Sunday, September 17, 2006

نهاد سلطنت و دستگاه مذهب، موانع تحولات دموکراتیک


در صدمین سالگرد انقلاب مشروطیت


توسعه جامعه مدرن سرمایه داری در تاریخ معاصر جهان، از غرب آغاز گردید. دلیل آن، بر خلاف تبلیغات ارتجاعی در این جوامع و یا توسط طبقات حاکمه در ایران، نه استعداد ویژه مردم غرب، و نه نظم پذیری طبیعی و وجود روحیه قانون گرایی در اروپا است. بلکه این هر دو و هر مشخصه دیگری در فرهنگ اجتماعی این کشورها، خود، محصول شرایط تاریخی معینی است. در تشخیص شرایط خاص جوامع غربی، شناخت نقش نهادهای قدرت در جامعه کهن و روابط طبقات انقلابی جدید و این نهادها، اهمیت اساسی دارد؛ از آنجا که مناسبات مالکیت، در تحلیل نهایی، در نوع معینی از روابط قدرت متبلور میگردد. از این طریق، تغییر در شرایط اعمال قدرت در جامعه در حال تحول، پیش شرط دگرگونی قطعی مناسبات مالکیت، محسوب میشود.*1 به تبع آن، هر تغییر اساسی در مناسبات مالکیت، که خود، از تکامل ابزارهای تولید ناشی میشود، دیر یا زود، روابط قدرت در جامعه را دگرگون ساخته، آن را با نیازهای شیوه تولید جدید( برده داری، فئودالیسم، سرمایه داری ...)، منطبق میسازد.

جامعه مدرن نه فقط از طریق رشد تدریجی ابزارهای مدرن تولید و مبادله، نه تنها، از طریق تغییر شرایط مالکیت به نفع طبقه سرمایه دار در مقابل مالکیت فئودالی بر زمین، بلکه در پی چندین انقلاب شکست خورده و پیروز علیه دستگاه سلطنت و کلیسا، امکان پذیر گشت. طبقه بورژوازی در غرب، به موازات توسعه خود، با حمایت فعالانه از هر اعتراض و تلاش روشنگرانه، نفوذ و اهمیت مذهب و سلطنت را تنزل داده، گام به گام، نتایج این تحولات را، با تأسیس نهادهای اجتماعی مدرن، تثبیت نمود.*2 پیدایش جامعه سرمایه داری در اروپا، در مراحل تعیین کننده آن، به رفرم کامل و یا درهم شکستن انقلابی موقعیت نهادهای اصلی قدرت، یعنی سلطنت و مذهب، منجر گشت. جنبش رفرماسیون در مسیحیت تحت رهبری لوتر در قرن هفدهم، و انقلاب فرانسه تحت تأثیر و رهبری روشنگران قرن هجدهم، ضربات آخر را بر موقعیت ارتجاعی سلطنت و مذهب در اروپا، وارد آوردند. این دگرگونی بنوبه خود، مناسبات مالکیت جدید را تثبیت کرده، آهنگ تکامل شیوه تولید سرمایه داری را، شتاب بخشید.

انقلاب مشروطیت ایران پس از یورش اولیه آن به نهادهای جامعه کهن، در برابر قدرت ارتجاعی سلطنت و مذهب، از پیشروی بازمانده، به سوی اضمحلال کشیده شد. با تهاجم مجدد دربار سلطنتی به دست آوردهای انقلاب در سال 1288خورشیدی( بتوپ بستن مجلس توسط ارتش رسمی اولیه، " هنگ قزاقان" *3) دور جدیدی از کشمکش انقلاب و ضد انقلاب، آغاز گردید. شکست دربار و فراری شدن محمد علی شاه، شرایط سیاسی را به نفع انقلاب تغییر داد، اما در همان حال جبهه جدیدی از طبقات ارتجاعی ( ملاکین بزرگ، بورژوا- فئودالها، بورژوازی تجاری) در تهران، بکمک دخالت نظامی و سیاسی امپریالیسم روسیه و امپریالیسم انگلستان، دست به تحکیم موقعیت سلطنت و دستگاه مذهب زده، بتدریج بر اوضاع مسلط شدند. خلع سلاح نیروی مسلح انقلاب ( مجاهدین آذربایجان)، سوء قصد به ستارخان در تهران وعقب نشینی سوسیال دموکراسی انقلابی، تغییر شرایط جدید به زیان مردم را، آشکار ساخت. آنچه مسلم است، این دربار سلطنتی و دستگاه مذهب بود، که بمثابه کانونهای قدرت حاکم و نماینده گان جناحهای طبقات ارتجاعی عمل نموده، در همدستی آشکار با قدرتهای امپریالیستی، سرنوشت انقلاب را تعیین کردند. مخالفتهای جناح میانه رو بورژوازی ملی، که همچنان به رفرم موقعیت سلطنت و عدم دخالت مذهب در کشمکشهای سیاسی امید بسته بود، به جایی نرسید و هر دو نهاد ارتجاعی، سنگرهای قدرت از دست داده را، اینبار تحت پوشش مشروطه، به چنگ آوردند.

بدنبال پیروزی انقلاب اکتبر در سال 1917 و درمقطع انقلاب گیلان برای برقراری جمهوری در کشور در سال 1920( 1299)، اتحادی محکم از امپریالیسم انگلستان، دربار سلطنتی، دستگاه ارتجاعی مذهب و بورژوازی تجاری ایران شکل گرفت. در نتیجه این تحول، آخرین نشانه های باقی مانده از انقلاب مشروطیت، یعنی سلطنت مشروطه ( دوره احمد شاه قاجار) و آزادیهای نیم بند موجود، نیز ملغی شده، رضا خان بمثابه عامل مستقیم امپریالیسم بر تخت سلطنت مطلقه نشانده شد. از سوی قدرت جدید و اربابان حامی آن، حقوق و آزادیهای سیاسی " بکلی موقوف "*4 اعلام شده، مجلس شورای ملی و دستگاه قضایی نیز، به زائده ای از آن مبدل گشت. رضاخان با هر میزان از توسل به ظواهری از مدرنیسم، خود از مروجین مراسمهای مذهبی و مشوق خرافات اسلامی بوده، به تجسم قدرت سلطنت و مذهب در انقیاد توده های مردم و توقف توسعه جامعه صنعتی، در محتوا و شکل کلاسیک آن، فرا روئید. همچنانکه روشن است، آنچه که سرنوشت تلخ انقلاب مشروطیت و زندگی چندین نسل از مردم ایران را رقم زد، عدم حمایت بخش اعظم طبقه بورژوازی، از انجام هر رفرم جدی در موقعیت سیاسی نهاد سلطنت و نقش اجتماعی دستگاه مذهب بود. تلاشهای پراکنده جناح انقلابی و میانه رو بورژوازی ملی، از مقطع انقلاب مشروطیت تا سال 32 نیز، تحت شرایط نفوذ قدرتهای امپریالیستی، قادر به غلبه بر قدرت سلطنت و مذهب نگشت.

انقلاب مشروطیت ایران در محتوای خود، هنوز بطور کلی، در چهارچوب و مسیر نوع توسعه سیاسی کلاسیک جامعه بورژوایی در اروپا قرار داشت. بر این اساس باید، جناح افراطی نهاد مذهب و سلطنت، از سر راه برداشته میشد؛ نقش دستگاه سلطنت به نظارت صرف محدود شده، حق قانونگذاری به پارلمان منتقل گشته، دستگاه قضایی از قدرت حاکم و دستورات مذهبی جدا شده، مردم به حقوق شهروندی دست می یافتند. روشن است هر میزان تغییر در مالکیت فئودالی بر زمین و آزادی دهقانان، به سطحی از پیشروی روند سیاسی بالا و قدرت گیری بیشتر سوسیال دموکراسی و بورژوازی انقلابی بستگی داشت. تشکیل مجلس شورای ملی، تلاشهای اولیه برای تأسیس نظام قضایی مدرن، حذف جناح افراطی سلطنت (عین الدوله) و مجازات شیخ فضل الله نوری توسط توده انقلابی، بیان همین واقعیت است. اما آنچه در طول این انقلاب در آذربایجان و سپس گیلان بوقوع پیوسته، و در مطالبات کمونیستها، و بورژوازی انقلابی تحت رهبری پسیان و خیابانی، تا انتهای این دوره متبلور گشت، ظرفیت واقعی و کامل انقلاب مشروطیت را، در شرایط ظهور امپریالیسم و آغاز انقلابات کارگری، بنمایش گذاشت. تعمیق مبارزات انقلابی، تشدید سرکوبگری سلطنت و ارتجاع مذهبی و دخالت قدرتهای امپریالیستی، جنبش مشروطه خواهی توده های زحمتکش و صنعتگران شهری را، بتدریج تا مقطع به قدرت رسیدن رضا خان، به جنبش جمهوریخواهی ارتقاء داد.

تحولات انقلابی در کشور در دوره فوق، همچنین بر زمینه تغییرات بین المللی جدیدی صورت میگیرد. بر این اساس، باید بر واقعیت وجود زمینه های عینی قدرت گیری بورژوازی ارتجاعی نیز اشاره شود؛ از آنجا که خاتمه دوران سرمایه داری رقابت آزاد و ظهور امپریالیسم در جهان، سرانجام پیروزمند تحولات دموکراتیک در کشورهای غیر اروپایی را، به تابعی از قدرت طبقه کارگر و جنبشهای زحمتکشان گره زده بود. تکوین جوامع بورژوایی در مناطق توسعه نیافته، به حوزه نفوذ و منافع قدرتهای امپریالیستی منضم شد، که خود، در حال تقسیم جهان آغاز قرن بیستم قرار داشتند. به این ترتیب، بورژوازی ایران در چهارچوب تاریخی- جهانی، فاقد پشتوانه توسعه دموکراتیک جامعه میگردد. نه فقط نقش جنبشهای انقلابی در تقویت توسعه دموکراتیک جامعه، بلکه باید بدلایل بالا، دخالتها و اعمال نفوذ دولتهای امپریالیستی در تقویت طبقات ارتجاعی نیز مد نظر قرار گیرند، که بتدریج نقشی تعیین کننده، در سرنوشت انقلاب مشروطیت ایفا نمودند. از این رو، بطور اجتناب ناپذیری، مبارزات سوسیال دموکراسی انقلابی ایران نیز، مضمون ضد امپریالیستی کسب کرده، بر بسیج رادیکال ترین نیروهای انقلابی متکی میگردد. نه فقط برای زحمتکشان و سوسیال دموکراسی انقلابی، برای بورژوازی ملی همچنین، چه جناح انقلابی آن( ستارخان، باقرخان، پسیان و خیابانی) و چه جناح میانه رو آن ( میرزا کوچک خان و بعدها، گرایش مصدق)، قطع نفوذ قدرتهای امپریالیستی، جایگاه محوری، در نجات دست آوردهای انقلاب مشروطیت، کسب میکند.

اهمیت توسل به مذهب و سلطنت در مناسبات سلطه در ایران، در شرایط کنونی و در صفوف اپوزیسیون، کمتر از جایگاه آن در جناح مسلط بورژوازی نیست. نشریات سازمان مجاهدین، فعال ترین جریان بورژوایی، انباشته از تبلیغات ارتجاعی- مذهبی است. سلطنت طلبان در اطلاعیه های خود، هنوز در اروپا، از " خداوند" خود میخواهند، که " نگهدار ایران" باشد(یعنی چه؟!). اطلاعیه های جبهه ملی، این مثلاً جناح مدرن بورژوازی، در داخل هنوز با عبارت " بنام خدا " و یا در خارج بعضاً با عبارت " بنام خداوند جان و خرد !!" آغاز شده، برخی در مقالات خود حتی، به رژیم اسلامی تذکر میدهند، بدون کمک آنها، قادر به روی کار آمدن نبودند.!*5 صرفنظر از اینکه محتوای اینگونه نوشته ها نیز، از علائم و اشارات متعددی از زرادخانه ادبیات و اصطلاحات مذهبی ارتجاعی، لبریز است. جناح مذهبی در اپوزیسیون، یعنی بنی صدر، هنوز به " انقلاب" خمینی فاشیست وفادار مانده، ارگان آن، " انقلاب اسلامی" را منتشر میسازد. اما این همه مشکل نیست. جریانات چپ اپورتونیست نظیر راه کارگر و " کمونیسم کارگری" نیز، در اعاده حیثیت از رژیم سلطنتی و بنیانگذاران رژیم اسلامی، طی دو دهه پس از شکست انقلاب بهمن، فعالانه انرژی صرف کردند. برای راه کارگر هنوز " ابوالحسن بنی صدر" و برای جریان " کمونیسم کارگری"، داریوش همایون، از چهره های اصلی( top! ) مصاحبه های رادیویی و مناظرات تلویزیونی محسوب شده، مقالات آنها، به سایتهای اینترنتی این جریانات خوش آمده اند. اینکه پس از گذشت صدسال از انقلاب مشروطیت و اینهمه تبهکاری و جنایت دستگاه مذهب و سلطنت، چرا برخی جریانات مدعی چپ، هنوز قادر به کنده شدن از مذهب و سلطنت، حتی در خارج از کشور نیستند، نه علامت یک خطای معرفتی، بلکه از وجود تمایلات عمیق در این جریانات، بنفع ضد دموکراتیسم و سلطه گری بوروکراتیک بکمک دستگاه دولتی موجود، حکایت میکند. گرایش هر دو جریان نامبرده به مذهب و سلطنت، در اساس، تفاوتی با گرایش اصلی در بورژوازی حاکم و اپوزیسیون نداشته، از ماهیت یکسان با آن برخوردار است. بویژه اینکه اختصاص ساعات مصاحبه و مناظره، و یا برگزاری میتینگ مشترک*6 با این جریانات، مسلماً با صرف هزینه مالی همراه است. آنهم در شرایطی که کارگران اخراجی شرکت واحد، به نان شب محتاج بوده، مداوماً با صدور اطلاعیه، از مردم درخواست کمک مالی میکنند. گروههای فوق، ضمن مرزبندی ظاهری با جریانات توده ای- اکثریتی و ملی- اسلامی، اما درست به همان شیوه، چه بسا افراطی تر، دست به تقویت دسته جات ارتجاعی، که مسئول همه درد و رنج مردم ایران، طی صدسال ددمنشی بورژوازی هستند، میزنند.

اعمال قدرت از طریق بکارگیری دستگاه سلطنت و مذهب، به هسته اصلی کاراکتر سیاسی بورژوازی ایران تعلق دارد. از این رو، هر گونه نزدیکی به منافع این نیروی اجتماعی، به سرایت همین ویژه گی آن، به جریانات دیگر منجر شده، آنها را وادار میسازد، در استراتژی سیاسی- تبلیغی خود، برای بنی صدر و داریوش همایون هم، جایی باز کنند؛ وگرنه کدام نظر راه گشا و تحلیل علمی سودمند را، باید از افاضات راست ترین نماینده گان بورژوازی، آنهم امتحان پس داده گان و منفور شده گان در نزد مردم، انتظار داشت؟ این جریانات نزدیک به 3 دهه، بقصد حذف جریان انقلابی فدایی از صحنه کشمکشهای سیاسی، به قلب حقایق و تحریف آشکار تاریخ، متوسل شدند. آنها جریان فدایی، بمثابه پایه گذار جنبش نوین کمونیستی پس از اضمحلال حزب توده را، با کمال وقاحت، به سنت ملی- اسلامی و "پوپولیسم" جنبشهای دهقانی روسیه قرن نوزدهم منتسب کرده، خود برای مطرح شدن اما، بنحو ناصادقانه ای، نزد روشنفکران چپ جنبشهای دهقانی و اهداف سیاسی منطقه ای آنها، به تملق گویی متوسل شده، روستاها وشهرهای کوچک غرب کشور را، مرکز ظهور انترناسیونال جدید کمونیستی، معرفی میکردند. این گروهها حتی هم اینک، در قرن بیست و یکم، صد سال پس از انقلاب مشروطیت، 28 سال پس از برچیدن سلطنت و آشکارشدن عواقب هولناک سلطه یک رژیم مذهبی، هنوز نوعی از ائتلاف سیاسی با ارتجاعی ترین سمبلهای رژیمهای سلطنتی و اسلامی را رها نکرده اند.*7

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضیحات

*1 " مسئله اساسی هر انقلاب، مسئله قدرت سیاسی است"- لنین

*2 حکومت اسلامی و توسل به اینهمه جنایت و درنده خویی از سوی آن، نقش کلیدی نهاد های قدرت و مذهب را، در حفظ شرایط مالکیت و غارتگری طبقات حاکمه، به روشنی اثبات میکند. رژیم اسلامی نیز، گام به گام پیشروی خود در قبال جامعه را، با تشکیل نهادهای جدید مذهبی- دولتی، تثبیت نموده، آنها را "نهادی" ساخت. با این تفاوت، که نهادی شدن نتایج تاخت و تاز آن، تأسیس بدوی ترین و ضد انسانی ترین نظام اجتماعی در قرن بیستم را، بدنبال آورد.

*3 در حمله " هنگ قزاقان" به مجلس مشروطه، رضا خان میرپنج نه فقط فعالانه شرکت داشت، بلکه شخصاً به سوی نماینده گان مجلس شلیک کرده، آنها را به قتل میرساند. آنها که امروزه در صفوف اپوزیسیون چپ، به کشف گرایش " مدرنیسم " در رژیم پهلوی مشغول شده اند، باید به حقایق تاریخ معاصر کشور رجوع کرده، در کشیدن چک سفید برای نابود کننده گان دست آوردهای انقلاب مشروطیت، اندکی صرفه جویی کنند.

*4 رضا خان پس از ورود به تهران در روز سوم اسفند سال 1299، بلافاصله طی فرمانی، انتشار همه "اوراق ضاله" را، " بکلی موقوف" اعلام نمود. در حالیکه در دوره فوق، احمد شاه مرتجع، کم و بیش به آزادیهای قانونی احترام گذاشته، با تعرض دولت و دستگاه دربار به مجلس، و دخالت در امور دستگاه قضایی، مخالفت میکرد. گذشت صد سال از انقلاب مشروطیت، تردیدی در این حقیقت باقی نگذاشت که برکناری احمد شاه، از موضعی ضد دموکراتیک و ضد کمونیستی صورت گرفته، در اساس، هدف امحاء کامل حقوق شهروندی بجای مانده از انقلاب مشروطیت، و نابودی استقلال کشور را دنبال میکرد. در صورت عدم تسلط امپریالیسم از طریق کودتای رضا خان، هنوز امکانات معینی برای سوسیال دموکراسی انقلابی، همچنین بورژوازی ملی ( گرایشهای انقلابی و میانه رو آن) وجود داشت، تا از طریق تصویب لوایح قانونی و فشار ناشی از جنبش جمهوریخواهی جنگل، قیام انقلابیون در خراسان و آذربایجان، ضمن حفظ " حقوق ملت"، تمرکز سیاسی – نظامی ضروری را ایجاد نموده، توسعه اقتصادی- اجتماعی دموکراتیک را بجلو میراندند. ادامه این روند قادر بود، با فرض امکانات موجود و رشد مداوم جنبش جمهوریخواهی، ضرباتی تعیین کننده بر پیکر دستگاه سلطنت و مذهب وارد آورد. طرح این احتمال، نه بر تصور امکان توسعه بدون اصطکاک این پروسه، بلکه با علم به نقش و انقلابیگری توده های مردم و احزاب سیاسی مبارز صورت میگیرد. سطح معینی از زمینه های مادی و سیاسی توسعه دموکراتیک سرمایه داری، در این مقطع از تاریخ ایران وجود داشت؛ در این تردیدی نیست. از این رو بازسازی فرضی یک روند احتمالی دیگر، بجز جهنمی که برپا شد، نباید به بازگویی تصورات بر باد رفته بورژوازی ملی تعبیر شده، بلکه در چهارچوب کمک به تجربه گیری از تاریخ معاصر کشور، درک گردد. اینکه پس از صد سال جنایت و ویرانگری اسلامی- سلطنتی، هنوز عناصر چپ در بالاترین سطوح حزب خود، برای مناظره با بنی صدر قاتل و داریوش همایون بدتر از او، و یا برای انجام مصاحبه، گوش سپردن و خواندن خزعبلات تهوع آور آنها، سر و دست میشکنند، و نشریه تئوریک مدعی چپ( نگاه)، اولین شماره خود را به مصاحبه با جانور دومی مزین میسازد، نشان میدهند، روشنفکر این کشور هنوز، چیز زیادی از تاریخ معاصر جامعه خود، نیاموخته است. به این واقعیت ترحم انگیز اضافه کنیم، که همه سایتهای اینترنتی نزدیک به چپ اپورتونیست، در درج فوری ترهات تماماً ارتجاعی مروج " انقلاب اسلامی" و مشوق کشتار کمونیستها در بالا، هیچ مشکلی ندارند. در همان حال اما، نظیر یک مأمور افراطی " اداره ممیزی"، مقاش به دست، به کشف گرایش چپ انقلابی دست زده، آگاهانه و با وسواس، آنها را از ابراز نظر در جمعهای بزرگتر، محروم میسازند. ذکر اهمیت خرد کردن دستگاه سلطنت و مذهب، در دوره ای که امکان آن وجود داشت، حداقل این نتیجه را خواهد داشت، که جامعه را نسبت به وضعیت اسف بار ناشی از بقاء روح عین الدوله و شیخ فضل الله نوری، در کالبد چپ محفلی و بی مسئولیت کنونی، آگاه ساخته، مردم را در اعطای اعتماد به آنان، محتاط سازد.

*5 هنوز نیروها و عناصر ملی- اسلامی در داخل و خارج، نظیر سحابی، یزدی، بنی صدر و بسیاری دیگر، از این موضع فراتر نرفته، از به رخ کشیدن افتخار آمیز نقش خود در همدستی برای تأسیس یک رژیم فاشیستی، دست بر نداشته اند. تنها مشکل آنها، حتی بعضاً کاملاً آشکارا، گله گذاری از سران کنونی رژیم اسلامی، بدلیل نمک نشناسی آنها است.

*6 در روز 4 اوت سال جاری، بمناسبت مرگ زندانی سیاسی اکبر محمدی، میتینگ مشترکی در استکهلم برگزار گردید. فراخوان دهنده گان و شرکت کننده گان این میتینگ عبارت بودند از: جریان "کمونیسم کارگری"، جبهه ملی، حزب مشروطه ایران ( راست ترین نماینده بورژوازی انحصاری)، کانون نویسنده گان ایران در تبعید( واحد سوئد)، عناصر اصلی از اتحاد جمهوریخواهان و احزاب دولتی سوئد. فردی از جریان " کمونیسم کارگری"، با تهیه گزارشی آکنده از احساس و فانتازی، محیط سیاسی فوق را، از صمیم قلب تحسین کرده، آن را " بسیار با شکوه" توصیف میکند. لازم به یاد آوری است که کانون نویسنده گان ایران در تبعید، در مواردی، نزدیکی به سلطنت طلبان را انکار نکرده، حتی با انجام یک موضع گیری ضد دموکراتیک نسبت به قتل عام زندانیان سیاسی در سال گذشته، بر آن مهر تأکید کوبیده است. در" جمع مشورتی" این کانون، آقای بهرام رحمانی نیز حضور دارد. آقای رحمانی یکی از مسئولین حزب "کمونیست" کومه له بوده، و نمی تواند از برگزاری میتینگ مشترک با سطنت طلبان توسط این کانون، آنهم در کشور محل زندگی خود، بی خبر بوده باشد.

نشانیهای محل درج دو مقاله از آقای عبدالله اسدی از حزب " کمونیست" کارگری، پیرامون میتینگ مشترک 4 اوت 2006 با سلطنت طلبان در استکهلم، در زیر آمده اند. گزارشگر و یکی از مبتکرین این تجمع، قبل از هر چیزی احساسات مشترک با سایر شرکت کننده گان، و اهمیت سیاسی آن در استراتژی این حزب را بیان میکند. اینکه فرد مزبور چگونه قادر است، چنین احساسات فوق صمیمانه ای، نسبت به نماینده گان جناح فاشیستی سرمایه داری ایران تولید کند، و میتنیگ مشترک با حزبی در منتهی الیه راست جناح مالی- نظامی امپریالیستی را، اینگونه پر احساس و شاعرانه توصیف کند، حتماً خود پاسخی برای آن خواهد داشت.

http://www.rowzane.com/0000_m_e/0m_e_2006/2608/M9-AbdollahA.html

http://www.rowzane.com/0000_m_e/0m_e_2006/2608/e60abe%20asadi-am.html

گرایش به سلطنت و مذهب، به چپ اپورتونیست مقیم خارج منحصر نبوده، بلکه شکست انقلاب بهمن، بر روحیات " نسل سوم" روشنفکران غیر انقلابی، در داخل کشور نیز تآثیر گذارده است. در این زمینه فردی از محافل مستقل دانشجویی در داخل، گرایش خود نسبت به سلطنت و سلطه امپریالیسم را، تحت عنوان "سرمایه داری پیشرو" در عبارتی در زیر، توصیف میکند. اصل مطلب کوتاه در محل کامنت از مقاله زیر:
http://daneshesorkh.blogfa.com/post-68.aspx
نویسنده کامنت، آقای فواد، خطاب به آقای سعید ابراهیم حبیبی. آقای فواد به همان شیوه رایج در این طیف عمل میکند: اندرزهای پدرسالارانه، اشراف منشانه و ملال آور مدعیان تازه به دوران رسیده " کمونیسم" و کارگر.!

"
مرز میان ناسیونالیسم ارتجاعی، با ضدیت با امپریالیسم [ و با ] ضدیت با سرمایه داری پیشرو، بسیار باریک است! "( تأکید از من)

البته دوست " نسل سوم" ما، اندکی ناروشن و در هم ریخته، شاید هم به عمد، بیان میکند. در اساس باید " مرز میان ناسیونالیسم" با " ضدیت با سرمایه داری پیشرو"، ذکر شده، خواننده را به احتیاط در برابر درغلطیدن به ناسیونالیسم، فرا خواند. از آنجا که ممکن است، بساده گی به " ضدیت با سرمایه داری پیشرو" لغزیده شود. اگر منظور دوست ما همین فرض شود، بازهم ایراد اساسی به جمله بالا وارد است. از آنجا که سرمایه داری امپریالیستی و یا سرمایه داری وابسته در رژیم سلطنتی را، " پیشرو" ارزیابی میکند. دوم اینکه او پیش از " ضدیت با سرمایه داری پیشرو"، عبارت " ضدیت با امپریالیسم" را قید میکند. این به این معناست که از دید او، اساساً ضدیت با امپریالیسم، یعنی ضدیت با سرمایه داری پیشرو! در این صورت باید او مارکسیسم و تئوری امپریالیسم را شسته و به کناری گذاشته باشد. این بهم ریختگی در بیان ما را وادار میسازد، فرض کنیم که از دید او: تلقی از کشور، میهن و منافع ملی در یک کشور کمتر توسعه یافته ( جهان سوم)، بطور اتوماتیک، همان "ناسیونالیسم ارتجاعی" است و این بنوبه خود، یعنی ضدیت با امپریالیسم و سرمایه داری غرب، که از دید ایشان باید پدیده هایی پیشرو محسوب گردند. حال این یک بحث حاشیه ای بود.

نویسنده در جملات بالاتر از این عبارت، مفهوم " وطن " را، کلی و انتزاعی نامیده، تحت پوشش تحلیل طبقاتی، " منافع ملی" را ناشی از مرزهای " کاذب" و مقوله ای " ناشفاف" میخواند. در صورتی که کشور، میهن، ملت و منافع ملی( در جامعه سرمایه داری، دارای یک مفهوم)، به دوره توسعه بورژوازی مربوط بوده، بدون آن، سرمایه داری " مفهومی" ندارد. معلوم نیست، چرا دوست نویسنده، ساختارهای پیش از پیدایش ملت، نظیر خانواده، مالکیت خصوصی و دولت، از جمله دولت امپریالیستی را، انتزاعی وکلی ارزیابی نمیکند. ظهور ملت، نه محصول توطئه " ملت سازی" و مرزکشیهای " کاذب" توسط بورژوازی، بلکه ادامه طبیعی تکامل اجتماعی بشری، از پیدایش تقسیم کار اولیه، تا استقرار نظام تولید کالایی است. نویسنده بالا، تحت پوشش تبلیغ انترناسیونالیسم، حق استقلال و موجودیت ملل کوچک را انکار نموده، بطور غیر مستقیم، آنها را به پذیرش موقعیت مستعرات، طعمه ساده ناسیونال- شوینیسم " ملل راقیه" و کنسرنهای بین المللی، تشویق میکند.

در نوشته بالا، مبارزه ضد امپریالیستی، نادرست و ارتجاعی ارزیابی شده، سرمایه داری انحصاری و امپریالیسم، " پیشرو"، محسوب میشوند! این جان کلام جمله بالا است. روشن است که " نسل دوم" این جریان که در سال 58، در رد موجودیت بورژوازی ملی قلمفرسایی کرده، آن را " اسطوره " مینامید، نه از موضع اثبات ارتجاعی بودن بورژوازی ملی، که وجود خارجی نداشت، بلکه از موضع " پیشرو" بودن سرمایه داری امپریالیستی، که وجود خارجی داشت، استدلال میکرد. براستی چگونه میتوان از ارتجاعی بودن بورژوازی ملی [ بر فرض وجود شرایط تاریخی موجودیت آن] و " پیشرو" بودن سرمایه داری هار امپریالیستی سخن گفت!؟ به این دلیل ساده، که بورژوازی ملی در مفهوم حقیقی آن، یعنی بورژوازی رقابت آزاد، و این بنوبه خود، وجود رقابتهای سیاسی آزاد میان همه طبقات جامعه سرمایه داری، از جمله برسمیت شناسی حقوق دموکراتیک طبقه کارگر را نیز، بمثابه پیش شرط شرکت در این کشمکشها، الزامی میسازد. نیازی به بحث و جدل بیش از این نیست که سرمایه داری جهانی، از اوائل قرن بیستم به مرحله امپریالیسم وارد شده، هر مبارزه ای علیه سلطه اقتصادی- سیاسی سرمایه بر زندگی توده های زحمتکش، چیزی جز مبارزه ای ضد امپریالیستی نیست. نگاهی به نتایج سیاسی انتخابات در کشورهای ونزوئلا و بولیوی، نشان میدهد، مبارزه ضد امپریالیستی در مفهوم واقعی آن، مطلقاً به مقولاتی نظیر "اسلام" و "شرق" و " ناسیونالیسم ارتجاعی" و مقابله با " سرمایه داری پیشرو!" مربوط نیست؛ بلکه هر مبارزه جدی با شرایط غیرانسانی حاکم بر زندگی طبقه کارگر، بسرعت به تقابل سیاسی با قدرتهای بین المللی حامی سرمایه امپریالیستی فرا میروید؛ مورد کوبا، نمونه کلاسیک صحت این ادعا است. صرفنظر از اینکه رژیم اسلامی، با هزار و یک سند و مدرک و کوهی از عملکردهای بربرمنشانه آن، خود به راست ترین جناح اردوی امپریالیستی، جناح مالی- نظامی تعلق داشته، در هیچ سطحی با موضوع مبارزه ضد امپریالیستی، در ارتباط قرار نمیگیرد. شعارها و ادعاها و عملکردهای " ضد امپریالیستی" رژیم اسلامی، بهیچوجه از نوع فاشیسم اروپایی آن، رژیم هیتلر، بیشتر نیست. فراموش نکنیم، هیتلر و حزب نازی، خود را "سوسیالیست" و حامی " آزادی" ملل در بند، از سلطه " امپریالیسم انگلستان" معرفی نموده، تبلیغات ""ضد امپریالیستی" آن، حد و مرزی نداشت. موضوع این نیست که رژیم اسلامی و یا " ناسیونالیسم ارتجاعی"، جریانی ضد امپریالیستی نیست؛ البته که نیست. بلکه حقیقت این است، که چپ اپورتونیست برای توجیه ذینفع بودن خود در سلطه قدرتهای امپریالیستی بر ایران، به ضد امپریالیست وانمود نمودن رژیم اسلامی، نیازمند است. این جریان، ضدیت رژیم اسلامی با حقوق اولیه مردم را، با وجود برخی ظواهر مدرنیسم در رژیم سلطنتی مقایسه کرده( با توسل به متد نقاشی عکس مار بجای نوشتن کلمه مار!)، نتیجه میگیرد، در پس مفاهیمی نظیر ملت، کشور، مرزهای ملی و منافع ملی، " ناسیونالیسم ارتجاعی" و رژیم اسلامی قرار دارد! از این طریق، تسلیم به قدرتهای سلطه گر امپریالیستی و چشم پوشی از دفاع از حق تعیین سرنوشت خویش را به فضیلت ارتقاء داده، به استراتژی نزدیکی خود به سلطنت طلبان در شرایط کنونی، مشروعیت میبخشد. باقی عبارت پردازیهای تکراری آن، چیزی جز در خدمت پوشاندن همین استراتژی ارتجاعی نبوده، کمترین قرابتی با دموکراسی و سوسیالیسم ندارد.

مسلماً نقل قول از یک کامنت، استفاده از یک منبع کار شده برای یک بحث سیاسی نیست. اما این کامنت به این منظور انتخاب شد، که فرد مزبور در میان نویسنده گان دانشجویی، از دیدگاههای به اصطلاح چپ مدرن دفاع نموده، بتازه گی بحثی در این چهارچوب ارائه داده است. آقای فواد شمس، اخیراً طی مقاله ای، تحت عنوان " چپ و اسطوره های مرتجع ضد امپریالیست" به بهانه جنگ لبنان، به شیوه تحریف افراطی رایج در این طیف توسل جسته، در کنار کلی ادعاهای نادرست پیرامون تئوری و پراتیک چپ انقلابی، عنوان کرده بود " چپ 57 "( و این یعنی سازمان فدایی )، در انقلاب " باخت"!( حتماً عناصر انفرادمنش، منفعل و خارج از کشوری، پیروز شدند!) این مقاله که تکرار همان جمله پردازیهای همیشگی بود، در اکثر سایتهای اینترنتی چپ اپورتونیست و " اکثریت" و حاشیه آن، منتشر شد( چیزی شبیه یک آکسیون! )؛ درست در همان سایتهایی که، چاپ مقاله ای از موضع چپ انقلابی، سیلی از اعتراضات چماقداران اینترنتی را بسوی آنها، سرازیر خواهد کرد. نویسنده با لحنی اشراف منشانه و غیر اومانیستی، همه تلاشها و فداکاریهای نسل پیشتاز گذشته را هیچ و پوچ و بی ارزش ساخته، با تفکری نهیلیستی و نومیدی محض، از آن بمثابه " نسل سوخته" نام برده است. پرداختن به نظر سراپا نادرست بالا که چیزی جز بازتکثیر صدها و چه بسا هزاران باره از نوع خود نیست، در حوصله این مقاله نیست. تنها به این حقیقت اشاره میشود که نویسنده بالا، نظیر همه نیروها و گرایشات چپ اپورتونیست، تحلیل میکند؛ اصل و اساس نگرش این چپ، بر یک نظریه ساده و بدوی، رایج در میان سران کلیسا، کاوبوی ها، راهزنان، گاوچرانان و فروشنده گان اسلحه، یعنی افراطی ترین نماینده گان سرمایه داری آمریکایی، همچنین سلطنت طلبان ایرانی مبتنی است و آن اینکه:

" ملل ضعیف، مردمانی عقب مانده و محتاج کمک برای متمدن شدن هستند. امپریالیسم، پدیده ای " پیشرو" و هجوم آن به کشورهای دیگر، برای متمدن ساختن آنها است. هر مقاومتی در برابر امپریالیسم، از موضعی ارتجاعی، نشانه " شرق زده گی"، اسلام زده گی و ناشی از عقب مانده گی است. از این رو باید در ایران نیز، مبارزه با رژیم شاه، به مبارزه مطبوعاتی مجاز علیه اقدامات افراطی رژیم محدود شده، از ایجاد حزب انقلابی و مبارزه جدی برای سرنگونی رژیم سلطنتی، پرهیز میشد."( عبارت فوق، از نگارنده این سطور بوده، یک نقل قول از دیگران نیست. اما برای مشخص ساختن، در داخل علامت نقل قول قرار میگیرد.) عدم تأیید جنبشهای انقلابی در تاریخ معاصر ایران و عدم محکومیت کودتای امپریالیستی 28 مرداد از سوی این جریان نیز، از همین موضع و چهارچوب فکری ناشی میگردد؛ از آنجا که چیزی بعنوان حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، بازار اقتصادی داخلی و حق مردم به استفاده از ثمرات کار خود و ثروت کشور، در این جهان بینی ضد دموکراتیک وجود ندارد. از دید این جریان، همه ملل، باید خود را بمثابه زیر دست و مطیع قدرتهای امپریالیستی اعلام نموده، پروژه " متمدن" شدن خود را به آنها واگذار کنند. مبلغین چنین نظریاتی( احزاب سیاسی و نه لزوماً هنرمندان و محققین میانه رو ) در اپوزیسیون چپ، که در مجموع به جناح شاهپور بختیار( جناح راست و غیر مذهبی جبهه ملی)، پرویز نیکخواه و کورش لاشایی( جناح راست و سلطنت طلب مائوئیسم) نزدیک هستند، فراموش میکنند، که بخش اعظم بورژوازی اپوزیسیون در رژیم سابق، از آن میان، حزب توده و سندیکالیسم محافظه کار، به همین شیوه دلخواه آنها، عمل نمودند. با اینحال اما، گردباد انقلاب بهمن، که از فردای کودتای 28 مرداد در حال چرخش بود، مداوماً قدرت گرفته، فرا رسید، و مستقل از نیات چنین افرادی، " باران" دلخواه آنها را، به " سیل " بنیان کنی مبدل ساخته، بساط نظام سلطنتی را طی دو روز در هم پیچیده، بر سر بانیان آن ویران ساخت.

از دید نگارنده، دیدگاه آقای فواد و کل جریان چپ مدافع " سرمایه داری پیشرو" امپریالیستی، فراتر از محتوای عبارت بالا در پاراگراف پیشین نیست. بویژه اینکه نویسنده گان اصلی این جریان نیز، در بهترین حالت، از رژیم سلطنتی بمثابه رژیمی که " مردم حق داشتند آن را نخواهند " نام میبرند؛ واین با درک از مبارزه انقلابی و شرکت فعال در بسیج نیرو، برای سرنگونی هر چه سریع تر و رادیکال تر رژیم سلطنتی، بکلی متفاوت است.

*7 نزدیکی به جناحهایی از طبقات حاکم، مختص دو جریان فوق نیست. یکی از جریانات انشعابی از سازمان چریکهای فدایی خلق ایران- اقلیت، تحت عنوان " اتحاد فداییان کمونیست"، حتی در این زمینه، دست به ابتکارات افراطی زده است. این سازمان، طی حوادث مربوط به اعتراضات توده ای علیه تحقیر ملی در آذربایجان، بازهم به راست چرخیده، نزدیکی خود را به جناح دوم خرداد در رژیم اسلامی، بروز داد. البته این سازمان در سایت اینترنتی خود، مبلغ ( و حامی) یک سایت خبری است، که علیرغم ظاهر چپ اما، بی بی سی را الگوی خود قرار داده، در ستون اصلی آن، بوفور دیدگاههای دوم خرداد، جناحی از مجاهدین و راه کارگر، منعکس میگردد. مسئول اصلی این سازمان در بحثهای پالتاکی( اتاق اتحاد فداییان کمونیست) پیرامون حوادث آذربایجان، با اشتیاق حتی از پیوستن برخی " بسیجی ها" به این اعتراضات در آذربایجان سخن گفته، آشکارا، آن را امری مثبت اعلام نمود. سخنگوی مورد اشاره، سپس در بحث دیگری در همین زمینه، دست به قرائت مطالبات یک جریان قومی و دوم خردادی( " هویت خواه"!؟)، تحت عنوان " مجمع دانشگاهیان آذربایجانی" زده، آن را دموکراتیک و مترقی ارزیابی کرد. در حالیکه مطالبات فوق، با خواسته های اعلام شده از سوی جناح دوم خرداد رژیم اسلامی، کمترین تفاوتی نداشته، حتی در مواردی، به رنگ غلیظ قومی آغشته هستند؛ صرفنظر از اینکه جریان فوق، یک جریان قانونی بوده، هدف سرنگونی رژیم اسلامی را دنبال نکرده، برای قدرت گیری جناح آذربایجانی جریان اسلامی- قومی، فعالیت نموده، مدافع " عظمت طلبی" ترکی است. متعاقب آن، قطعنامه یکی از نشستهای این سازمان، پیرامون ضرورت اتحاد عمل با " جریانات محلی " در آذربایجان، تحت پوشش مبارزه علیه " ستم ملی، ستم جنسی و ستم طبقاتی"، در سایت اینترنتی آن ( " کار کمونیستی آنلاین")، درج گردید. بدون تردید با توجه به اظهارات قبلی و مشخصاً قرائت اطلاعیه جریان " مجمع دانشگاهیان آذربایجانی" توسط مسئول این سازمان ( بدون نام بردن از صادر کننده این اطلاعیه!؟)،"جریانات محلی" مورد اشاره، قبل از همه، شامل همین جریان قومی میگردد. البته مجمع فوق نیز، چندی پیش طی ملاقات مسئولین آن با آخوند حسنی ( ملا حسنی ) در ارومیه، و تفاهم طرفین پیرامون بسیاری از موضوعات مورد بحث، عرض و طول اتحاد عمل مورد نظر " " اتحاد فداییان کمونیست " را روشن ساخته، شکی در ماهیت ارتجاعی این نوع اتئلافها، باقی نگذاشت.

نشانی " قطعنامه پلنوم بیستم شورای مرکزی سازمان اتحاد فداییان کمونیست" در زیر. تاریخ صدور آن، به خرداد ماه سال 1383 مربوط است.

http://www.kare-online.org/barnameh/gmp20.pdf
-------------------------------------------
سرنگونی رژیم ترور اسلامی - اعلام آزادیهای عمومی - فراخوان کنگره شوراها

کنگره شوراها یک کنگره عمومی است، که در لحظات سرنگونی رژیم اسلامی، از تجمع نماینده گان شوراها، سندیکاها و اتحادیه ها، کمیته ها، نهادها و ارگانهای صنفی و دموکراتیک همه اقشار و طبقات سهیم در سرنگونی رژیم اسلامی، در داخل کشور تشکیل میگردد. این کنگره، از قدرت گیری سازمان مجاهدین و سلطنت طلبان، بمثابه جریانات ارتجاعی و سرکوبگر ممانعت بعمل آورده، راه سوء استفاده از خلاء قدرت برای شروع کشمکشهای قومی، توسل به تخریب و انتقام جویی را سد نموده، خطوط کلی نظام سیاسی آتی را روشن ساخته، موعد انتخابات ارگانهای دائمی در کشور را معین میکند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
طرح اولیه قطعنامه هایی برای ارائه به کنگره شوراها
http://www.iransos.com/maghaleh/08.06/tarhe%20avvalieyyeye%20ghat'name.htm
http://www.rojhelatpres.com/agust-06/30-2.htm
اکبر تک دهقان
damawand58@yahoo.com
25 شهریور 1385- 16 سپتامبر 2006
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ