در هفته ها و روزهای اخیر، تحرکات و دید و بازدیدهای نماینده گان نیروها و عناصری از اپوزیسیون راست و راست افراطی، برای به جریان انداختن دوبارۀ طرح فراموش شده رفراندوم، اوج گرفته است. اخیراً افرادی از گروههای یاد شده، بمنظور دستیابی به توافقاتی در این زمینه در برلین تجمع کردند. قبل و پس از آن نیز فراخوانهایی، ظاهراً از سوی "اندیشمندان دلسوز و فرهیختگان"!؟، دانشجویان( دوره دکترا!) و استادان دانشگاهها در داخل و خارج، با مضمون خواست ائتلاف میان سلطنت طلبان و جمهوری خواهان، منتشر گشت. در اواخر هفته گذشته همچنین، دومین نشست از نوع نشست برلین و مدافعین ائتلاف ذکر شده، در بلژیک برگزار شد. در همه موارد بالا، فعال ساختن طرح رفراندوم، و تبدیل آن به رشته پیوند یک ائتلاف سیاسی جدی در این طیف، موضوع اصلی و کم و بیش اعلام شده است. تحرکات کنونی اپوزیسیون راست در خارج، بر کدام زمینه های عینی متکی است، و چرا با شدت و حرارت کنونی دنبال می گردد؟
انتخاب دوباره جرج دبلیو بوش در سال 2004، فضای سیاسی اپوزیسیون ایرانی در داخل و خارج را، برای اعلام و تبلیغ طرح رفراندوم آماده ساخت. این انتخاب از یک طرف تأیید سیاست تهاجم نظامی در منطقه خلیج فارس، و ضرورت حل " مسئله ایران"، از سوی دیگر اما توصیه به دقت و صبوری و کنار آمدن با اروپا و روسیه، در برخورد به رژیم اسلامی را، در خود حمل می کرد. تهاجم به عراق که یک گام بلند برای تثبیت قدرت امپریالیسم آمریکا در برابر اروپا، ژاپن، چین و روسیه بود، اما با تبدیل شدن عراق به یک باتلاق، در عین حال شانس ادامه وضعیت جدید را تضعیف می ساخت. گذشته از آن، دست زدن به یک ماجراجویی جدید نظامی در جنوب روسیه، دیگر به ساده گی حمله به عراق و افغانستان نبود. همچنین عدم امکان موفقیت یک حمله نظامی گسترده در شرایط جغرافیایی ایران، و عدم اطمیان از حمایت و یا بیطرفی مردم، یک محدودیت جدی برای طراحان نظامی آمریکا به حساب می آمد. در کنار آن، شرایط عراق و افغانستان، هنوز ثبات سیاسی و نظامی لازم را کسب نکرده، از این طریق حساب بازکردن بر پشتیبانی این دولتها برای حمله به ایران، با مشکلاتی مواجه بود. بر زمینه شکل گیری چنین وضعیتی، بتدریج دولت آمریکا و نهادهای نزدیک به آن، ضرورت بکار گیری روشهای سیاسی در حل مسئله ایران را بروز داده، و ابتکاراتی از این نوع را تشویق نمودند. فراخوان طرح رفراندوم قانون اساسی رژیم اسلامی، با پس و پیش زمانی قابل چشم پوشی، محصول چنین شرایطی، و مستقیم و غیر مستقیم از سوی محافل غربی به عنوان امکانی در این چهارچوب، ارزیابی گشت. هر چند طراحان سیاسی اصلی در آمریکا، هرگز این طرح و امکان عملی شدن آن از سوی یک اپوزیسیون بی ریشه و آبرو باخته در ایران را، جدی نگرفتند. مدافعین این طرح دست به جنجال آفرینی بی سابقه ای پیرامون کشف بزرگ خود زده، با تقسیم مدال هوش و ذکاوت به یکدیگر، از طرح رفراندوم یک کارزار جدید ضد کمونیستی آفریدند. از این طریق اما، بتدریج کنجکاو شده گان اولیه به این طرح را نیز از دست داده، و خود با آلترناتیو خود تنها ماندند. طرح رفراندوم، در اساس باید از طریق ایجاد یک تشکل سیاسی نیرومند در خارج، با تکیه بر حمایت دولت آمریکا و مراجعه به شورای امنیت سازمان ملل و تصویب قطعنامه ای که رژیم اسلامی را مجبور به اجرای آن سازد، عملی می گشت. به این دلیل ساده، که امکان بر انگیختن یک جنبش توده ای از سوی نیروها و افرادی که، رجوع به مردم و ابتکارات توده ای را زیانبارتر از سلطۀ رژیم اسلامی می دانند، غیر قابل تصور بود. مضاف بر اینکه طرح رفراندومی که قرار بود به استقرار دموکراسی منجر شود، رفته رفته از طرحی برای بازگشت سلطنت و اعاده حیثیت از ساواک سر در آورده، در میان طراحان اولیه آن نیز، بی اعتمادی و سوءظن را دامن زد. این روند تغییرات سیاسی تا به قدرت رسیدن احمدی نژاد ادامه پیدا کرده، و با تعیین سردسته جدید سرکوبگران حاکم، یک دور از سیاست امپریالیسم آمریکا در قبال رژیم اسلامی نیز پایان گرفت. از این طریق طرح رفراندوم نیز بعنوان یک راه حل ادعایی برای شرایط کنونی بی اعتبار گردیده، امید به کنار آمدن با اصلاح طلبان به بایگانی سپرده شد، و هرچه بیشتر فضای مناسبات طرفین به سمت تشدید بحران جهت گیری کرد. فضای کنونی در مناسبات دو طرف، از یک طرف متأثر از استراتژی عمومی امپریالیسم آمریکا، در حل "مسئله ایران" قبل از پایان دوره ریاست جمهوری کنونی در آمریکا، از سوی دیگر ناشی از شرایط بن بست گونه ای است، که نتایج اقدامات فوری علیه رژیم اسلامی را برای دولت آمریکا، غیر قابل محاسبه ساخته است. وضعیت کنونی، شرایط صبر و انتظار، بسج نیرو در عرصه بین المللی، امتیاز گیریهای کوچک، وارسی همۀ احتمالات و خطرات این و یا آن اقدام، و جستجوی کم زیان ترین راهها از سوی هر دو طرف است. هم غرب و در رأس آن دولت آمریکا، و هم رژیم اسلامی، با پیش گرفتن سیاستهای کوتاه مدت، لحظه ای و بعضاً گمراه کردن یکدیگر و دیگران، همه احتمالات موجود و آتی را، تست می کنند. آنچه مسلم است، رژیم اسلامی با اتخاذ سیاست های ظاهراً تهاجمی بر علیه یک قدرت خارجی، به هدف تشدید سرکوب علیه مردم، که همواره محتوای اصلی سیاست خارجی آن را تشکیل می داده، دست یافته است. اما این هنوز رابطه مستقیمی با هدف قدرتهای بین المللی، که خلاص شدن از دست متحد سابق خود است، ندارد. از این رو ساختار شرایط و کارکرد دینامیزم پایه ای بحران کنونی، که حکم موتور محرک سیاستهای طرفین در برابر یکدیگر را دارد، تغییر نکرده است.
تغییراتی که اخیراً به نوعی به تقویت فضای دیپلماسی و فعال ساختن مکانیزمهای سیاسی، کمک کرده، ظاهراً مناسبات غرب و رژیم اسلامی را به دورۀ پیش از تعیین احمدی نژاد، شبیه ساخته است. آن شرایطی که غرب حقیقتاً و نه از سر نادانی، به یک راه حل سیاسی از طریق قدرت گیری اصلاح طلبان، و تضعیف رژیم از طریق وجود فشار نظامی ناشی از حضور ارتشهای خود در دو طرف ایران، امید وار گشته بود. در کنار آن، ایرانیان کم عقل در حول و حوش وزارت خارجه، به دولت آمریکا نوید می دادند، که مردم ایران با احساس نسیم "آزادی " در عراق و افغانستان به خیابانها ریخته، خواهان استقرار دموکراسی، از نوع عراق وافغانستان خواهند شد. حال با شکل گیری بن بست کنونی، بازهم راه حلهای سیاسی، و انتظار پشتیبانی غرب از آن به موضوع روز مبدل گردیده، طرح کهنه رفراندوم غبارگیری شده، بر روی میز قرار می گیرد.
در کنار احتمال اصلی بالا، همچنین این تصور قابل انکار نیست که 1- اپوزیسیون راست از طرحهای پشت پرده اقدامات نظامی مطلع، و برای ایجاد بهترین شرایط قدرت گیری خود، پیش دستی می کند. 2- نقش احمدی نژاد که نه حلال مشکلات این رژیم پلید، بلکه داوطلبانه خود برای آن مسئله می سازد، اپوزیسیون راست در خارج را به امکان مقبول واقع شدن طرح رفراندوم در نزد اصلاح طلبان سابق امیدوار ساخته، بعنوان متحد طبیعی آنها، آماده می شوند. احتمال اول حتی اگر وجود داشته باشد، به پیشبرد طرح رفراندوم کمکی نمی کند. از آنجا که شروع شرایط جنگی، راهی برای میانه روی و رفرم و رفراندوم باقی نگذاشته، سرنوشت هر راه حلی را به لوله تفنگ مربوط ساخته، طبقات و نیروهای سیاسی را به جنگ مرگ و زندگی کشانده، چیزی از کشور و ملت باقی نخواهد گذارد. از این گذشته و بنا به شواهد موجود، احتمال قدرت گیری یک نیروی ارتجاعی با حمایت غرب، راهها را به سازمان مجاهدین حریص و سازمانیافته منتهی می سازد، و نه به کسانی که هنوز در رویای بازگشت سلطنت به ایران هستند. نه مردم، نه احزاب سیاسی و نه دولت آمریکا، از بازگشت سلطنت به افغانستان حمایت نکردند، با اینکه شرایط برای آن بمراتب مساعد تر از ایران بود. از این رو حمایت دولت آمریکا از جریان سلطنت طلبان، بسیار محتاطانه و چه بسا با فاصله گیری از آن بوده، کم و بیش سازمان مجاهدین، بیشترین شانس مقبولیت را نزد طراحان سیاستهای امپریالیستی دارد.
اما در شناخت نیات واقعی احزاب سیاسی و اهداف حقیقی جنبشهای اجتماعی، مراجعه به تصوراتی که آنها پیرامون خود اشاعه می دهند، فقط یکی از راهها است. مهمتر این است، که نتایج واقعی و عملی این یا آن تاکتیک سیاسی، در این شرایط چیست؟ در مثال فعال ساختن دوباره طرح رفراندوم، این نه به معنی کشف وجود امکان انجام رفراندوم برای الغای قانون اساسی رژیم، آنهم در دولت احمدی نژاد، بلکه قبل از همه بیان آماده سازی آلترناتیو بورژوازی انحصاری ومتحدین آن، در جناح راست طبقه متوسط است. همین روند متشکل شدن گرایشهای مختلف مدافعین سرمایه داری ایران در جناح مذهبی آن، یعنی سازمان مجاهدین، از سالها پیش شکل گرفته است. در اساس این جناحهای مسلط بورژوازی ایران هستند، که " خطر" رشد جنبشهای اجتماعی را احساس کرده، و برای حفظ خود و ایجاد بهترین شرایط قدرت گیری، زمینه سازی می کنند. طرح رفراندوم در وحله اول نه طرحی برای عملی شدن، بلکه طرحی برای بسیج نیرو از طبقه متوسط، جهت جلوگیری از تصمیمات انقلابی ارگانهای توده ای در لحظات سرنگونی رژیم اسلامی، و حواله دادن هر تصمیم گیری به نتایج یک رفراندوم است. اما دست یابی به چنین هدفی در کشوری که هر تغییری در آن از طریق انقلاب به وقوع پیوسته، ساده نیست. از این رو تشکیل یک ائتلاف سیاسی نیرومند و تبدیل این هدف به پرچم یک جنبش اجتماعی نه فقط ضروری، بلکه تنها راه حل جدی است. به همین دلیل، عجیب نیست، اگر اپوزیسیونی که نگرانی اصلی اش نه رژیم اسلامی، بلکه امکان یک انقلاب توده ای علیه آن است، مدام به طرح رفراندوم خود رجوع کند. بورژوازی بزرگ در اپوزیسیون تلاش می کند، طبقه متوسط را به ضرورت یک رفراندوم در فردای سقوط رژیم اسلامی قانع نموده، از این طریق هر تصمیم اتخاذ شده از سوی شوراها را بی اعتبار ساخته، و با کمترین هزینه ادامه حیات ماشین بوروکراتیک- نظامی موجود را، تضمین نماید.
شرایط کنونی جامعه ایران، از یک طرف گسترش آشکار اعتراضات توده ای، شدت یابی تضاد های باندهای حاکم، و از سوی دیگر بیان عدم وجود یک آلترناتیو انقلابی – دموکراتیک است. چپ انقلابی بدلیل ضربات مهلک در دهۀ 60 کم و بیش در هم شکست، و عناصر در خارج اقامت کرده، نه فقط دست به بسیج نیرو و بازسازی سازمانهای ضربه خورده نزدند، بلکه خود به عاملی برای عقب مانده گی و پراکنده گی مبدل شدند. از این رو توده های مردم بعنوان یک نیروی مستقل، فاقد امکان دخالتگری سیاسی و متشکل، در شرایط کنونی هستند.
رشد مبارزات توده ای در سالهای اخیر، منجر به پیدایش برخی نهاد های مستقل، اما به لحاظ سیاسی، هنوز کم تأثیر در کشور گشته است. این تشکلها عمدتاً از مبارزات کارگران، دانشجویان، معلمان و پرستاران ناشی شده اند. این حد اقل، همه امکانات سیاسی جامعه ایران است، که باید بطور فعالانه برای تقویت موقعیت مردم در برابر قدرتهای ارتجاعی، همچنین علیه آلترناتیو سازی جریانات مدافع غرب، بکار گرفته شود. takdehghan2@arcor.de www.j-shoraii.blogspot.com
پانزدهم آذر 1384- ششم دسامبر 2005