به بدبختی و بی حقوقی هر چه بیشتر منجر شد، در دنیای مدرنیسم بورژوازی متوسط تازه به دوران رسیده، قابل درک ولمس نبود. بدتر اینکه، از یک جنایتکار و راهزن حرفه ای نظیر رفسنجانی هم، که برای توده های زحمتکش رسوا شده و یکی از عوامل اصلی مصائب کنونی محسوب می شود، حمایت می کنند. روشنفکر اشراف منش، خود ستا و غریبه با مردم، تصور می کند، مردم فوراً به رهنمود او گوش کرده و به رفسنجانی پلید رأی خواهند داد، تا او از موج بعدی لیبرالیسم لذت ببرد، و مردم از موج بعدی بیکاری و فقر و گرسنگی!. اصلاح طلبان به قشر کوچکی از طبقۀ متوسط وعدۀ آزادی های لیبرالی دادند، اما نان را و حق نفس کشیدن را از زحمتکشان دریغ کردند، و آنها را نظیر برده گان بی حقوق، نظیر یک طعمه به سوی سرمایه داران پرتاب کردند. انتخابات اخیر، همچنین نوعی بی اعتنایی مردم به اصلاح طلبی روشنفکرانه را هم به نمایش گذاشت. حتی اگر درصد شرکت کننده گان در انتخابات، به میزان نصف سطح فعلی باشد و حتی اگر چندین میلیون رأی برای احمدی نژاد ساخته شده، و انتخاب او از مدتها قبل، طراحی شده باشد، همۀ اینها در اصل یک چنین واقعیتی تغییری نمی دهد. برای مردم، اصلاح طلبی قبل از هر چیزی، می باید به تغییر شرایط زندگی اقتصادی آنها و گسترش حقوق سیاسی آنها منجر می گردید؛ مردمی که دورۀ 8 سالۀ "سازنده گی" رفسنجانی، آنها را به فقر وفلاکت کامل کشانده بود. اما دولت خاتمی، دلالان و بورس بازان و شرکت های پیمانکاری او، زندگی در سایۀ اصلاح طلبی را، بازهم به جهنم بی سابقه ای برای توده های مردم مبدل ساختند؛ در عوض مردم را با اندکی عقب بردن روسری و نصایح روشنفکرانۀ پوچ وتوخالی مشغول کردند. برای توده های مردم، اصلاح طلبی یعنی گرسنگی و بیکاری، کلیه فروشی و تن فروشی اجباری، چوبه های دار دروسط خیابان، اعتیاد و دزدی و جنایت، اصلاح طلبی یعنی قرارداد های موقت و سفید، و سلب امنیت شغلی!. در چنین شرایطی روی آوری به مخالفین اصلاح طلبان، یک واکنش محتمل خواهد بود. به ویژه اینکه کمونیستها بدلیل ضربات مهلک از سوی رژیم ترور، و تسلط فرقه گرایی مزمن، پاسیویسم، انحلال طلبی وخصومت ورزی علیه یکدیگر، در شرایط کنونی، یک نیروی سازمانده، و متحد کننده نیستند. از این رو برای بخشی از مردم، مکانیزمی جز صندوق رأی و امید بستن به انتخاب میان چنگیز و تیمور باقی نماند؛ و ترس از ادامۀ شرایط تا چهار سال دیگر به همین شیوه، بخشی از آنها را ناچار کرد با سرعت تصمیم گرفته در آخرین لحظات، آراء خود را به صندوقها بریزند.
بخشهایی از رژیم اسلامی نظیر اصلاح طلبان حکومتی (همچنین جناح رفسنجانی)، بدنبال راههایی برای خروج از بحران کنونی رِژیم در داخل ودر عرصۀ جهانی هستند؛ آنها می دانند، در شرایط کنونی جهان، باید بر برخی از الزامات بین المللی تسلیم شوند و غرب در این زمینه ها، دیگر شوخی نمی کند. اما آنها به شرطی در پیشبرد این سیاست می توانند بر حد اقلی از موفقیت حساب کنند، که بر نیروی اجتماعی رژیم، یعنی همان هیولایی که خود با تکیه بر درنده خویی آن به قدرت رسیده و تا کنون نیز با ترور خیابانی آن بر سر قدرت باقی مانده اند، افسار بزنند. اما این کار ساده ای نیست. برای اینکه حکومت اسلامی نه فقط یک ماشین آدم کشی، بلکه در عین حال یک ائتلاف سیاسی از جناحهای مختلف بورژوازی و خرده بورژوازی مرفه است، و فقط با همین ساختار هم می تواند ادامۀ حیات دهد. این را آنها که که در رأس هرم قدرت نشسته اند و یا تیر خلاص می زدند، بهتر می دانند؛ از این رو دست بردن در این تابو، یعنی گذار از اصلاح طلبی " گفتمانی" به سوی اصلاح طلبی"عملی "، همۀ قرارهای بازی در حکومت اسلامی را بر هم می زند. در حکومت اسلامی همواره همین نیرویی که پشت سر شورای نگهبان و رهبر و امثال آن ایستاده است، راز بقای رژیم اسلامی را بهتر تشخیص می دادند. اینکه جناح خاتمی 8 سال از اصلاحات صحبت کرد، اما کمترین گامی برنداشت، نه فقط از ترس و بزدلی و دروغ وریاکاری، که قبل از همه، از شناخت او از قاعدۀ بازی نیز ناشی می شد: این قاعده، که در رژیم اسلامی هیچگونه رفرمی در هیچ سطحی امکانپذیر نیست و اصلاح طلبی نمی تواند و نباید از مرحلۀ " گفتمان " فراتر برود؛ واگر سطحی از عقب نشینی هم اجباری شود، باید میزان وشرایط آن را، جناح مسلط تعیین کند. اصلاح طلبان دروغین از جبهۀ مشارکت و مجاهدین انقلاب اسلامی تا کروبی و رفسنجانی ، خود می دانند، هر گونه رقابت جدی با جناح مسلط و نیروی اجتماعی مسلح رژیم، کل سیستم را به بحران مرگ قطعی سوق خواهد داد. نیازی به اثبات نیست که هیچ یک از باندهای " اصلاح طلب "، کمترین منافعی در تضعیف رژیم اسلامی ندارند.
در جامعۀ ایران نظیر هر جامعۀ سرمایه داری، یک جنبش حقیقی اصلاح طلبی وجود دارد؛ اصلاح طلبی در ایران کنونی، جنبش سیاسی حقیقی طبقۀ متوسط است. این یک نیروی کم وبیش مدرن در جامعۀ سرمایه داری، و در رأس آن، جناح راست بورژوازی متوسط قرار دارد. برای این نیرو، اصلاح طلبی تنها راه تضمین حیات نظام سرمایه داری، دستگاه دولتی آن و جلوگیری از یک انقلاب توده ای است. هم اینک احزاب و سازمانهای متعدد ایرانی، هم در داخل و هم در خارج، در چهارچوب این نیروی اصلاح طلب قرار دارند: جریاناتی نظیرجمهوری خواهان ملی، سازمان اکثریت، حزب توده، نهضت آزادی، سازمان مجاهدین خلق، حزب دموکراتیک مردم ایران، حزب دمکرات کردستان، سازمانهای چپ میانه رو " چپگرا" ( اتحاد فداییان خلق ونظایر آن )، احزاب متعدد سوسیالیست و سوسیال- دموکرات، همۀ احزاب قومی – ملی جدید، دفتر تحکیم وحدت دانشجویان، کانون نویسنده گان در داخل و خارج، گروههای متعدد دانشجویی در داخل که خود را جمهوریخواه و دمکرات معرفی می کنند، بخش اعظم سازمان های غیر دولتی، بویژه سازمانهای زنان و روشنفکران، اکثریت قریب به اتفاق نشریات، روزنامه ها و ارگانهای اینترنتی و چاپی در داخل و خارج، جناح محافظه کار در جنبش کارگری، نهادهای معلمان و پرستاران و بخشها و گروههای شغلی - اجتماعی نظیر آن. در این میان اتحاد جمهوریخواهان ایران (برلین) گرایش میانه و راست، و جمهوری خواهان لائیک ((پاریس) گرایش میانه و چپ در طبقۀ متوسط را، به بهترین شکلی بازتاب می دهند. سازمان مجاهدین خلق و دفتر تحکیم وحدت دانشجویان، به گرایش سنتی راست طبقۀ متوسط ( متمایل به بخش های مذهبی مدافع رژیم دردرون بورژوازی متوسط )، نزدیک هستند. این آن اردوی سیاسی کم و بیش متحد اصلاح طلبی حقیقی بورژوایی در ایران کنونی است. اشکال قدرت گیری و سلطۀ این نیرو قبل از همه، چانه زدن با طبقات حاکم، قدرتهای امپریالیستی، سازمانهای بین المللی، پارلمانها، احزاب، رسانه های غربی و بویژه شرکت در انتخابات و تأثیر گذاری از این طریق است.
انتخابات در یک جامعۀ سرمایه داری قبل از همه، بیان رقابتهای سیاسی جناحهای متعدد سرمایه است و ربطی به رعایت حقوق دموکراتیک مردم از سوی طبقات حاکم ندارد. همین که رژیم اسلامی، ابتدایی ترین حقوق دموکراتیک مردم را لگد مال میکند، اما انتخاباتش را همواره به موقع برگذار می کند، دلیلی بر این واقعیت است. با مکانیزم انتخابات نه فقط توازن قوای موجود میان دسته جات حاکم در اقتصاد و سیاست، در نتایج انتخابات منعکس می شود، بلکه قواعد حقوقی – سیاسی ناظر بر مناسبات این جناح بندیها تا دور بعدی تشدید رقابتها نیز، مکتوب می شود. قرار نیست بورژوازی انتخابات برگذار کند و از درون صندوقها، سوسیالیسم سر بیرون آورد. انتخابات بورژوازی یک پروسۀ کاملاً واقعی و ابداً مضحکه و مسخره نیست. بورژوازی بزرگ و همۀ دستگاه بوروکراتیک – نظامی موجود، بویژه نیروی اجتماعی عظیم آن یعنی طبقۀ متوسط، همچنین بخشی از کارگران، انتخابات را کاملاً جدی می گیرند. حال در انتخابات شرکت می کنند و یا آن را تحریم می کنند، در اصل اهمیت انتخابات خللی وارد نمی شود. هیچ میزانی از تقلب و تهدید وتطمیع، از " مشروعیت " انتخابات، به عنوان یک مکانیزم تجدید تقسیم شرایط قدرت، ایجاد مشروعیت، همچنین مکانیزم باز تولید شرایط قدرت بطور سیستماتیک، قانونی و دائمی از طریق کشمکش های پارلمانی، کم نمی کند. اینکه یک انتخابات تا چه حد زمخت و یا با ظرافت برگذار می شود، به شرایط مشخص و موقتی برمیگردد، و در اصل موضوع که مناسبات قدرت در بالا را صراحت داده و بر بی حقوقی توده های کارگر، مهر تأکید می کوبد، تغییری نمی دهد. میزان و شکل تقلب و تهدید و تطمیع را، شکل سیاسی حاکم تعیین می کند، خود به بخشی از انتخابات در چنین مناسباتی تعلق داشته و میزان قدرت واقعی هر جناح را به نمایش می گذارد: آنها که قدرت دارند، آن را پنهان نمی کنند، بلکه در هر موقعیتی برای مرعوب ساختن دیگران، در کمال صراحت و شهامت، از آن استفاده می کنند. گذشته از این، بورژوازی بنا به انبوه تجارب تاریخی از جمله در ایران، خود را به طور " طبیعی" ملزم به برگذاری انتخابات نمی داند. به کشور همسایه نگاه کنید: در مقابل چشمان تمام دولتهای دمکرات و مدافع پارلمانتاریسم، ارتش پاکستان، یکشبه دولت و حقوق شهروندی و پارلمان "منتخب" را منحل کرد، قدرت را به دست یک ژنرال سپرد و همۀ جناحهای بورژوازی، از خرده بورژوازی تا بورژوازی بزرگ را موظف ساخت، فعالانه از او حمایت کنند. خواست انتخابات در شرایط سلطۀ بورژوازی، در دورانی که بورژوازی یک طبقۀ ارتجاعی است، هرگز نه خواست طبقۀ کارگر، که خواست لایه هایی از طبقات حاکم بوده است. جنبش های کارگری همواره برای تحقق دموکراسی مستقیم و شرکت حقیقی طبقۀ کارگر در تصمیم گیری های سیاسی به میدان آمده اند؛ برای بخشهای میانی بورژوازی اما، انتخابات همچنین تنها امکان و ابزار جلوگیری از وقوع انقلاب گرسنگان نیز محسوب می شود. بورژوازی برای اثبات مشروعیت حاکمیت خود، برای قانونی ومشروع جلوه دادن استثمار و بی حقوقی توده های کارگر، به انتخابات هم متوسل می شود. اما کودتاهای نظامی بهترین شاهد این مدعا هستند، که طبقۀ سرمایه دار، مشروعیت خود را قبل از هر چیزی، از طریق تسلط سنتی دستگاه دولتی خود بر جامعه کسب می کند، و نه لزوماً از طریق صندوق های رأی گیری.
جناح راست افراطی که در چهرۀ احمدی نژاد به قدرت رسید، نه فقط نمایندۀ اصلی رژیم بلکه اساساً بنیانگذار رژیم اسلامی است. همۀ سران رژیم از جمله خمینی جنایتکار، خود سخنگویان منافع همین نیرو نیز هستند. این خامنه ای است که از این نیروی ترور و آدم کشی حرف شنوی دارد و کار به دست و مزدور آن است و نه بر عکس. این نیرو فقط مشتی پاسدار و بسیجی وآخوند و دلال و محتکر نیست. نیروی مخوفی است که همواره از طریق گرسنگی دادن به مردم، و توسری زدن به دیگران زندگی کرده است و طیف وسیعی از لایه های گوناگون، از خرده بورژوازی مرفه تا لایه هایی از بورژوازی متوسط و بورژوازی بزرگ را در بر می گیرد. آنها چیزی جز له کردن وتحقیر دیگران نمی شناسند، تجسم کامل یک جریان فاشیستی و رژیم اسلامی کنونی، رژیم پس از سلطنت آنها است. این دارودسته امروز بازهم در شرایط قدرت گیری جنبش های اعتراضی به وسط صحنه می آید، تا از نظامی که با خون و خشونت بر پا کرده است، حفاظت کند. این نیرو از معامله بر سر سرنوشت خود از طریق باند های دیگر به وحشت افتاده است و با تمام توان و با تقلب های وسیع و ارعاب آشکار رأی دهنده گان، تلاش می کند ابتکار عمل نجات رژیم را خود به دست بگیرد. جناح حزب اللهی- خط امامی، پیش برنده گان جنگ ارتجاعی 8 ساله، ترور کننده گان و تیر خلاص زنان، امروز به طور کامل در مجلس رژیم و دستگاه دولتی آن، دست بالا را پیدا کرده اند. احمدی نژاد با وعده های دروغین مبنی بر مبارزه با فقر، مبارزه با فساد اداری صاحبان قدرت و باند های وابسته به احزاب رقیب در ادارات و مراکز اقتصادی، مخالفت با اقتصاد دلالی و متکی بر امتیازات (رانت خواری)، پایان دادن به بلاتکلیفی در مراکز تصمیم گیری، جلوگیری از امتیاز دادن به آمریکا در مسئلۀ منازعات هسته ای و به ویژه جلوگیری از قربانی شدن پایگاه اجتماعی رژیم( لایه هایی از خرده بورژوازی و طبقۀ متوسط) در جریان عقب نشینی شتابزدۀ جناحهای دیگر، در برابر فشارهای داخلی وخارجی به میدان آمده است: انتخابات شوراهای شهرها ، انتخابات مجلس هفتم و حال انتخابات ریاست جمهوری. این آن نیرویی است که همیشه، قدرت اصلی را در عمل اعمال کرده و حاضر نیست به این ساده گی، میدان را به دست عناصری از گروهبندی های دیگر، واگذار کند. در این موارد اصلی، شرایط قدرت گیری این نیروی اجتماعی، با شرایط قدرت گیری جریانات راست افراطی در اروپا در چند سال اخیر، کاملاً قابل مقایسه است: در دورۀ پس از پایان جنگ سرد، فشار بر توده های زحمتکش و بویژه بیکاران و کمک شونده گان از طریق دولت در اروپا شدت گرفت. این امر باعث روی آوری بخشی از اقشار محروم و تحت فشار جامعه، به احزاب راست افراطی و فاشیستی گردید. این احزاب با تبلیغات کلاسیک فاشیستی ( ضدیت با خارجیان و یهودیان، ضدیت با اقشار تحت تبعیض، حمله به سرمایۀ بزرگ و دفاع از ملت خودی) قادر شد بخشی از مردم را بدنبال خود بکشد. در بعضی از ایالات آلمان، چنین احزابی حتی تا 20% آراء پارلمان های محلی را کسب کرده اند. انتخاب احمدی نژاد بر زمینه ای نظیر شرایط کنونی در اروپا هم قابل تفسیر است و از این رو دولتهای غربی قادر نخواهند بود، به طور جدی در مقابل آن، موضع گیری کنند؛ از آنجا که آنها در کشورهای خود، با چرخیدن مدام به راست و اعمال تبعیض علیه خارجیان و ضعیف ترین اقشار جامعه، تلاش می کنند حتی با این نیروی فوق ارتجاعی رقابت کنند.
با برسرکار آمدن احمدی نژاد نیروی اصلی بنیانگذار حکومت اسلامی، ولی فقیه و آدم کشان خیابانی آن، بعد از 16 سال قدرت خود را باز هم متمرکز ساختند. هدف از این تمرکز، چاره اندیشی در مقابل معضلاتی است که هم اینک کل موجودیت رژیم را تهدید می کنند. ازمیان همۀ این معضلات، فقر و فلاکت گسترده و خطر انقلاب توده های زحمتکش در درجۀ اول اهمیت قرار دارد. در مرحلۀ بعد ایجاد یک نظام یکدست سیاسی، کنترل عواقب جریان اصلاح طلبی و هدایت این جریان از طریق خود، یعنی از طریق "اصول گرایان اصلاح طلب"، قرار دارد. سوم، ایجاد استحکام و اعتماد به نفس در مناسبات بین المللی حکومت اسلامی و پرهیز از امتیاز دادن ناشیانه به آمریکا و آماده سازی نظامی و سیاسی رژیم برای مقابله با ضربات نظامی احتمالی از سوی آمریکا. چهارم، تضمین نقش و منافع نیروی اجتماعی رژیم (لایه هایی از خرده بورژوازی و بورژوازی متوسط) و جلوگیری از قربانی شدن آن از سوی جناحهای دیگر. این نیرو که با جنگ و کشتار های دسته جمعی، حیات رژیم را تضمین کرد، به دلیل نقش مستقیم درترور و آدم کشی، خود را به صورت طعمۀ ساده ای در دست"بزرگان" می بیند، تا با انداختن بار همۀ جنایات و تبهکاریها بر دوش آن، سران رژیم خود را از زیر فشار خرد کنندۀ مردم به خشم آمده، نجات دهند.
انتخاب احمدی نژاد، بیان غلبۀ نوعی بناپارتیسم در صحنۀ کشمکشهای قدرت، میان باندهای صاحب نفوذ در حکومت اسلامی نیز هست: وجود رقابت های نزدیک به هم در درون دسته جات حکومتی، تماماً فریب و نقشه های پشت پرده نبود؛ بلکه در عین حال بیان ناتوانی رژیم اسلامی و نوعی توازن قوای جناح بندیهای کنونی رژیم هم محسوب می شود. جریانی که حول شورای نگهبان و رهبر رژیم قرار داشت، حقیقتًاً قادر به " اجماع " نبود؛ همان طور که همین معضل را، جناح اصلاح طلب هم داشت. هر چند درمیان کاندیداهای جناح رهبر، از همان آغاز این احمدی نژاد بود، که بدلیل تجربۀ کار سیاسی( نظامی)، اداری و اجرایی، ظاهراً عدم وابستگی به هیچ گروهی، آکنده از تعصب کور مذهبی، سرکوبگری و همچنین نزدیکی ( دروغین) به " پابرهنه گان" از یکطرف، و اطاعت محض از شورای نگهبان ورهبر رژیم از طرف دیگر، بیشترین شانس را در آن سو داشت. اما این می بایستی طی یک سری اقدامات عملی، به یک واقعیت قابل پذیرش از سوی سایر کاندیداهای این جناح نیز تبدیل می گردید. کشمکش ها و ارعاب ورأی سازی، آن پروسۀ عملی بود، که احمدی نژاد را عملاً به کاندیدای همۀ نیروهای حول رهبر رژیم، مبدل کرد. ادامۀ رقابت ها در روزهای آخر، و حمایت فعال نیروی سرکوب خیابانی ( سپاه پاسداران، بسیج، نیروی انتظامی، حزب الله، "لباس شخصی" ها) از قهرمان تازه کشف کردۀ خود، توانایی او را در مقابل سایر عناصر جناح رهبری رژیم (اصول گرایان و آباد گران) به سایرین در این اردو اثبات، و قادر به جلب اعتماد آنها از خود گردید. جناح احمدی نژاد با اعمال قدرت علنی، رأی سازی و ایجاد جو ارعاب، همۀ گرایشها و عناصر رقیب در جناح خود را، از سر راه برداشت و استعداد خود را، بعنوان نیروی قادر به اعمال قدرت در شرایط حساس کنونی، به پایگاه اجتماعی و رهبری رژیم( گرایش راست افراطی بورژوازی بزرگ) نشان داد. روشن است همۀ رویداد هایی که طی ماهها، هفته ها و روزهای اخیر گذشت، همچنین با انبوهی از توطئه گری، نقشه های پشت پرده، بده بستان های مافیایی، محاسبات قدرت، عوامفریبی، و تهدید و تطمیع همراه بوده است. اما همۀ اینها خود، به اجزاء حکومت گری در یک رژیم ترور تعلق دارند؛ بنابراین فاکتورهای واقعی و نه استثنائات، محسوب می شوند. احمدی نژاد به نیروی بسیج ونظامیان دیگر رقیب او، عمدتاً به سپاه پاسداران و نیروی انتظامی (کمیته های انقلاب اسلامی سابق) نزدیک هستند. سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که از نظر استعداد های سرکوب و آدم کشی، از بسیج تا سپاه پاسداران امتداد می یابد؛ جناح " چپ" آن در آستانۀ انتخابات در اعتراض به راست روی رهبری خود انشعاب کرد. انشعاب در این سازمان در عین حال به معنی تقویت موضع بسیج در مقابل سپاه پاسداران و به این طریق پیوستن بخش طرفدار" مستضعفان" در میان اصلاح طلبان حکومتی به اردوی احمدی نژاد بود. انتخاب احمدی نژاد، تا آنجا که به جناح بندی های درونی ماشین نظامی رژیم مربوط است، قدرت بسیج را نسبت به سپاه پاسداران و نیروی انتظامی، در این دوره تثبیت کرد. اما این نه یک برتری فنی، بلکه بر بستر شرایط سیاسی و تشدید اعتراضات علنی توده های زحمتکش، آشکارا نیاز رژیم اسلامی به قابلیت های بسیج سنتی را نشان می دهد؛ و نه فقط نیروی سرکوب اسلامی- بوروکراتیک یعنی نیروی انتظامی و سپاه پاسداران.
محمود احمدی نژاد به همان گونه رئیس جمهور شد، که خمینی به عنوان امام بر سر کار آمد: با تکیه بر فقر و فلاکت موجود در جامعه، با شعار استقلال و مقابله با آمریکا، با وعدۀ عدالت و مبارزه با صاحبان قدرت وثروت، به عنوان یک "پابرهنه" که گویا از میان مردم محروم برخاسته؛ و وابسته به هیچ حزب و گروهی نیست و قصد دارد، کشور را از وضعیت بحرانی خارج سازد. بورژوازی بزرگ ایران طی سالهای ترور تا کنون و بویژه در 16 سال حکومت رفسنجانی و خاتمی، کشور را برای توده های زحمتکش به محیط مرگ روزمره تبدیل کرد، که بخشی از جامعه باز هم از سر استیصال و درمانده گی، از دست افعی سرمایۀ بزرگ به دست اژدهای جناح اسلامی بورژوازی متوسط،، خرده بورژوازی مرفه و شعارهای پوچ عدالت خواهی اسلامی آخوند های آدم کش آن پناه برد. با وجود همۀ تقلبات( و رأی سازیهایی که هنوز کاملاً روشن نشده است)، اما این یک واقعیت مسلم است، که احمدی نژاد بر مبنای عملکرد یک رشته عوامل عینی، به قدرت رسیده است. برای همۀ آنهایی که از اشتباه مردم در روی آوری به خمینی پلید سخن می گفتند، باید قدرت گیری احمدی نژاد پاسخ دهد که مردم، بر اساس کدام زمینه های عینی اشتباه می کنند؟ بورژوازی بزرگ و بخش مدرن طبقۀ متوسط، و" روشنفکر " و لیبرال، اصلاح طلبی را به فرصتی برای گرسنگی دادن به توده های مردم تبدیل کردند. از طرف دیگر آنها مدام به آمریکا چشم دوخته و در جامعه ای که از درو دیوارش بدبختی می بارید، "مزایای" سرسپرده گی به دولتهای امپریالیستی را جار زده، شرایط روحی حملۀ احتمالی آمریکا را آماده نموده، و حمایت ضمنی خود را از آن، مستقیم وغیر مسقتیم بروز می دادند. این دو عامل بویژه، بخشی از مردم له شده توسط این رژیم پلید را وادار کرد، در آخرین روزها و ساعات، به پای صندوق های رأی گیری رفته، و احمدی نژاد را انتخاب کنند. در واقع جناح مسلط بورژوازی در اقتصاد، بهترین شرایط را برای یکدست ساختن جناح مسلط در رژیم اسلامی فراهم کرد. بورژوازی " مدرن" ایران، در سالهای پس از کودتای امپریالیستی هم، با سرکوب وترور و سپردن کشور به دست انحصارات امپریالیستی و تحمیل فقر و فلاکت بر مردم، درست به همین شکل، مردم مستأصل را به آغوش جریان اسلامی- تروریستی خمینی سپرد. احمدی نژاد از امتیاز بزرگی دیگری هم در انتخابات رژیم برخوردار بود: مخالفین سرسخت او جناح رفسنجانی، سلطنت طلبان، اصلاح طلبان حکومتی و دولتهای غربی بودند. از آنجایی که برای مردم، این گروه، خود عامل اصلی برسرکار آمدن رژیم اسلامی و فقر و فلاکت کنونی هستند، در روزها وساعات آخر انتخابات وبویژه دور دوم، به مخالف جدی آنان و حریص برای رسیدن به قدرت، یعنی احمدی نژاد روی آوردند.
برخورد جناحهای شکست خورده به رئیس جمهور جدید خود، خلاف واقعیت، ریاکاری و هوچی گری آشکار است. جناح رفسنجانی، سلطنت طلبان و بخش های مدرن طبقۀ متوسط، شهری، احمدی نژاد را به عنوان یک فرد ناشناس، احمق وبی سواد معرفی می کنند. این خود برخوردی از موضعی ارتجاعی و اشراف منشانه است. احمدی نژاد از هیچیک از نماینده گان کنونی بورژوازی درنده خوی ایران، ازخاتمی و کروبی و رفسنجانی تا سازگارا و رجوی و فرخ نگهدار و داریوش همایون، احمق تر و بی سوادتر نیست. او حتی در تشخیص تاکتیک های سیاسی، به مراتب از همپالگی های خود در اپوزیسیون بورژوایی داخل و خارج، زرنگ تر و سیاسی تر عمل کرد. رقیبان او، مردم را با ادعا های توخالی اصلاح طلبی و زندگی " شاد" برای بخش شمال شهر مشغول کردند، اما او و شورای نگهبان و رهبرش در رأس رژیم، خود را بر استفاده از تبعات این نوع اصلاح طلبی بر زندگی اقتصادی مردم متمرکز کرده؛ با انگشت گذاشتن بر آن، به قدرت دولتی رسمی دست یافتند. حال چه کسی احمق تر وبی سواد تر و عقب مانده تر است؟ حتی چه بسا در جناح مسلط بر شورای نگهبان و رهبری رژِیم، به حریف میدان دادن و سپس بر زمینۀ تبعات سیاست های آنان، قدرت دولتی را در اختیار گرفتن، بخشی از استراتژی سیاسی آنها را تشکیل می داد. جناح احمدی نژاد حتی نه پایان دهندۀ اصلاح طلبی حکومتی، بلکه ادامه دهندۀ آن به شیوه ای کنترل شده و مؤثرتر برای حفظ رژیم است. اصلاح طلبی دروغین، به تازه گی حتی از سوی سایر جناحهای حاکم نیز کشف شده، و فعالانه از آن برای تحکیم رژیم اسلامی استفاده خواهد شد.
این جریان که مدت 16 سال در عرصه های قانونی اعمال قدرت( مجلس و دولت) نیروی مغلوب بود، امروز با ایجاد یکدستی هر چند شکننده در میان خود، برقدرت رسمی نیز چنگ انداخته است. به قدرت رسیدن جریان حزب الله، همچنین بیان این حقیقت است که تعمیق بحران سیاسی، جایی برای میانه روی باقی نگذاشته؛ طبقات حاکم با صراحت به آشکار ترین شکل اعمال قدرت متوسل شده؛ و راه حل قطعی خود را برای حل بحران حاکم، ارائه می دهند.
احمدی نژاد نه از طریق انتخاباتی به اصطلاح معمولی، بلکه با تکیۀ آشکار بر نیروی نظامی، بند وبستهای علنی با رهبر وشورای نگهبان، و ارعاب و رأی سازیهای گسترده، از صندوق بیرون آمده است. همین زمینه، " مشروعیت" کسب شده از طریق چنین انتخاباتی را در مورد او، به حداقل رسانده است. از این رو جناح او پس از انتخابات برای جبران این کمبود جدی، به عوامفریبی و مراجعه به توده های مردم، اقدامات جنجال برانگیز ظاهراً علیه ثروتمندان، و از این طریق ایجاد توهم نسبت به " عدالتخواهی" خود در میان توده های زحمتکش روی خواهد آورد. از سوی دیگر حمایت آشکار نیروهای سرکوب و شورای نگهبان از او، او را وسیعاً به این نیروها وامدار کرده و موظف است، مدام عرصه های سرکوبگری برای آنها را بازتر کند. در کنار آن، او نه یک رئیس جمهور انتخاب شده ودارای استقلال رأی نسبی، بلکه نظیر یک زیر دست و مطیع فرامین رهبر جلوه خواهد کرد. این عوامل و عوامل متعدد دیگر، تماماً حاکی از آن هستند که بحران سیاسی و تضاد های باند های درونی رژیم پس از انتخابات، بمراتب بیش از گذشته تشدید شده و کشور را بسوی شرایط سیاسی حادتری سوق خواهد داد. این واقعیت مطمئناً نمی تواند برای جنبش کارگری روبه رشد ایران، بی اهمیت باشد
جناح افراطی رژیم اسلامی با تسلط خود بر شوراهای شهرها، مجلس رژیم و هم اینک بر دستگاه دولتی، بر سیاست سرکوب اعتراضات کارگری و توده ای، شدت خواهد بخشید. همانگونه که پیش از این نیز، جناح نزدیک به همین جریان، یعنی شوراهای اسلامی کار، سرکوب و اعمال فشار نسبت به فعالین مستقل کارگری را تشدید نموده و عناصر وابسته به آن، حتی تجمع فعالین کارگری شرکت واحد در تهران را، با اقدامات آشکارا تروریستی مورد تهاجم قراردادند. این جناح همچنین تلاش خواهد کرد با اقدامات ناچیز و غیر جدی، خود را قهرمان مبارزه با فقر نشان دهد، و با تکرار شعارهای پوچ حمایت از " مستضعفان"، و با نوع جدیدی از اصلاح طلبی دروغین، دست به عوامفریبی در میان کارگران بزند. برای جنبش کارگری شعار های دفاع از حقوق کارگران، آنهم از سوی هارترین نماینده گان سرمایه داری، فاقد کمترین ارزشی است. از این گذشته، ماههای اخیر و گسترش هرروزۀ مبارزات کارگری نشان می دهد؛ تمرکز قدرت کنونی در سطح رهبری رژیم، قادر به عقب راندن مبارزات کارگری نخواهد شد. مبارزات کارگران و اقشار دموکراتیک جامعه در شرایط کنونی، بطور اجتناب ناپذیری با هر اقدام سرکوبگرانۀ رژِیم، باز هم گسترش خواهد یافت. رژیم اسلامی بعد از تهاجمات اولیۀ خود، بناچار باید بر واقعیت وجود یک جنبش نیرومند کارگری و دموکراتیک مدام در حال رشد، گردن بگذارد و عقب بنشیند. برای جنبش کارگری نه روزهای عقب نشینی، که روزهای قدرت گیری بیشتر، پس از مقاومت های آتی و از این طریق تقویت موقعیت سیاسی آن، پیش روی آن قرار دارد. جابجایی قدرت در میان جناحهای مختلف سرمایه، اما در عین حال، می تواند پی آمد های منفی نیز برای جنبش کارگری بدنبال آورد.
با تحکیم قدرت جناح راست افراطی در رأس رژیم، بخش های جدید تری از جناحهای سرمایه، به موضع نارضایتی با سیاست های جناح حاکم کشیده می شوند: حتی بورس بازان و دلالان حرفه ای که خود به لحاظ سیاسی، راست ترین و هارترین جناح سرمایه را تشکیل می دهند، شروع به اعلام نارضایتی کرده و از امکان ضربه خوردن به اقتصاد کشور دم می زنند. آنها بر سر سرکوب کمونیستها و کارگران، و گرسنگی دادن به توده های زحمتکش، هیچ اختلافی با یکدیگر ندارند؛ و یکی از دیگری، وحشی تر وضد انسانی تر عمل می کند. از این رو دموکرات منشی ریاکارانۀ این دسته جات، نباید در جنبش کارگری به ایجاد سرگیجه در شناخت دوستان ودشمنان طبقۀ کارگر، منجر شود. معیار دموکرات بودن و یا نبودن یک جریان در آنجاست، که آیا حقوق سیاسی طبقۀ کارگر را بعنوان تولید کنندۀ اصلی ثروتهای جامعه، از طریق شرکت عملی و برابر حقوق آن در مناسبات قدرت و قانون گذاری و سهم حقیقی آن از ثروتهای جامعه را می پذیرد یا خیر؟. کلی گویی پیرامون آزادی، حکومت قانون و انتخابات، دلیلی بر اعتقاد به دموکراسی از سوی هیچ فرد، نیروی اجتماعی ویا حزبی نیست.
takdehghan2@arcor.de