رژیم اسلامی روز 16 آذر امسال را بعلت آلوده گی هوا، که هنوز میزان آن با تعفن دائمی وجود این رژیم درنده خو فرسنگها فاصله دارد، روز تعطیل اعلام کرد. ممنوعیت غیر رسمی تجمعات دانشجویی در این روز، به عدم برگزاری مراسم رسمی و قانونی بزرگداشت روز 16 آذر، در روز مقرر منجر گشت. بدنبال آن اما صد ها نفر از دانشجویان در روز 20 آذر، با گرامی داشت این روز، حتی دست به یک راهپیمایی مستقل هر چند کوتاه در محوطه دانشگاه تهران زده، خواستهای خود را اعلام کردند.
اینکه برگزاری مراسم یادبود در روز 16 آذر ممنوع شود، در رژیم سرا پا جنایت اسلامی، و جناح راست رژیم هیتلر عجیب نیست؛ این عجیب خواهد بود اگر، تیر خلاص زنان به دهها هزار نفر از جوانان، این روز را تعطیل رسمی اعلام کرده، حتی از طریق گله های آدم خوار خود، برای یادبود " شهیدان جنبش دانشجویی اسلامی"، مراسم سینه زنی و فاتحه خوانی ترتیب دهند. همان بهتر که روز 16 آذر همواره غیر قانونی بماند، تا هارترین رژیم جهان، این رژیم جنایت لحظه به لحظه، با قیام مسلحانه توده های مردم به گور سپرده شود. دهها هزار دانشجو و دانش آموز این کشور طعمه بربریت این ماشین آدم کشی شدند، و سالهاست زیر تلی از خاک خفته اند، آنها که حتی مجاز به طرح علنی خواستی در این حد هم نشدند. رژیم خمینی و رفسنجانی و خامنه ای، این شجاع ترین نسل تاریخ این کشور را، گروه گروه به جوخه های اعدام سپردند، و شور و زندگی و شکوفایی را برایشان ممنوع کردند؛ قبل از اینکه آنها جوانی و دانشجو بودن را تجربه کنند. سهمشان را از تمدن و بشریت و قرن بیستم، تکه پاره شدن در زیر شکنجه های مأموران الله و تل خاک، تعیین کردند؛ قبل از اینکه آنها از بهمن و کار تاریخی خود لذت ببرند. چه رسد به اینکه آنها، مراسم قانونی 16 آذر بر پا کنند، و رژیمی که میر غضب درنده خوی آن، دست و پا قطع می کند، آن را به رسمیت بشناسد. اهمیت روز 16 آذر در تلاش برای تحمیل آن به رژیمهای همواره جنایتکار این کشور، به عنوان یک روز تعطیلی نیست. این میزان از " رادیکالیسم " را به همانهایی واگذار کنیم، که همه "انقلابی گری" آنها، چیزی جز تبلیغات سیاسی بی آزار، تمنای دائمی به این یا آن نماینده سبز و سیاه پارلمان، و چشم دوختن خجولانه به ژنرالهای ارتشهای غربی نیست. اهمیت این روز بزرگ در ضدیت آن با رژیمهای سرکوب و دیکتاتوری در ایران، علیه قوانین و موجودیت آنها، و در محتوای عمیقاً رادیکال آن است. روز 16 آذر را علیرغم ممنوعیت همیشگی آن، نسل بیژن جزنی، صمد بهرنگی و مسعود احمد زاده، نسل مرضیه احمدی اسکویی و مهرنوش ابراهیمی، در همین دانشگاههای تهران و تبریز و سراسر کشور، در کمال شهامت و مطلقاً غیر قانونی، در جنگ و گریز و درگیری، و در اشکال گوناگون برگزار کردند. آنها از قاتلین دانشجویان برای گرامی داشت روز دانشجو، اجازه نگرفتند، و در سالن دانشگاه برای گوش کردن به سخنرانی شکنجه گر و تیر خلاص زن، تجمع نکردند. همانها که با کار و تلاش سیاسی – انقلابی، آرامش را در "جزیره ثبات" قدرتهای امپریالیستی بر کام قاتلین جانباختگان این روز، تلخ و غیر قابل تحمل ساختند. در سالهای بعد، سرنیزه به دستان حاکم ناچار شدند، در پی قیامی بزرگ که همان نسل تاریخساز بر پا کرد، تاج و تخت را بر جای گذاشته، افتخارات شاهان و امیران، و وجود نکبت و لاشه گندیده خود را بر روی زمین کشیده، با خود ببرند. جنبش دانشجویی در این کشور، هرگز نباید به یک جنبش قانونی و مودب و سر به زیر تبدیل شود؛ این در ذات آن نیست. باید همواره حقیقی و تهاجمی عمل نموده، انعکاس فریاد قتل عام شده گان و زجر دیده گان این رژیم جنایتکار گشته، سمبل انقلابی گری نسل جوان و نماد مقاومت در جامعه باقی مانده، و صریح و آشکار، خواستار نابودی فوری کوره آدم سوزی اسلامی شود. در این صورت، روز بزرگ 16 آذر، در مفهوم حقیقی آن ارج گذاری شده است.
بختک اسلامی حاکم، برای مردم عادی و مبارز و آزادیخواه، جامعه بربریت دوره غارنشینی است؛ اما برای آنها که با آن کنار آمدند، کمر همت به " شکوفایی " آن بستند، و از قبل آن به نام و نان رسیدند، اصلا اینطور نیست. آخوند پلید و بازاری درنده خو یاد گرفت، اکثریت ناراضیان مودب و رسمی را در آرزوهای ناچیزشان پیچیده، در لجنزار اسلامی فرو کرده، غسل دهد؛ لذت بردن از پول و کثافت تلنبار شده را با آنان تقسیم کند، تا تسمه برده گی را بر گردن کارگران سفت کرده، قادر به سلطه بر اکثریت مردم گردد. امروز اکثریت "روشنفکران " این جامعه، از استاد دانشگاه و نویسنده و هنرمند آن، اموراتشان در همین جهنم، کم و بیش خوب و خوش و خرم می گذرد. به این دلیل که آنها به تابوی حاکم، یعنی عدم کوچکترین اعتراضی به جنایات روزمره این رژیم تبهکار نزدیک نمی شوند، و خود داوطبانه مشوق حفظ و تحکیم آن هستند. آنها روزنامه و کتابشان را می نویسند و چاپ می کنند و می فروشند؛ کنسرت موسیقی اسلامی شان را در سالنهای وزارت شکنجه برگزار می کنند؛ در این و آن " فرهنگسرا " ی ریاکاری دعوت شده، و احترام و ادب و "پیش کسوت" و "استاد" و " دکتر " و " مهندس " ، تحویل می گیرند. حتی برخی از آنها، بعنوان رهبر جنبش کارگری به مراسم علنی در دانشگاه دعوت شده، در رژیم دلالان سبزه میدان، در کمال شجاعت کنترل شده، خواستار " لغو کار مزدی"، یعنی الغای فوری سرمایه داری، انحلال یک شبه جامعه طبقاتی، و برپایی فوری جامعه بی طبقه کمونیستی می شوند؛ و آب از آب هم که تکان نمی خورد. گویا لغو کار مزدی، و نابودی سرمایه داری، به سیاست و رژیم اسلامی مربوط نیست، بلکه یک مسئله صرفاً کارگری است! همین روشنفکر" چپ " جامعه اسلامی، خود را کاشف یک تئوری تاکنون ناشناخته (" لغو کار مزدی"!) معرفی، لنین را یک احمق تصور کرده، و همه تئوری و پراتیک طبقه کارگر در 150 سال اخیر را محصول سوء تفاهم ارزیابی می کند. اخیراً یک گروه چماقدار اینترنتی هم به اسمش قسم خورده، سایت به سایت چرخیده، زبان می برند. شهامت متفکر " چپ " قانونی، اما در همین چهارچوبی است که روضه خوان منبر و بسیج محل، برای ایشان تعیین کرده است. او حق اعتراض به دار زدن دختر 16 ساله و پسر 17 ساله، به " جرم " رابطه جنسی، و حلق آویز کردن انسان ها بر بالای جرثقیل های پارک شده در مقابل درب خانه خود را ندارد. " روشنفکر" رسمی این کشور از چپ دروغین تا لیبرال ریا کار آن یاد گرفت، از غیبت دهها هزار انقلابی پیشرو رنج نبرد، بلکه نان بخورد، محترم و مهم بماند، و موقعیت قیم و پدر سالار و" استاد " را حفظ کند. اما به شرطی که به پستی و رذالت و درنده خویی حاکم اعتراض نکند. آنها همیشه همین بودند، و هرگز ظرفیتی برای فراتر رفتن از آن در خود نیافتند، کسی هم چیزی بیش از این از آنها نخواست. رژیم اسلامی می تواند کشتار کند، و او هم به محترم ماندن خود ادامه دهد، و کتابهایش را بفروش برساند. طی سالها و از این طریق، جامعه، فرهنگ، مناسبات و عاداتی شکل گرفت، که آنچنان که بعضی ها تصور می کنند، هنوز شناخته شده نیست.
رژیم اسلامی برگزاری مراسم علنی برای یاد بود چه گوار را ممنوع نمی کند؛ نه به این دلیل که به حمایت سیاسی فیدل کاسترو نیاز دارد. به این دلیل که دوستداران امروز چه گورا، این " چپ " های " مدرن " اروپایی، در دولت لاجوردی به این مهارت دسته یافته اند، چه گوارا را مستقل از زندگی واقعی، و نظیر موضوع سرگرمی جوانان اروپایی که جز تفریح و لذت، چاره ای ندارند، دوست داشته باشند. چه گوارا به این مفهوم، چه آزاری به شیوخ برده دار ایرانی می رساند؟ 27 سال است، ماشین جنایت و فرهنگ سازی اسلامی- سلطنتی حاکم، نه فقط یک نسل کامل از مردم مبارز ایران را گروه گروه به جوخه های مرگ سپرده است؛ بلکه هویت سیاسی- فرهنگی نسل جدید را هم در ریخته گری قرآن و سنت، و در قالب روشنفکر انتزاعی و بی آزار، از نوع " پیشکسوتان" کنونی کشور ریخته است. حکومتی که عده ای ابله، آن را احمق میدانند، حتی انقلابی گری و رادیکالیسم چپ را هم، در شکل و محتوای انتزاعی و تصویری آن مجاز ساخته، و در حمام خون اسلامی خود ادغام کرده است. یک چنین مخالفی حق دارد روشنفکر انتزاعی بماند، و به شیوه ای مجازی و تصویری، از نقض حقوق بشر در جهان هم ابراز تأسف کند! اما او مجاز نیست به بربریت عریان در مقابل چشمان خود، آنهم در ساده ترین شکل آن اعتراض کند؛ و او هم سخت نمی گیرد، و مؤدب و آرام می پذیرد. در جامعه رفسنجانی و احمدی نژاد، همه چیز بطور قانونی وجود دارد؛ هم مدرنیته لیبرال و راست، و هم "رادیکالیسم چپ" و " کارگری" ! فقط باید آنها را در اشکال مجرد و غیر زمینی، و یا در زیر زمین خانه ها و مهمانی های خصوصی در شمال شهر تجربه کرد؛ چشم ها را محکم بر واقعیت چندش آور بیرونی بست، و ریاکاری و دروغ و سالوسی، پیشه خود ساخت. رژیم اسلامی، بتدریج حتی برگزاری مراسم مستقل 16 آذر را هم تحمل کرده، به رسمیت خواهد شناخت. به شرطی که این مراسم به نوعی تفریح و سرگرمی " چپ " اروپایی تبدیل شود. شرکت کننده گان در چنین بزرگداشتی اندکی تفریح کرده، عکس و تفصیلات برای سایتهای اینترنتی هم سلیقه خود ارسال کنند؛ از احساس رضایت و غرور پیروزی انباشته شده، ضمن رعایت قاعده بازی در سرزمین گورهای دسته جمعی، طرح خواستهای کلی در مورد مسائل و مشکلات عمومی منظومه شمسی هم فراموش نشود. فقط به سلطه دولت برده داری- سرمایه داری، به قطع دست و پا و در آوردن چشم در قرن بیست و یکم، و فقر و بدبختی و خفقان و بی حقوقی محض 70 میلیون انسان، هیچ اشاره مشخصی نشود.
جامعه ایران 27 سال است، طعمه جنایتکارانی از نوع چنگیز و هیتلر و خمینی، به لحاظ سیاسی و فرهنگی عقب مانده ترین کشور، و تحت سلطه هار ترین رژیم موجود در جهان است. برای هیچکس، جایی برای مغرور شدن از روشنفکر بودن، و در این یا آن سایت اینترنتی، انقلابی گری انتزاعی به راه انداختن، نمانده است. فخر فروشی به مراسمهای مجاز و بی آزار در داخل و خارج، چیزی از وجود یک جنبش سیاسی جدی نمی گوید؛ بلکه قبل از همه، ارضاء آرزوهای فروخورده و کوچک دوره کودکی ما را، بیان می کند. تجمع روز 20 آذر در دانشگاه تهران، باید به آغاز یک جنبش رادیکال و مستقل دانشجویی، که هر روز این رژیم جنایتکار را به مصاف می طلبد، مبدل شود. جنبش دانشجویی بمثابه یک جنبش رادیکال- دموکراتیک، باید الغای فوری حکومت مذهبی در ایران، این ننگ بزرگ همه ما و همه بشریت پیشرو در 600 سال اخیر را، در رأس خواسته های خود قرار داده، روزی هزار بار آن را تکرار کند. تنها تمرکز همه نیرو بر یک هدف اصلی و مسئله مبرم، جنبش دانشجویی را از امکان پیشروی های واقعی و نه فقط اعلام نارضایتی، برخوردار می سازد.
هیچ مبارزه انقلابی و تأثیر گذار در شرایط یک دیکتاتوری تروریستی، بدون سازمان و تشکیلات منظبط و غیر علنی، راه به جایی نبرده است. نسل گذشته دانشجویان در کشور، که رسالت نابودی رژیم سلطنتی را بر دوش خود احساس کرده، و خود را برای تحقق آن به آب و آتش زد، بویژه و درست در همین عرصه، فکر و تلاش و کاری کرد کارستان! این آن تجربه ای است که برگزاری مراسم 16 آذر، باید مستقیماً در خدمت جذب و تمرین و تحقق آن قرار گیرد.
takdehghan2@arcor.de www.j-shoraii.blogspot.com
بیست و دوم آذر 1384 - سیزدهم دسامبر 2005