Thursday, July 21, 2005

توضیحاتی پیرامون مطلب "در دفاع از آزادی فوری زندانی سیاسی اکبر گنجی



اخیراً مطلبی با عنوان بالا از سوی نگارندۀ این توضیحات، در وبلاگ جمهوری شورایی و سایت های دموکراتیک اینترنتی، انتشار یافت. با تشکر از مسئولین سایتهای درج کنندۀ مطلب و خواننده گان آن، توضیحات زیر را در این رابطه، ضروری می دانم. همچنین اصل مطلب در فرمات کوچکتر، ضمیمۀ این توضیح خواهد بود.

در جملۀ اول در پاراگراف اول، بر تشدید سرکوب زندانیان سیاسی، بویژه پس از انتخابات ضد دموکراتیک اخیر اشاره می شود، و برخورد زندانبانان به زندانی سیاسی مذکور نیز، در این رابطه فهمیده می شود. به محتوای این جمله نمی توان ایرادی گرفت. اما در جملات دوم و سوم ( آخر) در این پاراگراف، تأکید غیر ضروری بر موضوع زندانی نامبرده، قرار داده می شود. در حالیکه همین امروز، زندانیان دیگری در زندانهای رژیم اسلامی، در شرایطی به مراتب غیر انسانی تر از فرد مذکور قرار دارند. بویژه در جملۀ سوم ( آخر) در همین پارگراف، نحوۀ بیان تلاش می کند، نوعی سمپاتی احساسی – روحی برای زندانی نام مزبور، تولید کند. این جنبه از این جمله، کاملاً نادرست است. زندانی فوق، فردی آگاه از طبقات حاکم در جامعه است، که خود در تخریب و نابودی شخصیت فردی و احساسات انسانی دهها هزار نفر در این کشور، در چهارچوب مسئولیت خود سهم داشته، اما تاکنون گامی عملی برای بیان این حقایق برنداشته است.

در پاراگراف دوم به شرکت زندانی مزبور در یک کنفرانس " فرهنگی- سیاسی " در سال 2000 در خارج اشاره می شود. این کنفرانس به میزبانی یک بنیاد آلمانی و تحت پوشش دامن زدن به مناسبات فرهنگی و یا ایجاد "دیالوگ" برگذار گردید. مبتکر کنفرانس خود به یکی از احزاب دولتی آلمان تعلق داشته، جریانی ضد کمونیست، علیه هر گونه تحول انقلابی ودارای مواضع خصمانه نسبت به احزاب چپ انقلابی ایرانی است. این جریان همچنین تحت پوشش احترام به فرهنگ اسلامی، مستقیم وغیر مستقیم استقرار رژیم اسلامی و جنایات بزرگ آن در ایران را، به فرهنگ و شیوۀ زندگی مردم در کشورهای " اسلامی"، منتسب می کند. حتی یکی از سیاستمداران عضو این جریان ( معاون مجلس فدرال آلمان) در سفر چند سال پیش خود به عربستان سعودی، از روسری استفاده کرد؛ در حالیکه که در عربستان، اصلاً نیازی به چنین اقدامی نبود. این موضوع در آلمان منجر به اعتراض برخی مفسرین سیاسی علیه او گردید. برگذاری این گونه کنفرانسها نیز، خود به بخشی از سیاست روزمرۀ دولتها و احزاب سیاسی غرب در تسلط بر دیگران، و دادن " درس " تمدن و دموکراسی به ملل دیگر تعلق دارد. بویژه سردمداران ایرانی این مراسمها، خود به دسته جات ارتجاعی اصلاح طلب در اپوزیسیون خارج وابسته بوده، و روابط و بند و بستهای پشت پرده با احزاب سیاسی در غرب، بافت اصلی فعالیت سیاسی آنها را تشکیل می دهد. از این رو عنوان " کنفرانس فرهنگی – سیاسی"، نوعی اهمیت و ارزش دموکراتیک برای آن قائل شده، آن را جریانی بیگناه و بی طرف و خیرخواه معرفی کرده، نسبت به نهاد ها و سیاست های ارتجاعی- امپریالیستی، توهم پراکنی می کند. از سوی دیگر زندانی نامبرده، خود از محتوا و روند کار چنین کنفرانسهایی با هدف آلترناتیو سازی برای مردم ایران، و ضدیت آنها با ابتکارات انقلابی توده های زحمتکش، بخوبی آگاه بوده است. او نه از سر بی خبری و فقط برای شرکت در یک کنفرانس سادۀ " فرهنگی- سیاسی"، بلکه در ادامۀ تلاش خود و جناح سیاسی وابسته به آن، در ایجاد مشروعیت و جلب حمایت برای تحولاتی از نوع اصلاح طلبی حکومتی در ایران، در این کنفرانس شرکت کرده بود. اما جملۀ ادا شده در مقالۀ مورد انتقاد، این حقیقت را بیان نمی کند. در همین جمله در پاراگراف مذکور، از بازداشت زندانی مذکور به " اتهامات پوچ" صحبت می شود. این عبارت با این غلظت، برای مبارزین واقعی و حقیقی مناسب تر است، و بکار بردن آن برای عناصر وابسته به رژیم و یا نزدیک به رژیم، که در پی کشمکشهای قدرت، برای حفظ هر چه بهتر نظام ضد انسانی سرمایه داری، سر از زندان در می آورند، مناسب نیست. از سوی دیگر اثبات اینکه اتهامات وارده از سوی رژیم به فرد مزبور، در چهارچوب نظامات حقوقی مورد اعتقاد خود او، " پوچ " تلقی شود، ساده نیست. او خود به کار سیاسی علنی و احترام به قوانین موجود در یک جامعۀ سرمایه داری اعتقاد داشته، و مردم را از توسل به ابتکارات سیاسی- انقلابی منع می کند( مانیفست جمهوری خواهی). در شرایط کنونی نیز، قانون حاکم، همین است که مانع از ابراز نظر او می شود. بنابراین "پوچ" نامیدن اتهامات وارده به او از سوی دیگران، که همۀ قوانین موجود در کشور را، عمیقاً ضد انسانی می دانند، ممکن است حتی مورد توافق زندانی مذکور و همفکران او نیز نباشد. در اینجا یک محدودیت حقوقی برای استفاده از این عبارت، از سوی کسانی که هر اتهام سیاسی و یا فرهنگی – اجتماعی، در این رژیم پلید را پوچ می دانند، وجود دارد. جملۀ بعدی در این پاراگراف( جملۀ سوم)، زندانی مذکور را در کنار همۀ زندانیان سیاسی مبارز و کمونیستها قرار داده و ناخواسته همۀ آنها را در اهداف سیاسی خود، هم سنگ می کند. روشن است این تلقی و نحوۀ بیان، یکسره نادرست است. کمونیستها در مبارزه با این رژیم جنایتکار، هدف فوری نابودی کامل رژیم و برچیدن دستگاه سرکوب و سلطۀ آن، پی ریزی یک نظام انسانی و انجام تحولات انقلابی– دموکراتیک را دنبال می کنند. حتی بخشی از زندانیان کمونیست با هدف انجام تحولات مستقیم سوسیالیستی و برچیدن فوری نظام سرمایه داری، دست به مبارزه با این رژیم جنایتکار زده اند. دهها هزار نفر از مبارزین، کارگران پیشرو و کمونیستها، تحت شکنجه های هولناک قرار گرفته، و گروه گروه به جوخه های اعدام سپرده شده اند. بنابراین بین زندانی مذکور و سایر زندانیان، در اهداف سیاسی آنها، تفاوت های اساسی وجود داشته و صرف " ابراز نظر و خواست تغییرات سیاسی در کشور"، آنها را در کنار یکدیگر قرار نمی دهد. ادامۀ این جمله، یعنی در کلمات آخر آن، با بکار گیری عبارت نامناسب دیگری یعنی " … طعمۀ درنده خویی رژیم تبهکار اسلامی گردیده است"، همراه می شود؛ اما این یک ادعای اثبات نشده است. زندانی مذکور در زندان، در شرایطی بمراتب بهتر از زندانیان سیاسی معمولی، به ویژه در مقایسه با سالهای گذشته، قرار داشته است. او به دلایل سیاسی بازداشت شده، و این اقدامی ضد دموکراتیک و ناقض حقوق اولیۀ هر شهروندی است. اما رژیم اسلامی( که او هنوز در چهاچوب آن قرار دارد)، با زندانی مذکور، با " درنده خویی" برخورد نکرده، از آنجا که او و زندانیان نظیر او را، " خودی " می داند. همچنین برای رژیم اسلامی، ناراضیان درونی رژیم، بعنوان آلترناتیو بعدی در تلاش برای حفظ رژیم و یا نظام سرمایه داری، محسوب می شوند، و این در محاسبات زندانبانان نیز همواره، منعکس می گردد.

پاراگراف سوم، به زندانی مذکور بعنوان یکی " از حامیان اولیۀ رژیم اسلامی" اشاره می کند. این بویژه در آغاز یک پاراگراف، اشاره ای کاملاً آگاهانه بوده و بر ضرورت عدم داشتن هیچگونه توهمی نسبت به هویت زندانی مذکور، و اهداف سیاسی رقابت او با سران رژیم تأکید می کند. همچنین این اشاره، این هدف را دنبال می کند، هر گونه درک ناخواسته از مطلب مورد بحث را پیشاپیش غیر ممکن سازد. یعنی اگر بخشهای قبلی و یا بعدی مطلب، احساس و یا درکی خارج از دید نگارنده را در ذهن خواننده تولید کند، با این تأکید در آغاز یک پاراگراف، یک چنین قضاوتی نفی شود. در جملۀ بعدی در همین پاراگراف به موضوعی اشاره می شود که برای بررسی دقیق آن، باید خود جمله نقل شود. این بخش چنین است: " اما او در عین حال نمایندۀ آن گرایشی در میان پشتیبانان آغازین رژیم حاکم است، که با درک شرایط غیر انسانی موجود کشور، و با اطلاع از جنایات و تبهکاریهای رژیم ضد انسانی اسلامی، تلاش می کند، راه خود را به طور قطعی از این رژیم تبهکار جدا کند. از این رو سرنوشت او همچنین، انعکاس سرنوشت بخشی از خرده بورژوازی شهری و طبقۀ متوسط ایران است، که به هر دلیلی، در تلاش برای کنده شدن از رژیم فاشیستی سرمایه در ایران هستند. به این دلیل نمی توان، نه او و نه هیچکس دیگری را سرزنش کرد." در نقل قول بالا از جملۀ دوم در پاراگراف سوم، به وجود گرایشی در پشتیبانان اولیۀ رژیم که زندانی مزبور نمایندۀ آن گرایش است، اشاره می شود. این بخودی خود ادعای نادرستی نیست. هر فعالیت سیاسی جدی (صرفنظر از مضمون و شکل آن) بیان گرایشی از یک نیروی اجتماعی و به این اعتبار بیان منافع لایه، قشر و طبقه ای در جامعه است؛ در غیر اینصورت قادر نیست به موضوعی برای یک کشمکش اجتماعی تبدیل شود. بدون وجود یک نیروی اجتماعی که در شکلی از ابراز وجود سیاسی یک شخص، و یا یک سازمان جدی در جامعه ذینفع باشد، آنها قادر به حضور تأثیر گذار در مبارزات و رقابت های سیاسی نیستند. نیروی اجتماعی، محمل پیدایش گرایش سیاسی و فعل وانفعالالت اقتصادی – اجتماعی آن نیروی اجتماعی( و این یعنی کشمکش مستقیم بر سر سهم بری از ثروت و نقش در تصمیم گیریها)، این گرایش سیاسی را مداوماً باز تولید می کند. بویژه اینکه رابطۀ این دو معمولاً به اشکال گوناگون نیز، رابطه ای واقعی و آگاهانه است؛ و همین، باز تولید این رابطه را تسهیل می کند. اما زندانی مورد بحث فقط به دلیل نمایندۀ گرایشی از یک نیروی اجتماعی بودن، انسانی حامل اندیشه های حقیقت طلبانه نمی شود. بلکه جدایی او از رژیم( حال در ارتباط مستقیم با لایه ای از طبقۀ متوسط و یا هر بخش دیگری از بورژوازی)، هنوز با درک حقیقت و یا درک از جنایات رژیم یکی نیست. فرد مذکور همان طور که تا کنون نیز نشان داده است، جنایتکار بودن و ضد انسانی بودن رژیم را " درک" نکرده، بلکه مؤثر بودن اصلاحات در مقابله با یک انقلاب توده ای برای سرنگونی رژیم را، درک کرده است. از این رو او نه نمایندۀ بخشی از جامعه (مسلماً لایه هایی از طبقات حاکم) بلکه نمایندۀ یک جناح سیاسی از حاکمیت کنونی است، که برای انجام اصلاحاتی در چهارچوب رژیم اسلامی تلاش می کند؛ فراموش نکنیم، او هنوز " قاطعیت" خمینی جلاد را ستایش می کند. در حالیکه درک جنایات رژیم و تلاش برای جدا کردن راه خود از آن، یک پروسۀ کاملاً متفاوت و دارای شرایط زمانی دیگری است. مهمتر از این، در جامعه ای که رژیم تبهکاراسلامی طی 26 سال، با جنگ و ویرانی و کشتارهای دسته جمعی، بدیهی ترین حقوق انسانی مردم را لگد مال کرده، دیگر زمان برای " درک" ماهیت این رژیم پلید، از سوی عناصر شریک در قدرت بسیار دیر شده است. 26 سال حمایت از چنین رژیمی (مستقیم و یا غیر مستقیم)، بجز 26 سال ذینفع بودن در حیات نفرت انگیز آن، معنای دیگری ندارد. اما فرد مزبور و هیچکس دیگری را نمی توان، صرفاً به دلیل جدا شدن واقعی از رژیم سرزنش کرد. هرچند او کماکان در چهارچوب این رژیم و تاریخ شکل گیری آن قرار دارد . این که جدا شدن حقیقی از یک رژیم فاشیستی، هنوز پاسخ حقوقی به انبوهی از جنایات و اقدامات پشت سر نیست، نیازی به اثبات ندارد. جامعه حق دارد، از هر کسی با هر میزان از تبهکاری، حساب پس بکشد. جنایت و تبهکاری فقط دارای ابعاد سیاسی نیست، که با تغییر گرایش سیاسی (حتی تغییر واقعی)، به فراموش سپرده شده، مشمول مرور زمان شود. بلکه جنبۀ حقوقی آن، حد اقل به همان میزان اهمیت دارد. در این موارد، فرقی بین عناصر وابسته به رژیم و یا خارج از رژیم نیست.

پاراگراف چهارم به مسئلۀ مهمی که در واقع، بخش اصلی این مقاله را می سازد، می پردازد. این بخش تلاش می کند، هیاهوی دسته جات بورژوایی در کشور و در خارج را، در ساختن قهرمان از زندانی مزبور افشاء نموده، و بر این حقیقت تأ کید کند، که باید در مقابل چنین موجی از قهرمان سازی برای بورژوازی عمیقاً ارتجاعی ایران، ایستاد. بخش مهمی از نارسایی وابهامات مقاله در واقع، بدلیل تمرکز براین بخش ناشی شده است. از آنجا که در شرایط سیاسی حساس کنونی، طبقۀ کارگر ایران فاقد حزب بزرگ خود است، طبقات حاکم، سر بر آوردن هر فردی از صفوف خود را به فرصتی برای قهرمان سازی و تحمیل آن به توده های مردم، تبدیل می کنند. در قسمت دوم از جملۀ اول در این پاراگراف، به " مبارزۀ برحق" زندانی مزبور اشاره می شود. این اشاره، صرفاً به دفاع یک زندانی از حقوق فردی خود در مقابل زندانبانان و خواست آزادی از زندان مربوط است، ونه هیچ چیز دیگر، و به این اعتبار ایرادی به آن نیست. اما اطلاق " مبارزه " به مناسبات زندانی مزبور با زندانبانان ایجاد ابهام می کند. از آنجا که صف زندانی مزبور را با زندانیان مبارز، بویژه در دوره های گذشته، مخدوش می کند. همچنین با اطلاق " مبارزه"، این حقیقت نیز نادیده گرفته می شود، که مناسبات زندانی مزبور با زندانبانان، نه نظیر سایر زندانیان، بلکه همچنین با بده بستان های پشت پرده در میان جناحهای حاکم نیز همراه می شود. در جملۀ سوم در این پاراگراف به این موضوع اشاره می شود، که زندانی مزبور صریحا قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان سال 1367 را محکوم نموده، و رژیم اسلامی را مسئول آن معرفی کرده است. آنچه که واقعیت دارد، این است که زندانی مزبور از خانواده های قتل عام شده گان، " به شدت " و بجای رهبر رژیم، " عذر خواهی " کرده است. برای نگارنده، عجالتاً این امکان وجود ندارد، که در نوشته ها و مصاحبه های فرد مزبور، عبارت دقیق مربوط به محکوم کردن این جنایت بزرگ را جستجو کند. اما آوردن این جمله در پاراگراف مزبور، فقط برای انجام مقایسۀ فرد مزبور با نمایندۀ فکری سلطنت طلبان، در ارتباط با شیوۀ برخورد دو عنصر فعال سیاسی، از دسته جات بورژوایی به جنایت بزرگ سال 1367 است. نمایندۀ جریان سلطنت طلب در مقاله ای در سال گذشته، کم و بیش آشکارا این بربریت رژیم اسلامی را توجیه کرد. به همین دلیل زندانیان سیاسی در رژیم اسلامی، دست به جمع آوری امضاء در محکومیت این موضع گیری زدند. اصل اعتراض و امضاء ها، در سایت اینترنتی " گفتگو های زندان " نیز موجود است. در این پاراگراف همچنین در ادامه، به حمایت همۀ جناحهای اپوزیسیون بورژوایی، چه دیروز و چه امروز، از رژیم اسلامی اشاره شده است. آنها که اندکی با دقت، مسائل سیاسی کشور را دنبان کرده اند، به این حقیقت آگاه هستند، که اپوزیسیون بورژوایی، به اشکال گوناگون از استقرار این رژیم، سرکوب و کشتار کمونیستها ومبارزین، تا شکل گیری جریان اصلاح طلبی و رفراندوم از رژیم اسلامی و یا از جناحی از آن حمایت نموده اند. از این رو این بخش، بیان یک حقیقت مشخص و نه یک ادعای کلی است. در جملۀ ماقبل آخر این پاراگراف به " ابراز نظر جدی" زندانی مزبور در مقابل رژیم در مقایسه با سایر نماینده گان بورژوازی اپوزیسیون پرداخته می شود. اثبات این مسئله، هم مشکل و هم غیر ضروری است. اینکه کدام نمایندۀ دسته جات بورژوایی، در مقابل رژیم اسلامی جدیتر است، فاقد ارزش سیاسی برای جنبش کارگری است. بورژوازی با هر نمایندۀ جدی و یا غیر جدی خود، جز برده گی بیشتر، جز فقر و بدبختی بیشتر، چیز دیگری را برای توده های کارگر به رسمیت نمی شناسد. اما آوردن این جمله نیز با ترکیب فوق، همانگونه که پیش از این نیز اشاره شد، برای محکومیت تلاشهای دسته جات ارتجاعی دیگر، در دکان باز کردن از طریق اعتصاب غذای زندانی مورد بحث است. در جملۀ آخر این پاراگراف از عبارت " مقاومت اکبر گنجی در مقابل رژیم سرکوبگر اسلامی" صحبت شده است. این بخش همانطور که گفته شد به جملۀ پیش از خود و برخورد به جناحهای دیگر اپوزیسیون مربوط است. همچنین عبارت به کاررفته، فقط به مسائل زندان و مناسبات زندانی مزبور با زندانبانان بر می گردد.

پاراگراف ماقبل آخر به طرح یک مسئلۀ کلی در مناسبات جنبش کارگری با جنبشهای دیگر می پردازد و در واقع محتوای آن از ادبیات برنامه ای کلاسیک کمونیستی برداشت شده است. این یک تأکید بر یک پرنسیپ عمومی است، و همانطور که پیداست، هیچ ربط مستقیمی به موضوع شخص زندانی مذکور داده نشده است، و این تصادفی نبود. اما این احتمال وجود دارد، که نقل آن در انتهای مقاله بدون یک مرزبندی روشن با موضوع این مقاله، ابهاماتی را ایجاد کند.
کشمکش جناحهای حاکم و غیر حاکم در رژیم اسلامی و شیوۀ برخورد زندانی مزبور به موقعیت خود، تماماً در کادر تضادهای درونی رژیم اسلامی، در شرایط بحران موجودیت آن، قابل درک است. در اینجا قبل از اینکه موضوع برسر این و یا آن امکان رفاهی در زندان باشد، موضوع بر سر ایجاد و یا تحکیم موقعیت های قدرت در جامعه، برای امروز و فردا است. این که برای هر زندانی سیاسی، در مناسبات خود با زندانبانان محاسبات سیاسی هم نقشی ایفا می کند، یک حقیقت است؛ اما در یک جامعۀ عمیقاً بحران زده و در معرض چرخش های سیاسی، یک چنین مناسباتی برای چهره های شناخته شده، و خود در چهارچوب ساختارهای قدرت موجود، از مقولۀ زندان وزندانی سیاسی فراتر می رود. روشن است که این واقعیت، حمایت از آزادی زندانی سیاسی مزبور را، منتفی نمی سازد.

در مقالۀ جدید نگارنده تحت عنوان " تحولات سیاسی در کشور، شتاب می گیرد!"، با آگاهی بر وجود برخی ابهامات وناروشنی ها در مقالۀ مورد بحث در اینجا، تلاش شد درحد ضرورت وامکان، به موضوع زندانی اکبر گنجی، هر چند کوتاه اما، در چهارچوب واقعی آن پرداخته شود. خوانندۀ علاقمند برای اطلاع کامل تر، می تواند به مقالۀ ذکر شده نیز، مراجعه کند.
صرفنظر از ابهاماتی که در این توضیح، برای روشن ساختن آنها تلاش شد، مطلب مورد بحث، در جوهر خود، اقدامات رژیم سرکوبگر اسلامی در زندانی ساختن منتقدین و یا مخالفین را محکوم نموده، خواستار آزادی فوری همۀ زندانیان سیاسی گشته، و تلاشهای جناحهای متعدد بورژوازی اپوزیسیون در قهرمان سازی از زندانی مورد بحث را، افشاء می کند. 1384، 04، 29 ــ 2005، 07، 21

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


در دفاع از آزادی فوری زندانی سیاسی اکبر گنجی!

رژیم ترور اسلامی پس از سرهم بندی کردن انتخابات ضد دموکراتیک اخیر، فشار بر توده های مردم، و در رأس آن بر زندانیان سیاسی را تشدید کرده است. در این میان سرنوشت و زندگی زندانی سیاسی اکبر گنجی، بیش از گذشته، به موضوع اعمال زور و سرکوب آشکار مأمورین رژیم سرکوبگر اسلامی تبدیل شده است. او بدلیل یک اعتصاب غذای طولانی، هم اینک با مرگ دست و پنجه نرم می کند، و در مقابل چشمان سران رژیمی که مسئول جان صدها هزار نفر از مردم ایران هستند، بتدریج تحلیل می رود.
زندانی سیاسی اکبر گنجی، در ماه آوریل سال 2000 ، بدنبال شرکت در یک کنفرانس فرهنگی – سیاسی در خارج از کشور، بازداشت و به اتهامات پوچ، محاکمه و زندانی گشت. او نظیر هر زندانی سیاسی دیگری در این رژیم جنایتکار، فقط به دلیل ابراز نظر و خواست تغییرات سیاسی در کشور، طعمۀ درنده خویی رژیم تبهکار اسلامی گردیده است.
اکبر گنجی خود از حامیان اولیۀ رژیم اسلامی است. اما او در عین حال نمایندۀ آن گرایشی در میان پشتیبانان آغازین رژیم حاکم است، که با درک شرایط غیر انسانی موجود کشور، و با اطلاع از جنایات و تبهکاریهای رژیم ضد انسانی اسلامی، تلاش می کند، راه خود را به طور قطعی از این رژیم تبهکار جدا کند. از این رو سرنوشت او همچنین، انعکاس سرنوشت بخشی از خرده بورژوازی شهری و طبقۀ متوسط ایران است، که به هردلیلی، در تلاش برای کنده شدن از رژیم فاشیستی سرمایه در ایران هستند. به این دلیل نمی توان، نه او و نه هیچ کس دیگری را سرزنش کرد.
احزاب و عناصر بورژوازی اپوزیسیون در ایران و در خارج از کشور در تلاش هستند، از مبارزۀ برحق زندانی سیاسی اکبر گنجی، برای خود سرمایۀ سیاسی بسازند. بورژوازی ارتجاعی ایران، که هرگز قهرمانی نداشته و شایستۀ داشتن قهرمان هم نیست، امروز به اکبر گنجی در بستر مرگ، متوسل می شود، تا برای تاریخ سراسر جنایت و تبهکاری خود، آبرو و حیثیت بسازد. اکبر گنجی، صریحاً جنایت بزرگ قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان 1367 را محکوم نموده، و رژیم اسلامی را مسئول آن معرفی می کند. در حالیکه نمایندۀ فکری سلطنت طلبان، این به اصطلاح جریان "مدرن"، در آخرین موضع گیری خود در سال گذشته، حتی از این جنایت ضد بشری رژیم اسلامی بطور پنهان و آشکار، دفاع می کند. اپوزیسیون بورژوایی، چه دیروز و چه امروز، همواره و به انحاء گوناگون پشتیبان این رژیم جنایتکار بوده است، و اکبر گنجی از همۀ نماینده گان این جریان عمیقاً ارتجاعی که خود به لحاظ طبقاتی به آن تعلق دارد، در ابراز نظر خود در مقابل رژیم سرکوبگر حاکم، جدی تر است. از این رو هر تلاش دسته جات بورژوایی، برای سوء استفاده از مقاومت اکبر گنجی در مقابل رژیم سرکوبگر اسلامی، پیشاپیش محکوم است.
برای جنبش کارگری ایران، هر مبارزه و مقاومت جدی، که بر حد اقلی از خواست های دموکراتیک- شهروندی استوار باشد، ارزشمند و شایستۀ حمایت است. این لزوماً به معنی تأیید اهداف سیاسی یک چنین مقاومتی نیست. بدون هیچ تردیدی سرنگونی کامل رژیم ترور اسلامی، برچیدن همۀ دستگاه سرکوب و سلطۀ آن، و تعیین نظام سیاسی کشور، از طریق کنگرۀ شوراهای کارگری- شهروندی، هدف فوری مبارزات کارگران و زحمتکشان است. طبقۀ کارگر ایران، در استقرار یک دموکراسی پیگیر در کشور، فقط بر قدرت خود، و اقشار محروم و تحت سرکوب جامعه تکیه می کند.
رژیم جنایتکار اسلامی باید اکبر گنجی، ناصر زرافشان و همۀ زندانیان سیاسی در کشور را، فورأ آزاد کند. این بدیهی ترین حق انسان قرن بیست و یکم است، که بدون ترس از زندانی شدن، آراء وعقاید خود را بیان کند.
15،07،2005

24،04،1384