!خواننده گرامی
این مطلب، چاپ دوم، تکمیل و تصحیح شده چاپ اول مقاله ای در تاریخ 14 مهرماه 84- 6 اکتبر2005 است. از این طریق، چاپ اول آن با ارائه توضیح کوتاهی، از این وبلاگ پاک میشود.
شهریور ماه، ماه خاموشی صمد بهرنگی است. او بدون شک، مؤثرترین چهره فرهنگی-انقلابی در تاریخ معاصر ایران است، که بر سیر تحولات اجتماعی در کشور، تأثیرات چشمگیر، مستقیم و توده ای، باقی گذارده است. صمد بهرنگی برای اکثریت ایرانیان، بویژه جوانان، زنان و مردم زحمتکش، حتی در دورترین مناطق نسبت به مرکز، چهره ای آشنا، آگاه، مبارز و صمیمی است. چنین موقعیت سیاسی- اجتماعی را، هیچیک از چهره های فرهنگی- انقلابی کشور، در تاریخ صد سال اخیر، کسب نکرده است. مهمتر از آن، تأثیر غیر قابل انکار او، در شکل گیری و رشد شخصیت فردی و سیاسی یک نسل کامل از شهروندان آزادیخواه، مبارزین و انقلابیون کمونیست در سراسر ایران است؛ نسلی که علیرغم شکست انقلاب بهمن، هم اینک نیز قابل اعتمادترین نسل سیاسی و فرهنگی، و نیروی اصلی در بازسازی دموکراتیک- شورائی جامعه ایران، محسوب میگردد. صمد بهرنگی، نویسنده، مترجم، پژوهشگر مسائل فرهنگی و تاریخی، معلم مدارس روستایی و یک روشنفکر انقلابی در مبارزه مخفی علیه دیکتاتوری سلطنتی، کسی بود که فقط 29 بهار در میان مردم ایران، زندگی کرد. اما دستاوردهای زندگی، تلاش و مبارزه او و نقش و جایگاهی که در تغییرات سیاسی، و توسعه فرهنگی کشور به آن دست یافت، با زندگی کوتاه و موقعیت شغلی او بعنوان یک معلم، قابل مقایسه نیست. چرا صمد بهرنگی به بخشی از تاریخ سیاسی، عنصر زنده و پایدار تحول فرهنگی در کشور، و به جزء ثابتی از خود-آگاهی پیشروترین بخش جامعه ایران، ارتقاء پیدا کرد؟
ظهور شخصیت های تأثیرگذار در دوران تحولات اجتماعی بنیادی، همواره تابعی از ضرورتهای منافع طبقات جدید، و چرخشهای سیاسی ناشی از آن در جامعه است؛ یک چنین چهره هایی، در هر زمان و مکانی سر بلند نمیکنند. تا زمانیکه یک طبقه اجتماعی پیشرو در شرایط پیدایش و گسترش، و یا بحران موجودیت خود قرار نگیرد، به ظهور یک شخصیت تاریخی نیازی نخواهد داشت، و هر تلاشی برای قهرمان سازی برای آن نیز، محکوم به شکست است. مهمتر از آن، هیچ تلاشی منجر به شکل گیری یک شخصیت تأثیرگذار نخواهد شد، اگر یک طبقه اجتماعی در این مقطع، درست به چهره ای نظیر او، و چه بسا فقط خود او نیاز نداشته باشد. سر برآوردن یک قهرمان در مقطعی از تاریخ یک جامعه، نشانه ورود یک طبقه جدید به عرصه کشمکشهای قدرت در آن جامعه است. نیاز طبقات به ظهور قهرمانان، نیاز به اعمال قدرت در عرصه سیاست، برای تضمین توسعه آتی این طبقات را بازتاب میدهد و این بیان میکند، یک طبقه اجتماعی جدید، موقعیت اجتماعی دستیابی به قدرت سیاسی، و یا شرکت مؤثر در کشمکشهای قدرت را کسب کرده است. یک نیروی اجتماعی پیشرو، فقط یک بار تاریخاً شکل میگیرد و متناسب با شرایط بعدی، توسعه می یابد. اما هر طبقه اجتماعی فقط در پروسه پیدایش و تبدیل خود به یک نیروی اجتماعی بزرگ، قادر به آفرینش قهرمان است. قهرمانان در شرایطی ظهور میکنند، که یک نیروی اجتماعی هنوز طبقه ای انقلابی بوده، دارای رسالت تاریخی در روند تکامل اقتصادی- اجتماعی آن جامعه است. یک شخصیت تأثیرگذار قبل از همه، سخنگو و نماینده فقط یک نیروی اجتماعی و به لحاظ سیاسی، عنصری از فعال ترین بخش طبقه در آن شرایط است. او به اعتبار جایگاه خود در صف پرتحرک ترین بخش یک طبقه، در سرنوشت کل جامعه نیز دخیل میشود.
شخصیت های اجتماعی تأثیرگذار همچنین طی دوره ای شکل میگیرند، و تاریخ تکوین و تکامل خود را دارند. از افسانه های بی پایه، جنجال آفرینیهای شو گونه، بند و بستهای پشت پرده و حوادث غیر مترقبه، و یا عملکرد کور طبقات مستأصل و از هیچ و پوچ، به یکباره یک شخصیت تاریخی، خلق نمیشود. ظهور یک شخصیت تاریخی، یک روند قانونمند، جزئی ارگانیک از تاریخ نضج گیری وتوسعه یک نیروی اجتماعی، و خود به دینامیزم چگونگی و افت و خیزهای پیدایش طبقه انقلابی تعلق دارد. یک شخصیت تاریخی به گره گاه اجتناب ناپذیر رویدادها، جنبشهای اجتماعی پیشرو و نقطه تلاقی تکوین و تأثیر چندین تحول بزرگ در عرصه ملی و در مقیاس تاریخی- جهانی، مبدل میگردد. قهرمان بودن یک شخصیت تاریخی، کاراکتر واقعی او را میسازد؛ دارای خصلت پراتیک حقیقی، و محصول الصاق این یا آن خصوصیت فردی به او نیست. او به یک شخصیت تاریخی تبدیل میشود، از آنجا که به بهترین وجهی، کاراکتر نمونه و آمال و آرزوهای یک طبقه جدید در جامعه در حال تحول را بازتاب داده، خود دست به دخالتگری فعال، در تعیین مسیر رویدادهای سیاسی میزند. شیوه زندگی، عادات و روحیات و پراتیک اجتماعی او همچنین، بازتاب کاراکتر یک فرد نمونه از آن نیروی اجتماعی، چه بسا خود او، تنها نمونه و بهترین نمونه آن نیروی اجتماعی، در آن شرایط است. نمونه بودن در کاراکتر اجتماعی، به شرایط تاریخی ظهور و یا وضعیت بحرانی حیات یک طبقه، و عکس العمل او در مقابل چنین شرایطی، بعنوان عکس العمل کاراکتر نوع خود، مربوط است. یک شخصیت تأثیرگذار همواره در گوشه ای از تحولات اجتماعی حضور دارد، و خود از نقش آفرینان کشمکشهای حاضر است؛ اگر تکامل شرایط اقتصادی- اجتماعی، با بلوغ سیاسی و قدرت تأثیرگذاری او همزمان شود، و نیروی اصلی ذینفع در تحولات این لحظه، او را به میان صحنه فرا بخواند، در این صورت در رأس تحولات اجتماعی دوره خود، قرار میگیرد. به این معنا، فراروئیدن او به یک شخصیت تاریخی، یک پروسه اجتماعی، مشخص و یک ارگانیسم زنده است و نه موقعیت یک فردیت ایستا که مستقل از شرایط و صرفاً با تکیه بر توانایی آکادمیک، و یا اقدامات توطئه گرانه طبقات ذینفع، قادر به قرار گرفتن در چنین جایگاهی گردد.
شخصیت های تأثیر گذار اما، بر زمینه وجود وعملکرد عوامل متعددی، شکل میگیرند. یک طبقه اجتماعی در شرایط پیدایش و یا تکامل خود، به درجه ای از توسعه نقش خود درتحول تاریخی جامعه دست پیدا میکند، که نیاز به یک قهرمان، به خود آگاهی سیاسی وسیع ترین توده آن، تبدیل میگردد. ظهور یک شخصیت تاریخی، نیاز روحی توده های تحت سرکوب و فاقد قدرت در دنیای درونی آنها را نیز منعکس کرده، آن را ارضاء میسازد. این تغییر در دنیای روحی، ناتوانی عملی آنها در مقاومت در مقابل قدرتهای حاکم در زندگی روزمره را جبران، و او از این طریق در خود-آگاهی سرکوب شده گان، جایی باز میکند. او به بخشی از ساختار روحی شهروند معمولی تبدیل شده، و جایگاه یک نیروی سمت دهنده، در زندگی شخصی و اجتماعی او را اشغال میکند. به این معنی، قدرت و توانایی شخصی شخصیت های تأثیر گذار، در مقاومت، آگاهگری و بسیج نیرو همچنین، آنها را به عرصه نزاع میان طبقات اصلی جامعه، سوق میدهد. سربلند کردن شخصیت های تأثیرگذار و کشیده شدن آنها به میدان تحولات سیاسی، یک پروسه خطی نیست. هر شخصیت شکل گرفته در چهارچوب شرایط اجتماعی یک طبقه، در یک نقطه عطف تاریخی در حیات آن نیرو، به طور خود بخودی به میان صحنه منازعات سیاسی، پرتاب نمیشود؛ حتی اگر دیگران تلاش کنند، او را به ایفای این نقش وادار سازند. شخصیت تاریخی باید طی حیات سیاسی گذشته خود، به این توانایی دست یافته باشد، در یک لحظه تاریخی حساس با اتکاء به استعداد شخصی خود، و با انگیزه، مشتاق، واقعی و بدون کمترین تزلزلی، در صحنه ظاهر شود. یک شخصیت تأثیرگذار، ذینفع ترین عنصر در شرایط تغییرات اجتماعی یک طبقه، در چرخش تاریخی یک جامعه است.
یک عنصر ارتجاعی نیز قادر است، به یک فرد تأثیرگذار در تاریخ یک جامعه، تبدیل شود. الگوی سیاسی او، شخصیتهای طبقات زوال یافته قرون سپری شده، و او تجسم بکارگیری شیوه سلطه گری آنها در عصر کنونی است. از این رو ظهور یک عنصر مرتجع، به شرایط فروپاشی یک طبقه میرنده در دوره حاضر، و علیه انقلابی گری طبقات پیشرو، پیوند می خورد. در این صورت کاراکتر عقب مانده یک مرتجع، بازتاب کاراکتر نمونه اعضاء یک نیروی اجتماعی ارتجاعی، در عکس العمل به شرایط بحران نابودی خود است. تلاش این طبقه، نه بسیج نیرو از طریق اتکاء به آگاهی توده های مردم، بلکه دست و پا زدن مرگ و زندگی، و حفظ موقعیت خود با توسل به ارتجاعی ترین شیوه ها است. ظهور یک عنصر ارتجاعی تأثیرگذار اما در عین حال، عقب مانده گی سیاسی پیشروترین طبقه و هشیاری سیاسی ارتجاعی ترین طبقه، در مقطعی از حیات بحرانی آن جامعه را نیز، منعکس می سازد. هشیاری سیاسی این نیروی ارتجاعی، تنها و بطور بلاواسطه در فرصت شناسی، و در عرصه بسیج ارتجاعی ترین نیروهای نزدیک به خود، بازتاب پیدا میکند. اما چنین عنصری نیز به گره گاه حوادث متعدد تاریخی تبدیل شده، و ظهور آن بر عملکرد یک رشته عوامل عینی، متکی میشود. این نیروی میرنده، به آگاهی توده ها تکیه نمی کند؛ از آنجا که خود فاقد آگاهی پیشرو بوده، و موقعیت اجتماعی آن نیز بعنوان یک طبقه ارتجاعی، مانع از بازتولید هرسطحی از آگاهی انقلابی است.
انقلاب مشروطیت در ایران، اولین تحول بزرگ در مقیاس تاریخی، و تعیین کننده مسیر تحولات سیاسی جامعه ایران برای دهه های بعد از خود است. در آغاز و توسعه انقلاب مشروطیت، طبقات اجتماعی در آذربایجان نقش بسیار فعال، چه بسا نقش اصلی را ایفا نمودند. نیروی سیاسی رادیکال این انقلاب عمدتاً در آذربایجان مستقر بوده، و نقش توده های مردم نیز در آذربایجان، بیش از دیگر نقاط کشور بود. همچنین، احزاب انقلابی و بزرگ و سازمانهای مستقل توده ای، بیش از هر منطقه ای در آذربایجان توسعه یافته، و فعالانه در انقلاب مشروطیت و حوادث پس از آن تأثیر گذاردند. این نه فقط به دلیل رشد یافتگی نسبی سرمایه داری در این منطقه، بلکه همچنین به دلیل وجود یک نیروی سیاسی آگاه و دموکراتیک نزدیک به طبقه کارگر، و گرایش لیبرال- دموکراتیک بورژوازی بود. از سالهای پیش از آغاز انقلاب مشروطیت، دهها هزار نفر از مردم آذربایجان برای یافتن کار در قفقاز به روسیه مهاجرت کرده، ضمن کار در تأسیسات صنعتی در مبارزات کارگری شرکت نموده، با اندیشه های سوسیال دموکراتیک و حقوق شهروندی آشنا گشته بودند. عناصر نزدیک به بورژوازی در آذربایجان نیز عمدتاً از طریق مناسبات با ترکیه عثمانی، به ایده ها و آراء جدید و به لزوم تغییرات سیاسی جدی در کشور پی برده بودند. این نیروهای اجتماعی مدرن و پرتجربه به معنی کلاسیک آن، در انقلاب مشروطیت و تقویت رادیکالیسم آن، همچنین مقابله با یورش ارتجاع سلطنتی و مذهبی به دست آوردهای انقلاب، نقش پراهمیتی را ایفا نمودند. بسیاری از سوسیال دموکراتهای آذربایجانی، خود از فعالین سرشناس و مؤثر در سوسیال دموکراسی روسیه بوده، بعدها از مؤسسین و رهبران اتحادیه های کارگری، حزب عدالت، حزب کمونیست و جمهوری گیلان گردیده، حتی به عناصر فعال در بین الملل کمونیست( کمینترن) تعلق داشتند. در تاریخ توسعه سرمایه داری ایران، آذربایجان بلحاظ سیاسی و اعتبار سوسیال دموکراسی انقلابی در میان کارگران و اقشار متوسط، نماینده توسعه دموکراتیک سرمایه داری و پایتخت یعنی کانون تمرکز قدرت سلطنت، مذهب و ارتجاع سیاسی و از این طریق مرکز نفوذ قدرتهای امپریالیستی، نماینده توسعه ضد دموکراتیک سرمایه داری ایران، محسوب میشوند. وقوع انقلاب مشروطیت که مرکز جنبشهای توده ای محرکه آن غالباً در آذربایجان قرار داشت، و تشکیل دولت دموکراتیک- انقلابی تحت رهبری پیشه وری نیز در دهه 20، عمدتاً بر این زمینه واقعی و نه لزوماً بر وجود مسئله ملی، استوار بود. آذربایجان در تاریخ تکامل بورژوازی و بویژه ایجاد نهاد های مدرن جامعه صنعتی نظیر احزاب سیاسی، اتحادیه های کارگری و صنفی، نه فقط از سطح توسعه اقتصادی- اجتماعی ایران، بلکه همراه با مناطق شمالی کشور، بویژه از تحولات و مسیر توسعه اروپای شرقی و ترکیه عثمانی، تأثیر گرفت. به این طریق آذربایجان همواره در دوره های گذشته در هر چرخش تاریخی، پتانسیل بیشترین تحرک سیاسی را در مقایسه با سایر مناطق کشور، در خود حمل میکرد. به دلایل ذکر شده، تجارب جنبشهای انقلابی در این منطقه، بطور اجتناب ناپذیری، خود - آگاهی سیاسی هر انسان مبارز نسل بعدی را شکل داده، در تحکیم شخصیت سیاسی – فرهنگی او، نقش اصلی را ایفا میکرد.
ناکامی انقلاب مشروطیت در پیروزی کامل اما، جامعه ایران را، در دوران فئودالیسم متوقف نکرد. بلکه توسعه سرمایه داری را که جوهر اصلی این انقلاب، نظیر همه انقلابات بورژوا- دموکراتیک تشکیل میداد، کم و بیش به دنبال آورد. این انقلاب بزرگ اما از تحقق اهداف دموکراتیک توده های شرکت کننده، یعنی برقراری دموکراسی، تضمین حقوق شهروندی و حق سازمانیابی مستقل کارگری، آزادی دهقانان از سلطه فئودالیسم، گسترش عدالت اجتماعی و تحکیم استقلال کشور باز ماند. بخش اعظم ظرفیت توسعه سرمایه داری در این دوره، بر ایجاد تمرکز دولتی، سرکوب جنبشهای اجتماعی، الغای حقوق دموکراتیک شهروندی، نهادی ساختن ستم ملی وتحکیم قدرت طبقات ارتجاعی در برابر توده های مردم، متمرکز گشت. دست آوردهای انقلاب مشروطیت، پیروزی انقلاب اکتبر و قدرت گیری سوسیالیسم در جهان در سالهای بعد، به خاری در چشمان امپریالیسم و ارتجاع داخلی، تبدیل گردید. بتدریج نیروهای سازشکار و دشمنان انقلاب یعنی بورژوازی تجاری، جریان فئودال- بورژوایی و دستگاه سلطنت و مذهب، از توسعه انقلاب جلوگیری کرده و در یک سازش آشکار با امپریالیسم، انقلاب مشروطیت را به شکست کشاندند. امپریالیسم و ارتجاع داخلی همچنین برای مقابله با جنبشهای انقلابی، ممانعت از گسترش ایده های انقلاب اکتبر و محاصره اتحاد شوروی، دست به تلاشی همه جانبه زده، با الغای نظام مشروطه و احیاء دیکتاتوری سلطنتی، واکنش نشان دادند. به قدرت رساندن رضاخان از طریق دولتهای استعماری، حمایت بورژوا- فئودالها و بخش بزرگی از بورژوازی جدید از آن، به طور قطعی سرانجام انقلاب مشروطیت را رقم زد. این تحول بطور مشخص به معنی تثبیت قدرت امپریالیسم در مقابل جنبشهای انقلابی، و به شکست کشاندن قطعی انقلاب مشروطیت بود. نیروی به قدرت رسیده، یک جریان بورژوا- فئودالی و پرچمدار توسعه ضد دموکراتیک سرمایه داری در ایران گردید. توسعه سرمایه داری در این دوره با حفظ و تحکیم موقعیت نیروهای ارتجاعی جامعه کهن در اشکال گوناگون همراه شده، از پیدایش نهادهای حقوقی – سیاسی مدرن، ممانعت گردید. از این پس، توسعه اقتصادی- اجتماعی، تماماً در خدمت منافع قدرتهای امپریالیستی قرار گرفته، مدام تحکیم شده و به خصلت مشخصه سرمایه داری ایران، مبدل گشت. دستگاه دولتی ساخته و پرداخته امپریالیسم و بورژوازی ارتجاعی وابسته به آن، به ماشین سرکوب و ستمگری محض تبدیل شده، و ابتدایی ترین حقوق دموکراتیک توده های مردم، که هنوز تا بقدرت رسیدن رضا خان کم و بیش در سطوحی رعایت میگشت، نقض و باز پس گرفته شد. غلبه ارتجاع بر انقلاب مشروطیت و جلوگیری از تحقق اهداف آن، بر سرنوشت جنبشهای انقلابی- دموکراتیک در آذربایجان نیز تأثیرات مستقیم باقی گذارد. اما نظیر تاریخ هر جنبش توده ای بزرگ، طبقه انقلابی به تدریج به تجدید سازمان سیاسی خود دست زده، در توسعه اقتصادی- اجتماعی بعدی و در اولین شرایط سازمانیافتگی خود، به عرصه ابراز وجود در مناسبات قدرت روی آورد. با سازش تدریجی همه جناحهای بورژوازی( بورژوازی صنعتی جدید، بورژوازی ملی)، با رژیم بورژوا- فئودالها و قدرتهای استعماری، سوسیال دموکراسی انقلابی در آذربایجان، به عنوان تنها نیروی جدی در مقابل بورژوازی ارتجاعی ایران، باقی ماند.
دهه 20 شمسی دهه سقوط دیکتاتوری رضا شاه، بعد از دو دهه سرکوب بی وقفه مبارزات مردم ایران بود. با ورود ارتش سرخ و تجاوز ارتشهای امپریالیستی، و بقدرت رساندن محمد رضا پهلوی از سوی دولتهای غربی، نه فقط شرایط گسترش مبارزات توده ای مناسب تر گشت، بلکه خطرات آتی در سرکوب این مبارزات نیز افزایش یافت. بر زمینه تحولات مربوط به جنگ دوم جهانی و سقوط فاشیسم در اروپا، طبقه کارگر و بورژوازی ملی ایران، وسیعاً در مبارزات روزمره برای کوبیدن مهر خود بر پیشانی تحولات حاضر و آینده، دخیل گردیدند. حزب توده بعنوان گرایش اصلی در جناح چپ بورژوازی ملی، همچنین به مرکز فعالیت و امید کمونیستها، فعالین کارگری و ترقی خواهی در جامعه ایران، مبدل گردید. در میان گرایشها واحزاب متعدد بورژوازی ملی، بتدریج گرایش محمد مصدق که خود به لایه های میانی بورژوازی ملی نزدیک بود، دست بالا را کسب کرد. توسعه پارلمانی- دموکراتیک جامعه تحت پرچم بورژوازی ملی اما، قبل از همه به تسلط این طبقه بر درآمد های نفتی و بکار گیری آن در ایجاد ساختارهای پایه ای اقتصادی، گره خورده بود. در حالیکه این بخش اصلی اقتصاد ایران نیز، تماماً در کنترل امپریالیسم انگلستان، و انحصارات وابسته به آن قرار داشت. از این گذشته، رژیم پهلوی، در پاسخ به نیازهای امپریالیستی، همچنین در تضمین شرایط سیاسی برای غارت ثروت ملی شکل گرفته بود. هر تلاشی برای اعمال کنترل بر صنایع نفت، در عین حال یک اقدام سیاسی بر علیه دربار ضد دموکراتیک، و به این اعتبار فعالیتی جدی در جهت تضعیف شرایط سیاسی راهزنی اقتصادی غرب، محسوب می شد. کنترل کشور بر صنایع نفت نه فقط توسعه مستقل، سریع و وسیع زیر ساختهای صنعتی کشور را تضمین میکرد، بلکه بعنوان مهمترین اقدام عملی سیاسی، در خدمت گسترش تحولات دموکراتیک نیز قرار داشت. این بویژه از آنجا اهمیت داشت که بورژوازی ملی حتی جناح مصدق، از دامن زدن به انقلاب ارضی و اتکاء به توده های مردم در پیشبرد تحولات دموکراتیک، وحشت داشت. از این رو در عمل، کشمکش این نیرو با قدرتهای جهانی برای اعمال کنترل بر ثروت اصلی کشور، نوعی کشمکش غیر مستقیم با نماینده گان امپریالیسم در حاکمیت سیاسی را منعکس ساخته، نقش حقیقی در تعمیق جنبش دموکراتیک، و سهیم شدن توده های وسیع مردم در این تحولات را موجب میگشت. به این ترتیب جهت گیری مبارزات طبقه کارگر و لایه های دموکراتیک بورژوازی علیه قدرتهای امپریالیستی، بسرعت به محتوای مبارزات توده ای در این دوره فراروئید. بویژه اینکه دولتهای استعماری، در استقرار دیکتاتوری رضا خان و پایمال ساختن دست آوردهای انقلاب مشروطیت نیز، نقش اصلی را ایفا کرده بودند.
با ورود ارتش سرخ به ایران و سقوط دیکتاتوری رضا شاه، جنبشهای انقلابی سرکوب شده سابق، وارد دور جدیدی از توسعه خود گردیدند. تشکیل حزب توده و دهها سازمان اجتماعی در این میان، علیرغم محدودیت دائمی فعالیتهای این نیرو، مبارزات توده های زحمتکش، گسترش آگاهگری و تشکل یابی سیاسی و صنفی در جامعه را، از امکانات مناسبی برخوردار نمود. ادامه رشد مبارزات توده ای و خواست تحقق همه اهداف معوقه انقلاب مشروطیت، همچنین حق خودمختاری برای ملیتهای ایرانی، برقراری عدالت اجتماعی، احیاء انجمنهای ایالتی و ولایتی ( شوراها )، و از این طریق تعمیق دموکراسی و تأمین حقوق شهروندی، بار دیگر آذربایجان را به یک سنگر مبارزه انقلابی، نظیر دوران انقلاب مشروطیت مبدل ساخت. تشدید این مبارزات در این منطقه و کردستان در ادامه خود، به تشکیل جمهوری خودمختار آذربایجان، همچنین جمهوری مهاباد، در پاییز سال 1324 انجامید.
دولت پیشه وری در آذربایجان، دست به اقدامات وسیع سیاسی و رفاهی، قبل از همه، به نفع توده های زحمتکش زد. دولت خودمختار نه فقط حقوق شهروندی را به رسمیت شناخت، بلکه فعالانه برای عملی ساختن آن دست به اقدام زده، ارگانها و امکانات ضروری توسعه دموکراسی و عدالت اجتماعی را ایجاد کرد. دولت آذربایجان خودمختار کلیه حقوق دموکراتیک، از جمله و بویژه برابر حقوقی زنان و مردان را تضمین کرد؛ حقوقی که رژیم سلطنتی و گرایش مسلط در بورژوازی ارتجاعی، برای مردم ایران در کمترین سطحی به رسمیت نمی شناخت. حق مردم آذربایجان در استفاده از زبان مادری در نظام آموزشی و اداری، که همواره یکی از خواستهای سوسیال دموکراسی انقلابی در ایران محسوب میشد، احیاء گردید. مردم آذربایجان از طریق یک انتخابات آزاد، که برای اولین بار در ایران، زنان نیز در آن حق انتخاب کردن وانتخاب شدن داشتند، به تشکیل انجمنهای ایالتی و ولایتی و یک مجلس سراسری دست زده، به سلطه شوینیسم شبه فاشیستی حکومت مرکزی در آذربایجان، پایان دادند. در شهر تبریز، دانشگاه و در شهرهای مختلف آذربایجان نیز مراکز متعدد آموزشی، هنری و اجتماعی تأسیس گشته، سازمانهای توده ای متعلق به طبقات و اقشار گوناگون، گسترش یافتند. نشر آگاهی، فرهنگ و هنر مدرن، انتشار روزنامه ها و کتابهای جدید، حذف هرگونه سانسور و سرکوب رایج در رژیم سلطنتی، و عمومیت بخشیدن به استفاده از این امکانات برای توده های مردم، در مدت کوتاهی سیمای سیاسی – فرهنگی آذربایجان را دگرگون کرد. پیشرفتهای اجتماعی وسیع و تغییرات صورت گرفته از طریق دولت پیشه وری، در کشورهای همسایه و در خاورمیانه نیز، بیسابقه بود. تشکیل جمهوری خود مختار آذربایجان و اقدامات مردمی آن، بدون هیچ تردیدی در کنار انقلاب مشروطیت، یکی از دستاوردهای بزرگ جنبشهای انقلابی توده های زحمتکش، در تاریخ معاصر ایران و خاورمیانه، محسوب میشود. اینکه دولت خودمختار همچنین دچار کدام ضعفهای سیاسی و یا چه میزان سازشکاری در برخورد به حکومت مرکزی، فئودالها و بورژوازی تجاری گشت، ذره ای از حقانیت سیاسی، مردمی بودن و تأثیر عمیق آن در شکل گیری جنبشهای انقلابی دوره های پس از خود، کم نمی کند. دولت پیشه وری، علیرغم هر سطحی از رابطه با حزب کمونیست اتحاد شوروی، پیشروترین جنبش اجتماعی در ایران و خاورمیانه، متکی به مردم، دموکراتیک و متحد بی چون و چرای توده های زحمتکش ایران بود. روشن است، رژیم سلطنتی، ارتجاع مذهبی، طبقات ارتجاعی و قدرتهای امپریالیستی، همچنین نیروهای ارتجاعی در آذربایجان، قادر به تحمل این تحولات انقلابی نگشته، توطئه گری برای نابودی دولت خود مختار را شدت بخشیدند. دولت انقلابی در آذربایجان که به دلیل ماهیت عمدتاً سوسیالیستی خود نیز، خاری در چشم دولت مرکزی، بورژوازی ایران و قدرتهای امپریالیستی بود، به تدریج به سمت فروپاشی سوق داده شد. فقدان حمایت جنبشهای سراسری از آن، عدم توانایی در تأسیس یک نیروی مسلح منظم، کاستی در به سرانجام رسیدن انقلاب ارضی کامل و از این طریق اتکاء هر چه بیشتر به دهقانان فقیر، و نقش گرایشهای نزدیک به بورژوازی آذربایجان، شرایط ادامه حیات آن را باز هم دشوار ساخت. بتدریج اوضاع داخلی و بین المللی به زیان ادامه حیات جمهوری خودمختار، تغییر کرد. دولت مرکزی که از طریق ایجاد محدودیت، تهدید و حیله گری و انتظار، برای نابودی قدرت مردمی در آذربایجان دست به توطئه میزد، به سیاست پایان دادن هر چه سریعتر به حضور ارتش سرخ در ایران، متوسل گشت. ارتش سرخ بنا به مصوبه شورای امنیت سازمان ملل، ناخواسته و تحت فشار توافقات قانونی با دولتهای غربی، در آذر ماه سال 1324، ناچار به ترک خاک ایران گردید.
دولت مرکزی ایران با آغاز خروج ارتش سرخ در آذر ماه 1325، اقدام به ممنوعیت فعالیتهای حزب توده و سازمانهای اجتماعی نزدیک به آن نموده، دست به یک لشگرکشی بزرگ به آذربایجان، همچنین به کردستان زد. دولت خودمختارآذربایجان و سپس دولت جمهوری مهاباد، در مقابل این هجوم بزرگ قادر به مقاومت نگشته، سقوط کردند. سقوط دولت خود مختار ملیت تحت ستم، مفهوم سلطه شوینیسم ملت حاکم در ایران را، در کوچه ها و خیابانهای شهرهای آذربایجان و کردستان، به شکل بربرمنشانه ای به نمایش گذاشت: دهها هزار نفر از مردم مبارز و بی گناه، طی چندین روز به معنی واقعی کلمه، سلاخی شدند. رژیم شاه در آذربایجان، دست به یک خلق کشی بیسابقه زد. چوبه های دار و گرداندن جنازه های مبارزین در شهرها و روستاها برای تحقیر و ارعاب زحمتکشان، به بخشی از زندگی روزمره مردم این منطقه، مبدل گشت. شوینیسم حکومت مرکزی در بدوی ترین و ضد انسانی ترین نوع آن، آذربایجان را به کشتارگاه مبارزین و مردمی که جرئت نموده، حزب و انجمن ایجاد کرده، به زبان مادری خود درس و سرود خوانده بودند، بدل ساخت. این درنده خویی غیر قابل پیش بینی که بعدها، الگوی سرکوب و ترور در دهه 60 در رژیم اسلامی گردید، نه فقط ضربه هولناکی به مردم آذربایجان، بلکه به کل جنبش انقلابی در ایران، وارد آورد. با سقوط دولت انقلابی – دموکراتیک پیشه وری، سرنوشت فاجعه بار سایر جنبشهای اجتماعی در کشور، برای چندین دهه پس از آن نیز رقم خورد. سرکوب ددمنشانه جنبش مردمی در آذربایجان در آذرماه سال 1325 و سقوط جمهوری مهاباد در همین تاریخ، پیش درآمد کودتای امپریالیستی 28 مرداد در سال 1332، و سرنگونی دولت مصدق گردید. احزاب بورژوازی ملی و مؤثرترین شخصیت اپوزیسیون، محمد مصدق، که در سال 1325 در مقابل سرکوب بی رحمانه مردم آذربایجان و کردستان سکوت کردند، در واقع حکم مرگ خود، و جنبش ضد استعماری ( کارگری – دموکراتیک ) 1320 تا 1332 را صادر کردند. بدون سرکوب وحشیانه جمهوری خود مختار آذربایجان و جمهوری مهاباد، درهم شکستن جنبشهای دموکراتیک – کارگری سراسری، وسرنگونی دولت مصدق در سالهای بعد، غیر ممکن بود. با توحش رژیم سلطنتی در قتل عام دهها هزار نفر از مردم آذربایجان و کردستان، همچنین خروج ارتش سرخ از ایران، طبقات ارتجاعی کشور، در تلاش برای تغییر کامل توازان قوای سیاسی، یک سنگر بزرگ را تصرف کردند. شکست جنبش انقلابی در آذربایجان در عین حال، تضعیف مبارزات انقلابی در جامعه، و تقویت گرایشات سازشکارانه در حزب توده را بدنبال آورده، راه سرکوب مبارزات مردم در دور بعدی اوج گیری آن را، هموارتر ساخت. با شکست جنبشهای توده ای در آذربایجان و کردستان، پیشروی در مبارزه برای ملی شدن صنعت نفت، به عنوان تنها امکان برای ایجاد یک نظام دموکراتیک و مستقل از قدرتهای امپریالیستی، باقی ماند.
هر چه مبارزات ضد استعماری با هدف تأمین مالکیت عمومی بر صنایع نفت، گسترش می یافت، بهمان میزان جبهه نیرومندی از بورژوازی ایران، بقایای فئودالیسم، سلطنت، دستگاه مذهب و قدرتهای امپریالیستی، علیه مردم، علیه حزب توده و دولت مصدق، شکل میگرفت. طبقه کارگر که عملاً از طریق حزب توده، در یک ائتلاف پایدار با گرایش عمده در جناح چپ بورژوازی ملی قرار داشت، در فقدان حضور ارتش سرخ، امکانات به مراتب کمتری در دفاع از خود در اختیار داشت. این در شرایطی است، که تمام دستگاه دولتی و ارتش و پلیس، در کنترل دسته جات ارتجاعی قرار داشته، سفارتخانه های امپریالیستی به توطئه گری علیه کشور مشغول بوده و شرایط سیاسی روز به روز، به زیان مردم تغییر میکرد:
1- میان حزب توده و جبهه ملی، هیچگونه وحدت و اقدام مشترکی، برای مقابله با خطرات آتی شکل نگرفت.
2- جبهه ملی، بویژه گرایشهای میانی و راست آن، با نزدیکی مداوم به امپریالیسم آمریکا، خوش باوری به جناح دیگری از قدرتهای امپریالیستی را دامن زده، به حساسیت مردم در برابر خطرات جدید، آسیب وارد آوردند. دولت مصدق حتی بنا به خواست آمریکا، تظاهرات و تجمعات مخالفین سلطنت را در روزهای پیش از کودتا ممنوع ساخته، صدها نفر از فعالین حزب توده را بازداشت نموده بود.
3- فرسوده گی روحی در جامعه و فقر غیر قابل تحمل ناشی از دو سال تحریم و بایکوت خرید نفت از سوی قدرتهای غربی، توانایی توده های زحمتکش در مقاومت در مقابل یک کودتا را بشدت کاهش داد.
4- طی 12 سال چندین دولت در فواصل کوتاه بر سر کار آمده، و نزاعهای فرقه ای احزاب سیاسی دموکراتیک و اشتباهات تاکتیکی مکرر آنها، به اعتماد مردم به احزاب سیاسی، لطمه وارد ساخت.
5- هرگونه درخواست اتحاد شوروی برای خرید نفت از سوی مصدق رد شده، و این به سرخورده گی و بی اعتمادی هر چه بیشتر کارگران نیز نسبت به دولت مصدق، دامن زد.
6- همدستی آشکار بورژوازی تجاری ( بازار دلالی اسلامی ) و دستگاه مذهب با دشمنان مردم، بطور موثر، جبهه دربار و امپریالیسم را تقویت کرد.
7- مردم از قتل عام شدن توسط نیروهای ارتش، نظیر آنچه که در آذربایجان و کردستان روی داده بود، در صورت مقابله مسلحانه علیه یک کودتای نظامی، وحشت داشتند.
8- بر خلاف سالهای اول استقرار مشروطه، که تهاجم به مجلس و تعطیل مشروطیت، از طریق مقاومت انقلابی مردم آذربایجان به عقب رانده شد، شکست دولت پیشه وری و قتل عام مردم در این منطقه، به توانایی مقابله انقلابی جامعه با تهاجم رژیم پهلوی، بوِیژه از سوی مردم آذربایجان، لطمات سنگین وارد آورده بود.
9- مرگ استالین در 5 مارس 1953( اواسط اسفند 1331)، و عدم وجود انسجام کافی در رهبری در حال انشعاب در حزب کمونیست اتحاد شوروی، شرایط جهانی برای قدرت نمایی امپریالیستی در ایران را، مساعد نموده بود. موقعیت بین المللی آمریکا پس از پایان جنگ کره در ژوئیه 1953 ( تیرماه 1332)، و عدم توانایی آن درغلبه بر قدرت چین و شوروی در شرق آسیا، چشم انداز تضعیف نفوذ آن در این منطقه را آشکار کرد. از این رو، دست زدن به اقدامی جدی برای تقویت نفوذ خود در منطقه خلیج فارس، بخشی از هدف ایجاد توازن سیاسی بین المللی دلخواه آن را تآمین نموده، قدرت گیری حریفان آمریکا در شرق آسیا را، جبران میساخت.
10- و سرانجام محافظه کاری و ترس واپورتونیسم ذاتی رهبری حزب توده، با همه عوامل ذکر شده دست به دست هم داده، به کودتای 28 مرداد و شکست جنبشهای کارگری-دموکراتیک بزرگ مردم ایران، منجر گردید.
وقوع کودتای امپریالیستی سال 32، به یک دور کامل از مبارزات مردم ایران، از مقطع انقلاب مشروطیت، از سال 1285( 1906) تا سال 1332( 1953) پایان داد. از این طریق نیز نقش تاریخی جناح راست نسل اول جنبش کارگری- کمونیستی، که با روی آوری به محافظه کاری در زندانها، از ترور رژیم پهلوی نجات یافته بود، و ظرفیت لیبرالیسم ایرانی (بورژوازی ملی)، با ناتوانی آنها در جلوگیری از شکست جنبشهای کارگری- دموکراتیک به انتها رسید. کودتاچیان بیشترین نیروی سرکوب را متوجه فعالین کارگری، نیروهای چپ و دموکراتیک، و قبل از همه اعضاء و مسئولین اتحادیه های کارگری، پرسنل مبارز ارتش و حزب توده ساختند. بخشهای محافظه کار و نزدیک به بورژوازی ملی در این حزب، به اشکال گوناگون با کودتاچیان کنار آمده، راه سازش با قدرت مسلط را در پیش گرفتند. شکست بورژوازی ملی در قدرت گیری سیاسی و حفظ آن، در عین حال نمایش ناتوانی آن از رهبری توسعه صنعتی کلاسیک جامعه، در شرایط سلطه سرمایه انحصاری در جهان بود. بورژوازی ملی قادر نبود، بمثابه نیروی محرکه توسعه اقتصادی – اجتماعی، در محتوای پارلمانی- دموکراتیک آن عمل کند. شرایط جهانی، بطور کامل به شرایط پایان دوران رشد سرمایه داری رقابت آزاد، و تسلط امپریالیسم بر سیاست و اقتصاد سرمایه داری تغییر کرده بود. در شرایط دیگری که این نیرو در اتحاد با طبقه کارگر قرار گرفته، با تکیه بر جنبشهای انقلابی و یک انقلاب ارضی همه جانبه، قدرت سلطنت و دستگاه مذهبی را در هم شکسته، با کنترل کامل صنایع نفت، در مقابل تهاجم امپریالیستی دست به مقاومت میزد، در این صورت قدرت سیاسی ناشی از مردم و سرمایه عظیم ملی، احتمال یک توسعه پارلمانی- دموکراتیک را، امکان پذیر می ساخت. اما پایه اقتصادی سنتی- کارگاهی بورژوازی غیر نفتی، عدم توسل دولت مصدق به اقدامات جدی برای برچیدن کامل بقایای فئودالیسم، ناپیگیری در تضمین حقوق دموکراتیک مردم، تزلزل و ضد کمونیسم ذاتی آن، که جناح چپ این نیرو، یعنی حزب توده را نیز در شکل دیگری شامل میگشت، شکل گیری فرصت تحول پارلمانی- دموکراتیک را، ناممکن ساخت. با پایان نقش بورژوازی ملی در توسعه دموکراتیک جامعه و برچیدن قطعی مالکیت فئودالی، بورژوازی انحصاری امپریالیستی به سردمدار گسترش سرمایه داری تبدیل شده، همه اشکال تولید سابق نیز، به زائده ای از نقش مسلط آن در اقتصاد ایران مبدل گشت. توسعه سرمایه داری تحت شرایط امپریالیسم و در چهارچوب ویژه گیهای سیاسی ایران، فاقد کمترین عنصر ترقی خواهی بوده، از این رو، شکل گیری روبنای حقوقی – سیاسی مدرن را بدنبال نیاورد. کشور به دایره نفوذ همه جانبه امپریالیستی کشیده شد، و دیکتاتوری پلیسی در اشکال هولناک آن، تشدید گردید.
با شکست جنبش کارگری – دموکراتیک در مقطع کودتای 28 مرداد سال 32، نیروهای جدیدی بتدریج به عنوان سکاندار تحولات اجتماعی آتی، گام به عرصه گذاردند. سقوط دولت مصدق، کشور را نه فقط در روند توسعه سرمایه داری، بلکه در پیدایش جنبشهای انقلابی آتی نیز، به مسیر جدیدی سوق داد. دهه 30، نه تنها دهه شکست و هزیمت نا امید شده گان، بلکه دهه شکل گیری تدریجی یک تلاش بزرگ، از سوی نسل جوان کارگران کمونیست و روشنفکران انقلابی نیز، محسوب میگردد. دوران پس از کودتای امپریالیستی، مقطع نضج گیری سه گرایش انقلابی، با تکیه و برخاسته از تئوری و پراتیک سه جنبش توده ای طبقات اجتماعی پیش از خود گردید:
1- گرایش انقلابی- دموکراتیک، متکی بر تجربه انقلاب مشروطیت، جمهوری گیلان، دولت انقلابی پیشه وری در آذربایجان و جمهوری مهاباد. این جریان بر پراتیک جنبشهای توده ای در قبضه قدرت سیاسی و اجرای یک برنامه دموکراتیک استوار بوده، ملموس ترین درک عینی را از تحولات انقلابی در ایران داشته، و عمیقاً از عمل حقیقی توده های پیروزمند در تغییر شرایط تأثیر، گرفته بود. گرایش انقلابی- دموکراتیک، مستقیماً از تجارب سوسیال دموکراسی انقلابی در تاریخ معاصر ایران، ناشی شده بود. از این نیروی اجتماعی، بتدریج طی مبارزات دهه 30 تا اوائل دهه 40، هسته کمونیستی تبریز و چهره های برجسته آن، صمد بهرنگی، بهروز دهقانی و کاظم سعادتی، شکل گرفت. پیدایش این گروه از روشنفکران انقلابی در شرایط سرمایه داری بازهم توسعه یافته تر، همچنین بر بستر شرایط سیاسی طوفانی در ایران، و جهان دوره جنگ دوم جهانی استواراست. جنگ دوم جهانی که بر اساس اهداف دولتهای امپریالیستی، باید به نابودی اتحاد شوروی و عقب نشاندن کمونیسم منجر میشد، به تقویت هر چه بیشتر اتحاد شوروی، و قدرت گیری جهش آسای کمونیسم در جهان انجامیده بود. از این رو اتکاء نسل پیشرو جدید به سنتهای انقلابی در تاریخ آذربایجان، بویژه اینکه جمهوری آذربایجان در شمال، خود جزئی از یک ابرقدرت جدید در جهان بود، امری عادی و اجتناب ناپذیر بشمار می آمد. تکامل این گرایش همچنین در کردستان، به پیدایش هسته هایی از روشنفکران چپ منجر گردید. هسته های اولیه کومله، به مرور در جنبشهای دهقانی ادغام گشته، به پرچمدار تحولات انقلابی- دموکراتیک، در گذار جامعه کردستان به یک جامعه مدرن صنعتی فراروئیدند. سرنگونی فوری سلطنت، اعلام آزادیهای عمومی و تأمین حقوق شهروندی، ایجاد و گسترش شوراها، تسریع نابودی بقایای فئودالیسم، درک از وجود مسئله ملی و ضرورت حل دموکراتیک آن، و تحقق حق مردم ایران در تعیین سرنوشت خویش( استقلال)، به عناصر مهم خود - آگاهی سیاسی این گرایش تعلق داشته، به جزئی از برنامه آن در مبارزات سیاسی مبدل گشت.
2- گرایش انقلابی – کارگری، متکی بر تجربه جنبشهای کارگری دهه 20 تا کودتای 28 مرداد، و نقش جناح چپ حزب توده در این مبارزات. از تکامل این گرایش بتدریج در دهه 30 و 40، گروه کمونیستی جزنی – ضیاء ظریفی شکل گرفت. این گرایش خود بر متن مبارزات توده ای و کارگری بوجود آمده و رشد یافته، در دهه کودتا نیز فعالانه در جنبشهای اجتماعی موجود دخالت کرده، دست به سازماندهی این مبارزات میزد. شرکت فعال در کمک رسانی به مردم صدمه دیده در نتیجه سوانح طبیعی، بخشی از فعالیتهای توده ای عناصر این گروه را در بر میگرفت. این گرایش قادر به حفظ و برقراری برخی رابطه ها با کارگران کمونیست گشته و در شکل گیری نهاد های توده ای، تأثیر گذارد. گرایش انقلابی- کارگری درک روشنی از مقوله نوع رابطه با اتحاد شوروی و کشورهای سوسیالیستی داشته، علیه اپورتونیسم رهبری حزب توده در این زمینه، و بر ضرورت استقلال کمونیستها از قطبهای جهانی موجود تآکید میکرد. اهمیت حزب کارگری و سازماندهی مبارزات روزمره، به بخش مهمی از درک این گرایش از کار کمونیستی تعلق داشت. این نیرو همچنین بر تنوع تاکتیکهای سیاسی، و گسترش ارتباطات با نیروهای دیگر تمایل داشت. بخش بزرگی از نقد سیاست حزب توده در مقابل کودتای 28 مرداد سال 32، از سوی این گروه صورت گرفت.
3- گرایش انقلابی- ضد امپریالیستی، نزدیک به جناح چپ جنبش ملی شدن صنعت نفت. این نیرو بر رادیکالیسم جناح چپ طبقه متوسط شهری( لایه هایی از روشنفکران، دانشجویان، زنان) متکی بوده، و در جبهه ملی نیز چهره های مبارزی نظیر حسین فاطمی را پشت سر داشت. گرایش فوق بیش از همه، از کودتای امپریالیستی و سرنگونی تحقیر کننده دولت مصدق، تأثیر گرفته بود. گرایش انقلابی – ضد امپریالیستی همچنین برای شناخت مارکسیستی شرایط اقتصادی- اجتماعی جامعه ایران، دست به فعالیتهای وسیع تحقیقی زده، و برای تحکیم پایه های نظری و تدوین استراتژی- تاکتیک کمونیستی، به تلاشهای دامنه دار از طریق تأسیس گروههای مطالعاتی اقدام کرد. گرایش انقلابی- ضدامپریالیستی به تدریج در دهه 40، به گروه کمونیستی احمد زاده- پویان، فرا روئید. این نیرو از رادیکالیسم جنبشهای ضد امپریالیستی در جهان تأثیر گرفته، رابطه با این جنبشها و تجربه اندوزی از انقلابات موجود بویژه انقلاب کوبا، جایگاه مهمی در تدوین استراتژی سیاسی آن، ایفا میکرد. مقابله مستقیم با دستگاه سرکوب و تأکید بر اشکال مسلحانه مبارزه، قطع سلطه سیاسی امپریالیسم و پایان دادن به سلطه سرمایه انحصاری بر اقتصاد کشور، جزء مهمی از درک این گروه از مبارزه کمونیستی و اهداف فوری آن، در یک جامعه تحت سلطه امپریالیسم را اشغال میکرد.
اولین ارتباطات و فعالیتهای تشکیلاتی عناصر گرایشهای نامبرده، در دهه 30 و بویژه در دهه 40، ایجاد و گسترش یافتند. با ناکامی جبهه ملی دوم در انتهای دهه 30 برای شریک شدن در قدرت از طریق حمایت دولت جدید در آمریکا، و شکست قیام ارتجاعی 15 خرداد سال 42 برای جلوگیری از فروپاشی مالکیت فئودالی و تضعیف نقش نهاد مذهب، راه ابراز وجود جنبشهای انقلابی جدید هموارتر گشت. لغو مالکیت فئودالی بر زمین و تسریع توسعه سرمایه داری از اوایل دهه 40، طبقه کارگر ایران را هر چه بیشتر به درون تغییرات ناشی از این تحولات کشاند. ساختار سنتی تولید در کارگاههای قدیمی و عمدتاً کوچک و متوسط، به سرعت مغلوب واحدهای تولیدی جدید و بزرگ گشته، تولید کالایی بطور گسترده توسعه یافت. طبقه کارگر جدید صنعتی متناسب با گسترش خود، هر چه بیشتر بعنوان یک نیروی دخیل در تحولات سیاسی نیز عرض اندام میکرد. ورود این نیروی جدید و بزرگ به عرصه تولید، نسل جدید کمونیستها و فعالین فرهنگی- سیاسی نزدیک به آن را نیز، به صحنه آورد. روشنفکران انقلابی نسل جدید، با درک تغییرات موجود در تماس با این تحولات قرار گرفته، بر ارتباط گیری با طبقه کارگر جدید روی می آورند. این مقطع، شرایط جذب رادیکالیسم جنبشهای توده ای گذشته، درک و نقد آن از سوی کارگران کمونیست و روشنفکران انقلابی، تسریع فروپاشی فئودالیسم وتوسعه سرمایه داری، و قدرتگیری هر چه بیشتر جنبشهای انقلابی جدید در جهان است. به اینترتیب، پیدایش طبقه کارگر صنعتی جدید و بی حقوقی سیاسی محض آن، شرایط تاریخی شکل گیری یک جنبش انقلابی، و لحظه ظهور گره گاه همه جنبشهای پیروز و شکست خورده گذشته را، آماده ساخته بود. بر این زمینه، سه گرایش پیشرو از نسل جدید روشنفکران انقلابی و کارگران کمونیست به یکدیگر رسیده، بصورت یک نیروی متشکل و هدفمند، به نیروی سیاسی پیشروترین طبقه محصول تحولات ساختاری جدید، فرا روئیدند.
آگاهی نسل پیشرو متشکل جدید به تاریخ جنبشهای انقلابی گذشته، طیفی از پیشروان جوانتر را نیز از این طریق به این خود- آگاهی، مسلح ساخت. نقش صمد بهرنگی در تحول آگاهی نسل جوان و پرشور این دوره، و پیوند زدن این آگاهی به ضرورت متشکل شدن و تغییر جامعه، کاملاً مشهود، و در عین حال نیرومندترین گرایش شکل دهنده به این نیروی سیاسی جدید را، نماینده گی میکرد. او منتقل کننده و بیانگر تجربه پیروزی سوسیال دموکراسی انقلابی در انقلاب مشروطیت، جمهوری گیلان، تأسیس دولت خودمختار آذربایجان و اجرای یک برنامه انقلابی توسط آن بود. سرکوب جمهوری خودمختار، توسعه سرمایه داری در آذربایجان را نیز بتدریج نظیر سراسر ایران، به نیازهای توسعه سرمایه داری وابسته به امپریالیسم پیوند زده بود؛ اما این بمعنای به انتها رسیدن پتانسیل انقلابی جنبشهای توده ای گذشته نبود. بلکه اهداف معوقه انقلابات دوره های قبل اینبار در چهارچوب موقعیت جدید، و در اتکاء به طبقه کارگر صنعتی جدید، به جزء فعال نیروی محرکه جنبشهای انقلابی سراسری، تبدیل گردید. هر چه اقتصاد سرمایه داری در پناه شرایط جدید پس از دهه 30 و 40 گسترش یافته، خصلت سراسری بخود میگرفت، بهمان میزان سرنوشت نسل جدید مبارزین رادیکال، با سرنوشت جنبشهای انقلابی سراسری، گره می خورد.
مبارزات کارگران کمونیست و روشنفکران انقلابی در این دوره، مداوماً خصلت سیاسی و مستقیم بخود میگیرد. این مبارزات در ادامه خود، به شکل گیری تحلیل ضرورت مبارزه مسلحانه، برای تسریع تحولات انقلابی- دموکراتیک در جامعه ایران، منجر گردید. تعمیق این روند به نقد همه جانبه جامعه سرمایه داری، به تعیین تاکتیکهای مبارزاتی و تدوین استراتژی سیاسی انجامیده، به عملیات نظامی سیاهکل در 19 بهمن سال 49 منجر شده، و تشکیل سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، بزرگترین سازمان چپ پس از اضمحلال سیاسی حزب توده را، بدنبال آورد. مبارزات انقلابی که از سیاهکل آغاز گردید، در 22 بهمن سال 57 و با سرنگونی رژیم شاه و برچیدن سلطنت، به ثمر نشست. صمد بهرنگی به قهرمان و معلم این نسل جدید، و به نماینده آمال و آرزوهای آن، در جبران شکست تحقیر کننده همه جنبشهای انقلابی گذشته، و به پاسخگوی نیازهای ابراز وجود سیاسی آن در مقطع شکوفایی انقلاب بهمن، مبدل گردید. آنچه که به صمد بهرنگی موقعیت ویژه ای بخشید، تلاقی نتایج تحولات ناشی از جنبشهای انقلابی گذشته در شکل گیری یک نسل جدید از کمونیستها، با سرنوشت طبقه کارگر جدید صنعتی، و نقش آفرینی او بر متن ارتباطات وسیع توده ای، بعنوان یک مبارز سیاسی- فرهنگی متشکل بود. او به گره گاه چندین تحول مهم در جامعه خود، در یک مرحله جدید از تاریخ آن مبدل گشته، خود جزئی از یک نسل انقلابی جدید در جهان بوده، با عمل شخصی و دخالت سیاسی خود، به نیازهای این تحول تاریخی پاسخ گفت. صمد بهرنگی که در خود- آگاهی سیاسی، بلاواسطه اولین جنبشهای انقلابی – دموکراتیک در جامعه ایران را منعکس می ساخت، در درک یک چرخش تاریخی و ظاهر شدن یک طبقه انقلابی جدید نیز، از توانایی غریزی برخوردار بود. نقش آفرینی روشنفکران انقلابی آذربایجان بویژه صمد بهرنگی و بهروز دهقانی، در ایجاد بزرگترین سازمان کمونیستی دراین دوره، از این منظر قابل درک است. با صمد بهرنگی و هسته تبریز روشنفکران کمونیست در دهه 40 و تشکیل سازمان فدایی، رادیکالیسم انقلاب مشروطیت و محتوای دموکراتیک مبارزات انقلابی در آذربایجان دهه 20، در جنبش کارگری- کمونیستی نوین، ادغام گشت. از این رو، همه تلاشهای بعدی جناحهایی از بورژوازی محلی و گرایشات کارگری نزدیک به آن، در بازسازی یک جنبش ملی، متکی بر سنتهای انقلابی در آذربایجان، تا کنون نیز به ثمر ننشسته است.
روزهای کودکی صمد بهرنگی، با تحولات سیاسی بزرگی که اهمیت و جایگاه مسئله آموزش به زبان مادری را نیز آشکار میسازد، همزمان است. دولت انقلابی پیشه وری سنگ بنای توسعه فرهنگی مدرن، و بویژه درک اهمیت آموزش به زبان مادری را گذارده بود، که هیچ میزان از سرکوب و کشتار، قادر به پاک کردن آن از خود- آگاهی توده های مردم، بویژه نسل بعدی روشنفکران انقلابی نبود. صمد بهرنگی خود اولین سال تحصیل دبستانی را، در یک نظام انقلابی – دموکراتیک، و با استفاده از زبان مادری خود گذرانده بود. او از این تحولات سیاسی- فرهنگی، که مستقیماً در مقابل چشمان او در شهر تبریز جریان داشت، تأثیر گرفته، به حامل اهداف و آرمانهای اومانیستی یک جنبش مردمی، در به رسمیت شناسی حقوق ملی، بدل گشته بود. نیازی به اثبات نیست که شکل گیری و رشد نسل بعدی روشنفکران مبارز در این منطقه، از این تحول سیاسی بزرگ متأثر میگشت. صمد بهرنگی با روی آوری به مردم روستاهای آذربایجان، اهدافی بیش از یک معلم را دنبال میکند. او همچنین برای ارج گذاری بر دستاوردهای مبارزات زحمتکشان، در تأسیس یک دولت پیشرو، و در هم شکستن ابهت ارتجاعی نظام سلطنتی، و به همدردی با مردم در تحمل ددمنشی ارتش رژیم شاه نیز اهمیت میدهد. کار و تلاش صمد بهرنگی همچنین، هر چه بیشتر اعتماد به نفس مردم ستمدیده را که هرروز به اشکال گوناگون ( مراسمهای نفرت انگیز " 21 آذر، روز نجات آذربایجان !" ) تحقیر میگشتند، تقویت میکند. او در آثار متعددی، بر ضرورت آموزش به زبان مادری تأکید نموده، خود حتی مباحث و جزواتی را در این زمینه تهیه میکند. صمد بهرنگی در دوره پایان تحصیلات و شروع کار بعنوان معلم مدارس روستایی، به بلوغ سیاسی شکل گرفته از کسب و درک تجارب جنبشهای مبارزاتی نسل پیش از خود دست یافته، به نمونه کامل روشنفکر انقلابی دوره خود، فرا روئیده است.
تحولات انقلابی در عرصه بین المللی نیز، موقعیت مساعدی را برای پیدایش نسل جدید انقلابیون کمونیست در ایران، فراهم ساخت. دوران تحصیلات دبیرستانی، دانشگاهی، فعالیتهای سیاسی و آغاز بکار صمد بهرنگی بعنوان معلم مدارس روستایی، همچنین مصادف با دوران آماده سازی و پیروزی انقلاب کوبا است. انقلاب کوبا که محصول سازماندهی یک جنبش توده ای توسط نسل جدید کمونیستها، و اولین انقلاب پیروزمند از این نوع در جهان بود، آرمانخواهی و شیوه زندگی رهبران آن بخصوص چه گوارا را، به الگویی از مردم دوستی، تلاش بی چشمداشت، و آگاهگرانه در میان نسل جدید کمونیستها در جهان مبدل ساخت. چه گوارا که خود با پایان تحصیلات دانشگاهی، بلافاصله و با امکانات ناچیز و ساده، به یاری و معالجه روستاییان نیازمند و فقیر برخاسته، و سپس به مبارزه مسلحانه پیوسته بود، با شیوه زندگی فداکارانه، راه خود را از نسل بوروکراتهای حاکم در احزاب چپ قدیمی، جدا ساخته بود. نسل جدید کمونیستها در جهان، حامل این ویژه گی کاراکتر اومانیسم کمونیستی، در برخورد به توده های مردم بود. این دوران همچنین در ایران نیز، دوران شکل گیری نسل جدیدی از کارگران کمونیست و روشنفکران انقلابی است، که بتدریج از زیر آوار کودتای جنایتکارانه 28 مرداد سال 32، سر بلند میکند. صمد بهرنگی که از یک خانواده کارگری واز پیشروان این نسل بود، ضمن تحصیل و پس از پایان دانشسرا درست در مقطع تشدید مبارزات نسل جدید کمونیستها در جهان، به میان روستاییان رفت، و با شوق و علاقه ای وصف ناپذیر، به آموزش و آگاهگری در میان زحمتکشان و فرزندان آنان پرداخت. او ضمن اینکه بعنوان یک معلم همه تلاش خود را، برای آموزش و توسعه فرهنگی در میان زحمتکشان بکار میبرد، اما هرگز لزوم تغییرات بنیادی در جامعه، از طریق متشکل شدن ومبارزه حرفه ای انقلابی را از یاد نبرده، فعالانه در این جهت عمل کرد. صمد بهرنگی که پس از دو سال از شروع کار بعنوان معلم مدارس روستایی، با پیروزی انقلاب کوبا روبرو شد، بدون اینکه خود پیشاپیش پی برده باشد، با منش و روحیات رهبران وسازماندهنده گان این انقلاب رادیکال، راه آگاهگری در میان مردم زحمتکش را در پیش گرفته بود.
نسل جدید کمونیستهای شکل گرفته در این دوره، نه فقط به نقد تجارب جنبشهای گذشته دست میزند، بلکه برای خروج از شرایط بن بست سیاسی حاکم، به راه چاره می اندیشد. روشن است هر تغییر سیاسی به ابزار خود، قبل از همه، تشکل سیاسی اولیه پیشروترین نیروها نیاز دارد. اما تنها توضیح این ضرورت در ابعاد توده گیر و تبدیل امر ایجاد سازمان سیاسی به یک موضوع اجتماعی، قادر به تأثیر گذاری گسترده است؛ و این در شرایط یک دیکتاتوری تروریستی، غیرممکن بود. صمد بهرنگی با قصه ها و نوشته های خود، با کار خود بعنوان یک معلم همچنین، کاملاً آگاهانه، به توده ای ساختن ایده مبارزه انقلابی و ایجاد تجمع و تشکل آگاهانه در میان پیشروان، دست میزند. بدون تردید، اکثریت مبارزینی که به مبارزه رادیکال و مقاومت تا به آخر، در رژیمهای سلطنتی و اسلامی دست زدند، از " ماهی سیاه کوچولو" تأثیر گرفته و خود به تکرار تلاش آن، در خروج از موقعیت زندانی بودن در " جویبار " کوچک شرایط موجود، اقدام کردند. یک چنین توده انبوهی از مبارزین و "هواداران"، از طریق مطالعه آثار عام و غیرملموس از منابع انقلابی، قادر به ارتقاء یافتن به عناصر مبارزه رادیکال بعدی نبودند. آثار صمد بهرنگی، مبارزه برای فراتر رفتن از وضع موجود را، بمثابه یک روش آموزش سیاسی و به زبان شرایط مشخص، به میان یک نسل در حال نضج گیری و کسب بلوغ سیاسی برده، آنها را با روح شجاعت و تلاش برای تغییر شرایط حاکم، تربیت کرد.
توسعه سرمایه داری با همگانی شدن آموزش عمومی و از این طریق، پیدایش و گسترش نقش معلمان در رشد سیاسی و فرهنگی جامعه همراه است؛ و این بنوبه خود انتشار کتاب، روزنامه، و ترویج وسیع آگاهیهای سیاسی، فرهنگی و هنری، از سوی قشر جدید شکل روشنفکران را، به دنبال می آورد. اما این تحول تا آنجا که به دوران اولیه رشد سرمایه داری مربوط است، به عرصه طبقات حاکم و اقشار متوسط محدود مانده، شرایط حاکم بر زندگی توده های میلیونی را، در بر نمیگیرد. در ایران دهه 20 و دهه 30، جایگاه قشر معلم، نویسنده گان و هنرمندان، به موقعیت رشد یافتگی خود و از این طریق، امکان تأثیرگذاری آن در تحولات سیاسی، بعنوان یک نهاد اجتماعی جدید، تغییر میکند. توسعه جدید موقعیت اجتماعی روشنفکران اما، به ویژه با شرایط سیاسی – انقلابی در ایران و جهان توأم شده، معلمان و روشنفکران را به بخش فعال و نیروی ذخیره احزاب چپ و جنبشهای دموکراتیک مبدل میسازد. معلم و روشنفکر بودن نه فقط یک شغل، بلکه یک تعهد سیاسی در قبال جامعه و توده های زحمتکش نیز محسوب گشته، انتظارات معینی را در میان مردم بر می انگیزد. صمد بهرنگی بعنوان یک معلم در دهه 30 و دهه 40، به بهترین وجهی موقعیت یک معلم مبارز، مردم دوست و متعهد در قبال جامعه و توسعه فرهنگی کشور را، منعکس میسازد. او به این ترتیب، به سخنگو و نماد معلمان مبارز در جامعه ایران، و الگوی معلم متعهد ارتقاء پیدا میکند. از این پس دیگر نه فقط صمد بهرنگی، دست به تربیت انقلابی نسل جوان میزند، بلکه هزاران معلم و نویسنده با الهام گرفتن از او، به روشنگری در جامعه روی می آورند. از این طریق صمد بهرنگی، به جایگاه ویژه ای در تاریخ شکل گیری این نیروی اجتماعی دست می یابد.
" خانواده بورژوایی، سلول جامعه سرمایه داری است – هگل" و این در شرایط توسعه ضد دموکراتیک سرمایه داری، در کشوری با فرهنگ و عادات باقی مانده از نظامات ماقبل سرمایه داری، بویژه اهمیت دارد. با نهادی شدن خانواده شهری جدید ( خانواده بورژوایی)، نقش دولت بورژوایی در بازتولید نهاد خانواده، بعنوان کانون تولید و تربیت نیروی کار مزدی، اهمیت درجه اول کسب میکند. دولت از طریق قوانین و آموزش عمومی، خدمت نظامی وتبلیغات روزمره نویسنده گان و مربیان وابسته به خود، نسل جدید را در خانواده و جامعه با روح پذیرش برده گی مزدی و تمکین به سلطه دستگاه دولتی، تربیت میکند. در ایران اضافه بر این اما، به دلیل روابط متکی بر خرافات مذهبی – ناسیونالیستی، تربیت کودکان در خانواده و جامعه تماماً با الزامات سلطه دستگاه سلطنت و مذهب، و نیاز آنان به تداوم حیات انگلی خود نیز، صورت میگرفت. هنوز در جامعه، ارزش انسانی قائل شدن به کودکان و نوجوانان، بعنوان یک فرهنگ عمومی وجود نداشته، پرداختن به کودکان و نیازهای روحی آنان ( دوست داشته شدن، یادگیری، بازی)، امتیازی برای طبقات دارا محسوب میگردید. به همین اعتبار، قصه نویسی برای کودکان و نوجوانان که توده های وسیع را در بر بگیرد، به نیازهای رشد و تکامل شخصیتی آنها پاسخ دهد، هنوز در آغاز راه بود. صمد بهرنگی در این عرصه نیز یک پیشتاز داستان نویسی رئالیستی برای کودکان و نوجوانان محسوب گشته، و با او یک جنبش ادبی در عرصه ادبیات کودکان و نوجوانان در ایران، پایه گذاری میگردد. بدون تردید صمد بهرنگی در تغییر نگاه خانواده و جامعه ایرانی به جایگاه و حقوق کودکان و نوجوانان، به مراتب بیش از همه نویسنده گان و مربیان ادعایی طبقات حاکم، تأثیر مثبت گذاشت.
شرایط سالهای دهه 40 همچنین، دوره پیدایش محافل و گروههای کارگری، دانشجویی و دانش آموزی است، که بتدریج با یکدیگر آشنا شده، در یکدیگر ادغام و به گروههای بزرگتر سازمان می یابند. برای این نسل، هنر رفتن به میان مردم، یادگیری تماس با توده های زحمتکش، شناخت شرایط حاکم بر زندگی آنها، و توضیح ایده های مبارزاتی، اهمیت ویژه ای کسب میکند. صمد بهرنگی، که خود از خانواده ای زحمتکش، و آشنا به روحیات، عادات و زندگی توده های مردم است، رابطه با مردم و کار سیاسی و فرهنگی در میان آنان را، با توانایی فوق العاده ای پیش میبرد. آثار ادبی او، مملو از روح پراتیک زندگی مبارزاتی او، و نمایش تمام عیار هنر رابطه با مردم، در محیط زندگی روزمره است. او با روحیات عقب مانده روشنفکر بورژوای خود گنده بین بیگانه است، و با خودستایی های چندش آور روشنفکر مرتجع، فرسنگها فاصله دارد. از این رو مردم او را از خود دانسته، به او گوش میکنند؛ همان امتیازی که چپ انقلابی دهه 40، بویژه در آغاز تکوین خود، به آن نیاز داشت. آثار صمد بهرنگی نه فقط نوشته های یک قصه نویس و یا محقق اجتماعی، بلکه بسیار بیش از آن، بیان هنرمندانه تجارب سیاسی یک نسل در حال پراتیک انقلابی، در میان توده های مردم نیز هست.
شیوه توسعه ضد دموکراتیک سرمایه داری ایران، در عین حال با سرکوب و تحقیر شهروند روستایی این کشور نیز عجین گشت؛ روحیات سرکوبگرانه و بدوی، که حتی برخی از نویسنده گان وابسته به چپ قانونی کنونی نیز، با صراحت در لابلای عبارت پردازیهای خود، بروز میدهند. صمد بهرنگی آن گرایش اومانیستی در جامعه در حال صنعتی شدن را نماینده گی میکرد، که علیه بکارگیری سرکوب در کشاندن دهقانان به درون تحولات سرمایه داری بود. معلم مدارس روستایی و خود از چندین نسل یک انسان شهری، که شهری ترین روشنفکران پایتخت، برای دوستی با او سر ودست می شکستند، با برخوردی انسانی به دهقانان، ضرورت یادگیری و همگام شدن با ترقیات صنعتی را برای آنان، تشریح میکرد. او درست در مقابل آن چهره های مرتجع " هنرمند "، و سریال ساز تلویزیونی در رژیم سلطنتی قرار داشت که همه هنرشان، تحقیر و تمسخر و له کردن شخصیت شهروند روستایی این کشور بود. فرهنگ ارتجاعی سلطنتی که بر اشرافیت و عادات شاهان دوران برده داری استوار بود، به علت توسعه ضد دموکراتیک سرمایه داری، فرهنگ حاکم در جامعه ایران را شکل داده بود. این آن بورژوازی ارتجاعی است، که در چاپلوسی برای جنایتکاران بین المللی و راهزنان امپریالیستی، هم اینک نیز انسان ایرانی را با لحنی تحقیر کننده، بعنوان مردمی عقب مانده، " شرق زده " و نظایر آن معرفی کرده، اما تولید کننده گان و بکار گیرنده گان سلاحهای هسته ای، و طراحان و پیش برنده گان جنگهای جهانی و کودتاهای نظامی را، نمادهای مدنیت و فرهنگ مدرن و زندگی " شاد " معرفی میکند. برای بورژوازی " شاد " و جنایتکار ایران، مردم روستایی فقط تا حد طعمه ای ساده برای طبقات ارتجاعی اهمیت داشتند و نه بیشتر. کم نبودند زحمتکشان روستایی، که وقتی برای دیدن بستگان خود راهی تهران میشدند، در کوچه و خیابان علناً مورد تحقیر و تمسخر واقع شده، با روحی شکسته و له شده به روستای خود باز میگشتند. ادبیات و شیوه کار صمد بهرنگی، که خود در نگارش و ترجمه به فارسی و ترکی آذری، مروج پیشروترین افکار، عادات و رفتار در جامعه صنعتی بود، همواره نگرش او در برخورد انسانی به مردم، در متن تحولات جدید را بیان میکند. او نه فقط صبورانه، دلسوزانه و به شیوه ای دموکراتیک، روستاییان را با دانش و ضرورت توسعه صنعتی آشنا میسازد، بلکه به فرزندان آنان نیز لزوم شرکت در مبارزات سیاسی - فرهنگی، و فراتر رفتن از وضع موجود را گوشزد میکند. در این دوره تحول جامعه روستایی، صمد بهرنگی اولین روشنفکر انقلابی و بهترین نماینده آن، در جذب این نوع رفتار و برخورد به توده های دهقانان، و ترویج آن در میان نسلی از مبارزین جدید در ایران است.
آثار صمد بهرنگی، عمدتاً شامل قصه هایی برای کودکان و نوجوانان است. اما صمد در حقیقت از یکطرف، به تربیت رئالیستی - انقلابی نسل در حال شکل گیری می اندیشد؛ از سوی دیگر با تشریح و توضیح ایده های سیاسی – انقلابی، به تجدید تربیت نسل های مسن تر دست میزند. از این رو عجیب نیست که خواننده گان آثار او در میان بزرگسالان، کمتر از کودکان و نوجوانان نبودند. آثار صمد بهرنگی یک آلترناتیو تربیتی برای نسل هایی است، که با روح آموزشهای سرکوبگرانه و خرافی تربیت شده، و حال در دوره تغییرات بنیادی در جامعه، قادر به عمل سیاسی - انقلابی نبودند. شرایط جدید ناشی از تحولات ساختاری، پراتیک انقلابی را به یک ضرورت تبدیل ساخته بود؛ اما بافت شخصیتی محصول سلطه رژیمهای سرکوبگر، با الزامات شرکت در این پراتیک جدید سازگار نبود. او به تربیت انقلابی نسل جدید در کشور میپردازد؛ نسلی که در محیط خانواده و مدرسه از این امکان محروم بوده و هر روز با آموزشهای مسموم، ارتجاعی و ناسیونال- شوینیستی، ترور میشد؛ همان نیرویی که باید بعدها با پیوستن به سازمانهای انقلابی، رسالت ساختن جامعه خود را، خود به عهده میگرفت. اهمیت آموزش انسانی و انقلابی نسل در حال رشد در آنجا است، که بعنوان یک پروسه اجتماعی در ایران، تاریخاً و اساساً برای اولین بار در حال تکوین و همه گیر شدن بود. تعلیم و تربیت به شیوه صمد بهرنگی و در ابعاد وسیع و سراسری به این دلیل نیز ضروری بود، که فرهنگ مسلط سلطنتی و مذهبی با سرکوب و تحمیق افراطی، جوهر تربیتی انقلابات اجتماعی گذشته را زایل ساخته، تکامل فرهنگی جامعه را غیر ممکن کرده، و آن را به مسیر حفظ فرهنگ پوسیده باقی مانده از نظامات ماقبل سرمایه داری، کشانده بود. از این رو، جامعه به یک رنسانس فرهنگی در مبانی و محتوای تعلیم و تربیت عمومی نیز نیاز داشت؛ و این لزوماً به انقلابیگری کمونیستی مربوط نیست. صمد بهرنگی در کار خود بعنوان یک معلم و در نگارش به عنوان یک نویسنده نیز، به بهترین نمونه روشنفکر پیشتاز، برای برپایی دگرگونی فرهنگی درعرصه تعلیم و تربیت مدرن و انسانی، ارتقاء یافت.
حاضر بودن و حتی موضوع بحث بودن صمد بهرنگی در شرایط کنونی ایران، به دلیل حضور و فعال بودن همه جنبشهای انقلابی است، که او خود محصول آنها، و سخنگوی اهداف و آرزوهای انسانی توده های زحمتکش دخیل در این مبارزات بود. اگر اهداف جنبشهای انقلابی در دوره های گذشته تحقق یافته، و جامعه این دور از تحولات انقلابی – دموکراتیک را پشت سر گذارده بود، صمد بهرنگی قادر نبود، همچنان یک موضوع زنده کسب تجربه محسوب گردد؛ حتی اگر آگاهانه این تلاش صورت میگرفت.
از مرگ صمد بهرنگی، نویسنده، اومانیست انقلابی و از پایه گذاران جنبش کمونیستی نوین ایران، 38 سال دیگر گذشت*. او هنوز هم سمبل آرمانخواهی، شجاعت و عمل انقلابی در دوره های گذشته و کنونی جنبشهای انقلابی توده های زحمتکش ایران است. جامعه ای که صمد بهرنگی همه لحظات زندگی کوتاه و پربار خود را، با شور و اشتیاق و با فعالیت سیاسی و فرهنگی صبورانه، صرف تغییر آن ساخت، علیرغم جانباختن دهها هزار نفر از انقلابیون و مبارزین تأثیر گرفته از " ماهی سیاه کوچولو "، هنوز به این تلاش بزرگ خود ادامه میدهد. این جامعه امروز به صمد بهرنگی، پیگیری، امیدواری و انقلابیگری او، بیش از همیشه نیاز دارد. هر گام در مبارزه برای سرنگونی رژیم جنایتکار اسلامی و استقرار حاکمیت توده های زحمتکش بر سرنوشت خویش، بر این حقیقت صحه گذارده است.
* * *
*صمد بهرنگی- در روز 2 تیر سال 1318، تبریز تولد یافته، در روز 9 شهریور 1347، بدلایل ناروشنی، در رودخانه ارس غرق شد. این مقاله اول بار، در سی و هفتمین سال مرگ صمد بهرنگی، منتشر شده است.
*1 اینکه شب قبل از کودتا، صدها نفر از اعضاء حزب توده دستگیر شده بودند، یک اطلاع موثق است. اما پیرامون اینکه چرا دولت مصدق دست به این اقدام زد، قضاوتهای متعددی وجود دارد؛ هر چند دیدار سفیر آمریکا با مصدق، به شایعه دخالت دولت آمریکا در این زمینه، قوت بخشیده است. نگارنده این سطور در شرایط کنونی، در موقعیت بررسی دقیق این احتمال نیست. مدافعین دولت مصدق، احتمال فوق را رد میکنند.
---------------------------------------
سرنگونی رژیم ترور اسلامی - اعلام آزادیهای عمومی - فراخوان کنگره شوراها
کنگره شوراها یک کنگره عمومی است، که در لحظات سرنگونی رژیم اسلامی، از تجمع نماینده گان شوراها، سندیکاها و اتحادیه ها، کمیته ها، نهادها و ارگانهای صنفی و دموکراتیک همه اقشار و طبقات سهیم در سرنگونی رژیم اسلامی، در داخل کشور تشکیل میگردد. این کنگره، از قدرت گیری سازمان مجاهدین و سلطنت طلبان، بمثابه جریانات ارتجاعی و سرکوبگر ممانعت بعمل آورده، راه سوء استفاده از خلاء قدرت برای شروع کشمکشهای قومی، توسل به تخریب و انتقام جویی را سد نموده، خطوط کلی نظام سیاسی آتی را روشن ساخته، موعد انتخابات ارگانهای دائمی در کشور را معین میکند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
طرح اولیه قطعنامه هایی برای ارائه به کنگره شوراها
http://www.iransos.com/maghaleh/08.06/tarhe%20avvalieyyeye%20ghat
http://www.rojhelatpres.com/agust-06/30-2.htm
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سرنگونی رژیم ترور اسلامی - اعلام آزادیهای عمومی - فراخوان کنگره شوراها
کنگره شوراها یک کنگره عمومی است، که در لحظات سرنگونی رژیم اسلامی، از تجمع نماینده گان شوراها، سندیکاها و اتحادیه ها، کمیته ها، نهادها و ارگانهای صنفی و دموکراتیک همه اقشار و طبقات سهیم در سرنگونی رژیم اسلامی، در داخل کشور تشکیل میگردد. این کنگره، از قدرت گیری سازمان مجاهدین و سلطنت طلبان، بمثابه جریانات ارتجاعی و سرکوبگر ممانعت بعمل آورده، راه سوء استفاده از خلاء قدرت برای شروع کشمکشهای قومی، توسل به تخریب و انتقام جویی را سد نموده، خطوط کلی نظام سیاسی آتی را روشن ساخته، موعد انتخابات ارگانهای دائمی در کشور را معین میکند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
طرح اولیه قطعنامه هایی برای ارائه به کنگره شوراها
http://www.iransos.com/maghaleh/08.06/tarhe%20avvalieyyeye%20ghat
http://www.rojhelatpres.com/agust-06/30-2.htm
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اکبر تک دهقان
چاپ اول: 14 مهر 1384- 6 اکتبر 2005 / تصحیح ، تکمیل و چاپ دوم: 13 شهریور 1385- 4 سپتامبر 2006
http://www.j-shoraii.blogspot.comm/ damawand58@yahoo.com
چاپ اول: 14 مهر 1384- 6 اکتبر 2005 / تصحیح ، تکمیل و چاپ دوم: 13 شهریور 1385- 4 سپتامبر 2006
http://www.j-shoraii.blogspot.comm/ damawand58@yahoo.com