Sunday, August 06, 2006

صد سال پس از انقلاب مشروطیت


روز 14 مرداد 1385 / 5 اوت 2006، مصادف با صدمین سالگرد انقلاب مشروطیت است. با وقوع این انقلاب بزرگ، " ممالک محروسه ایران"، تحت کنترل ایل قاجار و توده رعیت و نیمه آزاد آن، بصورت یک ملت جدید پای بر عرصه جهان گذارده، و مردم ایران، قانوناً، موقعیت حقوقی شهروندان را کسب نمودند. از طریق این تحول، تمرکز سیاسی- اقتصادی و توسعه مناسبات سرمایه داری در ایران، شتاب گرفت. انقلاب مشروطیت اما خود بر زمینه تکامل اقتصادی-اجتماعی تدریجی سده های قبل، و بویژه از نیمه دوم قرن نوزدهم به سرانجام رسید. در نتیجه تحولات داخلی، منطقه ای و بین المللی، نظام سیاسی و نهادهای اولیه جامعه بورژوایی هر چه بیشتر خصوصاً در تهران، تبریز و مناطق شمالی کشور، نضج یافته و متمرکز شده، مرزهای نهایی کشور با ملل همسایه تعیین گشته، پیدایش بازار واحد نیروی کار آزاد و سرمایه آغاز گردید . به این اعتبار، انقلاب مشروطیت، نمونه کلاسیک یک انقلاب بورژوایی در تاریخ معاصر جهان، و هموارکننده مسیر گسترش تحولات سرمایه داری در جامعه ایران، محسوب میشود.

انقلاب مشروطیت در عین حال بدلیل سلطه دیرپای سلطنت و مذهب، حمایت قدرتهای بین المللی از این نیرو، پاسداری آنها از مناسبات مالکیت فئودالی و ممانعت عملی از تعلق کامل حقوق شهروندی به کارگران و زحمتکشان ، در نیمه راه متوقف ماند. استقرار رژیم دیکتاتوری رضا خان بکمک امپریالیسم انگلستان در سال 1300، از یکطرف نمایش شکست انقلاب مشروطیت در تحقق خواستهای توده های مردم بود و از سوی دیگر، توسعه مناسبات سرمایه داری و برچیدن فئودالیسم را بمثابه جهت گیری اجتناب ناپذیر این انقلاب، به یک پروسه بوروکراتیک، در چهارچوب منافع قدرتهای امپریالیستی و دستگاه سلطنت گره زد؛ از همین رو، تعیین تکلیف قطعی با مالکیت فئودالی بر زمین، 57 سال پس از استقرار رسمی نظام مشروطه، صورت گرفت. نتیجه روند توسعه ارتجاعی سرمایه داری، استقرار روابطی در جامعه است که بعدها از سوی مبارزین کمونیست نسلهای بعدی، " سرمایه داری وابسته " نام گرفت. قدرت گیری رژیم اسلامی در سال 57، با ماهیت وکارکرد این ساختار اقتصادی- اجتماعی رابطه مستقیم داشته، صرفاً با واقعیت تبهکاری دستگاه مذهب، جریان ملی- اسلامی و اوضاع بین المللی، قابل توضیح نیست.
. بعبارت دیگر، اشکال سیاسی، فرهنگی، حقوقی، مذهبی و عادات و روحیات اجتماعی موجود، و کارکرد این عوامل در جریان مقابله نیروهای اجتماعی حامل آنها با انقلاب بهمن، خود بازتولید مناسبات پایه ای تری بود، که بنیادهای آن با ناکامی انقلاب مشروطیت در تحقق اهداف خود، پیوند داشت.

شرایط کنونی کشور تحت سلط رژیم اسلامی، خود بنوعی گواه شکست انقلاب مشروطیت، در تحقق اهداف نیروهای محرکه رادیکال این انقلاب است. بورژوازی تجاری( بازار دلالی اسلامی) و دستگاه مذهب، سرمایه داری انگلی وغیر مولد، و حفظ گرایش به سلطه بر مردم به شیوه رژیم سلطنتی در جناحهایی از بورژوازی، همان نیروی ضد انقلاب مشروطیت است که بر سکان قدرت و مالکیت، تکیه زده است. این نیروی فوق ارتجاعی، با غلبه بر انقلاب بهمن، که خود تلاشی بزرگ برای کسب حقوق بتاراج رفته مردم ایران بود، همه آثار بر جای مانده از انقلاب مشروطیت را نیز، با بیرحمی غیر قابل تصوری نابود ساخت.

بمناسبت صدمین سالگرد انقلاب مشروطیت، مقاله " آذربایجان در جنبش مشروطه"، از صمد بهرنگی و بویژه با تکیه بر نقش مردم آذربایجان در این انقلاب، باز تکثیر میشود. امید که برای کارگران کمونیست و دانشجویان چپ، موضوع مطالعه و توجه قرار گیرد. برای بازنویس، ارائه دقیق تاریخ نگارش آن در این لحظه، مقدور نیست. تنها میتوانم تاریخ اواسط دهه 40 را به
خواننده معرفی کنم.
در مطالعه اثر صمد بهرنگی، باید به این موضوع دقت نمود، که نویسنده نه از موضع یک محقق
دانشگاهی، بلکه بمثابه یک مبارز رادیکال و فعال در رژیم دیکتاتوری سلطنتی، به سراغ بررسی انقلاب مشروطیت رفته است. او در واقع در حال توضیح تجربه انقلاب مشروطیت و اقدامات انقلابیون و تزلزل و خیانت همراه شده گان موقتی با آن، برای نسل جوان جامعه خود در اواسط دهه 40 است. این دوره ای است که پیدایش یک نیروی انقلابی در جامعه، درک و جذب تجارب و نقاط قوت و ضعف جنبشهای انقلابی گذشته را برای آن، به یک ضرورت بدل ساخته است. بحث صمد پیرامون انقلاب مشروطیت، در واقع آموزش چگونگی پیش برد یک مبارزه انقلابی مشخص در دوره فوق، با توجه به تجربه انقلاب مشروطیت، و ترویج جنبه های مثبت این تحول بزرگ است. تلاش صمد بهرنگی علیرغم کم تجربه گی نسلی که هنوز در آغاز زنده گی فردی و اجتماعی مستقل قرار دارد، پر محتوا و ارزشمند، در عین حال مطمئناً از محدودیتهای عینی دوره فوق، مبرا نیست.

آذربایجان در جنبش مشروطه، صمد بهرنگی

به ضمیمه: فرمان اصلی مشروطیت و فرمان تکمیلی

در صدمین سالگرد انقلاب مشروطیت
پانزدهم مرداد 1385- 6 اوت 2006
----------------------------
بازنویسی و توضیحات: اکبر تک دهقان
www.j-shoraii.blogspot.com damawand58@yahoo.com
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


آذربايجان در جنبش مشروطه

صمد بهرنگی


توضیح ضروری در آغاز: علامت ( ) در داخل متن، با عدد و یا با توضیح در درون آن، از نویسنده مقاله صمد بهرنگی است. علامت [ ] در درون متن، چه با عدد و ستاره و یا با توضیح و نکته تکمیلی در میان آن، از سوی باز نویس بکار رفته است. در تمام متن، تأکیدات از طریق خط کشی زیر جمله، از بازنویس است. علامت < > در این نوشته، بمعنی علامت نقل قول غیر مستقیم و از سوی بازنویس، مورد استفاده قرار گرفته است. از آنجا که نویسنده مقاله، جمله و یا عبارت را بعنوان نقل قول، اما بدون قرار دادن در داخل علامت " "، منتقل نموده است
.
--------------------------------


احمد کسروی مینویسد: < جنبش مشروطه را تهران آغازید و تبریز آن را پاسداری کرد و به انجام رسانید.>

هر چند آدمهای کج اندیشی هنوز هم معتقدند، که مجاهدان آذربایجان یک مشت اوباش بودند و ستارخان، آن انسان نیک نفس و مبارز، راهزنی بیش نبود وتنها به خاطر غارت و چپاول میجنگید.
سخن کسروی، اغراق نیست. راست است که برقراری رژیم مشروطه، کاملاً به نفع توده مردم تمام نشد و حتی جنگاوران و پیشه وران، کارشان به خواری و سختی کشید( برای مثال: ستارخان). اما در هر صورت، جانبازیها و مبارزات [*1] مجاهدان پاکدل آذربایجان بود، که محمد علی میرزای گستاخ را به زانو در آورد، و دیگر توده های مردم را برانگیخت و ثابت کرد، که شرقیان هم شاینده زندگانی آزاد میباشند.(1)

دو روحانی تهرانی ( آقايان طباطبائی و بهبهانی )[*2] كار را شروع كردند، مردم را شوراندند، اما در راه بردن و به ثمر رساندن جنبش، به بيراهه افتادند. آنها به چند خط فرمان بی خاصيت مشروطه، دل خوش كرده بودند. حتی آن زمان كه محمدعلی ميرزا با خودكامگی حكم میراند و مجلس و نمايندگان را به هيچ میگرفت، اينها با ساده لوحی و خوش بينی زيانباری كه داشتند، خيال میكردند باز هم میتوان كار را با نشستن و حرف زدن و موعظه كردن وجوش و خروش، پيش برد.
آنها از اين اصل مسلم غافل بودند كه برای پيروزی كامل بر دشمن خونريز، بايد چون خود او مسلح شد، و از خون ريختن باكی نداشت. رهبران تهران میتوانستند آزاديخواهان را به خريدن تفنگ و افزار جنگ وادارند، از شهرهای ديگر تفنگچی داوطلب بخواهند، و با دستی كاملا مسلح و نيرویی آماده به مقابله برخيزند.

آنها حتی میتوانستند محمدعلی ميرزا را به نام سوگند شکنی از پادشاهی بردارند و نقشه های محيلانه اش را نقش برآب كنند؛ چنانكه همين كار را پس از چند روزی، انجمن [ایالتی] تبريز كرد.رهبران تهران به هيچ يك از اين راهها التفات نكردند. آنها میخواستند كار را با ستمديده گي و نمايش مظلوميت ملت، و برانگيختن حس ترحم و انساندوستی محمدعلی ميرزا و ديگر سردمداران از پيش ببرند، و نيازی به آماده گی نظامی و قيام مسلحانه نمی ديدند، و اگر روز بمباران مجلس، آزاديخواهان تهران با وجود شجاعت بسياری كه نشان دادند، نتوانستند بيش از چند ساعتی جنگ را ادامه دهند، علتش همين نداشتن آماده گی بود. ناگفته نماند، عده ای از همين مجاهدان، عضو" انجمن آذربايجان " در تهران بودند.اما در تبريز از همان روز گرفتن فرمان مشروطه، تفنگچی و مجاهد تربيت میشد؛ به عبارت ديگر و روشن تر، برای قيام مسلحانه، برای برانداختن دشمنان داخلی و خارجی، زمينه چینی به عمل می آمد.

فعاليت اعضای انجمن ايالتی تبريز و مهمتر از آن، طرحهایی كه اعضای انجمن سری "مركز غيبي " [ آن] میريختند، و به دست انجمن اجرا میكردند، از چيزهایی بود كه تبريز را برای مقابله با قشون استبداد و ادامه يك جنگ 11 ماهه، آماده كرده بود.قطعه شعری كه روز جمعه بيست و هشتم شهريور 1286 در تبريز در مسجد مقصوديه، هنگام برچيدن ختم عباس آقا تبريزی قاتل اتابك اعظم، كه به وسيله ميرزا غفار زنوزی، از مجاهدان قفقاز خوانده شد، روحيه و طرز فكر مجاهدان را به خوبی نشان میدهد. مطلع اين قطعه چنين است:

" آی قارداشلار، قان تؤكون تا جوشه گلسين كايناتثابت اولسون تا جهانه بيزده كی عزم و ثبــــــــات "
ترجمه فارسی: " رفقا، خون بريزيد تا كاينات به جوش آيد و بر جهانيان ثابت شود كه ما صاحب چه عزم و ثباتی هستيم." [*3]

موقعيت

تبريز پس از تهران، بزرگترين شهر ايران و وليعهد نشين بود، به همين جهت با وجود فاصله زياد هميشه با تهران در تماس بود، و از پيش آمدهای تهران زودتر از مناطق ديگر آگاه میشد. در نظر بگيريم كه از تهران به تبريز دو سيم تلگراف كشيده شده بود، يكی دولتی و ديگری، متعلق به كمپانی[*4].

آگاهی از وضع تهران، خود مايه بيداری مردم بود. نزديكی آذربايجان به خاك قفقاز و عثمانی و رفت و آمد بيحد مردم اين دو منطقه نيز، در بيداری آذربايجانيان مؤثر بود. اصولا تبريز،[بر] سر راه اروپا واقع شده بود.سالانه گروه انبوهی از مردم، از بازرگانان و دهقانان و کارگران و خیل بیکاران، در جستجوی کار به قفقاز و عراق و ... میرفتند، و در شهرهای مختلف به کارهای مختلف دست میزدند. احوال مردم آذربايجان و گاهی ايران كه در قفقاز ساكن میشدند، به تجارت يا قاچاق ميان دو كشور يا كارهای ديگر میپرداختند، در ادبيات آذری آن روزگار به خوبی منعكس شده است. برای نمونه داستان " اوستا زينال " را از جليل محمد قلی زاده و نمايشنامه "سرگذشت مرد خسيس " را از ميرزا فتحعلی آخوندوف، نام میبريم.

اغلب، شدت فقر و بيكاری بود كه توده مردم، از دهقانان و شهری را به آن سو میكشاند.هنوز هم پيرمردان آذربايجان فراموش نكرده اند، كه چگونه هر از گاهی بار سفر می بستند كه بروند كيسه ها را پر كنند و برگردند. حتی زوار مشهد از راه قفقاز و بالای دريای خزر خود را به مشهد میرساندند و هم از آن راه برمیگشتند. البته انتخاب چنين راه دوری، به سبب ناامنی راههای داخلی كشور و تعرض راهزنان سر گردنه ها بود. از اين رهگذر نيز مقداری لغت روسی وارد زبان آذربايجانی شده است. اين رفت و آمدها، ناگزير راه چيزهای تازه و افكار نو را به داخل كشور باز میكرد، و سبب بيداری مردم میشد؛ سفر استانبول نيز همين اثر را داشت.آذربايجان هميشه به طريقه های گوناگون، با استانبول در تماس بوده است. چنانكه در دوره استبداد محمدعلی ميرزا و شدت جنگهای تبريز، در استانبول انجمنی به نام" سعادت " داير شد، كه بيشتر اعضايش از ميان بازرگانان آذربايجانی بودند، و خود را نماينده انجمن ايالتی تبريز، معرفی میكردند. همين انجمن بود كه اخبار آذربايجان را به روحانیون[*5] نجف و كشورهای اروپايی و ديگر کشورها میرساند، و برای مجاهدان كمكهای مالی مؤثری جمع آوری میكرد.

بازرگانی

احمد كسروی مینويسد که: < آذربايجانيان در بازرگانی و فرستادن كالا به كشورهای بيگانه، از همه مردم ايران جلوتر میبودند و در بيشتر شهرهای همسايه، رشته بازرگانی بيشتر در دست اينها بود.>

همچنين در استانبول و برخی از شهرهای اروپا،[ تجار آذربایجانی] در بازرگانی، دست گشاده داشتند. گاهی بازرگانان به نام شهری كه با آن در ارتباط و معامله بودند، مشهور میشدند. مثلا گفته میشد: " حاجی باقر استانبولچی "؛ بعدها اين القاب، به صورت نام خانوادگی درآمد. امروزه خانواده هایی به نامهای مسكوچی، تهرانچی، بغدادچی، استانبولچی و غيره وجود دارند. اين واقعيت، نشانی از رشد و توسعه بورژوازي تجاري در آذربايجان بود. گاهی نيز بازرگانی، برای حفظ جان و مال خود از دست عمال و فئودالهای وابسته دربار، پسوند "اوف" به آخر اسم خود می آورد، و بدين ترتيب خود را غير مستقيم تحت حمايت دولت روس تزاری كه نفوذ همه جانبه ای در ايران داشت، قرار میداد. از اين ميان میتوان " فتح الله اوف " را نام برد.بازرگانان از يك سو مال می اندوختند، و از سوی ديگر از جهان و پيشرفتهای نقاط ديگر، خبرهایی به ارمغان می آوردند. اگر چه بيكاره ها و آزمندان بسياری هم در اين ميان بودند؛" زينال " قهرمان داستان جليل محمد قليزاده، بنای بيكاره و به شدت خرافاتی و متعصبی است كه فقط بلد است وراجی كند، و بد " ارمنی های كافر " را بگويد.صفحه های مجله معروف " ملا نصرالدين " پر است از مذمت شيخ ها و حاجی های طمعكار و رياكار ايرانی مقيم قفقاز.

فقط مردم بيداردل و بازرگانان آزاديخواه بودند، كه در بيداری مردم مؤثر افتادند، و در كشاكش انقلاب ضد فئودالی از بذل جان و مال، دريغ نكردند. لازم به گفتن نيست كه در اينجا، بايد به مفهومی كه بورژوازی از آزادی و عدالت و امنيت و غيره دارد، توجه كرد.

فرهنگ

اولين دبستان ايران، در تبريز به وسيله حسن رشديه پا گرفت و بعد به وسيله هم او، در تهران. از
روزنامه های رسمی كه بگذريم - و تبريز خود در زمان وليعهدی مظفرالدين ميرزا، روزنامه رسمی داشته ـ نخستين روزنامه غير رسمی، [ روزنامه] " اختر " بوده، كه كسانی از تبريزيان آن را در استانبول مینوشته اند. بعد كه در خود شهرها روزنامه درآمده، تبريز پس از تهران، اولين شهر بوده، كه روزنامه بيرون میداده[ است].

بعلاوه تأثير مجله معروف ملا نصرالدين، و روزنامه های نظير آن را كه به زبان خود مردم نوشته میشد، و نسخه هايش دست به دست ميان توده مردم میگشت، نبايد دست كم گرفت. هنوز پيرمردان تبريزی، اشعاری از همان مجله را از حفظ دارند.

همه اين عوامل و نيز تأسيس اولين چاپخانه ايران در تبريز در زمان عباس ميرزا، خود مايه بيداری مردم و آمادگی آنها، برای مقابله با محمدعلی ميرزا میشده است.[*6]

مذهب
كشاكشهای مذهبی در آذربايجان، خيلی شديد بود. داستان سنی و شيعه از آنجا كه آذربايجان ميدان
جنگ شاه اسماعيل شيعی و سلطان سليم سنی بوده، در اينجا كينه های فراوانی پرورده و خونهای بسياری ريخته است.

از نقطه نظر تاریخی، بی هيچ تردیدی اين دشمنی مذهبی، باقيمانده سياستهای خاص و متضاد دستگاههای رهبری دسته ها و دولتهای مختلف، در ايران و خارج از ايران است.
اما در دوره مشروطه خواهی که توده مردم معمولاً دنبال ریشه های تاریخی سنتها و آداب و بقایای فرهنگی نیست، فریفته تبلیغات دستگاه استبدادی میشد و به بهانه دشمن دین، به روی هموطن آزادیخواه خود دست بلند میکرد و چه بسا که خونش را میریخت؛ بدون آنکه ملتفت شود، که همه مردم از تمام فرقه های مذهبی، یکسان استثمار میشوند و دشمن مشترکی دارند.گذشته از دشمنی ميان شيعه و سنی، گرفتاريهای ديگر هم به نام شيخی و متشرع و كريمخانی در ميان بود، كه خود مايه جدايی مردم میشد، و آنها را از كارهای مملكتی غافل می كرد و كار نهضت را لنگ می كرد. چنانكه در زمان استبداد محمدعلی ميرزا و جنگهای تبريز يك گرفتاری انجمن ايالتی اين بود، كه آتش نزاع دسته های مختلف مذهبی را در شهرهای دور و بر خاموش كند.

ناگفته نماند كه در دوره جنگهای 11 ماهه تبريز، تمام فرقه های مذهبی دوشادوش به جنگ پرداختند و با هم بر سر يك سفره نشستند، و در تشييع جنازه شهداء يكديگر با ميل و رغبت شركت كردند. اين در نتيجه كوششهای انجمن ايالتی و مركز غيبی بود، كه درد مشترك مردم را آشكار، و آنها را رهبری میكردند.

وضع مردم
توده های مردم و دهقانان آذربايجان هم مثل ديگر نقاط ايران، زير فشار و تجاوز انبارداران و فئودالها و حكام و محتكرين، به سختی روزگار میگذراندند.
مردم شهر نشين و بازرگانان و بازاريان هم از وضع موجود، و تسلط روزافزون امپرياليزم اروپايی
بر دستگاه حكومتی و مملكت، هيچ دل خوشی نداشتند. امپرياليزم اروپايی هر روز امتيازات اقتصادی فوق العاده ای ( مثلا امتياز انحصار توتون و تنباكو و گمركات ) به دست می آورد، و هر روز بيشتر از روز پيش، جری تر میشد و دست و بال بورژوازی تازه رشد و توسعه يافته ملی را میگرفت.[*7]

محمدعلی ميرزای وليعهد
مردم آذربايجان با آن آمادگی برای بيداری، در زير فشار گرفتاريهای بی شمار، نمیتوانستند تكانی بخورند و همچنان میزيستند تا زمان مظفرالدين شاه، كه پسرش محمدعلی ميرزا را وليعهد كرد، و كارهای آذربايجان را به او سپرد.

از يك سو ستمگری و بدی خوی او و از سوی ديگر برخی پيشآمدها، خواه نا خواه مردم را به زبان آورد و آتش به باروت انقلاب زد.از پيش آمدهایی كه خود معلول علتهای ديگری بوده ( وضع معيشت و روابط ظالمانه اقتصادی) در اينجا سخن نمی گوييم. همين قدر بايد دانست، كه بعضی از حوادث، برای نمونه، كشته شدن ميرزا آقا خان كرمانی، خبيرالدوله و شيخ احمد روحی در تبريز، و جنگ ارمنی و مسلمان در قفقاز و غيره، باعث گرد آمدن و همفكری مردم شد.

برای نمونه، در جنگ ارمنی و مسلمان،آنچه بيش از همه روی مردم اثر گذاشت و سر زبانها افتاد، اين بود كه در آن واقعه چند هزار تن ايرانی بی گناه از بازرگانان و كارگران كشته شدند، و دولت ايران هيچ پروا ننمود و به روی خود نياورد.[*8]

اين امر شدت بی اعتنايی و بيكاره گی دولت قاجاری را بخوبی نشان داد، بخصوص كه در همان موقع دولت انگليس به عنوان خونبهای يك ميسيونر انگليسی، كه در راه ارومی – تبريز كشته شده بود، پنجاه هزار تومان از دولت ايران پول گرفت.

مردم با مقايسه اين دو وضع خشمناك میشدند، و از دولت قاجاری پاك دست می شستند.رفتار بد محمدعلی ميرزا در تبريز، از يك سو انگيزه ای برای مردم آذربايجان بود، و از سوی ديگر، آنگاه كه خود او شاه شد، آذربايجانيان بر خلاف مجاهدان و رهبران تهران، فريفته قول و فعل رياكارانه او نشدند، و تا توانستند جلو فسادكاريهايش را گرفتند.

بايد دانست كه محمدعلی ميرزا از همان[ دوره] وليعهدی، صد در صد آلت دست دولت تزاری روس بود، و شاپشال معلم روسی او، او را چون عروسك خيمه شب بازی، در دست می چرخاند.بدكاری و بدرفتاری وسختگيری محمدعلی ميرزا بدانجا رسيده بود، كه مثلا از حاجی ميرمناف پول گرفت و پسر 16 ساله او را سرتيپ كرد، و به قول مجله ملا نصرالدين: < تا وقتی محمدعلی ميرزا در تبريز بود، بچه های زيبا رو نمیتوانستند قدم به كوچه بگذارند، و در عوض چند سالی كه در تبريز بود، كوهها و سنگهای ايران را به جای نان به خورد تبريزيان داد، كه ديگر چيزی برای دولت انگليس، باقی نماند!>(2)

تاريخ نگاران مشروطه مینويسند، كه فشار و جلوگيری در تبريز بيشتر از تهران بود، و رفتار محمدعلی ميرزا بدتر از عين الدوله در تهران بود.

محمدعلی ميرزا با اين فسادكاريها به شدت جلو زبان مردم را ميگرفت، كه كسی گله و شكايتی نكند. مأموران و راپورتچيانی ميان مردم میفرستاد، تا او را از هر گونه بدگويی درباره اش آگاه كنند. ترس چنان در دلها جا گرفته بود، كه مردم حتی در خانه های خود نيز از گفتگو خودداری میكردند.وليعهد با اين همه ظلم و فساد كاری، سخت تظاهر به دينداری میكرد. روز عاشورای محرم تكيه برپا میكرد و شب عاشورا پا برهنه به كوچه ها می افتاد و چنان كه رسم مردم تبريز است، در چهل و يك مسجد شمع روشن میكرد، و مرتب كتابهای دينی و دعا به چاپ می رساند.
برای مثال در محرم همان سال كه نهضت مشروطه برخاست، حاج شيخ محمد حسين نامی، نسخه تازه ای از " زيارت عاشورا " پيدا كرده بود. وليعهد با شتاب آن را در چاپخانه خصوص خود چاپ، و ميان مردم پخش كرد.

انجمن ايالتی و مركز غيبی چه بود؟

آنگاه كه بست نشينان شاه عبدالعظيم و آزاديخواهان ديگر شهرها، مظفرالدين شاه را مجبور كردند
كه " مشروطه اعطا كند و مجلس باز كند "[ *9]، انجمن ايالتی تبريز هم پا گرفت.
هدف از تشكيل انجمن، نخست فقط برگزيدن نمايندگان مجلس شورا بود، اما پس از انجام دادن اين كار، انجمن پراكنده نشد و خواهيم ديد كه به كمك انجمن سری " مركز غيبی " [آن] به چه كارهايی برخاست، و چگونه جنبش مشروطه را پاسداری كرد و راه برد، اگر چه احتمالا گاهی هم، دچار لغزش شده باشد

اما مركز غيبی، خود چه بود؟
دكتر نريمان نريمانوف، آزاديخواه و سوسياليست و نويسنده اجتماعی – سياسی بسيار
معروف آذربايجان شمالی، در دوره مشروطه خواهی ايران پيش از انقلاب بلشويكی روسيه بود.
بدون شک میتوان او را از خدمتگزاران آزاداندیش ملل شرق نامید. وی حوادث دوره مشروطیت را بدقت بررسی میکرد، و در مقاله های سیاسی و اجتماعی خود، به آزادیخواهان ایران راه صحیح را نشان میداد و آنها را دل و جرئت میبخشید. از مقاله های او " گفتگو با يك ايرانی" و" قانون اساسی و مشروطيت ايران" را میتوان نام برد.در اثنايی كه دولت تزاری روس براي خفه كردن انقلاب، كمكهای همه جانبه ای به استبداد قاجاری میكرد، در ماورای قفقاز از طرف حزب سوسيال دمكرات [ روسیه ]، كميته های كمك به انقلاب ايران تشكيل شد.

نريمان نريمانوف كه سرپرست كميته كمك تفليس بود، برای ستارخان و باقرخان اسلحه و مواد منفجره و ادبيات انقلابی و ديگر چيزهای ضروری را میفرستاد، بعد نيز در سال 1906 ميلادی، با همكاری مستقيم نريمان، تشكيلات سوسيال دموكرات " اجتماعيون عاميون " [ایران] در باكو به وجود آمد، كه ايرانيان مقيم قفقاز در آن عضويت داشتند.(3)

چندی بعد حاجی علی دوا فروش، علی مسيو و ديگران، مرامنامه "اجتماعيون عاميون " را به فارسی ترجمه كردند، و با همكاری مستقيم حيدر عمو اوغلو عضو " اجتماعيون عاميون "، دسته مجاهدان را در تبريز پديد آوردند، و خود انجمن سری به نام " مركز غيبی" برپا كردند، كه رشته رهبری دسته را در دست داشته باشد. حيدر عمو اوغلو با نريمانوف ارتباط مستقيم داشت، و گزارش فعاليتهای نهان و آشكار خود را برای او می فرستاد.[*10]

بدين ترتيب معلوم میشود، كه مجاهدان از كدام چشمه آب ميخوردند، و نيز بی پايگی اظهار نظرهای مغرضانه اشخاصی كه مجاهدان را مشتی اوباش مینامند، محقق میگردد. بد نيست در همين فصل، مختصری از شرح زندگی قهرمان آزادی، حيدر عمو اوغلو را بياوريم.

حيدر عمو اوغلو
«تبريزدن مرنده امانت گئتدی
او بومبی حيدر خان تهيه ائتدی »

حيدر خان عمو اوغلو چراغ برقی ( مهندس تاروردیوف) اجداداً اهل سلماس بود. وی تحصيلات ابتدایی را در گمری ( از شهرهای ارمنستان ) و تحصيلات متوسطه و عالی را در تفليس و باكو تمام كرد. در سال 1319 میلادی ( 1298 شمسی) [*11] در بادكوبه به سمت مهندسی برق كار میكرد. از پانزده شانزده سالگی داخل مبارزات سياسي شد، و از 1900 ميلادی ( 1277 شمسی) با نريمانوف شروع به همكاری كرد و عضو " اجتماعيون عاميون " شد. بعد به دستور همين تشكيلات، " اجتماعيون عاميون " تبريز را به رياست علی مسيو، تشكيل داد.كارخانه برق صحن حضرت رضا را در زمان مظفرالدين شاه، او نصب و داير كرد. حيدر عمو اوغلو در مدت اقامت خود در مشهد شروع به تبليغات كرد، و با استفاده از موضوع نان مردم را بر ضد حاكم وقت شوراند، و مردم عزل او را خواستند.

حيدر عمو اوغلو خيلی كوشيد كه شعبه " اجتماعيون عاميون " را در مشهد تأسيس كند، ولی به عللی موفق نشد.حيدر عمو اوغلو به تهران آمد، و به كارهای مختلف و تبليغات دامنه دار در ميان طبقات مختلف دست زد، تا موضوع تحصن در سفارت انگليس پيش آمد ( 1285 شمسی ). حيدر عمو اوغلو در اين موقع، سرپرست سيم كشان مدرسه سپهسالار بود. حيدر عمو اوغلو با متحصنين تماس نزديك و دائم برقرار كرده بود و از خارج به كمك چند نفر ديگر، آنها را به درخواست مشروطه، تشويق میكرد.به كمك حيدر عمو اوغلو در تهران چند رقم عمليات خطرناك مسلحانه طرح و اجرا شد، كه مستبدان و سردمداران را به ترس انداخت. از آن جمله است بمب انداختن در خانه یکی از وزيران وقت و بمب انداختن در خانه علاء الدوله كه حيدر عمو اوغلو شخصاً و به تنهایی اين كار را انجام داد؛ قتل اتابك اعظم به وسيله عباس آقا تبريزی و بمب انداختن بر كالسكه محمد عليشاه در سه راه اكباتان.
حيدر عمو اوغلو، غالباً تحت نظر بود. بارها زندانی شد، بارها متواری شد و دوباره با لباس مبدل به ايران برگشت و فعاليت خود را از سر گرفت.
يك بار پس از گرفتاری، خود را مأمور خارجه معرفی كرد، و به فرانسه ( 3 ) صحبت كرد و بدين ترتيب مأموران دولتی را گول زد و آزاد شد. پس از اين آزادی كه به تبريز آمد، با ستار خان همكاری نزديك داشت.
از عمليات و طرحهای مشهور حيدر عمو اوغلو در جريان جنگهای تبريز، سه فقره زير معروفيت پيدا كرد:
1-برای شجاع نظام مرندی، بمبی به صورت تحفه ای نادر و لايق فرستاد، كه سبب قتل او و پسرش شد.

2- زير زين اسبی، مواد منفجره گذاشت و به ميان دشمنان رها كرد، و از دشمنان كه برای تصاحب اسب بی صاحب سر و دست می شكستند، بيست سی نفر را كشت.

3- در جريان محاصره تبريز شجاع الدوله بالای تپه ای نرسيده به " سردری " می ايستاد و فرمان
میداد. حيدر عمو اوغلو نقشه كشيد و در همان محل زير خاك مقدار زيادی مواد منفجره گذاشته شد، كه صبح سبب قتل شجاع الدوله شود. روباهی فلك زده، شبانه به داد شجاع الدوله رسيد، و كار به نتيجه مطلوب نرسيد.
یکی ديگر از كارهای معروف حيدر عمو اوغلو، حل مسأله نان در خوی بود. محتكران و انبارداران، مردم را در گرسنگی و زحمت نگاه میداشتند و حاضر نمیشدند، گندم خود را بفروشند. حيدر عمو اوغلو با كاردانی و جانفشانی در مدت كوتاهی ( 10 روزه )، مشكل نان را در خوی به خوبی حل كرد و پوزه محتكران و دشمنان خلق را به خاك ماليد، ومردم به قدردانی از قهرمان زحمتكش خود، به نام او شعر گفتند و سر زبانها انداختند:
عمو اوغلو گلدی خويا
خويلولارا قرار قويا
يتيملرين قارنی دويا
ياشاسين گؤزل عمو اوغلو!
*
عمو اوغلو مينيب فايتونا
تومار و ئريب ئوز آتينا
چؤرك يئنيب يوز آلتينا
ياشاسين گؤزل عمو اوغلو!
*
راستا بازار لار راستاسی
گلير مجاهد دسته سی
عمو اوغلو دور سر كرده سی
ياشاسين گؤزل عمو اوغلو!
*
باققال – بازار چيراق قويدو
كاسيب باخدي قارني دويدو
هر بيرايشه قانون قويدو
ياشاسين گؤزل عمو اوغلو!

ترجمه فارسی:

عمو اوغلو به خوی آمد و برای خویی ها قرار و مدار گذاشت، تا شكم يتيمان همه سير شود، زنده باد عمو اوغلوی خوب!
*
عمو اوغلو سوار درشگه شده و اسبش را تيمار داده، نان به يوز آلتين ( دو شاهی ) تنزل كرده، زنده باد عمو اوغلوی خوب!
*
اينجا راسته بازار است، دسته مجاهدان می آيند، سركرده شان حيدر عمو اوغلوست، زنده باد عمو اوغلوی خوب!
*
بقال و بازار چراغ گذاشت ( ارزان كرد)، فقير به يك نظر شكمش سير شد، او به هر كار قانونی گذاشت، زنده باد عمو اوغلوی خوب!
*
پس از فتح تهران ( سال 1288 شمسی )، عده ای از آزاديخواهان كه حيدر عمو اوغلو نيز جزء
آنها بود، با تلاشهای پيگيرانه ای" فرقه دمكرات ايران " را تشكيل دادند. از اين تاريخ به بعد، حيدر عمو اوغلو، مرتب برای مأموريتهای مخفی به شهرهای مختلف ( مشهد، اصفهان، قم و ايل بختياری) رفته است.

بعد از قتل سيد عبدالله بهبهانی ( 1289 شمسي )، حزب اعتدال شهرت داد، كه بهبهانی را دموكراتها كشته اند و بنابراين حيدر عمو اوغلو با عده ديگری دستگير شد، اما پس از چهل روز كه هيچگونه مدرکی بدست نياوردند، [ او] آزاد شد، اما تحت تعقيب تروريستهای حزب اعتدال قرار گرفت، و دو بار از گلوله آنها جان به سلامت برد.

بعد از اين واقعه بود كه به مأموریتی هفت هشت ماهه به ميان ايل بختياری رفت، و در بازگشت مخفی خود در خانه آقای " محمود محمود "، پنهان شد. چندی بعد از طرف يفرم خان[ رئیس شهربانی در دولت مشروطه] پيغام رسيد، كه مقامات دولتی ( البته دولت تازه مشروطه !؟ )، از جايگاه او آگاه شده اند و بهتر است از ايران خارج شود. حيدر عمو اوغلو، ناچار با لباس مبدل از ايران خارج شد.

از اين تاريخ تا انقلاب شوروی[ 1917]، حيدر عمو اوغلو در خارج از ايران به فعاليتهای مختلفی دست زد و با اشخاص انديشمند بسياری نشست و برخاست كرد، تا اين كه توانست به روسيه شوروی برود و همانجا به فعاليتهای خود ادامه دهد. در نخستين كنگره بين الملل سوم [ کمینترن]، به عنوان نماينده ايران شركت كرد.در سال 1919 ميلادی [1299 شمسی]، ميرزا كوچك خان سردار جنگل، در گيلان قيام كرد. حيدر عمو اوغلو كاملا ناظر جريان بود و بالاخره به صلاحديد رهبران درجه اول شوروی، كه حيدر عمو اوغلو با آنها نشست و برخاست داشت، رهبری حزب عدالت انزلی (اجتماعيون عاميون)، به عهده او و دوستانش گذاشته شد.

در همين موقع ها، كلنل محمد تقی خان پسيان در خراسان قيام كرده بود، و شيخ محمد خيابانی در آذربايجان. حيدر عمو اوغلو در صدد ارتباط مستقيم با اين سه قيام، كه میتوان گفت، دنباله انقلاب ناتمام مشروطه بود برآمد. متأسفانه نمايندگان حيدر عمو اوغلو، وقتي به خراسان و آذربايجان رسيدند كه كلنل[ پسیان] و خيابانی را قداره بندان از پای درآورده بودند، و آتش قيام خاموش شده بود. حيدر عمو اوغلو مخفيانه با چند نفر ديگر به گيلان آمد، تا دست كم دسته های مختلف قيام جنگل را يكپارچه كند، و از نزديك با ميرزا كوچك خان مذاكره كند. حيدر عمو اوغلو در اين مأموريت، به دست عناصر ارتجاعی و احياناً فريب خورده، شهيد شد.عارف شاعر مشهور، حيدر عمو اوغلو را چكيده انقلاب ناميده[ است ].ستار خان، بازوی نيرومند انقلاب مشروطه، هميشه میگفته است: " حرف همان است كه حيدر خان بگويد. "

فعاليتهای انجمن ايالتی و مركز غيبی
در پايان سال 1285 و آغاز سال 1286 پيش از بمباران مجلس( دوم تير ماه 1287)، آزاديخواهان تهران و تبريز با دو روش كاملا متقابل، مبارزه میكردند. مبارزان تهران، از جمله طباطبایی و بهبهانی ، با خوشبینی چشم به درباريان داشتند، كه خواستهای ملت را اجراء كنند، و مملكت را از فلاكت نجات دهند. اين دو روحانی میخواستند، همه چيز را با زبان خوش و اندرزهای عاقلانه درست كنند و به جنگ و خونريزی نيازی نمیديدند. چنان كه تجربه های تاریخی قديم و معاصر در دنيا نشان میدهد، چنين روش مسالمت جويانه ای، تاكنون هيچ ملت رنجديده ای را از قيد استعمار و استثمار رهایی نداده است. بدون داشتن كينه و يا تنها با مشتهای خالی گره كرده، نمیتوان بر دشمن درنده ای كه به انواع سلاح و حيله مجهز است، غلبه كرد.

اما در تبريز در همان روزها به دستور انجمن ايالتی، كه تجربه فوق الذكر را انگار نيك دريافته بود و به كار می بست، روزهای جمعه بازارها بسته میشد و مردم در مسجدها گرد می آمدند و سخنگويان بالای منبر میرفتند و با آنها سخن میگفتند، و شعرهایی شورانگيز به دو زبان فارسی و ترکی قرائت میشد. " واعظان مشروطه " كه روز به روز شماره شان بيشتر میشد، سخن از قانون و برابری و همدستی میراندند، و مردم را به گرفتن تفنگ و آموختن تيراندازی و فنون جنگ، تشويق میكردند. مردم بيرون از آجی كؤرپوسو ( پل تلخه رود) كه آنموقع دشت و بيابان بود، دسته دسته و پياده و سواره جمع میشدند. سوارگان به اسب سواری و پيادگان به تيراندازی میپرداختند. گذشته از بزرگسالان، برای بچه ها هم تفنگ چوبی ساخته بودند، كه آنها هم برای خود، جنگ و تيراندازی بياموزند.
بعدها، كار صورت بهتری يافت. در هر كویی، دسته ای به آموزگاری یکی از سركردگان فوجها، به مشق و تمرين پرداختند. پير و جوان صف میكشيدند و به آواز " یك، دو "، پا به زمين میكوبيدند. ملایان با عمامه و رخت بلند، تفنگ به دوش انداخته و همپای ديگران، مشق میكردند.
اين آمادگيهای جنگی فقط در تبريز و بعدها در رشت به عمل می آمد. در تهران، در مجلس شورا، اين كارها را بی ارزش جلوه میدادند، و آشكارا مركز غيبی را مسخره میكردند. حتی خود نمايندگان آذربايجان و دو روحانی تهرانی، روی خوش نشان نمیدادند.
در تبريز هزاران مجاهد مسلح و از جان گذشته تربيت شد، كه پول و مزدی نمیگرفتند و اسلحه و فشنگ را هم خود ميخريدند. انجمن فقط بعدها از پولهای جمع شده، فشنگ میخريد.آذربايجان و محمدعلی ميرزا، يكديگر را خوب شناخته بودند. از همين رو بود كه وی بعد از به شاهی رسيدن، بزرگترين دشمن خود را آذربايجان میشمرد، و تمام قوای خود را برای برانداختن تشكيلات آنجا به كار میبرد، و برای نابود ساختن كادر رهبری و هسته مركزی نهضت، تلاش میكرد. وی توطئه میچيد، آدمهای معلوم الحالی را سر وقت تبريز میفرستاد، ايلها و مخصوصاَ شاهسونها را میشوراند، و به غارت و چپاول شهرها و روستاهای آذربايجان وا میداشت، عثمانيها را به دشمنی بر می انگيخت، قشون میفرستاد و بالاخره راه را برای ورود روسهای تزاری به آذربايجان و تبريز و كشتار و اعدامهای بيرحمانه آنها هموار میكرد. بيان مختصر جنايتهایی كه روز عاشورای 1330 ه. ق. در تبريز به دست سالداتها [ سربازان روسی] صورت گرفت، مو بر تن سيخ میكند.تبريز هيچگاه فريفته ظاهر آشتی جوی محمدعلی ميرزا نشد و همواره با او از در مخالفت درآمد؛ حتی در مورد قرضهایی كه میخواست از دول بيگانه بگيرد. كار بدانجا رسيد، كه در خرداد 1286 آنگاه كه دشمنی محمدعلی ميرزا با مشروطه آفتابی شد، و مجلس شورای ملی بی اعتباری و آلت دست بودن خود را ثابت كرد، انجمن ايالتی به نمايندگان خود در تهران تلگراف كرد، كه اگر آنجا كاری پيش نمیرود، بياييد در اينجا دست به هم داده و به چاره دردها بكوشيم. بعد هم كار انجمن [ ایالتی تبریز] بالا گرفت و از مجلس خواستند، كه محمدعلی ميرزا را از كار بركنار كنند، و بعد هم خود، اين كار را كردند.محمدعلی ميرزا در تمام خلافكاريهايش انجمن ايالتی را سنگ راه خود میديد. حتی پس از بمباران مجلس، كه انجمن ايالتی خود را جانشين آن اعلام كرد، و رشته كارها را در دست گرفت، موقعيكه محمدعلی ميرزا خواست، خودسرانه از دولتهای بيگانه پول قرض كند. انجمن ايالتی به جای مجلس به تمام كشورهای دنيا اعلام كرد، كه استقراض محمدعلی ميرزا " نظر بر اينكه باعث اضمحلال ملتی خواهد شد كه در راه اخذ حقوق انسانيه خود جان سپاری میكند، ملت ايران هم به هيچوجه خود را ذمه دار اين استقراض نخواهد دانست."

اثر و نتيجه مبارزات چهار ماهه نخست تبريز ( از تير ماه 1287 تا آخر مهر ) اين شد، كه آزاديخواهان شهرهای ديگر ايران، كه بعد از بمباران مجلس خاموش شده بودند، تكانی خوردند و به همكاری با آذربايجان پرداختند و همين تكان و همكاری بود، كه پس از 13 ماه كه از بمباران مجلس میگذشت، به فتح تهران و فرار محمدعلی ميرزا انجاميد.آقای اميرخيزی در كتاب خود مینويسد: < آنروز كه در تبريز بر سر خانه های مردم، بيرق سفيد میزدند و آنها را به پناه روسيه تزاری میخواندند، اگر ستارخان به كوچه ها نمی آمد و بيرقهای سفيد را یکی یکی بر نمیداشت، جنبش مشروطه در همان لحظه خفه میشد. چرا كه فقط در محله كوچکی از تبريز جنبش باقی مانده بود و آن هم در حال خفه شدن.>شرح اثرات و كارهای انجمن ايالتی، در اين مختصر نمیگنجد. همين قدر بگوييم كه غير از كارهایی كه برای پيش بردن نهضت در سراسر ايران میكرد، در خود تبريز و آذربايجان هم دست به اصلاحات دامنه داری زد. از جمله نخستين شهرباني ايران را در تبريز بنياد نهاد. انجمن چنان قدرت و محبوبیتی يافت، كه حتی برای آذربايجان والی انتخاب كرد ( اجلال الملك را میگوييم ) وديگر منتظر دستور مجلس شورا نمیشد، چنانكه هنوز قانونی برای عدليه تصويب نشده بود كه انجمن پيشگام شد و بی اجازه والی وقت، استيناف " دادگاه دوم "، تشكيل داد.
انجمن برای سر و سامان دادن به كار شهرهای ديگر آذربايجان، كسانی را روانه میكرد، و در تمام نقاط مختلف، انجمن راه می انداخت و جنبش را جان میدميد.

انجمن، روزنامه مخصوص هم چاپ و نشر میكرد.نتيجه همه اين جانفشانيها اين شد، كه از روزی كه محمدعلی ميرزا مجلس را به توپ بست، و آزاديخواهان تهران را در سه چهار ساعت پراكنده كرد( زيرا آماده گی نداشتند )، تبريز بنای جنگ را گذاشت و 11 ماه با قدرت ایستاده گی كرد، و در اين 11 ماه قربانيهایی داد و سختی هایی كشيد، كه با گفتن تمام نمیشود.
برای نمونه، وقتی كه تمام راهها بسته بود و شهر در محاصره، مجاهدان يونجه میخوردند و جنگ
میكردند. ضرب المثل مشهور ترکی از همان روزها باقی مانده [ است] : يونجا يئييب مشروطه آلميشيق! ( يونجه خورديم و مشروطه گرفتيم!).

جنگجویی دريا دل و بی باك چون ستار خان، فرمانده اين جنگها بود؛ جنگهایی كه در شرايط سختی میگذشت. غير از دو محله بزرگ تبريز كه در دست دولتيان بود، و با مشروطه چی ها دشمنی میكرد، از چهار سو قشون بر سر مجاهدان ريخته بود:

1- سپاه قره داغ زير فرمان رحيم خان.2- سپاه مرند زير فرمان شجاع نظام.3- سپاه ماكو زير
فرمان عزت الله خان.4- سپاه عين الدوله كه قسمتی را از تهران آورده بود، و قسمتی از اسكو و سردری و آن طرفها، جمع كرده بود.

كارشکنی دشمنان داخلی را هم نبايد فراموش كرد، كه سفارت روس تزاری و جمعی از ملايان انباردار و مالك ( برای مثال: ميرهاشم دوه چی، امام جمعه و حاجی ميرزا حسن مجتهد) و قداره كشان و " لومپن " های شهری بودند؛ برای مثال، یکی از همين قداره كشان در كشاكش دعوا، آب شهر را قطع كرد.

در همين جنگها بود، كه محمدعلی ميرزا به رحيم خان نوشت: " هر چه زودتر مخالفين دولت را سركوبی كردی، زيادتر مورد مرحمت ملوكانه ما خواهید بود. شرط و شروط مصالحت يعني چه؟ رعيت بايد در مقابل احكام دولت، تسليم محض باشد. مشورت با جنرال كونسول روس بنما و تحصن را به هيچ مشمار."

مطالعه كتاب " پنج نمايشنامه از انقلاب مشروطيت " نوشته غلامحسين ساعدی و همچنين داستان بلند " توپ " اثر همين نويسنده، برای فهم اوضاع آذربايجان و احوال مردم آن روزگار، بسيار مفيد است.

حرف آخر

كار آذربايجان به خصوص تبريز در نهضت مشروطه خواهی، به صورت نيروی محركه توده ها بود در وقت سستی گرفتن، و هدايت نهضت به راه راست و مبارزه بود؛ آنگاه كه احتمال از راه به در شدن و گمراهی میرفت. دريغ كه [ آذربایجان] نتوانست وظيفه خود را تا آخر دنبال كند، و در نيمه راه، ابتكار عمليات از دست تبريز به در رفت، و عمارت [انجمن] ايالتی با خاك يكسان شد.مشروطه دوباره برقرار شد؛ اما وضع توده های مردم، فرقی نكرد. گرد آزادی، ستارخان، در تهران در دوران حكومت مشروطه! به دست همانهایی كه سنگ آزاديخواهی و مشروطه به سينه میزدند، گلوله خورد و خانه نشين شد، و بعد حيدرعمو اوغلو، اجباراً جلای وطن كرد. چرا كه امثال اين آزادگان، سد راه اشراف بورژوا – فئودال بودند كه ميوه درخت مشروطه را چيدند، بی آنكه در كشت و پرورش آن دستی داشته باشند.در اين كشاكش، " فئوداليسم و بورژوازی با هم آشتی كردند "[*12] و كلاه مردم چنانكه پيش از اين، پس معركه ماند..
.

آزادگان و رزمندگان از ميدان به در شدند و به " گمنامان " تاريخ پيوستند، و فرصت طلبان و طاووس صفتان ماندند و شدند، رجال صدر مشروطيت و دانشمندان پر قدر و قيمت!..

------------------------------

توضیحات مؤلف اثر، که به زیر نویس انتقال یافته اند.

(1) روزنامه ي تايمز چاپ لندن دو سه روز پس از بمباران مجلس، پس از نكوهشهای بسيار می نويسد: « اين نمونه ای به دست داد از آن كه، شرقيان شاينده زندگانی آزاد نمیباشند.»
بنقل از: تاريخ مشروطه – احمد كسروي

(2) – بنقل از: مجله ملا نصرالدين – سال دوم – شماره پنجم.

(3) به نقل از: ماهنامه آذربايجان – چاپ باكو – شماره 1968- این شماره گذاری، در متن اصلی وجود ندارد. بلکه بجای آن، توضیح" ماهنامه .... " در ذیل عبارت بالای آن ذکر شده است. بازنویس، توضیح داخل متن پیرامون منبع اطلاعات را به زیر نویس انتقال داده، علامتی نظیر ( ) که صمد در این متن بکار گرفته است را با شماره ( 3) در داخل مقاله و در اینجا اضافه کرده است.

(4) حيدر عمو اوغلو، به 5 زبان آشنایی كامل داشت
.
------------------------------
توضیحات از: وبلاگ جمهوری شورایی

[*1]- کلمه " مردانه گی" در ادبیات سیاسی کنونی و بویژه چپ، دیگر مرسوم نبوده، با دیدگاههای صمد بهرنگی نیز، که یک کمونیست انقلابی و دموکرات پیگیر بود، خوانایی ندارد. بکارگیری آن از سوی صمد، صرفاً ناشی از عادت به استفاده از آن در دوره فوق است. همچنین نباید فراموش کنیم، در انقلاب مشروطیت زنان شهری، بویژه در آذربایجان، در انقلاب شرکت فعال داشته، حتی بخشی از نیروی جنگی را تشکیل میداده اند. این کلمه از این رو، به کلمه " مبارزات " تغییر یافته است. از دید بازنویس، برای صمد بهرنگی، در همان دوره نگارش این مقاله، این جابجایی، نمیتوانست مشکل و یا موضوع یک جدل، محسوب شود.

[*2] - عبارت " دو سید بزرگوار تهرانی"، اندکی با محتوی بحث که کاملاً جدی و سیاسی است، کمتر خوانایی داشته، اصطلاحی عوامانه است. از این گذشته، در سراسر متن، هیچگونه علامتی، که بر توهم صمد بهرنگی به مذهب و نقش آخوندهای ارتجاعی دلالت کند، وجود ندارد. از این رو تغییر در آن، تغییری با محتوای سیاسی نیست. در کنار آن، در شرایط سلطه یک رژیم ترور اسلامی، از جنس همان دسته جات "مشروعه چی" دوره مشروطیت، اصطلاح بالا در شرایط کنونی، نوعی امتیاز دادن به این ماشین آدمکشی است؛ رژیمی که خود را وارث راست ترین گرایش ضد مشروطیت، یعنی شیخ فضل الله نوری میداند، نباید مفت و مجانی، مدافع مشروطیت معرفی گردد. با استدلال بالا، عبارت فوق به " دو روحانی تهرانی" مبدل میشود. در همان حال روشن است، که ترکیب جدید، کاملاً خنثی بوده، ایجاد یک پیش داوری منفی، نسبت به دو فرد نامبرده را مد نظر ندارد. در بخشهای دیگر متن نیز، " سید " به " روحانی" تغییر یافته است.

[*3]- " خون بریزید " در این عبارت را، هر چند نه جمله صمد بهرنگی، بلکه یک نقل قول مستقیم است، باید فقط در مفهوم مبارزه و فداکاری و مقابله مسلحانه با دشمن درک کرد. نه گوینده اصلی شعر و نه منتقل کننده آن، مسلماً نمیتوانند، مدافع " خون ریختن" تلقی شوند.

[*4]- ترکیب " مال کمپانی"، با عبارت " متعلق به کمپانی"، تعویض گردیده است. "کمپانی" در اینجا، "کمپانی هند شرقی"، یک کنسرن بزرگ انگلیسی در هندوستان و آسیا را مد نظر دارد.

[*5]- جایگزینی " علما "، با اسم " روحانیون". توضیح مشابه برای آن، در بالا و تحت شماره [*3]

[*6]- برخوردهای تحقیر آمیز علیه شهروندان آذربایجانی، که با موضوع لجن پراکنی روزنامه فاشیستی " ایران" به اوج خود رسید، در عین حال بمثابه واکنشی ارتجاعی، با موضوع توسعه یافتگی تاریخی آذربایجان نسبت به مرکز استقرار دولت بی رابطه نیست. هم مدرسه، چاپخانه و هم روزنامه، هم شهربانی جدید و هم قضاوت مدرن، هم تشکل صنفی، حزب سیاسی و هم سوسیال دموکراسی انقلابی، و هر ایده نو و مدرنی در تاریخ معاصر ایران، قبل از همه در آذربایجان شکل گرفته است. در عوض، پایتخت کشور، علیرغم مبارزات و جانفشانیهای توده های زحمتکش و مردم آزادیخواه آن، در دوره گذشته و هم اکنون، مرکز سلطه گری ارتجاع مذهبی، دیکتاتوری سلطنتی و نفوذ قدرتهای امپریالیسی بوده است. با اطمینان میتوان از آذربایجان، بعنوان نماینده توسعه دموکراتیک سرمایه داری در دوره آغازین آن، و از پایتخت بمثابه تجسم توسعه ارتجاعی سرمایه داری در ایران نام برد. برخورد تحقیر آمیز علیه مردم آذربایجان همچنین بنوعی، ناشی از عقب مانده گی سیاسی- فرهنگی بورژوای سرکوبگر و مزدور صفت مرکز نشین، و بیان احساس حقارت آن در برابر سایر شهروندان کشور هم هست.


[*7]- منظور صمد در این عبارت از "... دست و بال بورژوازی تازه رشد و توسعه یافته را میگرفت"، مطمئناً به معنی ممانعت " امپریالیسم اروپایی" از رشد و توسعه مستقل بورژوازی ملی است. نویسنده از این طریق قصد بیان چرایی، شکل گیری یک اپوزیسیون بورژوایی بنفع انقلاب ضد فئودالی را دارد. صرفنظر از اینکه چنین " رشد و توسعه... ملی.." در شرایط پیدایش امپریالیسم و نقش مسلط آن در ایران، امکان داشت و یا خیر. خود نویسنده هم، بحث را اساساً به این کانال هدایت نمیکند.

[*8]- صمد بهرنگی در اینجا به " جنگ ارمنی و مسلمان"، با هزاران کشته حتی از ایرانیان اشاره میکند؛ و این مربوط به حداقل 10 یا 15 سال قبل از انقلاب اکتبر است. قابل توجه ضد کمونیستهای قسم خورده و کینه توز ایرانی، که درگیریهای آذربایجان و ارمنستان را حوادثی ناشی از اقدامات کمونیستها معرفی کرده، وجود علائق مذهبی و یا ملی نیرومند، ناشی از ادعای دروغین مبنی بر سرکوب حقوق ملی در شوروی را، عامل این درگیریها ذکر میکردند.

[*9]- منبع نقل قول در اینجا، روشن نیست.

[*10]- خواننده نباید از روابط فعالانه حیدر عمو اغلو، سلطانزاده و دیگران با سوسیال دمکراتهای قفقازی، دچار این اشتباه گردد که گویا، آنها " وابسته"! به روسیه بودند. اولاً در دوره انقلاب مشروطیت، هنوز قفقاز، کم و بیش یک مجموعه فرهنگی-اجتماعی بهم پیوسته است، و حیدر عمواغلو حتی تحصیلات دبستانی، دبیرستانی و دانشگاهی خود را در آن منطقه سپری کرده است. ثانیاً دهها هزار و یا بیش از آن، کارگران ایرانی از دو یا سه نسل قبل، در منطقه فوق کار و زندگی میکنند. ثالثاً هم سوسیال دموکراسی ایران و هم سوسیال دموکراسی قفقاز و روسیه، یک دشمن مشترک دارند و آن قدرت مطلقه و استعماری روسیه است که مردم روسیه را به بند کشیده، در قفقاز و در شمال ایران، قدرت سرکوب مستقیم علیه مردم است. اینکه حیدر عمو اغلو و سلطانزاده، طرف مشورت اصلی لنین، رهبر بزرگترین انقلاب تاریخ بشر در مسائل شرق هستند، نه وابستگی سوسیال دموکراسی ایرانی به روسیه، بلکه قدرت و توانایی آن در قیاس با سایر کشورهای شرق را، و همطرازی آن با سوسیال دموکراسی اروپایی را بیان میکند.

[*11]- تاریخ قمری فوق در اینجا، در اصل ناقص بوده، ناروشن است. بازنویس، معادل شمسی تاریخ میلادی بالا را از طریق تاریخ شمسی زیرین، استخراج کرده، در بالا قرار داده است. برای هماهنگی، هر دو معادل شمسی را در درون علامت ( )، جای داده شده است.

[*12]- منبع نقل قول در اینجا، روشن نیست.

- در چند مورد نیز، تغییرات کوچکی نظیر استفاده از " منطقه یا مناطق" بجای " جا و جاها"، " برای مثال" و " برای نمونه"، بجای " مثلاً "، بجای " حساب"، کلمه " بهانه" و نظایر آن صورت گرفته است. همچنین بکارگیری نقطه و علائم دستوری( ، ؛ :) و یا جابجایی آنها در جمله، هر بار که ضروری تشخیص داده شده، بکار رفته است. در موارد دیگری، با اطمینان از غلط چاپی بودن و یا فراموشی از سوی نویسنده، علامت نقل قول مستقیم " " در دو طرف یک عبارت و یا جمله، قرار داده شده است
.
-----------------------------

فرمان مشروطیت فرمانی است که
مظفرالدین شاه قاجار در جریان جنبش مشروطه ایران امضا کرد و از طریق آن با ایجاد مجلس شورای ملی و مشارکت مردم در امر حکومت موافقت کرد.
خطاب فرمان به صدراعظم یعنی
میرزا نصرالله‌خان مشیرالدوله است که خود در تهیه آن و راضی کردن شاه به امضای آن کوشش کرده بود. اصل فرمان به خط احمد قوام (قوام‌السلطنه) است.

متن فرمان مشروطیت
جناب اشرف صدراعظم -- از آنجا که حضرت باریتعالی جل‌شأنه سررشته ترقی و سعادت ممالک
محروسه ایران را بکف کفایت ما سپرده و شخص همایون ما را حافظ حقوق قاطبه اهالی و رعایای صدیق خودمان قرار داده لهذا در این موقع که اراده همایون ما براین تعلق گرفت که برای رفاهیت و امنیت قاطبه اهالی ایران و تشیید مبانی دولت اصلاحات مقننه به مرور در دوائر دولتی و مملکتی به موقع اجرا گذارده شود چنان مصصم شدیم که مجلس شورای ملی از منتخبین شاهزادگان قاجاریه و علماء و اعیان و اشراف و ملاکین و تجار و اصناف بانتخاب طبقات مرقومه در دارالخلافه تهران تشکیل و تنظیم شود که در مهام امور دولتی و مملکتی و مصالح عامه مشاوره و مداقه لازمه را به عمل آورده به هیئت وزرای دولت خواه ما در اصلاحاتی که برای سعادت و خوشبختی ایران خواهد شد اعانت و کمک لازم را بنماید و در کمال امنیت و اطمینان عقاید خود را در خیر دولت و ملت و مصالح عامه و احتیاجات قاطبه اهالی مملکت به توسط شخص اول دولت به عرض برساند که به صحه همایونی موشح و به موقع اجرا گذارده شود. بدیهی است که به موجب این دستخط مبارک نظامنامه و ترتیبات این مجلس و اسباب و لوازم تشکیل آن را موافق تصویب و امضای منتخبین از این تاریخ معین و مهیا خواهد نمود که به صحه ملوکانه رسیده و بعون‌الله تعالی مجلس شورای ملی مرقوم که نگهبان عدل است افتتاح و به اصلاحات لازمهء امور مملکت و اجراء قوانین شرع مقدس شروع نماید و نیز مقرر می‌داریم که سواد دستخط مبارک را اعلان و منتشر نمایند تا قاطبه اهالی از نیات حسنه ما که تماماً راجع به ترقی دولت و ملت ایران است کماینبغی مطلع و مرفه‌الحال مشغول دعاگوئی دوام این دولت و این مجلس بی‌زوال باشند -- در قصر صاحبقرانیه به تاریخ چهاردهم جمادی الثانیه ۱۳۲۴ هجری در سال یازدهم سلطنت ما
---------------------------
چون در این فرمان با ذکر "شاهزادگان قاجاریه و علماء و اعیان و اشراف و ملاکین و تجار و اصناف" ذکری از دیگر طبقات مردم نشده بود، به در خواست نمایندگان
پناهندگان سفارت، فرمان دیگری صادر شد:
---------------------------

جناب اشرف صدراعظم - در تکمیل دستخط سابق خودمان مورخه چهاردهم جمادی‌الثانیه ۱۳۲۴ که امر و فرمان صریحاً در تأسیس مجلس منتخبین ملت فرموده بودیم مجدداً برای آنکه عموم اهالی و افراد ملت از توجهات کامله ما واقف باشند امر و مقرر می‌داریم که مجلس مزبور را به شرح دستخط سابق سریعاً دایر نموده بعد از انتخابات اجزاء مجلس فصول و شرایط نظام مجلس شورای اسلامی را مطابق تصویب و امضای منتخبین به طوری که شایسته مملکت و و ملت و قوانین شرع مقدس باشد مرتب بنمائید که به شرفعرض و امضای همایونی ما موشح و مطابق نظامنامه مزبور این مقصود مقدس صورت و انجام پذیرد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در این فرمان عبارت "منتخبین ملت" آمده و نیز به جای "مجلس شورای ملی" از "مجلس شورای اسلامی" نام برده شده است.

-----------------------------
منبع برداشت مقاله " آذربایجان در جنبش مشروطه" اثر صمد بهرنگی
http://samad-behrangi.blogspot.com/2003_02_16_samad-behrangi_archive.html#89273114
منبع برداشت فرمان مشروطیت و توضیحات همراه آن:
http://fa.wikipedia.org/wiki/فرمان_مشروطیت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضیح بازنویس پیرامون فرمان مشروطیت

همچنانکه در متن کوتاه بالای فرمان نیز ذکر شده است، فرمان مشروطه با مشورت مشیرالدوله و به قلم احمد قوام( قوام السلطنه) نخست وزیر بعدی در دوره محمد رضا شاه، صادر شده است. قوام از چهره ها و شخصیتهای کلاسیک بورژوازی وابسته ایران، بقولی، مغز متفکر تأسیس و تحکیم رژیم پهلوی دوم بود. قوام که بشدت ضد کمونیست، مهمتر از آن، حیله گر و عوامفریب بود، در سرکوب جنبش دموکراتیک در آذربایجان و کردستان نیز، نقش مهمی ایفا کرد.

سهم چهره های نامبرده و بویژه قوام السلطنه در تنظیم فرمان مشروطیت، که هنوز حکم برسمیت شناسی حقوق شهروندی از طریق قطره چکان را دارد، نشان میدهد، کشمکشهای سیاسی در این دوران، نه فقط تضاد طبقات جدید با طبقات کهن، بلکه در عین حال، مبارزه طبقاتی آشکار میان بورژوازی ارتجاعی و طبقه کارگر و مردم محروم را نیز، منعکس میکرده است. بورژوازی ایران، در اتحادی محکم با سلطنت و مذهب، فئودالیسم و امپریالیسم، حتی در دوره ای که خود سکاندار تحولات اجتماعی گردیده بود، به چیزی بیش از " مجلس شورای اسلامی"، رضایت نداده است. نقش این نیروی ارتجاعی تثبیت شده در دوره فوق، بسیاری از ناروشنیها، دلایل و چگونگی بقدرت رسیدن بعدی رضاخان، و قلع و قمع کامل دستاوردهای انقلاب مشروطیت را توضیح میدهد
.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ