Monday, December 19, 2005

! بیست و یکم آذر، روز توحش سلطنتی علیه مردم ایران


! ز نده باد اول ماه مه 1385 درایران
: اتحاد و بسیج نیرو
! علیه جنایات رژیم اسلامی
! علیه تبهکاریهای سرمایه داران
! علیه تجاوز امپریالیستی

**********************************************
! بیست و یکم آذر، روز توحش سلطنتی علیه مردم ایران

روز بیست و یکم آذر سال 1325، یاد آور جنایت بزرگ رژیم پهلوی و ماشین سرکوب آن، علیه مردم آذربایجان و کردستان است. در این روز و روزهای پس از آن، با تهاجم سنگین ارتش جنایتکار شاه و حمایت فعالانه قدرتهای امپریالیستی، دولتهای دموکراتیک و خود مختار در آذربایجان و کردستان سقوط کرده، سرنوشت مبارزات مردم ایران، برای چندین دهه به نحو فاجعه باری رقم خورد. ارتش سرسپرده و جنایتکار شاه که 5 سال پیش از آن، بدون کمترین مقاومتی، کشور را به ارتشهای متفقین تحویل داده بود، در کشتار کمونیستها و مردم زحمتکش و شرافتمند ایران، لحظه ای درنگ نکرده، به بربریت تمام عیار متوسل گشت. برای جنبش انقلابی کارگری- کمونیستی، یاد آوری این روز تلخ و گرامی داشت خاطره جان باختن دهها هزار نفر از مردم مبارز و محروم ایران، بزرگداشت سنتهای انقلابی تاریخ خود و درس گیری از تجارب آن است.

در میان دو جنبش انقلابی یاد شده، بویژه دولت پیشه وری بمثابه جناح چپ انقلابی جنبشهای دموکراتیک- کارگری دهه 20 تا اوائل دهه 30 ( جنبش ضد استعماری و ملی شدن صنعت نفت)، جایگاه ویژه ای کسب کرد. این دولت پس از پیروزی، قادر به تحقق یک برنامه مردمی در عرصه های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی گشت. از دلایل اصلی پیدایش و قدرت گیری آن می توان از: 1- ریشه دار بودن سنتهای سوسیال- دموکراسی انقلابی در آذربایجان و وجود روحیات و سنتهای حزبیت و تشکل یابی در میان مردم 2- نقش تعیین کننده مردم آذربایجان در انقلاب مشروطیت و وجود سابقه و زمینه نیرومند در این منطقه برای تحقق کامل اهداف این انقلاب 3- توسعه دموکراتیک سرمایه داری در آذربایجان و از این طریق وجود زمینه خواست حقوق شهروندی از سوی کارگران و طبقه متوسط شهری 4- وجود تحقیر ملی آشکار علیه شهروندان غیر فارس زبان و نفی حقوق بدیهی مردم در کاربرد زبان مادری از سوی رژیم پهلوی 5- غلبه فرهنگ شوینیسم فوق ارتجاعی " نژاد آریا" بر مناسبات فرهنگی- اجتماعی و سیستم آموزشی، که با عادات دموکراتیک مردم آذربایجان سازگار نبود. 6- عدم امکان دخالت مردم آذربایجان در اداره منطقه، درحالیکه خود در انقلاب مشروطیت از بانیان انجمن های ایالتی و ولایتی بودند و این به بخشی از فرهنگ سیاسی مردم آذربایجان تعلق داشت. 7- انحصار موقعیت های اداری و قدرت از سوی وابستگان پهلوی و اعمال تبعیض تحقیر آمیز علیه شرکت مسئولین غیر فارس زبان در نظام اداری سراسری 8- سلطه دیکتاتوری افسارگسیخته و تمرکز افراطی حکومت مرکزی در رژیم پهلوی 9 - فقر هولناک حاکم بر زندگی زحمتکشان ایران، در کنار آن غارت علنی ثروتهای کشور از طریق کمپانیها و دولتهای امپریالیستی و نقش آشکار دربار در این تبهکاری 10- محدودیت وسیع آزادیهای سیاسی در کشور و بویژه سرکوب بی وقفه فعالیتهای کمونیستی و اتحادیه ای که رهبرانی نظیر پیشه وری بیشترین صدمات را از آن متحمل می شدند 11- نقش سلسله پهلوی در نابودی دست آوردهای دموکراتیک انقلاب مشروطیت و جمهوری گیلان که جزء مهمی از خود- آگاهی سیاسی مردم آذربایجان را می ساخت. 12- سرسپرده گی رژیم پهلوی به قدرتهای امپریالیستی و نقض مداوم استقلال کشور از سوی دربار سلطنتی، که با روحیات شکل گرفته مردم آذربایجان از طریق انقلاب دموکراتیک- استقلال طلبانه مشروطیت بیگانه بود. 13- تأثیر تجربه جمهوری گیلان، که بسیاری از انقلابیون آذربایجانی از رهبران آن بودند. 14 - تأثیر مثبت حضور ارتش سرخ در ایران، بویژه اینکه این ارتش قدرت مهیب فاشیسم را در جهان در هم شکسته بود. 15- اتوریته معنوی ناشی از موقعیت سیاسی جمهوری آذربایجان شوروی که بخشی از یک ابرقدرت جدید بوده، و در سطح توسعه یافتگی بهتری قرار داشت. 16- و ترس مردم از چشم انداز تحکیم دوباره نفوذ قدرتهای امپریالیستی و نابودی آزادیهای نیم بند ناشی از سقوط رضا شاه را نام برد. دولت پیشه وری، ادامه مستقیم انقلاب در نیمه راه متوقف مانده مشروطیت و جمهوری گیلان، در دوره شکوفایی شرایط جدید توسعه آن، در شرایط تضعیف قدرت سلطنت، و تقویت هر چه بیشتر قدرت شوروی و کمونیسم در جهان بود.

در شناخت ماهیت مبارزات سیاسی در هر دوره ای و تحت رهبری هر طبقه ای، آنچه برای کارگران کمونیست و روشنفکران انقلابی اهمیت دارد، نحوه برخورد این جنبش به حقوق سیاسی- اجتماعی توده های مردم، قبل از همه زحمتکشان است. در درک انقلابات اجتماعی و موضع گیری نسبت به آنها در ایران ، هیچ معیار دیگری بجز این، نمی تواند مبنا قرار گیرد. بر این اساس، دولت پیشه وری نه فقط در محتوای سیاست و برنامه های خود، نماینده مردم زحمتکش آذربایجان، بلکه بدون هیچ تردیدی نماینده حقیقی منافع اکثریت زحمتکشان ایران نیز بود. اقدامات گسترده دولت پیشه وری، در تأمین برابر حقوقی شهروندان و مبارزه با تبعیض علیه زنان، ایجاد امکانات وسیع سواد آموزی و کسب مهارت شغلی و سازمانیابی اجتماعی برای آنان، و درک و ترویج این ضرورت در توسعه اقتصادی- اجتماعی در کشوری با سنتهای سرکوبگرانه اسلامی، تنها یکی از عرصه هایی است که ماهیت عمیقاً مردمی این دولت را آشکار می سازد. دولت پیشه وری در مدت کوتاهی دست به اصلاحات ارضی سراسری در منطقه زده، قدرت مالکان، تجار بزرگ و دسته جات راهزن را درهم شکسته، با تقسیم زمینهای 3437 روستا، دهقانان زحمتکش را برای اولین بار در ایران و خاورمیانه، از داشتن زمین و ابزارهای ارتقاء سطح زندگی خود بهره مند ساخت. اقدامات اقتصادی و اجتماعی دولت پیشه وری، با و جود امکانات مالی ناچیز آن، به اعلام بسیاری از منابع، از همه برنامه های عملی شده دوران بیست ساله سلطه رضا شاه در این منطقه بیشتر بود. از این میان بویژه به طرحهای همگانی سواد آموزی ، ایجاد 500 مدرسه در عرض یک سال، تأسیس رادیو و دانشگاه تبریز، تأمین برق و آب آشامیدنی، ایجاد درمانگاه و مدارس در روستاها، ایجاد و گسترش راههای ارتباطی، شهر سازی و امور رفاهی دیگر، می توان اشاره کرد. دولت پیشه وری حق آزادی بیان و تشکل را بطور کامل تضمین نموده و هرگونه سانسور و سرکوب رایج در رژیم سلطنتی را ملغی ساخت. با برگذاری انتخاباتی آزاد و تشکیل انجمن ایالتی، وسیعترین سطح دخالت دموکراتیک مردم در تعیین سرنوشت خود در ایران شرایط مورد بحث، عملی گشت. دولت خود مختار همچنین حق مردم در بکار گیری زبان مادری خود در زندگی روزمره و در نظام اداری- آموزشی را به رسمیت شناخته، به تحقیر ملی و سلطه شوینیسم شبه فاشیستی رژیم پهلوی در آذربایجان خاتمه داد. دولت دموکراتیک پیشه وری، نه فقط دستاوردهای دموکراتیک انقلاب مشروطیت و حقوق مردم را احیاء نمود، بلکه منطبق با شرایط جدید داخلی و جهانی، چندین گام نیز از آن فراتر رفت.

هجوم جنایتکارانه ارتش شاه و دلایل متعدد دیگر، به سقوط دولت انقلابی- دموکراتیک در آذربایجان منجر گشت. 1- جنبش ملی در آذربایجان دارای سابقه و سنت نیرومندی نبود. در تاریخ جدید ایران، این اولین بر آمد یک جنبش ملی توده ای در آذربایجان بود. برای اکثریت مردم آذربایجان هنوز کاملاً روشن و قابل درک نبود که چه آینده ای در انتظار آنهاست، مردم با روحیات، عادات، احزاب و سنتهای یک جنبش ملی رشد نکرده بودند. تکیه بر حق استفاده از زبان مادری، علیرغم ضرورت و اهمیت دموکراتیک آن اما، نمی توانست یک حمایت با ثبات از دولت انقلابی بوجود آورد؛ بویژه اینکه بورژوازی و روشنفکران آذربایجان در مناسبات سراسری خود، به تسلط بر زبان فارسی و کاربرد آن نیاز داشتند. همچنین خواست تأمین دموکراسی، مبارزه با فقر، تأمین عدالت و یا احیاء انجمنهای ایالتی و ولایتی (شوراها) و تحکیم استقلال کشور، خواستهای فوری اکثریت مردم و نه فقط مردم آذربایجان بود. اگر یک جنبش ملی قادر شود خود را با مطالبات سراسری بیان و هویت یابی کند، دراین صورت دیگر یک جنبش ملی بمعنی حقیقی آن نیست، بلکه دارای خصلت سراسری، و این در تاکتیکهای سیاسی احزاب، و سرنوشت نهایی آن، بی تأثیر نیست. از این طریق هم، مطالبات سراسری یک حزب منطقه ای، قادر به بسیج نیروی خاص یک جنبش ملی نیست؛ از آنجا که نماینده گی خواستهای یک جنبش سراسری به آن تحمیل شده است. بخش اعظم مطالبات این جنبش خصلت فرا محلی داشته، و اعلام آن به عنوان پرچم یک جنبش ملی، نمی توانست بر زمینه نیرومندی از حمایت بورژوازی متوسط و خرده بورژوازی شهری که نیروی محرکه یک جنبش ملی است، بنا گردد. جنبش انقلابی در آذربایجان باید بر موجودیت عینی، سراسری، و رادیکال- دموکراتیک خود که مستقل از اراده افراد و حزب دموکرات وجود داشت مراجعه کرده، تعیین تکلیف با نظام سلطنتی را تا قبل از خروج ارتش سرخ، هدف مبرم استراتژی سیاسی – نظامی خود قرار می داد. تناقضات درونی و جوان بودن جنبش ملی در آذربایجان و عدم درک روشن از ماهیت و جایگاه آن را، می توان در گذشته سیاسی رهبر این جنبش، پیشه وری نیز بخوبی دریافت. پیشه وری از بنیانگذاران حزب عدالت است که در مقطع انقلاب گیلان از سوی کارگران کمونیست ایرانی در باکو تشکیل یافت. او در سال 1299 به کابینه انقلابی در جمهوری گیلان تعلق داشته، پستهای وزارت کشور و وزارت خارجه را، بر عهده گرفت. از سخنرانان اجلاس کمینترن در کنگره 1921 آن در مسکو، و یک انترناسیونالیست شناخته شده در جنبش کمونیستی بین المللی بود. در سالهای پس از سقوط جمهوری گیلان در تهران دست به فعالیتهای گسترده ای زده، شورای مرکزی اتحادیه های کارگری را با هزاران عضو تأسیس کرده، خود مسئول ارگان آن روزنامه حقیقت، که از بزرگترین و مؤثرترین روزنامه های تهران بود. با ورود ارتش سرخ و تجاوز ارتشهای امپریالیستی در شهریور سال 20، پیشه وری پس از 9 سال مقاومت بدون کمترین سازشکاری، از زندان رژیم رضا خانی آزاد گردید. سپس به تأسیس روزنامه سراسری آژیر در تهران اقدام نمود که به یک روزنامه پرخواننده، در میان روشنفکران و توده های کارگر تبدیل گشت. همانگونه که آشکار است، پیشه وری، برخاسته از یک محیط کارگری و از سن 12 سالگی شاغل، یک مبارز تربیت شده با انگیزه ها، ایده ها و آرمانهای یک جنبش ملی در آذربایجان نیست. برعکس، همه تئوری وپراتیک ناظر بر زندگی او، بر موقعیت او در مرکز جنبشهای کارگری در ایران و قفقاز و درک فرا محلی او از مبارزه دلالت می کند. او در بخش اعظم سخنرانی های خود در آذربایجان، به ایران و فقر و خفقان و نفوذ قدرتهای امپریالیستی در کشور می پردازد؛ آنجا که به آذربایجان اشاره میکند، عمدتاً موضوع به مبارزه با فقر، ارائه خدمات رفاهی به زحمتکشان و ضرورت گسترش حقوق دموکراتیک مردم مربوط است. این کاراکتر شخصی پیشه وری اما، یک پدیده عمومی در جامعه شناسی هویت سیاسی شهروند آذربایجانی در دوره مورد بحث را همچنین امروز، به نمایش می گذارد. واقعیت وجود یک چنین ویژه گی سیاسی- فرهنگی در نسل مبارز آذربایجان، بر زمینه عدم وجود یک سنت طولانی جنبش ملی در این منطقه، موجب شکل گیری عدم قطعیت در تشخیص ماهیت جنبش انقلابی در آذربایجان و عدم قاطعیت در تصمیم گیریهای سرنوشت ساز گردید. 2- دولت پیشه وری دست به تدوین یک استراتژی سیاسی- نظامی همه جانبه، برای دفاع از خود و مقابله با تهاجم احتمالی ارتش رژیم سلطنتی نزد. نیروی مسلح فداییان، قادر نشد به سطح یک نیروی نظامی بخوبی آموزش دیده، منظبط، نیرومند و مصمم، رشد کند. 2- دولت پیشه وری بر ناسازگاری نظام سلطنتی در ایران با هر سطحی از رعایت حقوق مردم، از جمله حقوق ملی آنها، آگاه نبود. این دولت حقیقتاً تصور می کرد، با وجود نظام سلطنتی و نفوذ همه جانبه امپریالیسم، امکان بقای یک دولت خود مختار، دموکراتیک و سوسیالیستی در آذربایجان وجود دارد. 3- دولت پیشه وری ماهیت جنبش انقلابی در آذربایجان را نه تماماً یک جنبش عدالت خواهانه و دموکراتیک، بلکه عمدتا یک جنبش ملی ارزیابی می کرد. از این رو بخش مهمی از فعالیت سیاسی بیرونی آن نیز، صرف اثبات این بود که این دولت " تجزیه طلب " نیست؛ بلکه صرفا کسب یک سری حقوق ملی در چهارچوب ایران را طلب می کند. این سیاست در نزد رژیم سلطنتی حمل بر ضعف آن و نشانه خوش باوری پیشه وری به رژیم حاکم تلقی گشته، بر عدم آماده گی آن برای دفاع از خود در صورت یک تهاجم نظامی گسترده تعبیر گردید. این ضعف همچنین، عدم ایجاد اعتماد کافی به قدرت و مصمم بودن پیشه وری، در میان کارگران و گرایشهای رادیکال در کشور را در پی داشت. 4- گرایش راست در این جنبش که صرفا بر حقوق ملی تأکید می کرد و پیشه وری به عنوان نماینده جناح میانی تحت فشار آن قرار داشت، به دنبال سازش با حکومت مرکزی و تثبیت موقعیت خود از این طریق، علیه زحمتکشان آذربایجان بود. این سیاست به انجام مذاکرات متعددی با دولت مرکزی و ایجاد توهم در میان مردم، نسبت به کوتاه آمدن رژیم سلطنتی در مقابل خواستهای دولت خودمختار انجامید. در دوره اخیر نیز رهبری سابق حزب دموکرات کردستان ایران، ضمن چندین تلاش، در پی سازش با حکومت اسلامی بر آمد. اما ترور جنایتکارانه دو دبیر کل این حزب توسط تروریستهای رژیم، غیر ممکن بودن هرگونه سازشی با رژیمهای سرکوبگر در ایران را برای چندمین بار روشن ساخت. 5 - دولت پیشه وری اهمیت خطر موجودیت خود برای کل طبقات حاکمه ارتجاعی، تا مغر استخوان فاسد و مزدوران قدرتهای امپریالیستی در ایران را کاملاً جدی نگرفت. این دولت تصور می کرد، برای حکومت مرکزی، حقیقتاً " خطر تجزیه " کشور، مسئله اصلی است. در صورتی که رژیم سلطنتی با ماهیت عمدتاً سوسیالیستی این دولت، با تأمین حقوق دموکراتیک مردم، دخالتگری سیاسی زحمتکشان و سرایت این خواستها به سراسر ایران ضدیت داشت. دستگاه فوق ارتجاعی دربار و احزاب نزدیک به آن، با حیله گری و حتی ایجاد نوعی خوش بینی در مسئولین دولت آذربایجان، در پس پرده اما، زمینه های نابودی آن را آماده می ساختند. 6- دولت پیشه وری دید روشنی از موقعیت استثنایی شکل گیری خود نداشت. در حالیکه بدون پدید آمدن شرایط بین المللی حاکم، امکان تشکیل این دولت با معضلاتی بزرگ مواجه، چه بسا غیر ممکن بود. از این رو، سیاست های عمومی آن نیز به نوعی بر تزلزل و عدم اطمینان از آینده خود گرایش داشته، به اقدامات بنیادی برای تضمین حیات خود درشرایط عدم حضور ارتش سرخ بهایی نداد. 7- حزب دموکرات آذربایجان بعنوان حزب حاکم در دولت، فاقد سیاست اتحاد ها و ائتلافها بوده، برای جلب حمایت احزاب سراسری، اتحادیه های کارگری و انجمنهای صنفی به فعالیتهای موثر دست نزد. در حالیکه پیشه وری خود به عنوان یک سازمانده شناخته شده جنبشهای کارگری در ایران و سردبیر نشریات چپ و اتحادیه ای، از زمینه مساعدی برای کسب پشتیبانی تشکل های دموکراتیک و کارگری برخوردار بود. جانبداری نیم بند، سازشکارانه و غیر مؤثر رهبری حزب توده که هرگز بطور علنی صورت نگرفت، قادر به پر کردن این خلاء نبود. حمایت دولت شوروی و یا مسئولین محلی ارتش سرخ نیز نمی توانست بمثابه یک حمایت قابل محاسبه و ادامه دار، بر جای حمایت توده های زحمتکش ایران بنشیند. 8 – دولت آذربایجان خودمختار بمثابه دولتی متشکل از کمونیستهای ایرانی، نظیر چپ انقلابی دوره انقلاب بهمن، عمدتاً به توضیح حقانیت خود و افشاگری علیه حکومت مرکزی و قدرتهای بین المللی پرداخته، به سیاست عملی سازماندهی و بسیج نیرو، و آماده گی سیاسی- نظامی برای روزهای تهاجم ارتجاع، اهمیت لازم قائل نشد. در صورتی که در مبارزه سیاسی در وحله اول، نه میزان و محتوای افشاگری و نه اثبات نظری حقانیت خود، بلکه شناخت از آرایش سیاسی – طبقاتی موجود و توازن قوای سیاسی نیروهای دخیل در تحولات این لحظه، هوشیاری در درک فوری شرایط چرخشهای سیاسی در جامعه و انطباق تاکتیکهای سیاسی خود با آن، داشتن یک استراتژی سیاسی روشن و مشخص و سیاست فعال ائتلافها و اتحادها در این راستا، درک از مسئله مبرم و تمرکز همه نیرو حول آن، جلب اعتماد مردم به قابلیتهای عملی خود، قدرت سازماندهی، بسیج نیرو، پیشروی و رشد مداوم، تعیین کننده است. در صورت وجود چنین مشخصه هایی در کار یک حزب و یا جنبش سیاسی، افشاگری، آگاهگری و حقانیت نظری نیز، مؤثر خواهد گشت. 9- دولت پیشه وری از درک شرایط جدید بین المللی و قصد قدرتهای امپریالیستی در تسلط استراتژیک بر ایران برای غارت منابع نفتی کشور و منطقه، تبدیل ایران به یک قلعه نظامی علیه شوروی، و جلوگیری از قدرت گیری بیشتر کمونیسم در جهان به هر بهایی، غافل ماند. برای قدرتهای امپریالیستی ادامه تسلط آنها بر منابع نفتی در ایران و خلیج فارس، ضامن اصلی رشد اقتصاد سرمایه داری غرب و حفظ برتری نظامی و اقتصادی بر علیه اتحاد شوروی محسوب می گشت. از این رو غلبه قطعی بر جنبشهای کارگری - کمونیستی در ایران، بعنوان مرکز ثقل سیاسی- اقتصادی خاورمیانه، بویژه در دوره مورد بحث، برای این دولتها اهمیت استراتژیک داشت.

دولت پیشه وری در آذربایجان از وجود چندین محدویت عینی و مستقل از عملکرد خود نیز رنج میبرد. 1- اشغال بخشهایی از کشور ایران در قفقاز و آسیای مرکزی توسط دولت روسیه تزاری در اوایل قرن نوزدهم، به بخشی از خود آگاهی شهروند ایرانی تعلق داشت. از این رو هر فعالیت دموکراتیک از سوی احزاب چپ، از سوی رژیم سلطنتی با حربه جلوگیری از تجزیه کشور سرکوب شده، و در میان لایه هایی از طبقه متوسط شهری و خرده بورژوازی مسموم شده با فرهنگ ارتجاعی سطنتی نیز با سکوت تأیید آمیز، چه بسا با حمایت فعال پاسخ می گرفت. سلطنت جنایتکار در ایران که خود مسئولیت بیزاری مردم مناطق مزبور از دولتهای سلطنتی و فرهنگ اسلامی حاکم بر ایران، مقبولیت نسبی سیاستهای روسیه تزاری در میان توده های مردم، از این طریق قدرت گیری نظامی آن در قفقاز و آسیای مرکزی را بر عهده داشت، همین سیاست خود را در عین حال به وسیله ای جهت ارعاب بیشتر مردم ایران و ممانعت از محدود شدن قدرت خود مبدل می ساخت. دولت پیشه وری برای اثبات عدم وابستگی خود به دولت شوروی و عدم وجود قصد جدایی آذربایجان از ایران، با معضلات بزرگی مواجه بود و جلب حمایت طبقه متوسط، حتی بخشی از کارگران برای آن ساده نبود. از این طریق نیز حمایت شوروی از دولت پیشه وری نه فقط یک حمایت واقعی و بسیار ضروری، در عین حال یک نقطه ضعف برای آن محسوب شده، و برای تحریکات ارتجاعی رژیم سلطنتی علیه آن، خوراک لازم را فراهم می ساخت. 2- حزب دموکرات آذربایجان، در مناسبات نزدیک با حزب توده، شکل گرفته و رشد کرده بود؛ هرچند پیشه وری خود هرگز عضو حزب توده نبود. از این رو برای جلب حمایت از طبقه کارگر و جناح چپ طبقه متوسط شهری ایران، دارای ابزارها و امکانات مستقلی نبود. این حزب باید به این منظور به حزب توده مراجعه کرده و حمایت علنی آن را جلب می کرد. اما رهبری حزب توده نیز، گرایشی متزلزل از جناح چپ و میانی طبقه متوسط شهری، حاضر و قادر به چنین ائتلاف سیاسی و از این طریق جلب حمایت اجتماعی از جنبش آذربایجان نبود. 2- سرنوشت جمهوری خودمختار نمی توانست در رقابتها و سازشهای اجتناب ناپذیر اتحاد شوروی و قدرتهای امپریالیستی به حساب نیاید. در شرایطی که غرب موقعیت برتر شوروی در اروپای شرقی را پذیرفته بود، دراین صورت امکان ادامه حمایت شوروی از جمهوری خودمختار آذربایجان، چیزی در حد صفر بود. از آنجا که شوروی نیز باید بطور اجتناب ناپذیری عدم حظور فعال در خلیج فارس و عدم ایجاد مزاحمت در صدور انرژی به جهان غرب را می پذیرفت. بویژه اینکه اتحاد شوروی نیز به دلایل متعددی، خواهان جدایی هیچ بخشی از ایران، حتی در صورت تمایل به الحاق آن به شوروی نیز نبود. شوروی باید بین قراردادهای متعدد که با غرب منعقد ساخته بود و یا حمایت از جنبش دموکراتیک در آذربایجان ایران، یکی را انتخاب می کرد. برای هر ناظر بی طرفی، باید نتیجه منطقی این انتخاب روشن باشد. 4- جامعه ایران دهه 20، کم و بیش یک ملت جدید است. گذشت 20 یا 30 سال از تاریخ شکل گیری آن از طریق انقلاب مشروطیت، هنوز به ایجاد و ثبات کامل پیوندها، عادات و روحیات ملی جدید منجر نشده است. بویژه اینکه در طول دوران پس از انقلاب مشروطیت نیز، جز دخالت قدرتهای امپریالیستی، دیکتاتوری و ترور حکومت نکرده، از این طریق نیز ایجاد وتحکیم پیوندهای ملی، یعنی پیوند های دموکراتیک- شهروندی با موانع جدی مواجه گشته بود. در چنین شرایطی این ملت ظاهراً مدرن هنوز خود چیزی قابل عرضه در عرصه حقوق ملی و شهروندی نداشته، از این رو خود آگاهی و درک سیاسی از حقوق ملی نقض شده مردم آذربایجان و کردستان نیز، به ساده گی به یک درک و پدیده همگانی تبدیل نمی گردد. صرفنظر از اینکه سلطه بربرمنشانه پادشاهان فئودالی از تیره ها واقوام گوناگون، برای صدها سال نیز مردم را طعمه قدرت این یا آن قوم و قبیله و راهزن ساخته، حساسیت علیه کشمکشهای قومی، فورا به تنزل اهمیت یک خواست ملی بحق منجر میشد.

دولت دموکراتیک آذربایجان در سال 1325- 1324، علیرغم وجود زمینه های بسیار نامساعد ادامه حیات آن اما، محکوم به شکست نبود. درصورت ایجاد انسجام سیاسی و قاطعیت در تصمیم گیریها، تدوین یک استراتژی سیاسی- نظامی همه جانبه، و قطع مذاکرات سازشکارانه با دولت مرکزی، دولت پیشه وری می توانست بعنوان پیشگام جنبش انقلابی- دموکراتیک در دوره خود، شرایط سیاسی کشور را تغییر دهد. تجربه شکست این جنبش و سقوط دولت مصدق در سال 32 بخوبی نشان می دهد، جنبش انقلابی آذربایجان باید همه قدرت خود را صرف بسیج یک جنبش سراسری برای برچیدن فوری سلطنت و استقرار یک نطام جمهوری در کشور می ساخت. دولت پیشه وری قادر بود با گذراندن مصوبه ای قانونی در پارلمان ملی آذربایجان و در تداوم انقلاب متوقف مانده مشروطیت، سلطنت در ایران را فوراً ملغی ساخته، در کشور جمهوری اعلام کرده و جاری شدن همه حقوق شهروندی، بویژه تأمین عدالت و رفاه برای مردم زحمتکش را فراخوان دهد. دولت خود مختار باید بی درنگ تبریز را پایتخت موقت کشور قرار داده، و همه نیروی خود را برای مقابله با تهاجم نظامی رژیم مرکزی آماده می نمود. در پی آن مردم سراسر ایران را برای انتخاب انجمنهای ایالتی و ولایتی ( شوراها ) دعوت نموده، موعد برگذاری انتخابات را معین می ساخت و در تاریخ تعیین شده نیز، انتخابات سراسری در آذربایجان را برگذار می کرد. یک چنین تحولی بسرعت صف آراییهای سیاسی و محتوای کشمکشهای نیروهای اجتماعی را، به شکل گیری دو اردوی سیاسی جمهوریخواهان و سلطنت طلبان تغییر میداد و شرایط مناسب برای سرنگونی رژیم پهلوی و جلوگیری از استقرار رژیم خلف آن را، بطور واقعی امکان پذیر می ساخت.

پس از شکست جمهوری خود مختار، طبقه سرمایه دار آذربایجان با سرعت، در سرمایه داری سراسری ایران ادغام گشت؛ بویژه اینکه سرمایه داران آذربایجانی خود آگاهانه به این روند شدت بخشیدند، تا شکست جنبش دموکراتیک به تضعیف موقعیت اقتصادی- اجتماعی آنان در برابر بورژوازی سراسری منجر نشود. در این میان نسل جدید روشنفکران انقلابی آذربایجان، متاثر از اقدامات دموکراتیک- سوسیالیستی دولت پیشه وری، با جذب و بکارگیری تجربه شکست دولت خودمختار، بر تقویت جنبش سراسری برای سرنگونی سریعتر رژیم سلطنتی روی آورده، رادیکال ترین جناح آن را شکل دادند. از تکامل این گرایش در دهه 30 و 40 خورشیدی، هسته کمونیستی تبریز و بنیانگذاران اصلی آن صمد بهرنگی، بهروز دهقانی و کاظم سعادتی شکل گرفت که دست به اولین اقدام مسلحانه، حتی پیش از عملیات سیاهکل زد. بدنبال آن در دهه 40، با تشکیل سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، ونقش فعال هسته کمونیستی تبریز در این روند، سوسیال دموکراسی انقلابی آذربایجان و رادیکالیسم جناح چپ دولت پیشه وری نیز، در جنبش انقلابی سراسری ادغام گردید. رژیم جنایتکار سلطنتی که در سال 1325 با توسل به بربریت آشکار، دهها هزار نفر از مردم آذربایجان را قتل عام کرد، خود با مبارزات میلیونی و قیام مسلحانه بهمن 1357 در هم شکست. مبارزات و قیامی که تأثیر گرفته گان از تجربه شکست دولت پیشه وری، بیشترین نقش را در آماده سازی و بر پا ساختن آن ایفا نمودند.

شکست جنبش انقلابی در آذربایجان دهۀ 20، و ناکام ماندن انقلاب بهمن از تحقق اهداف خود، سرنوشت گرایشات سیاسی در این انقلاب را به گونه ای دیگر رقم زد. جناح راست جمهوری خود مختار، بتدریج به نیرویی کاملاً ناسیونالیست تغییر جهت داد که جریانهای روشفکری کوچک نزدیک به آن، امروز در خارج از کشور به خواست جدایی تمایل دارند. تکامل جناح میانه رو در جمهوری آذربایجان، و بعضاً گرایشهای سیاسی علنی نزدیک به جناح دوم خرداد، به مدافعین ایجاد یک نظام فدرال سمت گیری کردند. همچنین عناصر و گرایشات لیبرال- دموکراتیک آذربایجانی جدا شده از احزاب چپ میانه رو، رفرمیست و یا لیبرال در خارج نیز، در این گروهبندی جای می گیرند. دو جریان نامبرده اما از دوران پس از شکست جنبش دموکراتیک آذربایجان غیر فعال بوده، حتی در پی ادغام سرمایه داری آذربایجان در بورژوازی سراسری، بلحاظ اقتصادی در شرایط حاکم در کشور ذینفع گشته اند. گرایشهای کمونیستی متاثر از تجربه جنبش انقلابی- دموکراتیک آذربایجان، که در جناحهای انقلابی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران پراکنده شدند، هر چند با تلقی های گوناگون، از تأسیس یک نظام شورایی در ایران دفاع می کنند
.
takdehghan2@arcor.de www.j-shoraii.blogspot.com
بیست و هفتم آذر 1384- هجدهم دسامبر 2005
*** *** ***